بعد از پنجاه شصت روز تازه از راه رسیده بود و با خود لبخند همیشگی و بوی خاکریز را آورده بود. بچه ها را در آغوش گرفت و گونه هایشان را بوسید. زود صبحانه را آماده کردم. تند تند لقمه هایش را خورد و بلند شد. میدانستم میخواهد به کجا برود گفتم: بعد از این همه مدت نیامده میخواهی بروی؟ لااقل چند ساعتی پیش بچه ها بمان. اگر بدانی چقدر دلشان برای تو تنگ شده...
با لحن ملایمی گفت: حضرت رباب (س) را الگوی خودت قرار بده. مگر نمیدانی که بچه های شهدا چشم انتظار همرزمان پدرشان هستند تا به آنها سر بزنند و حالشان را بپرسند. کار همیشگی اش بود نمیتوانست توی خانه دوام بیاورد. باید میرفت و به خانواده تک تک شهدا و همرزمانش سر میزد.
#شهید_محمود_بنی_هاشم
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🔻رحیمپور ازغدی:
مسجدی که محلهای را سالمسازی نکند به درد نمیخورد، مسجدی که امام جماعت و نمازگزارانش، فقط نماز در آن میخوانند مرده است.
در صدر اسلام مسجد گره گشا بود
همه چیز از مسجد شروع شد و با مساجد تمام خواهد شد
امام زمان (عج) کدام مساجد را خراب میکند؟
چه کنیم مساجد احیا شوند؟
رحیمپور ازغدی با اشاره به اینکه در زمان پیامبر مسجد محل تعلیم و تربیت بود، گفت: حجاز را پیامبر باسواد کرد و حتی بعد از جنگ با مشرکان به اسیر میگفتند اگر ۱۰ مسلمان را باسواد کنی آزاد میشوی. مسجد، مدرسه و دانشگاه شد. دانشگاه امام صادق که ۴ هزار دانشجو در ۱۰ - ۱۵ رشته داشت، همه در مسجد النبی آموزش میدیدند. مسجد مرکز علم، عمل، تربیت اجتماعی، اصلاح و ترویج خانواده و اخلاق بود.👇
متن سخنان
@tarbiyati_iki
هر جا قلبها سخت شد، شهدا بودند؛ هر جا مرزی حفظ شد، شهدا بودند و هر جا خط شکنی صورت گرفت نیز باز شهدا بودند؛ بنابراین باید نام و رسم و فرهنگ شهدا را بیش از پیش در سراسر جامعه تقویت کنیم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔰 حاج حسین یکتا
🌐 https://eitaa.com/joinchat/3797614592C4c785700cb
نمیدانم مجید چه کرده بود
که آن همه ثروت پدرش
نتوانست پابندش کند.
یک روز بعد از صبحگاه دیدمش؛
احساس کردم به او بیش از همه
سخت میگذرد.
ازش پرسیدم: «مجید! اینجا
خوب است یا ویلایتان در
خیابان پاسداران؟»
سرش را پایین انداخت و گفت:
«اینجا خیلی خوش میگذرد.»
در وصیت نامهاش نوشته بود:
«خدایا! تو شـاهد باش که همهی
مظاهر دنیا را به سویی افکندم و
به سمت تو آمدم.»
#شهید_مجید_صنعتی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔰 حاج حسین یکتا
🌐 https://eitaa.com/joinchat/3797614592C4c785700cb
♨️ مقابله و قدرتنمایی علامه طباطبایی برابر مرتاضهندی ⛔
آیت الله شبیری زنجانی میگوید، 70سال قبل یک مرتاض هندی به قم آمد که کارهای عجیب میکرد، مثلا با قدرت روحی خود، افراد را از زمین بلند میکرد. امام موسی صدر که آن زمان جوان بود، به مرتاض گفت مرا بلند کن. مرتاض گفت در آن سینی بنشین، سپس اورادی خواند و اورا بلند کرد. ما به سیدموسی گفتیم چرا آبروی مارابردی؟ موسی گفت میخواستم طلسمش را باطل کنم ولی نتوانستم. مرتاض را نزد علامه طباطبایی آوردیم و گفتیم چنین کارهای عجیبی انجام میدهد، علامه گفت بگویید مرا بلند کند، مرتاض شروع کرد و اتفاقات عجیبی افتاد...
ادامه داستان در کانال زیر پین شده👇
https://eitaa.com/joinchat/1689911500Cd13a981aaf
هدایت شده از ذکر روزانه
1_927598412.mp3
4.58M
. 🚩🚩
🚩 فایل صوتی: زیارت وارث
👈 با نوای: حاج مهدی سماواتی
⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️
أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ
ڪـانال ذڪـر روزانہ
💠https://eitaa.com/zekrroozane
╰┅┅┅┅❀🍃🌼🍃❀┅┅┅┅╯
هدایت شده از شهید گمنام
✨ 🌹 ✨ 🌹 ✨ 🌹 ✨🌹 ✨
🌺 پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:
أطِبْ كَسبَكَ تُستَجَبْ دَعوَتُكَ، فإنَّ الرّجلَ يَرفَعُ اللُّقْمَةَ إلى فِيهِ (حَراما) فما تُستَجابُ له دَعوَةٌ أربَعينَ يوما
درآمدت را پاك كن تا دعايت مستجاب شود؛ زيرا هرگاه آدمى لقمه[اى حرام] به دهان خود ببرد تا چهل روز دعايى از او پذيرفته نمى شود.
📚 ميزان الحكمه جلد4 صفحه30
✨ 🌹 ✨ 🌹 ✨ 🌹 ✨🌹 ✨
هدایت شده از شهید گمنام
تصویری از دیدار همسر رئیس جمور ایران با همسر مادورو در سفر به ونزوئلا
تا حالا عکسی از همراهی همسر روحانی یا خاتمی تو سفرهاشون دیدید؟
اصلاحاتچیا تو لفظ و نمایش طرفدار آزادی و حضور زنانند. ولی در عمل زنانشون رو تو پستو نگه میدارند.
بعد به بقیه میگن طالبان!
فهیمه حاجینصیری 🇮🇷
➺ @Twitter_eita [عضویت]
هدایت شده از شهید گمنام
5.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پادگان دوکوهه در نزدیکی اندیمشک، به دلیل این که عقبه و مقر پشتیبانی رزمندگان تهرانی در هشت سال جنگ تحمیلی بود، بیشتر رزمندگان و شهدا در این پادگان خاطرات و داستان های زیادی از خود به جای گذاشته اند.
قصه امروز ما، داستان پیرمردی است که تقریبا همه بچه های جبهه جنوب با او آشنایی داشتند. پیرمردی که برای هر یک از بچه های دوکوهه بیانگر خاطرات بسیاری است. حسن امیری نام شهید قصه ماست.
در 8 سال جنگ، رزمنده های پیر، اما روشن ضمیرِ بسیاری همچون حاج بخشی و شهید حسن امینی فر گرمابخش محفل رزمنده ها بودند.
حسن امینی فر در بین بچه های لشگر 27 معروف به عمو حسن بود. آنها همیشه می گفتند جبهه جایی است که عمو حسن آنجاست.
نیروهای تازه وارد، پس از چند روز اسکان در این پادگان، عمو حسن را در قسمت های های مختلف مثل تدارکات، تبلیغات، پشتیبانی، آشپزخانه و ایستگاه صلواتی می دیدند. عشق به رزمندگان باعث شده بود این پیرمرد روشن ضمیر نتواند زیاد به مرخصی برود، بایست می ماند و به فرزندانش خدمت کند💕
مراسم صبحگاه دو کوهه برای دویدن بر روی سطح ناهموار آن کمی سخت است. اما عموحسن طوری در مراسم صبحگاه می دوید که جوانان هم به وجد می آمدند. او از همان روز های نخست در دوکوهه با مهربانی ای که نسبت به رزمنده ها داشت آنها را به خود جذب کرد، طوری که مخزن اسرار بسیاری از رزمنده ها شده بود.
هوایبچه ها را داشت؛ وقتی که برای دریافت غذای گردان به آشپزخانه می رفت، آمار رزمنده ها را بیشتر از تعداد واقعی می داد تا غذای بیشتری برای آنها بگیرد. وقتی ازش سوال می کردند، می گفت: این ها رزمنده اند، باید بخورند تا تقویت شوند!
نکته جالب این پیرمرد آنکه او عکسی را با حاج ابراهیم همت فرمانده لشکر گرفته بود، و این برگه عبور او بود، در هرجایی که نیاز به تأیید و برگه تردد داشت😊
او برای نوجوان ها و جوان ها احترام زیادی قائل بود. همیشه قبل از آنکه آنها سلام کنند، او به آنها سلام می کرد و با نام های «گلم» «شاخه نباتم» « پروانه من» خطاب شان می کرد.
هرگاه تیروها زودتر به سلام می کردند، علاوه بر جواب سلام، دست آنها را هم می بوسید، و وقتی آنها نیز تلافی می کردند، این بار عموحسن به گریه می افتاد و می گفت: من باید دست شما را ببوسم، شما بسیجی هستید و پاک، ولی شما از گذشته من چه می دانید؟
عمو حسن همیشه در، دیوار و ساختمان های دوکوهه را دست می کشید و به صورت خود می مالید. وی می گفت: اینجا مکانی مقدس است، جایگاه شهداست. او همچنین لباسی را به یادگار از حاج ابراهیم همت گرفته بود که به همراه داشت و به آن افتخار می کرد.
شهید حسن امینی فر برای رزمندگان حنا هم می گذاشت. وقتی به او می گفتند چرا برای خود حنا نمی گذاری، در جواب می گفت قرار است محاصن من به خون خضاب شود.🌷
یک خاطره:
کربلای چهار بود. توی آبادان یک ساختمانی بود، حیاطش نیمچه سنگری داشت که چندان هم محکم نبود. با ایرانیت و یک تیرآهن برایش سقف زده بودند. با عمو حسن و چند نفر دیگر نشسته بودیم که بمباران شروع شد. یکی از بمب ها افتاد نزدیک ما. سقف سنگر ریخت، گرد و خاک بلند شد. بچه ها یکی یکی خودشان را از سنگر می کشیدند بیرون. نگران عمو حسن بودیم. دیدیم یک نفر زیر آوار تکان می خورد. عمو حسن داشت آوار را کنار می زد. سعی می کرد خودش را بیرون بکشد. می گفت «این دفعه هم نشد.»‼️
او سرانجام پس از سالها حضور در جبهه، در عملیات کربلای پنج، اجر خود را گفت و در کنار دهها هزار جوان که برای دفاع از شرف و کیان دین و میهن جان خویش را فدا کردند، در خون خود غلطید و به ملاقات پروردگارش رفت🕊🕊
(راوی: همرزم شهید)