یهسلاممبدیمخدمتآقاجانمون؛
اَلسَلامُعَلَیكیاصاحِباَلعَصروَالزَمان..(:💚
السَّلامُعلیکیابقیَّةَاللّٰہ
یااباصالحَالمَهدییاخلیفةَالرَّحمن
ویاشریکَالقرآن
ایُّهاالاِمامَالاِنسُوالجّانّسیِّدی
ومَولایالاَمانالاَمان . . . 🌱
عزیزان
موقع انداختن رای در صندوق
این #ذکر رو بگین و به بقیه هم تا میتونین نشر بدین
اللهم بارِک لِمولانا صاحِبِ الزمان
ان شاءالله خدا به رای هامون برکت بده به برکت نام مبارک اقاجانمون🌱
#انتخاب_اصلح
#جلیلی
#انتخابات
امروز دقیقا 44 روز پس
از خاکسپاری #شهید_جمهورمان است💔
با رمز انتخاباتی 44 راهت
را ادامه میدهیم سید جان. . .🤚🏻
سید ابراهیم عزیز!
یک شب تا صبح چشم به راه پیکرت بودیم.
امشب تا صبح چشم به راه تداوم راهت.
برای ما دعا کن💔
یهسلاممبدیمخدمتآقاجانمون؛
اَلسَلامُعَلَیكیاصاحِباَلعَصروَالزَمان..(:💚
السَّلامُعلیکیابقیَّةَاللّٰہ
یااباصالحَالمَهدییاخلیفةَالرَّحمن
ویاشریکَالقرآن
ایُّهاالاِمامَالاِنسُوالجّانّسیِّدی
ومَولایالاَمانالاَمان . . . 🌱
آقای پزشکیان رئیس جمهور شد.
ولی بنده به انتخاب خودم "اقای جلیلی "افتخار میکنم ،و خوشحالم که طرف حق بودم .به رای اکثریت احترام میزاریم ،
فقط حواستون باشه هر اتفاقی که افتاد پای انتخابتون بایستید و گردن رهبر و نظام و...نندازین !
وَعَسىٰ أَن تَكرَهوا شَيئًا وَهُوَ خَيرٌ لَكُم
چه بسا چیزی را خوش نداشته باشید، حال آن که خیرِ شما در آن است
(سوره بقره آیه ۲۱۶)
آروم باش بنده خوب خدا
پزشکیان انتخاب رو برد! ناراحتی؟
تو که با حسن نیت تمام سعی وتلاش خودت رو کردی ودلت میخواست با آمدن جلیلی به اسلام وانقلاب ورهبری کمک کرده باشی
مژده بر تو ...
خدا شاهد هست که نیت تو پاک بود وتو به تکلیف شرعی خودت عمل کردی والان هم که ناراحت هستی غم تو بخاطر نگرانیت برای اسلام وانقلاب هست درسته؟
اما بدان! در پشت پرده این انتخابات حکمتی از خداوند قرار گرفته که ما بی خبریم ...
اگر قرار بود سعید جلیلی رای بیاره که خدا شهید رئیسی رو نمی برد ...🥺
قطعا ان شاءالله این انتخابات واین حوادث با مقدمات ظهور امام زمان (عج )ارتباط دارد که اکنون برای ما قابل ادراک نیست
به قهقهه مستانه کسانی که به ظاهر انتخابات رو برده اند نگاه نکن
غمگین مباش! غُر نزن ،سرزنش نکن استیکر افسردگی نفرست و اجر خودت رو کم نکن
چون ؛
این مملکت صاحب الزمان دارد
این مملکت بزرگتر دارد(یا امام رضا)
این مملکت ولی امری بزرگوار وصاحب آرامش دارد
این مملکت در پس پرده شهدایی چون سلیمانی دارد که دعا گو هستن
وبعداز همه اینها
این مملکت قانون اساسی ،مجلس انقلابی وسپاه مقتدر دارد
آرام باش، لبخند بزن ،پاشو به فکر عزاداری محرمت باش
شاید به زودی حکمت نتیجه این انتخابات رو فهمیدی ...
چیدمان مقدمات ظهور مدتهاست که آغاز شد و این واقعه قطعه ای از پازل آنست ان شالله...
سلام بر قاسم سلیمانی
سلام بر رئیسی ویارانش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قرص آرامشبخش برای تمام کسانیکه تا این لحظه با نگرانی تمام، پیگیر نتایج انتخابات ریاست جمهوری هستند...
صدایِقدمهایِماهمحرمدارهبهگوشمیرسه..
کوچهبهکوچه،شهروخیابونهاشده
نصبپرچموکتیبههایسیدالشهدا ..
همهیشهرامادهشدهجزایندلما
کههرثانیهاشیکعمرمیگذره((:
نکنهامسالهمجابمونم؟
نکنهجززائراتنباشم..
یعنیاربعینکربلاتومیبینمدیگهاره؟💔
دلتنگکربلا...!
آقایاباعبــداللّٰــہ...
_نیازمندی؟ +جمع کردن چمدون سفر کربلا(؛💔
_نیازمندی؟
+هیئت نریمان پناهی.
آقایاباعبــداللّٰــہ...
از خالکوبی تا شهادت قسمت پنجم مجید قربانخانی مجید سوزوڪی نیست داستان مجید را بسیاری با «مجید سوز
از خالکوبی تا شهادت
قسمت ششم
نصفهشبها مجبور میڪردڪلهپاچه بخوریم
مجید در هر چیزی مرام خاص خودش را دارد. حتی وقتی قهر میڪند و نمیخواهد شب را خانه بیاید. حتی وقتی نصفهشبها هوس میکند ڪل خانه را به ڪلهپاچه مهمان ڪند. حالا مجید نیست و تمام چیزهای عجیب و غیرمنتظره را با خود برده است مادر مجید میگوید: «معمولاً دیروقت میآمد؛ اما دلش نمیآمد چیزی را بدون ما بیرون بخورد. ساعت سه نصفهشب با یڪدست ڪامل ڪلهپاچه به خانه میآمد و همه را بهزور بیدار میڪرد و میگفت باید بخورید. من بیرون نخوردهام ڪه با شما بخورم. من هم خواب و خسته سفره پهن میڪردم و ڪلهپاچه را ڪه میخوردیم» ساناز خواهر بزرگتر مجید میگوید: «زمستانها همه در سرما ڪنار بخاری خوابیدهاند اما ما را نصفهشب بیدار میڪرد و میگفت بیدار شوید برایتان بستنی خریدهام و ما باید بستنی میخوردیم.» پدر مجید هم بعد از خالڪوبی دست مجید به او واکنش نشان میدهد و مجید شب را خانه نمیآید اما قهر ڪردن او هم مثل خودش عجیب است: «خالڪوبی برای ۶ ماه قبل از شهادت مجید است. میگفت پشیمان شدم؛ اما خوشش نمیآمد چند بار تڪرار ڪنی. میگفت چرا تڪرار میکنید یڪبار گفتید خجالت ڪشیدم. دیگر نگویید. وقتی هم از خانه قهر میڪرد شب غذایی را ڪه خودش میخورد دو پرس را برای خانه میفرستاد. چون دلش نمیآمد تنهایی بخورد.»
شهید مجید قربانخانی
از خالکوبی تا شهادت
قسمت هفتم
روضه حضرت زینب مجید را زیر و رو میڪندمجید قهوهخانه داشت. برای قهوهخانهاش هم همیشه نان بربری میگرفت تا «مجید بربری» لقب بامزهای باشد ڪه هنوز شنیدنش لبخند را یاد بقیه بیندازد. بارها هم ڪنار نانوایی می ایستاد و برای ڪسانی ڪه می دانست وضعیت مناسبی ندارند. نان می خرید و دستشان می رساند. قهوهخانهای ڪه به گفته پدر مجید تعداد زیادی از دوستان و همرزمان مجید آنجا رفتوآمد داشتند ڪه حالا خیلیهایشان هم شهید شدند: «یڪی از دوستان مجید ڪه بعدها همرزمش شد در این قهوهخانه رفتوآمد داشت. یڪشب مجید را هیئت خودشان میبرد ڪه اتفاقاً خودش در آنجا مداح بود. بعد آنجا در مورد مدافعان حرم و ناامنیهای سوریه و حرم حضرت زینب میخوانند و مجید آنقدر سینه میزند و گریه میڪند ڪه حالش بد میشود. وقتی بالای سرش میروند. میگوید: «مگر من مردهام ڪه حرم حضرت زینب درخطر باشد. من هر طور شده میروم.» از همان شب تصمیم میگیرد ڪه برود.
شهید مجید قربانخانی
از خالکوبی تا شهادت
قسمت هشتم
میگفت میروم آلمان، اما از سوریه سر درآوردمجید تصمیمش را گرفته است؛ اما با هر چیزی شوخی دارد.
حتی با رفتنش.حتی با شهید شدنش.
مجید تمام دنیا را به شوخی گرفته بود.
عطیه درباره رفتن مجید و اتفاقات آن دوران میگوید: «وقتی میفهمیم گردان امام علی رفته است.
ما هم میرویم آنجا و میگوییم راضی نیستیم و مجید را نبرید. آنها هم بهانه میآورند ڪه چون رضایتنامه نداری، تک پسر هستی و خالڪوبی داری تورانمی بریم و بیرونش میڪنند.
بعدازآن گردان دیگری میرود ڪه ما بازهم پیگیری میڪنیم و همین حرفها را میزنیم و آنها هم مجید را بیرون میاندازند.
تا اینڪه مجید رفت گردان فاتحین اسلامشهر و خواست ازآنجا برود.
راستش دیگر آنجا را پیدا نڪردیم (خنده) وقتی هم فهمید ڪه ما مخالفیم.
خالی میبست ڪه میخواهد به آلمان برود بهانه هم میآورد ڪه ڪسبوکار خوب است. ما با آلمان هم مخالف بودیم مادرم به شوخی میگفت مجید همه پناهجوها را میریزند توی دریا ولی ما در فکر و خیال خودمان بودیم.
نگو مجید میخواهد سوریه برود و حتی تمام دورههایش را هم دیده است.
ما روزهای آخر فهمیدیم ڪه تصمیمش جدی است.
مادرم وقتی فهمید پایش میگیرد و بیمارستان بستری میشود.
هر ڪاری ڪردیم ڪه حتی الکی بگو نمیروی.
حاضر نشد بگوید.
به شوخی میگفت: «این مامان خانم فیلم بازی میڪند که من سوریه نروم»
وقتی واڪنشهایمان را دید گفت ڪه نمیرود.
چند روز مانده به رفتن لباسهای نظامیاش را پوشید و گفت: «من ڪه نمیروم ولی شما حداقل یڪ عڪس یادگاری بیندازید ڪه مثلاً مرا از زیر قرآن رد ڪردهاید.
من بگذارم در لاین و تلگرامم الڪی بگویم رفتهام سوریه.
مادر و پدرم اول قبول نمیڪردند.
بعد پدرم قرآن را گرفت و چند عکس انداختیم.
نمیدانستیم همهچیز جدی است.
شهید مجید قربانخانی
از خالکوبی تا شهادت
قسمت نهم
وقتی رفت تمام جیبهایش را خالی میڪند «مدافعان برای پول میروند» این تڪراریترین جمله این روزهاست ڪه مجید را بارها آزار داده است. بارها آزاردیده است وقتی گفتهاند ۷۰ میلیون توی حسابش ریختهاند و در گوش خانوادهاش خواندهاند که مجید به خاطر پول میرود. پدر مجید میگویند: «آنقدر آشنا و غریبه به ما گفتند ڪه برای مجید پول ریختهاند ڪه اینطور تلاش میڪند. باورمان شده بود. یڪ روز سند مغازه را به مجید دادم. گفتم این سند را بگیر، اگر فروختی همه پولش برای خودت. هر کاری میخواهی بڪن. حتی اگر میخواهی سند خانه را هم میدهم. تو را به خدا به خاطر پول نرو. مجید خیلی عصبانی میشود و بارها پایش را به زمین میڪوبد و فریاد میگوید: «به خدا اگر خود خدا هم بیاید و بگوید نرو من بازهم میروم. من خیلی به همریختم.» مجید تصمیمش را گرفته است. یڪ روز بیقید به تمام حرفهایی ڪه پشت سرش میزنند. ڪارتهای بانکیاش را روی میز میگذارد و جیبهایش را خالی میڪند. تا ثابت ڪند هیچ پولی در ڪار نیست و ثابت ڪند چیز دیگری است ڪه او را میڪشاند. حالا تمام این رفتارها از پسر وابسته دیروز ڪه بدون مادرش حتی مدرسه نمیرفت خیلی عجیب است: «وقتی ڪارتهایش را گذاشت روی میز و رفت حدود ۵ میلیون تومان در حسابش بود. مجید داوطلبانه رفت و هیچ پولی نگرفت. حتی بعد از شهادتش هم خبری نشد. عید امسال با ۵ میلیونی ڪه در حسابش بود بهعنوان عیدی از طرف مجید برای خواهرهایش طلا خریدم.»
شهید مجید قربانخانی
ازخالکوبی تا شهادت
قسمت دهم
از ترس اینڪه نگذاریم برود،بی خداحافظی رفت مجید روزهای آخر در جواب تمام سؤالهای مادر تکرار میڪند ڪه نمیرود؛ اما مادر مجید از ترس رفتن مجید از ڪنارش تڪان نمیخورد. حتی میترسد که لباسهایش را بشوید: «روزهای آخر از ڪنارش تڪان نمیخوردم. میترسیدم نا غافل برود. مجید هم وانمود میڪرد ڪه نمیرود. لباسهایش را داده بود بشویم؛ اما من هر بار بهانه میآوردم و درمیرفتم. چند روزی بود که در لگن آب خیس بود. فکر میکردم اگر بشویم میرود. پنجشنبه و جمعه ڪه گذشت وقتی دیدم دوستانش رفتند و مجید نرفته گفتم لابد نمیرود. من در این چند سال زندگی یڪبار خرید نرفتم؛ اما آن روز از ذوق اینڪه باهم صبحانه بخوریم رفتم تا نان تازه بخرم. ڪاری ڪه همیشه مجید انجام میداد و دوست داشت با من صبحانه بخورد. وقتی برگشتم دیدم چمدان و لباسهایش نیست. فهمیدم همهچیز را خیس پوشیده و رفته است. همیشه به حضرت زینب میگویم. مجید خیلی به من وابسته بود. طوری ڪه هیچوقت جدا نمیشد. شما با مجید چه ڪردید ڪه آنقدر سادهدل ڪند؟ یڪی از دوستان مجید برایش عڪسی میفرستد ڪه در آنیڪ رزمنده ڪولهپشتی دارد و پیشانی مادرش را میبوسد. میگفت مجید مدام غصه میخوردڪه من این ڪار را انجام ندادهام.» مجید بیهوا میرود در خانه خواهرش و آنجا هم خداحافظی میڪند. سرش را پایین میگیرد و اشڪهایش را از چشمهای خواهرش میدزدد بیآنڪه سرش را بچرخاند دست تڪان میدهد و میرود. مجید با پدرش هم بیهوا خداحافظی میڪند و حالا جدی جدی راهی میشود.
شهید مجید قربانخانی
آقایاباعبــداللّٰــہ...
_نیازمندی؟ +هیئت نریمان پناهی.
_نیازمندی؟
+سیاهپوشیدنبرایعزایامامحسین
خانه به خانه رفت در زد.
اما به «علی» رأی ندادند!
از حضرت زهرا سلام الله که بالاتر نیستیم.
خانه به خانه رفتنمان بی نتیجه نیست!
یک روز مردم خودشان به ما #هجوم می آورند.