⚫️افتتاح بزرگترین پژوهشگاه سلامت شرق کشور بهنام شهید رئیسی
▪️پژوهشگاه پردیس دانشگاه علوم پزشکی که بزرگترین پژوهشگاه حوزۀ سلامت شرق کشور است بهنام شهید جمهور، دکتر سید رئیسی مزین و با حضور وزیر بهداشت افتتاح شد.
▪️عیناللهی میگوید این مرکز در ۴ طبقه و هزینهکرد ۳۰۰ میلیارد تومان برای ساخت و ۱۰۰۰ میلیارد تومان برای تجهیز، راهاندازی شده است.
https://eitaa.com/Noorkariz
این غذاها در یخچال سمی میشوند
▫️دکتر دیمپل جانگدا، متخصص طب سنتی، در یک پست اینستاگرامی، چند غذای طبیعی را فهرست کرده که در یخچال میتوانند سمی شوند.
▫️در این مطلب به نقل از این متخصص طب سنتی به موادغذایی که در یخچال میتوانند سمی شوند، اشاره کردهایم.
▫️سیر
▫️پیاز
▫️زنجبیل
▫️برنج
▫️سیب زمینی
https://eitaa.com/Noorkariz
چای بنوشید تا دیابت نگیرید!
تحقیقات نشان میدهد ترکیبات گیاهی موجود درچای(پلی فنول ها) مانع از جذب قند در خون میشود.
چای بعد از آب دومین نوشیدنی رایج درتمام دنیاست وخواص فراوانی دارد
https://eitaa.com/Noorkariz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♻️واکنش مجری عرب با دیدن تصاویر شهدای خدمت
https://eitaa.com/Noorkariz
با خودم می گویم کاش می شد با یک گل ریزان زورخانه ای از بند رها می شد و برای طفل دنیا نیامده اش پدری می کرد.
حاج ولی تا وسط کوچه بدرقه ام می کند.
خداحافظی می کنم و دستش را مردانه می فشارم.
استارت می زنم و ذهنم بی اختیار سمت مهمان مادر می دود.
خنده دار است مهمان بودنش!
حالا که قرار است ماندگار شود.
نمی دانم چرا امروز مریم را با گذشته اش مقایسه می کنم.
هر چند دانسته های من بر اساس گفته های مادر است.
زنگ گوشی من را از افکارم بیرون می کشد.
خدا بخیر کند، الهه است!
- سلام آبجی.. چطوری.. بچه ها خوبن؟
- سلام داداش.. آره همه خوبن.. کجایی؟ می تونی یه سر بیای اینجا، باید ببینمت
- خیر باشه .. چیزی شده آبجی؟
- چی می خواستی بشه.. تو بهتر از من می دونی امیر حسین.. نه؟
می دانم.. خوب می دانم.
الهه از همان روز اول مخالف سر سخت حضور مریم بود و حالا انگار اوضاع بدتر است.
- یکم دورم ولی می آم
#پارت_196
نام رمان :به توعاشقانه باختم
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
https://eitaa.com/Noorkariz
باشه ای می پراند و خداحافظی می کند.
الهه چای می آورد و رو به رویم می نشیند.
- مامان زنگ زد همه چی رو برام تعریف کرد
در سکوت نگاهش می کنم.
- همینو کم داشتیم. عروس حامله حاج صادق تو خونه ی بابای من!
زبان روی لبم می کشم.
- شما الان از کی عصبانی هستی؟ از مادرِ خودت یا عروسِ حاجی!؟
- از اون دختره که معلوم نیست تو کله ش چی می گذره بعدشم از مادرِ خودم که می خواد براش مادری کنه
نفس می گیرد و باز ادامه می دهد.
- می گم عجب مارمولکی بود خبر نداشتیم!
با چشمانی تنگ شده نگاهم می کند.
- الان می خوای هیچی نگی، بذاری بمونه؟
دست بالا می برد و روی سر می گذارد.
- وااای.. دارم دیوونه می شم داداش. انگار نه انگار همین پارسال اون دختره رو برداشت آورد تو خونه ش طرف دزد از آب دراومد. حالام نوبت اینه که خدا می دونه چی به سرش بیاره
گوشه ی ابروی چپم را می خارانم.
#پارت_197
نام رمان :به توعاشقانه باختم
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
https://eitaa.com/Noorkariz
- فکر کردی راضی ام! نه.. به ولله نیستم. حریفش نیستم هر چی بگه رو بهش عمل می کنه. می گه این دختر هیشکی رو نداره همه ی امیدش به من و توئه. موندم بخدا با این زن چیکار کنم.. نه دلم می آد حرفش و بذارم زمین نه می تونم خودم و راضی کنم
دستی در هوا تکان می دهد.
- خوبه دیگه امیدش به توئه.. این یعنی چی داداش؟ نه.. خودت بگو یعنی چی.. ها؟
منظورش را می فهمم.
به رویش اما نمی آورم.
- می خواد اگه یه وقت حاجی و پسراش حرف مفت زدن..
وسط حرفم می پرد.
- تو بشی سوپرمنِ مریم خانم و بزنی تو دهنشون.. دروغ می گم داداش! مامان همین و می خواد دیگه.. نه؟
چند دانه کشمش به دهان می گذارم و جرعه ای چای می نوشم.
- داری شلوغش می کنی الهه. خودم با حاجی صحبت می کنم شاید راضی شد عروسش و پس بگیره. به حاج خانمم گفتم پیش اونا باشه حرف و حدیث از توش در نمی آد
جوری نگاهم می کند انگار از یک امر محال سخن می گویم.
- آره.. به همین خیال باش. بقول مامان صادق اگه مرد بود یه دختر بی پدر مادر و بی کس که هر چی داشته رو از دست داده نمی نداخت بیرون
#پارت_198
نام رمان :به توعاشقانه باختم
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
https://eitaa.com/Noorkariz
- ولی تو انگار بدت نمی آد حاج خانم عذرش و بخواد!
چانه بالا می اندازد.
- نه به قران.. به جون ساعدم قسم دلم نمی آد. فقط نمی خوام دردسر شه
- براش وقت گرفتی؟ دکتر می گفت حتماً باید تحت نظر باشه کم خونی داره انگار
سر تکان می دهد.
- می گیرم.. نمی فهمم تا الان چرا دست دست می کرد!
نگاهش در صورتم می چرخد.
انگار به یک کشفِ مهم دست یافته که خیره در چشمانم لب می جنباند.
- می گم نکنه می خواسته بندازش! البته حقم داره با وضعی که حاجی و پسرش براش درست کردن بچه می خواد چیکار!
زیر لب استغفرالله می گویم.
نمی دانم شاید درست می گوید.
مریم زیادی بی کس و کار است.
انگار اول و آخر جز خدا کسی برایش نمانده.
ذهنم یاری نمی کند.
دروغ چرا.. حتی از فکرش نیز پشتم می لرزد.
- دیگه الان نمی تونه، یعنی بخوادم حاج خانم نمی ذاره
#پارت_199
نام رمان :به توعاشقانه باختم
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
https://eitaa.com/Noorkariz