همیشه همین بوده.
وقتی میرسیدم ته خط یهو خودمو اینجا
پیدا میکردم.
امشبم وقتی دیدم بازم بههر دری میزنم نمیشه و انگار بلیطام پیشتون اعتبارش تموم شده ، اومدم اینجا ..
زیر اون بارون و اون سکوت و سرما فقط به این فکر میکردم که چقدر حالم شبیهِ اون پیرمردیه که یهپاش لبِ گوره و برای اولین بار اومده زیارت امام رضا بعد یکی بهش فیش غذا حضرتی داده ، اونم گمش کرده و بدون اون فیش راهش نمیدن که .. دربهدر دنبالش میگرده .. منم گم کردم ، بلیط ورودمو گم کردم که راهم نمیدی نه ؟
میدونی تو اوجِ این همه پریشونی چی تو مغزم تکرار میشد؟ همونجایی که صابرخراسانی میگفت ؛ [رزق هیئتا فاطمیه رو به هرکسی نمیدن .. امام حسین فقط رفیقاشو دعوت میکنه مجلس مادرش.]
_نوارکاسِت
هر کسی پیر شود از بَرورو میافتد
پیرِمیخانهٔ ما اشرف مخلوقات است :)))
هدایت شده از مَهجور
از لحاظ روحی نیاز دارم امام رضا ع
بگه، بیا ببینم دوباره با خودت چکار
کردی بچه . . .
چقدر روضه زیاده این روزا ..
میخوای روضهٔ حضرت زهرا بخونی یادِ غربت امیرالمومنین میوفتی ، یاد دلِ داغدیدهٔ بچههای حضرتزهرا میوفتی .. وسط اینا دلت میره سمت خوندن روضهٔ علمدار .. یاد شهدای غریب این چندوقت میوفتی و دلِ مادراشون ، مادر آرمانها و روحاللهها .. یا مثلا ٤۰ سال دوری و دلتنگی این مادرا و گمنامیبچههاشون بدجور دلتو آتیش میزنه..
اره خلاصه اینروزا فقط باید روضه خوند :)