eitaa logo
رِسانہ‌محـــــــله‌نوٓر
317 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
2.5هزار ویدیو
21 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
MiladImamJavad[02].mp3
1.53M
💠 مولا مولا، ابن الرضا ( ) 🎙 با نوای : حاج میثم مطیعی
🌺راهی که خستگی ندارد...🌺 🎉ویژه برنامه سه شنبه های مهدوی🎉 🎊جشن ولادت امام جواد(ع)🎊 🎊وحضرت علی اصغر(ع)🎊 😍😍ویژه پسران😍😍 ✅همراه با برنامه های شادومتنوع✅ 🌸زمان؛سه شنبه سوم بهمن ماه ساعت۳/۳۰عصر 🌸مکان؛حسینیه چهارده معصوم(ع) 💠ستاد مهدویت شهر کهریزسنگ💠
🪴🌷💐🎋🌸🌺🥀🌼🌻🌹🎄🌲🎄🐲🌳🌴 میدونی استفاده از گل طبیعی در منزل،چقدر به دکوراسیون منزل روحیه میده👌 تاحالا چندتا گلدون گل خشک کردی😢 گلدونت دیگه گل نمیده😫 من همه ی راز و رمز آشتی با همه گل ها رو یاد گرفتم😊😇 چه جوری؟؟؟🤨اینجوری😃👇 🪴 دوره پرورش گیاهان زینتی و آپارتمانی 🪴 سرفصلها: 🔻آشنایی با انواع خاک 🔻آشنایی با انواع و آفات و روش مبارزه با آن‌ها 🥷 🔻آشنایی با انواع مختلف گیاهان از نظر نیاز به نور🌝 🔻روش تکثیر گیاهان🌱 🔻بازدید عملی از گلخانه🌺 🔻آموزش تراریوم😎 🔻 آشنایی با ورمی کمپوست🪱 🔻آموزش فروش و بازاریابی✨👌 ✅همراه با ارائه مدرک معتبر از جهاد کشاورزی ✅دوره به صورت پنج روز(۱۰ساعت ) برگزار می‌شود. ✅مبلغ دوره ۴۰۰ هزار تومان ویژه اعضای بسیج🌟فقط۵٠ هزارتومان🌟 مهلت ثبت نام ۵ بهمن ماه تاریخ برگزاری ۸بهمن ماه مکان حوزه ام الائمه گلدشت جهت ثبت نام با شماره ۰۹۱۳۸۹۰۰۰۴۱ و کسب اطلاعات بیشتر به آیدی @Altruism https://eitaa.com/Noorkariz
🌷سیمای زن در قرآن: 🌷1.آرام بخش................23 روم 🌷2.بامحبت.....................23روم 🌷3.رحمت برای خانواده...23روم 🌷4.لباس برای مرد........187بقره 🌷5.عاقل از 9 سالگی 🌷ماموریتها: 🌷1.نماز................................33احزاب 🌷2.حجاب وعفت...............33 احزاب 🌷3.تربیت خانواده......10و11 تحریم 🌷تربیت یک انسان،به قدرتربیت همه ثواب دارد من احیاهافکانمااحیاالناس جمیعا...۳۲ مائده سلام خدابر اُمُّ البنین علیهاسلام، مادر ومربی حضرت عباس و۳ برادر علیهم السلام https://eitaa.com/Noorkariz
6.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 اشتباهی که مادرها ناخواسته مرتکب میشن و تاثیر منفی در روند تربیت دینی بچه ها می‌ذاره!! https://eitaa.com/Noorkariz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شیطانی قسمت۴۴ 🎬 مدام تکرار میکردایرانی جاسوس وبینش باانگلیسی هم چیزی میگفت, دوباره ادامه داد:چندبارگفتم ,ازایرانیها باید ترسید,یک جاسوس در اورشلیم !!درجشن پوریم!!! بعدش با صدای بلندی خندیدوگفت:مثل اینکه باید جشن پوریم واقعی بگیریم,دوباره کشتارایرانیان به دست قوم برگزیده ,به دست یهود.... روکرد به دوتا سرباز چیزی بهشون گفت ,دوتا سرباز دوطرفم راگرفتند وکشان کشان,جسم بی رقمم را به اتاق تاریک ونموری انتقال دادند. پرت شدم گوشه ی اتاق,بس که خون از بدنم رفته بود وکتک خورده بودم,بی حال شدم,فشارم افتاده بود. گاهی صداهایی ازداخل اتاق میشنیدم,به خیال اینکه اجنه هستند,زیر لب ,با بی رمقی,قران میخوندم. میدونستم که باید فاتحه خودم رابخونم اما نمیدونستم کی وچگونه کشته میشم. یکدفعه یاد سفارش بابام افتادم,دست توسل به دامان ارباب زدم. به یاد اسیران کربلا گریه کردم وشروع کردم به روضه خواندن: یاحسین غریب مادر, تویی ارباب دل من یه گوشه چشم توبسه,واسه حل مشکل من..😭 یکدفعه شبحی بالباس سفید بالای سرم ظاهرشد,فک کردم دوباره گرفتار اجنه شدم . بلند بلند تکرارمیکردم:یاصاحب الزمان ادرکنی ولاتهلکنی... دوباره ازحال رفتم....اما شبح سفید بالای سرم ایستاده بود. مثل اینکه بیهوش شده بودم ,با کشیدن چیزی روی صورتم بهوش امدم. باورم نمیشد,یک پسربچه ی نحیف بالباس عربی سرم را روی دامنش گرفته بودوباگوشه ی لباسش خونهای صورتم را پاک میکرد. تا چشمام را باز کردم,با رعشه گفت:لاتخف,انا عقیل... شکرخدا به برکت حفظ قران زبان عربی رایادگرفته بودم. مثل اینکه اسمش عقیل بود, بازبان خودش بهش گفتم:اسم من هما است توکی هستی واینجا چکارمیکنی؟؟! عقیل:من عقیل هستم اینجا زندانی ام کردند. من:برای چی؟توکه هنوز بچه ای,گناه نداری,پدرومادرت کجا هستند؟ بااین سوالم اشکاش ریخت وبا استین لباسش پاکش کرد وگفت:من مال یمن هستم,پدرومادرم را توجنگ کشتند,یکی ازهمین سربازا باگلوله کشتشان,من وبرادرم علی را به همراه تعداد زیادی کودک,ازیمن به اینجا آوردند,ومارا درکلاسهایی تعلیم میدادند,برادرم همیشه میگفت ,اینا کافرند,پدرومادرمان راکشتند یک روز یکی از سربازانی که دریمن ماراگرفته بود دید,بهش حمله کرد وفحشش داد,انها هم اینقد برادرم رازدند تا دیگه نفس نمیکشید,چشماش بازمونده بود وازکل بدنش خون میرفت,من رفتم بالای سرش ,خودم راروی جسدش انداختم ,سربازی که میخواست بلندم کندرا با پام زدم,بعدش منم کتک زدندوانداختند اینجا... عقیل بایادآوری خاطرات تلخ ومرگ عزیزانش به گریه افتاده بود. بااینکه حالم خوب نبود ,خودم راکشیدم بغل دیوار,وتکیه به دیوار,آغوشم رابازکردم. عقیل انگارمنتظر این لحظه بود ,خودش راانداخت توبغلم ودراغوش هم گریه کردیم... .. ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌💦⛈💦⛈💦⛈ نویسنده
شیطانی قسمت ۴۵ 🎬 یک باره یادم امد توایام فاطمیه هستیم,امسال پوریم یهودیا مصادف باایام فاطمیه هست, بازبان عربی به عقیل گفتم:عقیل همه ی ما یک مادر داریم ,خیلی مهربونه,محاله چیزی ازش بخواهیم وعطانکنه,شاید اسمش رابدونی,حضرت فاطمه زهراس است,حالا دوتایی میریم درخونه ی مادرمان تا به کمکمان بیاد. شروع کردم به زمزمه: باز باران بی بهانه.... میشود ازدیده ی زینب روانه😭 بازهم هق هق مخفیانه.... کزستم های نامردان زمانه یادم آرد پشت آن در شد شکسته بازو وپهلوی مادر... یک لگد آمدبه شانه باب من بردندزخانه مادرم ناباورانه درپی شویش روانه آخ مادر تازیانه,تازیانه😭 بازباران با بهانه غسل وتدفین شبانه دید پهلو ,سینه وبازو و شانه وای مادر گریه های حیدرانه😭 اشکهای کودکانه... روی قبری مخفیانه.... بازباران با بهانه بی بهانه گشته از دیده روانه... کودکانه... زینبانه... حیدرانه... غربتانه... مخفیانه... لرزیده شانه با بهانه,بی بهانه😭😭 میخوندم واشک میریختم,عقیل هم بااینکه زبانم رانمیفهمید,مثل ابربهار گریه میکرد,نذرکردم اگر راه نجاتی باز شد عقیل راباخودم بیارم ایران ومثل برادرنداشته ام بزرگش کنم. دیگه رمقی توبدنم نمونده بود,میدونستم شب شده,اما نمیفهمیدم چه وقت شبه,اصلا انگاری مارایادشون رفته بود,گمانم نگهمون داشته بودن تا فردا تومراسم اختتامیه ی جشنشون ,پوریم واقعی ,راه بیندازند. همینجورکه چشمام بسته بود اول صدای در وبعدش نوری را روی چشمام احساس کردم,عقیل خودش رابه من چسپوند ,دلم سوخت,تواین بی پناهی به منه بی پناه,پناه آورده بود... یک مردی بالباس نظامی وچراغ قوه آمد داخل,فکر کردم,اسراییلی هست ,خودم راکشیدم گوشه ی دیوار وعقیل رامحکم چسپوندم به سینه ام.... یکدفعه صدایی آشنا گفت:خانم سعادت,هما خانم کجایی؟؟ باورم نمیشد,مهرابیان بود ,اما دوتا سرباز هم باهاش بودند. باصدای ضعیفی از ته گلوم گفتم:اینجام... امد نزدیکم وگفت:پاشو,سریع بجنب ,بایدبریم وقت نیست.. نورچراغ قوه راانداخت روصورتم وگفت:آه خدای من... .. ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌💦⛈💦⛈💦⛈ نویسنده
شیطانی قسمت ۴۶ 🎬 این نامردا چه به روزت آوردندوادامه داد ,میتونی پابشی؟یادستت رابگیرم؟؟ گفتم :نه نه میتونم,باکمک عقیل بلندشدم. مهرابیان نگاهی به عقیل کرد وگفت :این کیه دیگه؟ گفتم:یه دوست,یه برادر... گفت:ببین هما خانم ,نمیشه این پسربچه رابرد اخه اگر گیرمون بیارن ,درجا تیربارانیم,اینجا بمونه ,امن تره. گفتم:اگه بیاد وباعزت بمیره,بهترازاینه که اینجا زنده بمونه وتربیت بشه برای کشتن هم نوعهای خودش. مهرابیان دید اصراردارم,دیگه حرفی نزد وحرکت کردیم,دونفری که همراهش امده بودند چند قدمی جلوترحرکت میکردند تا اگر خطری بود,جلوش رابگیرند,منم شروع کردم ایه ی (وجعلنا من بین ایدیهم سدا ومن خلفهم سدا فاغشیناهم فهم لابیصرون)راخواندن,چون شنیده بود که پیامبرص هنگام خروج مخفیانه از مکه باهمین آیه چشم وگوش کفارویهود راکه قصدجانش راکرده بودند,بست. توی حیاط چند نفری سرباز بودند که از بس نوشیده بودند درکی از اتفاقات اطرافشان نداشتند,خلاصه با هزاران استرس از اون مکان خارج شدیم,حالا میدونستم کنار مهرابیان وچریکهای فلسطینی هستم.... ... 💦⛈💦⛈💦⛈ نویسنده
🌹 قبر ساده ی یک شهید 🌹در گلزار شهدای بهشت علی دزفول، قبری وجود دارد که ، بی نام، ساده و همسطح زمین است و آن قبر شهید "بهمن دُرولی" است. 📝 این شهید با اخلاص ، در قسمتی از وصیت نامه خود نوشته است: ✍ قبرم را ساده و هم سطح زمین درست کنید و با اندکی سیمان روی آن را بپوشانید و فقط با انگشت روی آن بنویسد: «پر کاهی تقدیم به آستان قدس الهی». ┅┄🔻‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ https://eitaa.com/Noorkariz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سـ❄️ـلام روزتون پراز خیر و برکت💐 🗓 امروز سه شنبه ☀️ ٣ بهمن ١۴٠٢ ه. ش 🌙 ١١ رجب ١۴۴۵ ه.ق 🌲 ٢٣ ژانویه ٢٠٢۴ ميلادی https://eitaa.com/Noorkariz