eitaa logo
رِسانہ‌محـــــــله‌نوٓر
356 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
3.3هزار ویدیو
32 فایل
✨همه چی از همه جا، اینجا👇 🎯https://eitaa.com/Noorkariz 🔹 آیـــدی👇 @Yamahdi_adrecnii
مشاهده در ایتا
دانلود
تلنگــ🔔ــر زندگی را نمی‌شود به تعویق انداخت نمی‌شود به آخر هفته یا چند سال بعد و یا پس از بازنشستگی موکولش کرد 💟زندگی را همین الآن زندگی کن💟 شاید فردا دیگر فردای مورد انتظارت نباشد https://eitaa.com/Noorkariz
شیرینی عیدت رو خودت بپز!😍 دوره آموزشی شیرینی های مدرن ویژه نوروز ۱۴۰۳ این دوره شامل موارد زیر است: ✅شیرینی ارده و خرما ✅ شیرینی دهان باز مارمالادی ✅ شیرینی چیز رول دارچینی ✅ شیرینی زنجبیلی ✅کوکی برنجی ✅همراه با جزوه کامل و نکات کلیدی هر شیرینی که داخل جزوه ذکر شده🥰 🎁آموزش رایگان شیرینی بادام درختی "توی این دوره با تمام نکاتی که توی پخت شیرینی بهش نیاز داری آشنا میشی😍" یه مارمالاد فوق خوشمزه و عالی هم قراره یاد بگیری تو این کلاس😋🍯 مربی این دوره:خانم براتی 🛑هزینه این دوره:📣📣📣📣📣 فقط وفقط ۳۵٠ هزار تومان در طی ۲جلسه تعداد ثبت نام محدود هست. پس هرچه سریع تر با شماره زیر تماس بگیر و ثبت نامت رو قطعی کن. ٠۹٠۱۴۲۷۲۲۷۸ یا به این آیدی پیام بدید @Yamahdi_adrecnii تاریخ برگزاری: ۸ و ۱٠ اسفند ماه پایگاه نور https://eitaa.com/Noorkariz
🌺میلاد منجی عالم بشریت مبارک باد .🌺 ❤️کوچه های شاد مهدوی(عج)❤️ 🌸 پویش آذین بندی کوچه های شهر و 🌸وبرپایی موکب های خلاقانه🌸 💟به ۳ کلیپی که بیشترین بازدید را در فضای مجازی داشته باشد ۳هدیه ی نقدی اهدا خواهد.💟 💠محورهای پویش👇 ✅ایجاد شادی و سرور مومنانه ✅ایجاد همکاری و وحدت بیشتردر برپایی موکب ✅ایجاد نوآوری با کمترین هزینه ✴️جهت انتخاب برگزیدگان کلیپی از تمام مراحل برپایی موکب و آذین بندی کوچه به آیدی زیر ارسال نمایید. 🆔آیدی جهت ارسال آدرس و کلیپ @admineeitaa ✔️نکته؛جمله درمورد امام زمان(عج) حتما در موکب نصب شده باشد... 🌱منتظر موکب های خلاقِ نونهالان و نوجوانان مهدوی هستیم😍🤩 🔴یادتون نره آدرس موکب رو حداکثر تا شنبه۵اسفند ارسال کنید ... 🔶ستاد مهدویت شهر کهریزسنگ🔶
6.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگه رفیقت بگه رای نمیدم چطور قانعش میکنی؟؟ جواب مردم و باهم ببینیم😅 فقط لهجه هاشون آدمو میبره پای صندوق 😍😍😍 https://eitaa.com/Noorkariz
13.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
_تکونی😃 دم عید و کلی تمیز کاری داری پس این ترفند حتما لازمت میشه👍 https://eitaa.com/Noorkariz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
5.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. ✅ببینید تا کلاه سرتون نگذارن این پست رو حتما ذخیره کنید که موقع بدردتون میخوره👌💫✨ https://eitaa.com/Noorkariz
🦋ای در دام عنکبوت خانم ط_حسینی ٠ 🎬 با صدای بلند فریاد زدم:نه نه ناریه اشتباه نکن ,توهیچ چیز ازمن نمیدونی... بزار همه چی راست راست برات بگم.. ناریه حرفم راقطع کرد وگفت:اونچه که باید بدونم رامیدونم , آدم وقتی بوی مرگ راحس میکنه تمام تلاشش رامیکنه تا دروغهای شاخدار را راست جلوه بدهد وخودش رانجات دهد,نترس شهید داعش میشی مگه همین رانمیخواستی؟ لطفا خفه بشو سلما وخنده ی بلندی کردوادامه داد...وقتی توهم شهید راه داعش باشی پس نهار رامیهمان پیامبرتان هستی... وباتمسخر گفت ببینم قاشق چنگالت را اوردی؟؟ نگذاشت حرف بزنم وگفت: اماده ای ,یک ,دو,سه چشمام رابستم واز ته دل گفتم:یاصاحب الزمان...صدای من با صدای,سفیرگلوله ای که میامد قلبم رابشکافد ,باهم قاطی شد.....هرچه صبرکردم،دردی سوزشی هیچ جایم رافرانگرفته بود,ارام ارام چشمام راباز کردم,جسد ناریه جلوی من افتاده بود وباچشمای بازش ,خیره به نگاهم بود,سرم را اوردم بالا یک مرد داعشی رادیدم که روی صورتش راپوشانده بود خدای من نکنه مامورکشتن ناریه ازطرف ابوعدنان هست؟ مرد داعشی دید خیره نگاهش میکنم,اشاره کرد که بلند بشوم. باترس بلند شدم ،نمیدونستم که تصمیمش راجب زندگی من چیه؟میخواهد بکشتم یا اینکه زنده میمونم؟ توهمین فکرا بودم که روی صورتش را باز کرد وبالبخندی زیبا گفت:به موقع رسیدم نه؟ وای خدای من ،باورم نمیشد،کسی را که روبروم میدیدم شک داشتم توبیداری باشه... دارد .... 💦⛈💦⛈💦⛈ https://eitaa.com/Noorkariz
🦋ای در دام عنکبوت خانم ط_حسینی 🎬 درست میدیدم علی بود . ازنگاه خیره خودم خجالت کشیدم ,سرم را انداختم پایین وگفتم:علی اقا شما اینجا چه میکنید؟شما فرشته نجات من شدید. علی با همون لبخند مهربون همیشگیش گفت:داستانش مفصله,سرفرصت برات تعریف میکنم ,عماد کجاست؟ اشاره کردم به ماشین علی به سمت ماشین ناریه رفت وگفت:تواین جهنم بااین صداها هنوز مثل فرشته خوابیده.......داخل ماشین شد وگفت :سوار شو ,باید این ماشین راسرجاده اصلی بگذاریم تا بتونن جسد راپیدا کنند,وقتی دیدم ماشین شما ایستاد ،ماشین خودم را خیلی بالاتر پارک کردم تااینجا پیاده امدم تا این زنک متوجه حضورم نشه. اشاره کردم به ناریه وگفتم:شاید نمیخواست بکشتم.... علی:اگه یک لحظه دیرتر شلیک کرده بودم ,کشته بودت,اینا بس که جنایت کردند,کشتن شما براشون ارزش کشتن یه پشه هم نداره,خودت را ناراحت این جونورها نکن ,سوار شو تا کنار ماشین,وقت میگذره... کنار ماشین علی پیاده شدیم عماد رابغل کردم وسوار ماشین علی شدیم .عماد بیدارشد وبادیدن علی خیلی خوشحال شد,انگار خدا رابهش داده بودند,هی میخواست چیزی بگه اما نمیتونست ,علی گونه اش رابوسید وگفت:فلفل زبون,چرا شیرین زبونی نمیکنی هااا اهسته اشاره کردم به علی وبهش فهموندم که عماد لال شده,علی زد روی پیشونیش وبه فکر فرو رفت. وقتی حرکت کردیم ،چشمم افتادبه اشعه های,طلایی خورشید که به من چشمک میزد ,یاد وقتی افتادم که با ناریه داخل نخلستان شدیم,فکر میکردم من طلوع خورشید رانمیبینم ,اما برعکس شده بود وناریه طلوع خورشید را ندید. روکردم به علی وگفتم:چه طور منو پیداکردید؟چرا قیافه تان ,اینقدر تغییرکرده؟ علی:حالا بماند...بعدا مفصل میگم ,حالا توسوال من راجواب بده...اگه قیافه ام تغییرکرده ازکجا شناختیتم؟؟ روم نشدبگم اگه چشمهای مهربان تورا بین هزاران چشم ببینم بازهم تشخیصش میدم وگفتم:خوب از بچگی باهم بودیم ,دخترخاله ات هستم دیگه....اگه صدسال دیگه هم میدیدمت وموهاتم ریخته بودند و...بازم میشناختمت.... یکدفعه یاد فیصل افتادم ... من:علی اقا,تکلیف فیصل چی میشه؟میشه من برم بیارمش پیش خودمون؟ علی:نه نه...برگشتن توبه اردوگاه اصلا ,صلاح نیست همین الان دنبال ام فیصل میگردند اخه دوتا داعشی گفتند دیشب بعدازنماز,ناریه با ماشینش چندتا مرد روبسته را برده داخل شهر والان به ناریه مشکوک شدن ووقتی ناریه به چنگشون نیافته ,رفیقش رامیگیرن...اگه توبری مطمینا گیرمیافتی...من خودم یه فکری به حال فیصل میکنم. باخودم فکر کردم مگه علی شیعه نیست؟مگه برعلیه داعش نمیجنگه؟چرا اینقدر راحت حرف میزنه ,انگار یکی از مقامات داعش هست.... روم نمیشد هی,سوال بپرسم اما نمیدونستم که مقصدمان کجاست که خود علی گفت:.... .. ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ 💦⛈💦⛈💦⛈ https://eitaa.com/Noorkariz
🦋ای در دام عنکبوت خانم ط_حسینی ۸۲🎬 ببین سلماجان ،من باید تورابرسانم جای امنی وبرگردم سرپستم,هرچی میگم خوب گوش کن وبه خاطربسپار وفعلا هم هیچ سوال نکن به وقتش خودم همه چی را برات توضیح میدهم. جایی که میریم اپارتمانی ازیک مجتمع بزرگ است,تو اونجا هانیه هستی دختر شمعون یهودی تازه با هارون یهودی ازدواج کردی ویک ماهی هست که ساکن اونجایی ,باهمسایه ها امدورفت نداری ,هیچ کس رانمیشناسی وکسی هم اطلاعاتی ازت نداره ,اگه احیانا کسی در زد ,درراباز نمیکنی ,متوجه شدی؟؟ بااینکه حرفهاش برام گنگ بودم بازم سرم رابه علامت مثبت تکون دادم. علی یک گوشی ساده به سمتم داد وگفت:تلفن خونه را جواب نمیدی واگه کارت داشتم ,به این گوشی بهت زنگ میزنم ,فقط حواست باشه ,من را به اسم صدا نزن,عماد را به اسم صدا نزن ,سعی کن خیلی بی سروصدا باشی...... گیج شده بودم .....درسته فراری بودم اما نمیفهمیدم اینهمه احتیاط برای چی؟اصلا خونه ی یک یهودی برای چی؟ ساکنان خونه خودشون کجان؟ ذهنم پراز سوالات جورواجوربود که علی کنار یک مجتمع ایستاد ,عماد رابغل کرد وگفت پشت سرم بیا..... .. ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎💦⛈💦⛈💦⛈ https://eitaa.com/Noorkariz