﷽
ما ریحانههای خلقتِ خدا، همه دخترِ یک پدر هستیم، پدری که نامش را شنیدهایم و پدرانگیاش را بارها با تمام وجود احساس کردهایم.
پدری که دستِ پر از مهربانیاش را روی سرمان میکشد و مراقب احساسمان، دلهایمان، بیقراریهایمان هست.
پدری که کنارِ دلتنگیهای دخترانهمان مینشیند. با هر غمِ دلمان، اندوهگین و با هر ذوقِ لطیفِ قلبمان، قلبش سرشار از عشق و شادی میشود.
پدری که هر بار خودمان را در این دنیای هزار رنگِ بی رنگ، گم کردیم، با نگرانی به دنبالمان میآید و دستانمان را در دستانِ پدرانهی پرمهرش میگیرد و به دنبال خودش ما را به راه عاقبت بخیری میکشاند و همیشه دعایش پشتِ سر زندگیمان هست.
بابا مهدی جان؛ همهی ما دخترانت خوب میدانیم که عاقبت بخیریمان در سربازِ تو بودن و برای زمینهسازیِ ظهورِ تو تلاش کردن اتفاق میفتد. ماتمام تلاشمان را میکنیم که ریحانههای خلقتِ مهدییارِ حقیقی باشیم.
مگر غیر از این است که دختران بابایی اند؟؛ همهی ما دخترانت، دلتنگ و مشتاق دیدار روی ماه تو هستیم بابا مهدی جان.
میرسد روزی که تو میآیی و تمام جهان بابایی میشود.
#شایسته_قادری
#روز_دختر مبارک✨🌼✨
@Noorestan_ir
﷽
دوست قدیمی
کوچکتر که بودی، گاهی میآمدی و نگاهی به رویم میانداختی، دست نوازشی بر سرم میکشیدی و دمی را با لبخند در کنارم میگذراندی. هربار میآمدی، شعف در وجودم پدیدار میگشت و اشتیاق، سراپایم را میگرفت.
یادم نمیرود آن روز را که تولد ده سالگیات بود و روز آشناییمان. تو نه فقط آشنای من، بلکه دوست من بودی. دوستی که هربار به سمت من میآمد ذوق میکردم و خوشحال میشدم که در یاد کسی هستم.
امروز اما، نه تو دیگر آن کودک ده سالهای و نه من آن طراوت و شادابی را دارم. حالا تو، قفسههایی داری پر از کتاب های زیبا و قطور، و هربار یکی از آنها را تورق میکنی. من هم گوشهای ایستاده و به تو خیره میشوم. کاش جای خالیات را با دوستی جدید برایم پر میکردی. گناه کتابِ کودکی که صاحبش دیگر بزرگ شده چیست؟
🖋️ #فاطمه_فرمانی
@Noorestan_ir
💙بسـم الله الرحـمـن الــرحـیــم❤️
امروز کلاسی نداشتم اما برای خواندن کتابهایی که خیلی وقت بود در بین کتابخانه مدرسه دیده بودم و بهدنبال فرصتی برای خواندن آنها بودم، به مدرسه رفتم.
کتاب «تو شهید نمیشوی»،اولین کتابی بود که برای خواندن انتخاب کردم. با تقسیمبندی تعداد صفحات کتاب، در ساعات محدودی کتاب را تمام کردم و آن را به کتابخانه برگرداندم.
در راه برگشت به خانه جملات مهم کتاب در ذهنم تداعی میشد،مخصوصاً آن قسمتی که از قول شهید بیضایی در کتاب نوشته بود:
«من یکبار در حضور حاجقاسم برای عدهای حرف زدم.گفتم: «من اینطور فهمیدم که خداوند شهادت را به کسانی میدهد که پرکار هستند و شهدای ما در جنگ اینطور بودند.» حاج قاسم هم حرفم را تأیید کرد و گفت: «بله همینطور بود.»
داشتم فکر میکردم این متن، متن خوبیست برای کسی که زرنگ باشد و با عمل به آن به شهادت برسد.
#زینب_خان_آبادی
@Noorestan_ir
امشب حرم حال و هوای دیگری دارد. شب میلادتان، صحنهای زیبایت را چراغانی کردهاند؛ مطمئنم مشهدیها امشب آسمان را در صحن مینگرند.
امشب حرم پر از زائران و مجاوران امام رضایی است که دلشان را محکم به ضریحت گره زدهاند و زمزمهوار با شما سخن میگویند. حتما غروب امروز نقارهزنی صفای دیگری داشته. کبوترها امشب همه به سمت گنبد نورانیت پناه میبرند.
امشب بهشت ایران جنة النعیم جهان است.
ما هم دلهایمان را روانهی مشهد کردهایم. آقای مهربانی از اینجا به شما سلام میدهیم. ما اینجاییم آقا ولی دلمان در مشهد رضا، در عطر وجود مهدی زهراست.
#نرگس_امیری
@Noorestan_ir
🌷بسم الله الرحمن الرحیم 🌷
#معرفی_کتاب
#شهید_نوید_صفری
اسم شهید را قبلا شنیده بودم؛ خیلی وقت پیش در یک کانال یا گروه بود. عکس نوشتهای از اسم و عکس شهید و چند خط از قول شهید:
"و بدانید هر کس چهل روز عاشورا بخواند و ثواب را هدیه بفرستد حتماً تلاش خود را به اذن خدا خواهم کرد تا حاجت او را بگیرم و اگر نه در آخرت برای او جبران میکنم"
طبق عادت که همه چیز را سریع(خصوصاً در فضای مجازی) قبول نمیکنم، ابتدا نپذیرفتم؛ البته بیخیال ماجرا هم نشدم. در گوگل سرچ کردم و چند سایت را بررسی کردم؛ ظاهراً درست بود. زندگی نامه مختصری از شهید را هم خواندم، برایم جالب بود که ایشان به کجا رسیده که انقدر مطمئن (البته با ذکر به اذن خدا) میگوید حاجات را روا میکند.
به مادرم پیشنهاد چله زیارت عاشورا را دادم برای اینکه یک عروس خوب نصیبش شود. شاید باور کردنی نباشد اما روزهای آخر چله مصادف شد با خواستگاری دختر خوبی که حالا عروسمان است.
در نمایشگاه کتاب امسال کاملا اتفاقی فهمیدم کتابی از روایات زندگی ایشان چاپ شده است. از بین چند کتابی که سفارش دادم تنها کتابی که وقتی رسید، خواندنش را شروع کردم، همین کتاب بود.
کتاب، مجموعه ۱۳ روایت دارد؛ از زبان پدر، دوست، مادر، خواهر و همسر شهید. در روایات مختلف با آنها همراه میشوی، با آنها میخندی و گریه میکنی. درعین اینکه به رفتنش افتخار میکنی، به شدت دلتنگش میشوی. در صفحات پایانی چند عکس چاپ شده از شهید، زیبایی کتاب را دوچندان میکند.
کتاب زیبایی بود و قلم نویسنده را دوست داشتم. مثل بعضی کتابهای زندگینامه شهدا خیلی رویایی و فانتزی نوشته نشده است. نویسنده بخوبی شخصیت شهید را ترسیم کرده، در عین اینکه بسیار والاست اما ممکن است یک شهید هم نمازش قضا شود!
ارادتم به شهید بسیار بیشتر شد. از خدا میخواهم زیارت قبر مطهر خودش و شهیدان دیگری که در کتاب ذکر شده بود، نصیبم شود.
زمانی که خواندن کتاب را تمام کردم، چله زیارت عاشورا را شروع کردم.
🖋️ #الهه_سادات_بنیجمالی
@Noorestan_ir
🔸بسم الله الرحمن الرحیم 🔸
📚موفقیت در یک روز
یک روز مانده به امتحان. اول از همه باید تلفن همراهم را در صندوقچه هزار قفل بگذارم و کلیدهایش را قورت بدهم، در را ببندم و مثل زندانیها این یک روز را زندگی کنم تا بتوانم این ریاضی بیخود را پاس کنم.
اصلا ریاضی درس نیست که بچه بازی است. من هم که بزرگ شدم. x و y قایم میشوند و تو باید در به در و کوچه به کوچه دنبالشان بگردی.
اصلا به من چه که یک تاس را میاندازی چقدر احتمال دارد عدد شش بیاید، والا اگر به شانس من باشد که احتمالش صفر است.
حالا وقت این حرفها نیست. با خودم فکر میکنم: «ترم اول رو که لب مرزی ده گرفتم این ترم اگه بیست بگیرم اوم اوم میانگینش میشه هفده. خب این امیدواری اول. حالا که کتابم رو باز کردم بوی نویی کاغذ حالم رو بهتر کرد اینم از امیدواری دوم. با این دو تا امیدواری پیش به سوی بیست.»
بدون برنامهریزی که نمیشود کاری کرد؛ به قول جان وودن: «کسانی بهترین نتایج رو کسب میکنند که از فرصتها بهترین استفاده را میکنند.» من که همیشه دنبال بهترین نتیجه هستم پس باید با برنامهریزی، بهترین نتیجه را رقم بزنم.
شروع به برنامهریزی میکنم: «خودکار قرمز فقط برای مسئلههای فصل اول، خودکار بنفش فصل دوم، فصل سوم هم خودکار سبزه، فصل چهارم هم خودکار آبی، فصل پنجم هم خودکار صورتی، فصل ششم هم خودکار طلایی، اینم از یک چینش جانانه.» دستهایم را بهم میکوبم و به چینش بینظیرم نگاه میکنم.
دنبال دفتر مناسبی میگردم. با خودم میگویم: «از بین دفترها دفتر سیمی قشنگه. باید از توی انباری پیداش کنم. انباری هم که همیشه درش خرابه. به گمانم باید خودم برای درست کردنش دست به آچار شم، ولی عجب کار سختیه.»
در انباری بالاخره درست میشود. به اطراف نگاه میکنم. «دیگه جای خرابی چیزی تو خونه نیست؟ ولش کن خیلی درست کردن در خستهام کرد، شب رو که کامل بیدارم پس الان میتونم یک چرت کوچولو بزنم که با انرژی بیشتر دم غروب شروع کنم.»
احتمالا میتوانید باقی ماجرا را حدس بزنید اما من تصمیم گرفتم از ترم بعد که اتفاقا شنبه آغاز میشود شروع کنم و اینبار بهتر درس بخوانم.
🖋️ #نرگس_امیری
#داستانک
#امتحان
#طنز
@Noorestan_ir
🔹بسم الله الرحمن الرحیم 🔹
📚ناموجودی به نام تقلب
زنگ دوم بود که در نمازخانهی مدرسه شروع به نوشتن تقلبها کردیم. فقط یک ربع وقت داشتیم و باید برای چهار ردیف کل کلاس تقلب مینوشتیم. نوشتن تقلبها نوبتی بود. برای هر امتحان چهار نفر به نوبت تقلبها را مینوشتند.
ناگهان نازنین را بالای سرم دیدم. از بچههای سال بالایی بود. نازنین گفت:«خواهرانم حیا کنید اینجا نمازخونه هست.»
بیشتر از اینکه به حرفهایش گوش بدهم داشتم به جوش روی دماغش که قرمز و براق بود نگاه میکردم. ریحانه که او هم یکی از دخترهای سال بالایی بود به کمکم آمد. در نوشتن تقلبها به ما کمک میکرد. سعی کرد نازنین را دور کند. با سرعت بیشتری تقلبها را نوشتیم.
بعد از چند دقیقه ریحانه آمد و در مورد جاسازی تقلبها توضیح داد: «یکیش رو توی آستینتون میذارید اون یکی هم توی جورابتون و... »
امتحان شروع شد. معلم دو نفر از بچههای کلاس بالایی را با خودش آورد که از شانس بینظیر من، نازنین هم یکی از آنها بود.
نازنین تا من را دید لبخندی پیروزمندانه روی لبش نقش بست و آرام آرام به من نزدیک شد.
گفت: «تقلبهارو رد کن بیاد.» من هم از روی ناچاری تقلبی که توی آستینم بود را به او دادم. اما انگار ول کن نبود. دوباره گفت: «هنوز یکی توی جورابت مونده.» و آن یکی هم از من گرفت. و به این ترتیب در عرض چند دقیقه، من و تمام بچههای چهار ردیف کلاس، خلع سلاح شدیم.
🖋️ #نرگس_بهرامی
#امتحان
#داستانک
#طنز
@Noorestan_ir
🔹بسم الله الرحمن الرحیم 🔹
وقتی میخواهید کاری را شروع کنید و یا رویایی درسر دارید افکار منفی و سوالاتی مانند اینکه: «اگر نشد و یا اگر ۰۰۰ » مدام در سرتان میپیچد و مانع کارتان میشود.
همچنین ترسها و افکار منفی جلوی پیشرفت شما را میگیرد.
شاید برایتان عجیب باشد اگر بگویم دوای این درد نیز دردست نوشتن است. نوشتن به شما کمک میکند ترسها و نگرانیهایتان را بیرون بریزید و آنها را از خودتان دور کنید.
برای این کار نیاز به یاد گرفتن چند تمرین دارید.
یکی از تمرینها این است که روی کاغذ بنویسید از چه میترسم و ده دقیقه در مورد ترسهایتان بنویسید.
بعد از این کار روی کاغذ بنویسید چگونه میتوانم بر ترسهایم غلبه کنم. و ده دقیقه در این مورد بنویسید.
ادامه دارد...
#نرگس_بهرامی
@Noorestan_ir