eitaa logo
آقای‌اباعبــداللّٰــہ...
1.3هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
0 فایل
‹بِسـم‌ِ‌رَب‌الحُسِـین› ‌مشکلات‌من‌فقط‌ڪنج‌حـرم‌حل‌می‌شود؛ دعوتم‌کن‌کربلا‌خیلی‌گرفتارم‌حسین :)!... شرایط‌کپی‌وَلِف؟‌: دعایِ‌شهادتمون🙂🚶🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
رفتیم خونه محسن ماشینو پارک کرد و رفتیم داخل _خاله خونه نیست؟ _نه صبح رفت خرید! محسن کلید رو گرفت جلوم و گفت _برو خونه تا من برم طی و جارو و دستمال بیارم! کلیدو ازش گرفتم و چشمکی زدم و رفتم بالا درو باز کردم با ذوق نگاه به دور تا دور خونمون کردم نور گیر خیلی خوبی داره پنجره ها هم از بالا تا پایینن حتی توی آشپزخونه هم پنجره است! در اتاق ها رو باز کردم و توی ذهنم جای تخت خواب و آیینه رو مشخص کردم توی همین افکار بودم که صدای زنگ اومد از اتاق اومدم بیرون و از چشمی در نگاه کردم محسن بود! درو باز کردم نگاهی به سر تا پاش انداختم خندید و گفت _چیه! لباس کار پوشیدم دیگه! خیلی قیافش باحال شده بود دستمال به سرش بسته بود و لباسای کهنه پوشیده بود! همینطور هاج و واج نگاهش کردم گفت _عه ببخشید خانوم اشتباه اومدم!؟ خندیدم و گفتم _بستگی داره براچی اومده باشی برای پس گرفتن دلتون یا؟... خندید و گفت _نه اونکه اصلا قابل شما رو نداره فعلا دنبال کار میگردم! از سر راه کنار رفتم داخل خونه شد و روی اپن نشست و به خونه اشاره کرد و گفت _ظاهرا قراره امروز خیلی بهمون خوش بگذره هوم؟! رفتم کنارش و دستمالو دادم دستش و گفتم _بلههه چه خوشیم بگذره بفرمایید پنجره هارو تمیز کنید! خندید و گفت _گفتم قراره خوش بگذره ولی نه انقد خوشی زیاد که!
با کمک همدیگه خونه رو تمیز کردیم محسن پنجره ها رو دستمال میکشید منم توی کابینت ها رو تمیز کردم و کل خونه رو به کمک هم درست کردیم کارهای راحت رو میداد من انجام بدم سخت ها رو خودش! بالاخره بعد از تموم شدن کار ها با خستگی به کل خونه نگاه کردیم از تمیزی برق میزد! به محسن نگاهی کردم و خندیدم و گفتم _ایوووول چقد کارگرمون خوب کار کرد! خندید و گفت _نوکر حاج خانوم! _خب حاج اقا شما تا یکم بشینید من برم براتون چایی بیارم خستگیتون در بره! رفتم پایین خاله کنار پذیرایی خوابش برده بود آروم رفتم دوتا استکان برداشتم و چایی ریختم و نبات هم گذاشتم کنار سینی و رفتم بالا محسن کنار پذیرایی دراز کشیده بود رفتم جلو و گفتم _عه اینو از کجا آوردی؟ _از حیاط اوردم یکم استراحت کنیم چی آوردی برامون خانوم؟ لبخندی زدم و گفتم _چایی! خندید و گفت _به به دست شما درد نکنه! _قربان شما کنار محسن نشستم و چایی رو خوردیم و یکم دراز کشیدیم خوابمون برد از خستگی چشممو باز کردم دیدم همه جا تاریکه و هیچی پیدا نیست! نشستم و نگاه به محسن کردم خواب بود! بلند شدم و چراغ ها رو روشن کردم که محسن بیدار شد _حسنا کجایی؟ از راه رو اومدم بیرون و گفتم _اینجام!
_ساعت چنده.؟ نگاهی به گوشیم انداختم _ساعت نُه و نیم _اوه چقدر خوابیدیم بلند شدیم و محسن حصیر رو جمع کرد و منم سینی چایی رو برداشتم و رفتیم پایین محسن آروم چند ضربه به در زد و رفت داخل حسن اقا روی مبل دراز کشیده بود با دیدنم بلند شد و نشست! رفتم جلو و دست دادم بهش و خاله از آشپزخونه گفت _اومدید؟ محسن گفت _بله مامان جان! _بیا عزیزم منتظر بودیم تا شام بخوریم سینی رو بردم توی آشپزخونه و کمک خاله ترشی ها رو توی ظرف ریختم و سفره رو آماده کردیم و چیدیم حسن اقا گفت _خب به سلامتی امروز خونه رو تمیز کردید؟ محسن لقمشو قورت داد و گفت _بله دیگه تمیزش کردیم پس فردا جهیزیه رو بچینن! _مبارک باشه _ممنون بابا جان سفره رو جمع کردیم و به محسن گفتم دیگه دیره و برم خونه با حسن آقا و خاله خداحافظی کردم و رفتم خونه با محسن خداحافظی کردم و رفتم درو باز کردم و رفتم داخل فاطمه لبخند به لب داشت و گفت _خب خب خوبه ماشاالله همیشه هم بیرونی بزار نوبت منم میشه! _باشه شما خواستگار نپرون برید بیرون _دیگه نمیپرونم _عههه جواب دادی؟ _حالا دیگه! _خیلی بدی برو نبینمت خندید و گفت _باشه باشه میگم اره قبول کردم جیغ زدم و پریدم بغلش
10 پارت خدمتتون...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اعمال‌قبل‌از‌خواب (: (ص‌)فرمودند: پیش‌ از خواب..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
30_ahd_01.mp3
1.82M
┏⊰✾🇮🇷✾⊱━─━┓ @Nurulsama ┗─━━⊰✾🇮🇷✾⊱┛
یه‌سلامم‌بدیم‌خدمت‌آقاجانمون؛ اَلسَلام‌ُعَلَیك‌یاصاحِب‌اَلعَصروَالزَمان..(:💚 السَّلامُ‌علیک‌یابقیَّةَ‌اللّٰہ یااباصالحَ‌المَهدی‌یاخلیفةَالرَّحمن ویاشریکَ‌القرآن ایُّهاالاِمامَ‌الاِنسُ‌والجّانّ‌سیِّدی ومَولایالاَمان‌الاَمان . . . 🌱
10.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امروز نماز جمعه سخنرانی رو هم ببینید
یارب این شاخه گل از شش جهتش دار نگاه این دعا کردم و از شش جهت آمین آمد♥️... - شهریار