برعکس همیشه که از روزمره نوشتن اونم جلوی هزاروچهارصدوچهلواندی نفر فراری ام ، امروز میخوام براتون تعریف کنم ، اونم با جزئیات.
یقیناً امروز یکی از لطیفترین ، رنگیترین و جادوییترین روزای عمرم ثبت میشه و برای همیشه یادم میمونه امروز چقدر احساسات واقعی به قلبم تزریق شد.
برعکس همیشه که این مدل برنامهها بیشتر برامون جنبۀ حماسی و دینی داره امروز برای من بیشتر از هر روزی لطیف بود. عین برگ گل.
چرا ؟ چون پرت شدیم تو دنیای بچهها. دنیای کوچولوها که با چادر گلگلیاشون و قد کوچیکشون صفهای نماز رو قشنگتر کرده بودن.
داستان از چه قرار بود ؟
به لطف و خوش سلیقگی بیترهبری و ستاد اقامۀ نماز عید فطر تعداد زیادی هدیه برای بچهها آماده شده بود که انجمن اسلامی مسئول پخش هدایا بین اون کوچولوها بود. حالا قسمت قشنگ و جذاب ماجرا اینجا بود که وقتی این هدیهها رو بهشون میدادیم میگفتیم :
+ این هدیه از طرف حضرت اقاست برای شما که امروز اینجا حضور پیدا کردی !
میبینید چقدر لفظشم قشنگه ؟
میبینید خوش سلیقگی میپاشه بیرون از تک تک کلمهها ؟
این وسط قیافۀ دختره ۷ ، ۸ ساله رو باید میدیدی که چطوری ذوق میکرد. اونجا بود که حتی بهش آبنباتم میدادی خوشحال میشد و میگفت واقعا برای من فرستادن ؟
بعد از کادوها براتون بگم ؟
تقریبا ۱۰۰ تا کوله بود و چند دهه تا پلاستیک بزرگ برای شارژ مجدد کولهها که ۵۰ تا کوله برای دخترا و ۵۰ تا برای پسرا بود.
پر از تنوع. از آینه جیبی گرفته تا فنجون و قوری اسباببازی و تسبیح سنگی و دفترچه و سجادۀ ست. حباب ساز و کتاب داستان و بازی فکری. تازه شیشه تزئینی و آبنبات و بوق فوتبالی و جغجغه نوزاد و جاکیلیدی رو یادم رفت بگم ! اصلا از شیر مرغ تا جون آدمیزاد. بعد شما فرض کن یه کوله چقدر ظرفیت داره که همۀ اینا توش جاشدن؟ انگاری رِی میکرد هدیهها ، اصلا مگه تموم میشد؟ [یعنی یهجایی بچهها تموم شدن هدیهها تموم نشدن😂]
خلاصه بگم خیلی روز [قجلحقحلحیحبح] بود. ببخشید بابت ادبیات پراکنده و درهم برهم این متن. هدفم یه روایت کوتاه از امروز و حس و حالش بود
- عید فطر.
حالا یه بخشی از اینارو گفتم تا به این برسیم که آقا ، خوش سلیقگی تو کار فرهنگی به این میگن. که بهجای گذاشتن چهارتا خادم واسه ساکت کردن بچههایی که پیرمرد پیرزنا مدام سرشون غر میزنن ، به بچهها بها بدن .
هدفدار کارفرهنگی کنیم. کاری که هدف دراز مدت داشته باشه. عین همین کارا !
مثلا اگر همین هدیههارو ، همین آبنبات چوبی رو میدادن دست بچه ارزش خاصی براش داشت ؟ قطعا جمعا چند دقیقه براش جذابیت داشت و بعدش.. اما همین چند کلمهای که اضافه شد به کار ، همین لفظ قشنگِ [ اره حضرت اقا برات فرستاده ] باعث شد لبخند بیاد به لب بچهها. باعث شد حس کنه [ یعنی من انقدر مهمم که حضرت اقا واسم هدیه بفرسته ؟! ]
بفهمیم که این نسل نیاز داره به کارفرهنگی ما. نه اونی که ۶۰ سال عمر کرده و هرچی که لازم بوده بفهمه رو فهمیده. این بچۀ هشت سالهست که نیاز داره لمس کنه این فضا رو. از بچگی خو بگیره با این محبتهای معنوی. چون اینه که قراره فردای این جامعه رو بسازه. بشه جامعهشناس ، بشه اقتصاد دان و سیاستمدار.
این یه کار کوچیکه ، اما همین کارا که مزین میشن به بعضی خوش فکریها ، یهویی یهجایی تاثیرش خودنمایی میکنه که فکرشو نمیکنیم.
هدایت شده از مونـتـهـ کـریـستـو 🇵🇸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-
فکرشو بکن،
رهبر مملکت حدود ۵۰ دقیقه برای دانشجوها راجب مسائل مهم کشور صحبت میکنه ، اینهمه تاکید روی تاثیر دانشجو در آینده و.. بعد تهش دختره بلند میشه داد میزنه : آقا هر دفعه چفیه رو میدید قسمت آقایون :))))
حماقتا کی میخواد تموم بشه ؟