#رمان_عشق_پاک
#پارت49
_بفرمایید داخل اقا محسن
_شما بفرمایید مقدم ترید...
وارد اتاق شدم و محسن هم بعد من اومد روی صندلی اتاقم نشستم و محسن هم روی تخت روبه روی من نشست
_خب حسنا خانم خیلی حرف باهاتون دارم که تعریف کردن همش زمان میبره...
_میشنوم حرفاتونو
_خب من اوایل هم به شما علاقه داشتم این اوایل که میگم یعنی چهار پنج سال اخیر از حجب و حیاتون نجابتتون خیلی خوشم اومده اینکه انقدر مؤدب و خانوم هستید توی اینا هیچ شکی نیست
اما نمیدونم چرا دو دل بودم که پا پیش بزارم یا نه توی یه مأموریتی که به اصفهان رفتیم بردنمون گلستان شهدای اصفهان سر یکی از شهدا داشتم رد میشدم یهو اصلا به دلم افتاد همونجا بشینم
نشستم سر مزارش و باهاش حرف زدم و ازش خواستم که کمکم کنه این تصمیمی که میخوام بگیرم پشیمون نشم گفتم برگشتم یه نشونه بهم بده قول دادم اگه فقط یه نشونه دیدم بیام جلو و اگه این وصلت انجام شد بیام با همسرم سر مزارش سر قولمم هستم!
اومدم تهران که مامان گفت خانم جون گفته برات خواستگار اومده ته دلم خالی شد دیگه نتونستم طاقت بیارم و همه چیو به مامان گفتم و الان در خدمت شمام!
انقدر حرفای محسن دلنشین بود که محو حرفاش شده بودم....
نفهمیدم کی حرفش تموم شد!
_حسنا خانم! کجایید؟!
_ببخشید یه لحظه حواسم پرت شد!
_اشکال نداره اینا رو گفتم که بدونید من شما رو از شهدا خواستم و اونا این لطف بزرگ و به من کردن و قراره شما بشید خانم من!
از حرفش ته دلم یه حالی شد به من گفت خانم من! اصلا باورم نمیشه این محسن همون محسنه همون که حتی سلام هم به زور میکرد....
#رمان_عشق_پاک
#پارت50
_حسنا جان مامان بیاید پایین!
_خب اقا محسن بریم؟!
_اره بریم فقط یه لحظه من شماره اصلیمو فکر نکنم داشته باشید بهتون بدم کاری داشتید به اون خطم زنگ بزنید!
_چشم بفرمایید
شمارشو داد و از اتاق اومدیم بیرون
فاطمه کنار خاله نشسته بود و حرف میزد خاله سر فاطمه رو بوسید و گفت
_خب خداروشکر!
عه سلام عزیزم اومدید پایین!
_سلام بله
نشستم کنار خاله
_پاشو عزیز دلم بشین کنار شوهرت تنها نشسته!
از حرف خاله خجالت کشیدم نگاهی به مامان کردم که با سر اشاره کرد که برم کنار محسن اصلا محسن حواسش به ما نبود و داشت با بابا حرف میزد گرم حرف زدن بود نیازی نیست من برم کنارش!
اما خب مامان هنوز داشت نگاهم میکرد به اجبار و خجالت بلند شدم
_خاله فداتشم لطفا این میوه هم بگیر بخور جون بگیری یکم!
_چشم
بشقاب میوه رو گرفتم و رفتم کنار محسن نزدیکش شدم روشو از بابا گرفت و نگاهم کرد و به لبخند معنا داری زد و یکم خودشو کشید کنار تر
سرمو انداختم پایین و نشستم کنارش با فاصله از استرس و خجالت با دستام بازی میکردم
_بفرمایید حسنا خانم!
سرمو چرخوندم محسن میوه ها رو پوست کنده بود و با سلیقه چیده بود توی ظرف
از کارش خیلی خوشم اومد و نتونستم جلوی لبخندمو بگیرم ..
| وقتیمیانِنفسوهوسجنگمیشود . .
| برچشمبرهمزدنیدلمسنگمیشود . .
| آقاببخشسرمگرمِزندگیست . .
| کمتردلمبرایِشماتنگمیشود . .💔!
#آقایغریبم
#تلنگر
هیچ داری از دل مهدی خبر؟؟؟
گریه های هر شبش را تا سحر؟؟؟
او که ارباب تمام عالم است
من بمیرم
سر به زانوی غم است
"شیعیان"
مهدی غریب و بی کس است
جان مولا معصیت دیگر بس است
"شیعیان"
بس نیست غفلت هایمان؟؟؟
غربت وتنهایی مولایمان؟؟؟
ما عبید و عبد دنیا گشته ایم!!
غافل از مهدی زهرا گشته ایم!!
من که دارم ادعای شیعه گی
چه بگویم من به جز شرمندگی...؟؟؟💔
30.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به وقت سلام
اسلام علیک یا علی بن موسی الرضا علیه السلام
التماس دعای خیر یافاطمه الزهرا سلام الله علیها
بنده نظر قاطع خودم را در این مورد عرض میکنم... از لحاظ شرعی، حجاب یک حکم مسلّم شرعی است... این چیزی است که از آن صرفنظر نمیشود کرد. مردم ما مسلمانند، بانوان ما متعبّدند، باید رعایت کنند این را؛ حکم شرع است.
🔺️ رهبر انقلاب
همهی کشورهای دنیا روی فضای مجازیِ خودشان دارند اِعمال مدیریّت میکنند، [در حالی که] ما افتخار میکنیم به اینکه ما فضای مجازی را ول کردهایم!... این به هیچ وجه افتخار ندارد. فضای مجازی را بایستی مدیریّت کرد.
رهبر انقلاب
آقای پزشکیان بارها گفتند ملاکشان رهبری ست. پس اگر می خواهید دولت فیلترینگ و لایحه ی حجاب را بردارد ابتدا برنامه ی جایگزین ارائه دهید. دقت کنید آنچه آشتی ملی و وفاق ایجاد می کند اطاعت از موازین اسلام و رهبری ست نه عقب نشینی در برابر دشمن
هدایت شده از نَجْوایِ دلِ دَههِ هَشْتٰادیٰا:)
خب
ناشناس رو شروع میکنیم💚
کویر نکنید ممبرا...😉
https://daigo.ir/secret/7314302654
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- به حق علی ، الهم عجل لولیک الفرج انشاءالله . .