8.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟣خاطرات استاد از جلسات زنانه😅😂
❌داستان بعضی خرافات
🔸نسل قدیم #نقل_محور
🔹نسل جدید #عقل_محور...
#دکتر_سعید_عزیزی
✅کانال رسمی دکتر سعید عزیزی👇
https://eitaa.com/Noorkariz
♦️استخدامی وزارت آموزش و پرورش ( ویژه رسته شغلی آموزگاری ،دبیری ،هنر آموز ) شروع شد 🤩
🧕🧔شرایط سن :
🔻حداقل سن ۲۰ سال و حداکثر ۴۰ سال
🎓حداقل معدل: ۱۴ به بالا
🔶مقاطع تحصیلی
🔻لیسانس و فوق لیسانس
🕰شروع ثبت نام
🔻شروع ثبت نام ۹ بهمن ۱۴۰۲ الی ۱۴ بهمن ۱۴۰۲
🔶تاریخ آزمون :
🔻رسته شغلی آموزگاری : ۱۸ اسفند ۱۴۰۲
🔻رسته شغلی دبیری و هنرآموز : ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
🔻اعلام نتایج :اطلاع رسانی می شود
💳کارت آزمون : ۳۷۸۰۰۰هزار تومان می باشد
💥باتوجه به بالا بودن کارت آزمون خرید کارت آزمون فقط از کارت بانکی مشتری انجام می شود و کارت بانکی مشتری حتما بایستی رمز دوم پویا پیامکی فعال شود برای فعالسازی روز دوم پویا پیامکی میتوانید به خودپرداز بانکی خود یا بانک مراجعه کنید 🌹
🔷شغل های خواسته شده با مقاطع خواسته شده از صفحه ۶ دفترچه به بعد می باشد متقاضی حتما بایستی کد شغل مرتبط با رشته تحصیلی خود انتخاب کند لطفاً این بخش رو با دقت مطالعه کنید ( شغل غیرمرتبط مورد قبول سیستم نمی باشد ☝️)
💠تعداد نیرو خواسته شده به تفکیک برای هر شهر بر اساس شغل ،مقطع تحصیلی ،سهمیه آزاد ،سهمیه ایثارگران و سهمیه معلولین از صفحه مشخص شده است
🔵شرایط بومی
🔻بر اساس شغل انتخابی در شهر خودتون درصورت استفاده از شرایط بومی شما بایستی محل تولدتون برای اون شهر باشد یا یک استشهادیه محلی و سه شاهد تایید و امضا کند که شما حداقل در آن شهر سکونت دارید و بایستی استشهادیه در کلانتری محل خود مهر نیروانتظامی زده شود تا تایید کند شما حداقل در آن شهر ۱۰ سال سکونت دارید
🔶مدارک مورد نیاز :
🔻شناسنامه و کارت ملی
🔻عکس۴×۳
🔻آخرین مدارک تحصیلی
🔻شماره موبایل به نام متقاضی
🔻آدرس و کدپستی
🔻کارت پایان خدمت یا گواهی پایان خدمت برای آقایان
🔻داشتن شرایط ثبت نام
🔻لیست کد شغل محل( در دفترچه موجود است از صفحه ۸۸ به بعد )
🔷متقاضیان عزیز لطفاً و خواهشاً قبل از ثبت نام حتما و الزاما دفترچه آزمون را کامل مطالعه کنید و در صورتی که شرایط ثبت نام رو داشتید اقدام به ثبت نام کنید جواب تمام سوالات شما در دفترچه موجود می باشد
NOTEApEmpAll140211_v1.pdf
8.9M
♦️دفترچه استخدامی وزارت آموزش و پرورش ( ویژه رسته شغلی آموزگاری ،دبیری ،هنرآموز )
🔷لطفا قبل از ثبت نام دفترچه آزمون را مطالعه کنید و درصورتی که شرایط استخدامی را داشتید اقدام به ثبت نام کنید🌹
🌸🍃
#پروانه_ای_در_دام عنکبوت
#نویسنده خانم ط_حسینی
قسمت۱۰ 🎬
شب ازنیمه گذشته وخبری از طارق نشده,پدرم چندبار بااحتیاط کامل بیرون رفته بود وتااونجایی که عقلش میرسید دنبال طارق گشته ولی هیچ اثری نه ازعلی بود ونه ازطارق,نخلستان هم نمیشد که برود اخه داعشیها راه های ورود وخروج شهررا بسته بودند ونخلستان خارج ازشهربود,همه مان مثل مرغ سرکنده ازاین اتاق به اون اتاق میرفتیم,بی هدف ....
یک ساعت بعدازنیمه شب بود که دوست پدرم که قراربود اخرشب ازشهر ببرتمان بیرون زنگ زد وگفت امشب اصلا امکان رفتن نیست چون داعشیا همه جا راگرفتند توهرخیابان کلی سرباز گذاشتند وهرکس راکه ببینند بدون سوال وپرسش به رگبار میبندن,توصیه کردکه به هیچ وجه ازخانه خارج نشیم ,حتی به پدرم هم گفت که مردها هم در امان نیستند دیگه زنان که جای خود دارد...
چه شب نحسی بود ,به جز عماد هیچ کس چشم روی هم نگذاشت وهیچ خبری هم از طارق وعلی نشد که نشد.
نزدیک اذان صبح بود ,میخواستم به بهانه ی هوا خوری به زیرزمین برم ونمازصبحم رابخونم ودعا کنم مشکلاتمان حل بشود که ناگاه صدای اذان مسجدی که خیلی دورتر از ما بود درهواپیچید,انگار مرض داشتند تاجایی راه داشت صدا رازیاد کرده بودند ویک نفرباصدای نکره اش اذان به سبک سنی ها میگفت وبعداز اذان اعلام نمود وقت نمازاست وچون به مدد خداوند حکومت سراسر نور اسلامی داعش برپاشده ,تمام مردها موظفند به محض شنیدن اذان به مسجد بیایند ونماز جماعت بخوانند واگر شخصی هنگام نماز بیرون از مسجد درمغازه,خیابان,کوچه و...دیده شود بدون سوال تیرباران خواهد شد..
پیش خودم گفتم:عجب ادمهای بی منطق ووحشی هستند ,بااین کارا که ملت رااز دین اسلام گریزان میکنند وباعث میشن مردم از دین زده بشوند...
خورشید طلوع کرده بودبااینکه مادرم بساط صبحانه راه انداخته بود اما هیچ کداممان میلی به خوردن نداشتیم ,هرکدام از ما گوشه ای کز کرده بودیم.
عماد هنوز خواب بود ودرهمین حین در خانه رابه شدت زدند واز پشت در سروصداهای زیادی میامد انگار به خانه ی ماحمله شده بود
پدر:بچه ها سریع چادر وروبنده بپوشین وخودش با ترس وهراس رفت طرف در تا بازش کند...
#ادامه_دارد ..
💦⛈💦⛈💦⛈
🌸🍃
#پروانه_ای_در_دام عنکبوت
#نویسنده خانم ط_حسینی
# قسمت ۱۱ 🎬
داعشی وحشی به سمت من ولیلا امد ومیخواست دستان مارا با بند لباس ببندد,پدرم تااین حرکت رادید بلند شدتا به سمت مابیاید اما اون یکی داعشی بالگدی که به پشتش زد باعث شد پدرم به صورت زمین بخورد,مادرم با گریه های بلند والتماسهای پی درپی همانند مرغی که به جوجه هایش حمله شده خودرا روی من ولیلا وعماد انداخت ومدام التماس وتقلا میکرد تا شاید دل داعشیان به رحم اید اما ,مرد حرامی بازوی مادرم راگرفت وکشان کشان اورابه سمتی که پدرم بود برد ,الان دیگه پدرومادرم یک گوشه اتاق بودند ومن ولیلا بادستان بسته وعماد بادهان بسته گوشه ی دیگر اتاق که روبروی پدر ومادرم قرارمیگرفتیم بودیم.
هیچ کدام درحال خودمان نبودیم بس که گریه کرده بودیم وناله زده بودیم گلووچشمهایمان به سوختن افتاده بود,یک لحظه ازذهنم گذشت که هدف داعشیها چیست؟چکار میخواهند کنند,که یکی از داعشیها چاقویی خنجر مانند, از پرشال کمرش دراورد ورو به دیگری کردوگفت:ابواسحاق ,اینها قربانی من یاتو؟....ابواسحاق نگاهی کرد ویک برق شیطانی درچشمانش درخشید وگفت:نه نه ابوعاص دست نگهدار...باید هنگام قربانی مجاهدان تکبیر بگویند ,صبر کن الان برمیگردم...
خدای من,یا امام حسین ع ,اینها چه میخواهند بکنند ...قربانی....چه کسی؟....به چه گناهی؟؟؟...
#ادامه_دارد ..
💦⛈💦⛈💦⛈
🌸🍃
#پروانه_ای_در_دام عنکبوت
#نویسنده خانم ط_حسینی
#قسمت۱۲ 🎬
ابواسحاق بیرون ازخانه رفت.وهمه ی ماحتی عماد ساکت شده بودیم انگار درفکر عاقبت این معرکه بودیم وباسکوتی که براتاق حاکم شده بود تازه متوجه سروصداهای بیرون از خانه شدیم ,صدای گریه وشیون زنان وکودکان بیگناه باصدای تیر وفشنگ جنگی قاطی شده بود انگار یک لشکربه محله ی ایزدیها حمله ورشده بود واخربرای چه؟به چه جرمی؟؟؟
چنددقیقه ای طول کشید که ابواسحاق باپنج شش داعشی که رویشان را بسته بودند وپرچم سیاهرنگی که رویش عبارت (لااله الاالله ومحمدارسول الله)نوشته شده بود به داخل اتاق امدند...
مو براندامم راست شدازترس به مرز سکته رسیده بودم ,یعنی این حرامیان چه چیزی درفکرشان بود که ابواسحاق گفت:میخواهی شروع کنیم ,الان شرایط برای قربانی فراهم است .
درهمین هنگام یکی از داعشیهایی که تازه امده بود گفت:دست نگهدارید...
ابواسحاق:چی شده برادر میخواهی شفاعت این کافران راکنی؟
داعشی:نه نه,میگم حیف این قالی که به خون این کافران الوده شود,کلی قیمتش است وخنده ای,شیطانی سرداد...
ابواسحاق:راست میگی ,ببرینشون ببرینشون بیرون.
ازبرخورد دستانشون بابازوم چندشم میشد وخودم دست عمادرابادستان بسته ام گرفتم ولیلا هم چادرمن راگرفت وباهم رفتیم روی حیاط
یک حوض اب بزرگ روی حیاط داشتیم,یک طرف بابا ومامان را نشاندند وطرف دیگر حوض ما سه تا بچه را دوتا داعشی بالای سرما ایستادند وبقیه بالای سرپدرمادرمان...
قلبم به شدت هرچه تمام تر میزد یعنی این شیاطین چه میخواستند انجام دهند😰😭😱
#ادامه_دارد ..
💦⛈💦⛈💦⛈