هدایت شده از کانال توبه
┈┅❁ـ﷽ـ❁┅┈
امام جعفر صادق علیه السلام:
اذا قامَ القائمُ لایبقی اَرضٌ اِلاّ نُودِی فیها شَهادَةُ «اَن لااله اِلاّ اللهُ و أَنّ مُحمداً رسولُ الله صلیالله علیه وآله وسلم.».
زمانی که حضرت قیام میکند سرزمینی باقی نمیماند جز اینکه ندای (رسای) شهادتین «لا اله الاالله محمد رسولالله (صلیالله علیه وآله)» از آن برخواهد خواست.
📗بحارالأنوار، ج ۵۲، ص ۳۴۰
👇تقویم نجومی چهارشنبه👇
👇👇👇کانال عمومی👇👇👇
(تقویم همسران)
(اولین و کاملترین مجموعه کانالهای تقویم نجومی،اسلامی)
@taghvimehamsaran
✴️ چهارشنبه 👈17 بهمن/ دلو 1403
👈6 شعبان 1446 👈5 فوریه 2025
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
❇️امروز برای امور زیر خوب است.
✅خرید وسیله سواری.
✅خرید و فروش.
✅اقدامات قضایی.
✅شکار و صید و دام گذاری.
✅درختکاری.
✅رفتن به تفریحات سالم.
✅دیدارهای سیاسی.
✅و امور مقدماتی ازدواج خوب است.
👶 برای زایمان مناسب و نوزاد مبارک و خوش قدم باشد.
🚖سفر: مسافرت همراه صدقه باشد.
🌗 امروز قمر در برج ثور و از نظر نجومی مناسب است برای امور زیر است:
✳️خرید طلا و جواهرات.
✳️ارسال جنس به مشتری.
✳️خرید ملک و مستغلات.
✳️نقل و انتقال و جابجایی.
✳️دیدار دوستان و مسولین.
✳️مشارکت و امور شراکتی.
✳️و درختکاری نیک است.
✳️برای مطالب بیشتر و دریافت تقویم نجومی هر روز باجستجوی کلمه" تقویم همسران" به کانال ما در تلگرام و ایتا بپیوندید.
🔵امور مربوط به نوشتن حرز و نماز آن خوب است.
💑مباشرت امشب:
مباشرت امشب : مباشرت برای سلامتی مفید و فرزند دانشمند گردد. ان شاءالله.
💎به کانال ما در موضوع آداب،خواص و فروش حرز امام جواد علیه السلام سری بزنید قیمت مناسب و مطمئن...👇
@Herz_adiye_hamrah
💉💉 حجامت.
#حجامت خون دادن و فصدممکن است باعث رعشه در اعضا شود.
💇♂💇 اصلاح سر و صورت باعث بلای ناگهانی می شود.
😴🙄 تعبیر خواب:
خوابی که (شب پنجشنبه ) دیده شود تعبیرش طبق آیه ی 7 سوره مبارکه"اعراف" است.
الوزن یومئذ الحق فمن ثقلت موازینه...
و از مفهوم این آیه چنین استفاده میشود که خواب بیننده انجام کاری از کارهای خود را به افرادی واگذارد برخی در انجام آنها تلاش کنند و برخی سستی کنند و از چشم وی بیفتند. شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
✂️ ناخن گرفتن.
🔵 چهارشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و باعث بداخلاقی میشود.
👕👚 دوخت و دوز.
چهارشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود.ان شاالله.
✴️️ وقت استخاره.
در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
❇️️ #ذکر روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه #یامتعال که موجب عزّت در دین میگردد.
@taghvimehamsaran
💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_موسی_کاظم_علیه_السلام#امام_رضا_علیه السلام_#امام_جواد_علیه_السلام و #امام_هادی_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد
@taghvimehamsaran
شما میتوانید با جستجوی کلمه" تقویم همسران" در تلگرام ایتا و سروش به کانال ما بپیوندید.
📚 منابع مطالب ما:
📔تقویم همسران
نوشته ی حبیب الله تقیان
قم:انتشارات حسنین علیهما السلام
ادرس:پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24
تلفن:
09032516300
0912 353 2816
025 377 47 297
📛📛📛📛📛📛
📩 این مطلب را برای دوستانتان حتما با لینک ارسال کنید.نقل مطلب بدون لینک ممنوع و شرعا حرام و مدیون هستید.
📛📛📛📛📛📛
مطلب تخصصی و مفید تقویم اسلامی نجومی را هر شب در 👇اینجا👇دریافت کنید 👇عضو شوید👇ح
لینک کانال اصلی ما در تلگرام👇👇
@taghvimehmsaran
ارتباط با ادمین مجموعه کانالهای تقویم
نجومی اسلامی:👇
@tl_09123532816
لینِک کانال در ایتا و سروش و تلگرام 👇
@taghvimehamsaran
🌸زندگیتون مهدوی ان شاالله.....🌸
https://eitaa.com/joinchat/2302672912C0ee314a7eb
❇️#سیره_شهدا
💠شهید مدافعحرم #احمد_اسماعیلی
🔸خیلی به خانواده شهدا احترام میذاشت؛ مادران شهدا که روز ختمش آمده بودند، میگفتند: احمد چقدر به ما احترام میذاشت...میگفتند تا کمر برای ما خم میشد. خیلی محترمانه با خانواده شهدا برخورد میکرد. حاجاحمد دغدغهمند بود؛ همیشه در حال جمعکردن خاطرات از خانواده شهدا بود.
🔸روز شهادتش، وقتی که حاجاحمد از ناحیه پهلــــو تیر میخوره، حدود یککیلومتر خودش رو عقب میکشونه... چندروز تو بیمارستان حلب بستری میشه و کلیههاش رو از دست میده... شب آخری میگفت «قربون حضرت زهــــرا برم چه دردی کشیدی مــــادرجان!»...تا لحظه آخر داشت زیارت عاشورا میخوند. احمد و برادر شهیدش امیر به فاصله ۳۰سال، هردو شب شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها شهـید شدند.
💖💖💖شعبانیه💖💖💖
💖 💖شعبانیه💖 💖
💖شعبانیه💖💖
💖شعبانیه💖
✅انتشار مطالب بدون ذکر منبع با ذکر حداقل1⃣صلوات جهت سلامتی و فرج امام زمان علیه السلام جایز است✅
🍃🌹۱۴گلصلواتهدیهبهشهید مدافع حرم احمد اسماعیلی 🌹🍃
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
💢سلام امام زمانم
🔅السَّلامُ عَلیکَ یا خَلیفةَ اللّه وَ ناصِرحقّه
🌱سلام بر تو ای نماینده پروردگار بر روی زمین که آینه وجودت نمایانگر اوست.
🌱سلام بر تو ای مولایی که حق خدا به دست تو احیا خواهد شد و همه خلایق را زیر پرچم توحید جمع خواهی کرد...
📚زیارت آل یاسین_مفاتیح الجنان
🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃
https://splus.ir/rostmy
🍃🌹🍃
شهادتـــــ،
معطل
مــــن و تـــــو
#نمے_مانـــــد...
تـــــو اگـــــر سرباز خدا نشوے،
دیگرے میشود...
#صبح_وعاقبتمون_شهدایی 🕊
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
🌷🕊🕊🌷🇮🇷🌷🕊🕊🌷
💚رمان عاشقانه، جذاب، آموزنده و شهدایی
🤍#از_روزی_که_رفتی
❤️ قسمت ۶۳ و ۶۴
فیلم را پخش کرد....
مردش رنگ بر چهره نداشت. صورتش پر از گرد و خاک بود... لبهایش خشک و ترک خورده بود.
"برایت بمیرم مرد، چقدر درد داری که رنگ زندگی از چشمانت رفته است؟"
لبهایش را به سختی تکان داد:
_سلام بانو! قرارمون بود که تا لحظه آخر باهم باشیم، انگار لحظههای آخره! به آرزوم رسیدم و مثل بابام شدم... دعا کن که به مقام شهادت برسم... نمیدونم خدا قبولم میکنه یا نه! ببخش بانو... ببخش که تنها موندی! ببخش که بار زندگی رو روی شونههای تو گذاشتم...
سرفه کرد. چندبار پشت سر هم:
_... تو بلدی روی پای خودت بایستی! نگرانی من تنهاییته! نگرانی من، بیهمنفس شدنته! آیه... زندگی کن... به خاطر من... به خاطر دخترمون... زندگی کن! حلالم کن اگه بهت بد کردم...
به سرفه افتاد. یا زهرا یا زهرا (س) ذکر لبهایش بود تا برق چشمهایش به خاموشی گرایید.
آیه اشکهایش را پاک کرد.
دوباره فیلم را نگاه کرد. فیلم را که در
گوشیاش ریخت، تشکر کرد.
ارمیا متاثر شده بود...
برای خودش متأسف بود که سالها با او همکار بود و هرگز پا پیش نگذاشته بود برای دوستی!
این مرد #لایق #بهترین زندگی بود. این مرد قلبش به #وسعت_دنیا بود
نیمههای شب بود و ارمیا هنوز در خیابان قدم میزد.
" آه سید... سید...
سید! چه کردی با این جماعت! کجایی سید؟
خوب شد رفتی و ندیدی زنت روی خاک قبرت افتاد!
خوب شد نبودی و ندیدی آیهات شکست!
خوب شد نبودی ببینی زنت زانوی غم بغل گرفت!
آه سید... رنگ پریدهی آیهات را ندیدی؟ آن لحظه که لحظهی جان کندنت را برایش به تصویر کشیدی یادت به قول قرار آخرت بود و یادت نبود آیهات میشکند؟ یادت بود به قرارهایت اما یادت نبود آیهات میمیرد؟ آیهات رنگ بر رخ نداشت! آیهات گویی بالای سرت بود که عاشقانه نگاه در چشمانت
میانداخت و صورتت را می کاوید!
سید... سید... سید!
چه کردی با آیهات! چه کردی با دخترکت! چه کردی با من! من که چند روز است زندگیات را دیدهام، همسرت را دیدهام، تو را دیدهام، از فریادهای خاموش همسرت جان دادم! تو که همه چیز داشتی! چرا رفتی؟
چرا درکت نمیکنم؟
چرا تو و زنت را نمیفهمم؟
چرا حرفهایش را نمیفهمم؟
اصلا تو چه دیدی که بیتاب مرگ شدی؟
چه دیدی که از آیهات گذشتی؟
چه گفتی که از تو گذشت! آیهات چه میداند که من عاجز شدهام از درک آن؟ چه دیدی که دنیایی را رها کردی که من با همهی نداشتههایم دو دستی به آن چسبیدهام!"
"این چه داستانیه؟ این چه داستانیه که منو توش انداختید؟ چرا من باید تو ماشین پدرزن تو بشینم!؟"
کار و زندگیاش به هم خورده بود. روزهایش را گم کرده بود. گاهی تا اذان
صبح بیدار بود و به سجاده مسیح نگاه میکرد. گاهی قرآن روی طاقچهی یوسف را نگاه میکرد.
نمیدانست چه میخواهد ،
اما چیزی او را به سمت خود میکشید. خودش را روی نقطهی صفر میدید و سیدمهدی را روی نقطهی صد!
سیدمهدی شده بود درد و درمانش! شده بود گمشدهی این سالهایش... شده بود برادر!
" تو که سالها کنارم بودی و نگاهم نکردی! شاید هم این من بودم که از تو رو برگرداندم! و تو از روزی که رفتی مرا به سمت خود کشیدی! درست از روزی که رفتی، دنیایم را عوض کردی! منی که از جنس تو و آیهات فراری بودم، منی که از جنس تو نبودم، از دنیای تو نبودم!
سید... سید... سید!
تو لبخند خدا را داشتی سید! تو نگاه خدا را داشتی! مثل آیهات! آیهای که شیبه لبخند خداست!"
به خانه که رسید،
مسیح و یوسف در خواب بودند. در جایش دراز کشید. اذان صبح را میگفتند که از خواب پرید. لبخند زد...
سیدمهدی با او حرف زده بود. خدا معجزه کرده بود.
ارمیا #دوباره متولد شد...
*******
امروز فخرالسادات با قهر از خانهی آیه رفت. سیدمحمد بعد از عذرخواهی بابت حرفهای مادرش، همراه او به قم بازگشت.
حاج علی بعد از تماسی که داشت،
مجبور شد، برای مراسم شهدای مدافع حرم به قم بازگردد.
آیه تصمیم داشت به سرکارش بازگردد.
از امروز او بود و کودکش؛ مسئول این زندگی بود. مسئول کودکش بود، باید شروع کند. غم را در دلش نگاه دارد و یا علی بگوید...
روی مبل نشسته بود و کنترل تلویزیون را برداشت...
🕊سیدمهدی: _آیه بانو! بیا فیلمت شروع شدا، نگی نگفتم!
کلافه از روی مبل بلند شد، به سمت یخچال رفت...
🕊_ِ یخچالو باز نذار بانو، اسرافه! گناهه بانو جان! اول فکر کن اون تو چی میخوای، بعد درشو باز کن جانَکم!
بیآنکه در یخچال را باز کند، به سمت اتاق خوابش رفت:
🕊_بانو برقا خاموشه؟ نخوری زمین یه وقت
خودش را روی تخت پرت کرد...
🕊_خودتو اونجوری روی تخت ننداز، مواظب باش بانو! هم خودت درد میکشی هم اون بچهی زبون بسته!
آرام روی تخت.....
💚ادامه دارد.....
🤍 نویسنده؛ سَنیه منصوری
🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃
https://splus.ir/rostmy
🍃🌹🍃
🌷🕊🕊🌷🇮🇷🌷🕊🕊🌷
💚رمان عاشقانه، جذاب، آموزنده و شهدایی
🤍#از_روزی_که_رفتی
❤️ قسمت ۶۵ و ۶۶
آرام روی تخت دراز کشید و خود را سر جای همیشگیِ مردش مچاله کرد:
🕊_هوا سرده بانو، یه پتو روت بکش سرما نخوری! تو که سریع سرما میخوری، چرا مواظب نیستی بانو؟!
گوشه پتو را روی خود کشید. چشم بست و خواب او را در آغوش کشید...
🕊-آیه بانو... بانو!
آیه لبخند زد:
_برگشتی مهدی؟
🕊_جایی نرفته بودم که برگردم بانو! من همیشه پیشتم، تو جدیدا حرف گوش نکن شدی بانو!، واسه همینه که تنها موندی بانو!
آیه لب ورچید:
_نخیرم! من تنها نیستم، خیلیام دختر خوب و حرف گوش کنیام!
🕊_تو همیشه بهترین بودی بانو!
زمین تکان خورد... آیه نگاهی به اطراف کرد. مردش لبخند میزد، انگار روی کِشتی بودند.
مهدی به او نزدیک شد.
چادرش را از سرش برداشت و چادر دیگری روی سرش کشید. باز لبخند زد و آیه به عقب کشیده شد.
خود را روی لنگرگاه دید...
کشتیِ مهدی وارد آبهای آزاد شد، و از تمام کشتیهای اطراف جدا شد، دور و دورتر شد...
آیه فریاد زد:
_مهدی!!
از خواب پرید... نفس گرفت؛
رو به عکس مردش کرد:
" کجایی مرد من!؟ چرا چادرم را عوض میکنی؟ چرا چیزی را میخواهی که خارج از توان من است؟ تو که آیهات را میشناسی!"
از پدر تعبیر خواب را یاد گرفته بود.
حداقل این ساده اش را خوب میفهمید، عوض کردن چادر، عوض کردن همسر است و سید مهدی همسری اش را از سر آیه برداشت.
از جایش بلند شد، سرش گیج رفت.
روی تخت نشست... صدای زنگ در
خانه درآمد، از جا بلند شد و چادرش را بر سر کشید. صاحبخانه پشت در بود!
+سلام خانم علوی!
_سلام آقای کلانی!
کلانی: _تسلیت عرض میکنم خدمتتون!
_ممنونم! مشکلی پیش اومده؟ هنوز تا سر ماه مونده!
+به خاطر کرایه خونه نیست؛ حقیقتش میخواستم بدونم شما کی بلند میشید! حالا که همسرتون فوت کردن، دیگه باید خونه رو تخلیه کنید!
آیه ابرو درهم کشید:
_منظورتون چیه؟ ما قرارداد داریم!
_همسرم دوست نداره حالا که همسرتون فوت کردن اینجا باشید، اگه امکانش هست در اسرع وقت خونه رو خالی کنید!
آیه محکم و جدی گفت:
_با اینکه حق این کار رو نداری و حق با منه اما من نماز میخونم، جای شکدار نماز نمیخونم! خونه پیدا کردم باهاتون تماس میگیرم؛ پول پیش منو آماده کنید لطفا، خدانگهدار!
در را بست... پشت در نشست.
"رفتی و مرا خانه به دوش کردی؟ گناهم
چیست که تو رفتهای؟"
به پدر که زنگ زد، صدایش میلرزید.
شب پدر رسید... آیه بیقراری میکرد برای خاطراتی که باید آنقدر زود دل بکند. به جای جای خانه نگاه میکرد... این آخرین خانه آیه و مردش بود؛ چگونه دل بکند از این خاطرات؟
سه روز گذشته بود.
خانه برای یک زن تنها با کودکی در شکم، پیدا نمیشد، حتی با وجود حاج علی که پدر بود. زندگی یک زن تنها هنوز هم عجیب است... هنوز هم سوال دارد؛ اگر کسی هم اجاره میداد آیه و حاج علی یا خانه را نمیپسندیدند یا صاحبخانه را!
رها که زنگ در خانه را زد،
آیه چشمانش سرخ بود. رها و صدرا وارد خانه شدند. بعد از تعارفات معمول رها پرسید:
_از کی میای سرکار؟ جات خالیه!
+میخواستم بیام، اما اتفاقی افتاده که یه کم درگیرم کرده!
صدرا: _چی شده؟ کمکی از دست ما برمیاد؟
حاج علی آهی کشید:
_صاحبخونه جوابش کرده، دنبال خونهایم!
رها دستش را روی دهانش گذاشت:
_خدای من... هنوز که 6 ماه از قراردادتون مونده!
چای بهارنارنج را به لب برد:
_میگه شوهرت مُرده، زنم راضی نیست، منم گفتم بلند میشم
+قانونًا نمیتونه این کارو بکنه! میخواید ازش شکایت کنید؟ من میتونم کاراشو انجام بدم!
آیه لیوان را روی میز گذاشت:
_مهم نیست! وقتی زنش راضی نیست، یعنی شک داره! نمیخوام باعث آشفته شدن زندگی یه خانواده بشم؛ به قول مهدی؛ هیچی مهمتر از حفظ
یک خانواده نیست."
صدرا: _حالا جایی رو پیدا کردید؟
حاج علی: _نه! پیدا کردن یه خونه برای زنی با شرایط آیه سخته!
صدرا فکر کرد و بعد از چند دقیقه نگاهی به رها انداخت. حرفش را مزمزه کرد:
_راستش حاج آقا خونهی ما دو واحدیه! یه واحد برای برادرم بود که الان دیگه خالیه! و واحد بغلیش هم برای منه که تا سال دیگه خالیه. فردا بیاید خونه رو ببینید، اگه موردپسند بود، تا خونهی بهتری پیدا کنید اونجا بمونن!
حاج علی: _نه! حالا بازم میگردیم! اونجا مال شماست، شاید رها خانم بخوان زودتر مستقل بشن!
رها سرش را پایین انداخته بود.
"رویا بانوی آن خانه است! من که حقی در این زندگی ندارم حاجی!"
صدرا نگاهی به رها انداخت:
_رها هم اینجوری راحتتره، بودن آیه خانم هم برای رها خوبه، هم آیه خانم با این وضع تنها نیستن لطفاً قبول کنید! من با مادرم هم صحبت میکنم.
حاج علی نگاهی به آیه انداخت و آیه نگاه به رها. چشمان رها مطمئنش کرد....
💚ادامه دارد.....
🤍 نویسنده؛ سَنیه منصوری
🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃
https://splus.ir/rostmy
🍃🌹🍃
👇👇👇 کانال عمومی 👇👇👇
(تقویم همسران)
✴️ پنجشنبه 👈 18 بهمن / دلو 1403
👈7 شعبان 1446👈6 فوریه 2025
@taghvimehamsaran
🕋 مناسب های دینی و اسلامی.
🎇 امور دینی و اسلامی.
❇️ روز بسیار شایسته و خوب و خوش یُمنی است برای همه امور خصوصا:
✅آغاز نویسندگی و نگارش کتاب مقاله و...
✅شروع به عمارت و ساخت و ساز.
✅درختکاری.
✅امور زراعی و کشاورزی.
✅شکار و صید و ماهیگیری.
✅مناظره و بحث و گفتگو.
✅شروع به کسب و کار.
✅مسافرت.
✅اقدامات قضایی.
✅و دیدار روسا خوب است.
🤒 مریض امروز زود خوب می شود.
👶 مناسب زایمان و نوزاد برای پدر و مادر و خودش مبارک و خوش قدم باشد.
🚘 مسافرت: مسافرت خوب است.
👩❤️👨مباشرت امروز :
فرزند هنگام زوال ظهر، درستکار و عاقل و دانا باشد.
🔭احکام نجوم.
🌗 امروز قمر در برج جوزا است و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است.
✳️ارسال جنس به مشتری.
✳️خرید و سفارش جنس.
✳️معامله املاک و مستغلات.
✳️مبادله سند و قولنامه.
✳️تاسیس شرکت و امور مشارکتی.
✳️امور تعلیمی و آموزش مثل آموزش رانندگی.
✳️و آغاز نویسندگی نیک است.
🟣کتابت ادعیه و احراز و نماز و بستن حرز خوب است.
💑مباشرت امشب: (شبِ جمعه) ،فرزند پس از فضیلت نماز عشاء سخنوری توانا و کلامش بجا و موثر واقع خواهد شد.
💇♂💇 اصلاح سر و صورت :
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز ،باعث دولت می شود.
💉💉حجامت فصد خون دادن.
#خون_دادن یا #حجامت و فصد باعث مرگ ناگهانی می شود.
😴😴 تعبیر خواب امشب:
خواب و رویایی که شب جمعه دیده شود تعبیرش از ایه ی 8 سوره مبارکه "انفال" است.
لیحق الحق و یبطل الباطل...
و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود بین خواب بیننده و دیگری اختلافی پیش آید و دعوا را نزد قاضی یا حکم برند و معلوم شود حق با خواب بیننده است و شما مطلب خود را بر آن قیاس کنید.
@taghvimehamsaran
💅 ناخن گرفتن:
🔵 پنجشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز خیلی خوبیست و موجب رفع درد چشم، صحت جسم و شفای درد است.
👕👚 دوخت و دوز:
پنجشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نوخ روز خوبیست و باعث میشود ، شخص، عالم و اهل دانش و علم گردد.
✴️️ وقت استخاره :
در روز پنجشنبه از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعد از ساعت ۱۲ ظهر تا عشاء آخر ( وقت خوابیدن)
❇️️ ذکر روز پنجشنبه نیز: لا اله الا الله الملک الحق المبین
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۳۰۸ مرتبه #یارزاق موجب رزق فراوان میگردد .
💠 ️روز پنجشنبه طبق روایات متعلق است به #امام_حسن_عسکری_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸 زندگیتون مهدوی 🌸
📚 منابع مطالب ما:
📔تقویم همسران
نوشته ی حبیب الله تقیان
انتشارات حسنین علیهما السلام
قم:
پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24
تلفن:
09032516300
025 377 47 297
0912 353 2816
📛📛📛📛📛📛📛
📩 این مطلب را برای دوستانتان حتما با لینک ارسال کنید.بدون لینک نقل مطلب ممنوع و حرام است.
📛📛📛📛📛📛📛
لینگ کانال در ایتا و سروش و تلگرام 👇
@taghvimehamsaran
ارتباط با ادمین👇
@tl_09123532816
https://eitaa.com/joinchat/2302672912C0ee314a7eb
✍قسمتی از وصیت :
💠من از کلمه داعش نفرت دارم؛ چون ترسو و بی هدفند. این گروه فقط در قالب انسانند و بویی از انسانیت نبردهاند و هرگاه به فیلمهای آنان که به چه طرز فجیعی سالمندان، زنان و کودکان، مردان، جوانان و نوجوان را به قتل میرسانند؛ مساجد، اماکن متبرکه، حرم اهل بیت پیامبر (ص) را ویران میکنند، نگاه میکنم خونم به جوش میآید و تصمیم گرفتهام به هر طریقی باشد به سوریه بروم و با آنها بجنگم، چون اولین و باارزشترین نیاز هر جامعه و هر خانواده، #امنیت و #آرامش است...
#شهید سید فخرالدین تقوی نژاد
#شهداے_فارس
#ایام_شهادت
🍃🌹۱۴گلصلواتهدیهبهشهید فخرالدین تقوی نژاد 🌹🍃
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
🔆 #عهد_جانان
السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْإِمامُ الْمَأْمُون
سلام بر تو ای پیشوای امین
📗زیارت آل یاسین امام زمان عجلاللهتعالیفرجهالشریف
#اللهمعجلالولیکالفرج
💖💖💖شعبانیه💖💖💖
💖 💖شعبانیه💖 💖
💖شعبانیه💖💖
💖شعبانیه💖
✅انتشار مطالب بدون ذکر منبع با ذکر حداقل1⃣صلوات جهت سلامتی و فرج امام زمان علیه السلام جایز است✅
🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃
https://splus.ir/rostmy
🍃🌹🍃
🌷🕊🕊🌷🇮🇷🌷🕊🕊🌷
💚رمان عاشقانه، جذاب، آموزنده و شهدایی
🤍#از_روزی_که_رفتی
❤️ قسمت ۶۷ و ۶۸
چشمان رها مطمئنش کرد که بودنش خواستهی او هم هست!
آیه: _قبوله؛ فقط پول پیش و اجاره رو به توافق برسیم من مشکل ندارم! قبل از مستقل شدنتون هم به من بگید که بتونم به موقع خونه رو خالی کنم.
حاج علی هم اینگونه راضیتر بود،
شهر غریب و تنهایی دخترکش دلش را میلرزاند، حالا دلش آرام بود که مردی هست، رهایی هست!
صدرا: _خب حالا دیگه ناراحت نباشید سید! کی بیایم برای اسبابکشی؟
رها: _آیه که هنوز خونه رو ندیده!
صدرا لبخندی زد:
_این حرفا فرمالیتهست! به خاطر تو هم شده میان!
لبخند بر لب هر چهار نفر نشست. صدرا تلفنش را درآورد و گفت:
_به ارمیا و دوستاش زنگ بزنم خبر بدم که لباس کارگریهاشونو دربیارن!
حاج علی: _باهاش در ارتباطی؟
صدرا: _آره، پسر خوبیه؛ رفاقت بلده!
حاج علی: _واقعا پسر خوبیه. اون روز که فهمیدم ارتشیه تعجب کردم، فکرشم نمیکردم.
صدرا: _آره خب، منم تعجب کردم.
روز اسبابکشی فرارسید.
سایه و رها نگذاشتند آیه دست به چیزی بزند. همهی کارها را انجام دادند و آخر شب بود که تقریبا چیدن خانهی آیه تمام شد.
خانهی خوبی بود اما نسبت به خانهی قبلی کمی کوچکتر بود. حالا که مردش در دو متر خاک خفته است چه اهمیت دارد متراژ خانه؟
ارمیا دلش آرام گرفته بود.
نگران تنهایی این زن بود. کار دنیا به کجا
رسیده که غریبهها برایش دل میسوزانند؟کار دنیا به کجا رسیده که دردش را نامحرمان هم میدانند.
قاب عکس مردش را روی دیوار نصب کرده بودند.
نمیدانست چه کسی این کار را کرده است ولی سپاسگزارش بود، اصلا چه اهمیت دارد که بداند ارمیا با چه عشقی آن قاب عکس را کنار عکس رهبر نصب کرده است؛ اصلا چه اهمیت دارد که بداند ارمیا نگاهش به دنیای آیه عوض شده است؟!
آیه مقابل مردش ایستاد:
" خانهی جدیدمان را دوست داری؟ کوچکتر از قبلیست نه؟ اما راحتتر تمیز میشود!الان که دیگر کسی سراغم نمیآید، تو که بودی همه بودند، تو که رفتی، همه رفتند... این است زندگی من، از روزی که رفتی... از روزی که رفتی همه چیز عوض شده! همهی دنیا زیر و رو شده است، راستی مرد من... یادت هست آن
لباسها را کجا گذاشتی؟یادت هست که روز اولی که دانستی پدر شدهای چقدر لباس خریدی؟ یادت هست آنها را کجا گذاشتیم؟"
صدای زنگ در، آیه را از گفتگو با مردش بازداشت. در را که گشود، رها بود و صدرا با سینی بزرگ غذا... آیه کنار رفت وارد شدند:
_راحتید آیه خانم؟
+بله ممنون، خیلی بهتون زحمت دادم.
حاج علی از اتاق بیرون آمد:
_چرا زحمت کشیدید؟
صدرا: _کاری نکردیم، با مادرم صحبت کردم وقتایی که شما اینجا نیستید، رها بیاد بالا که آیه خانم تنها نباشن!
رها به گفتوگوی دقایق قبلش اندیشید...
صدرا: _با مادرم صحبت کردم. وقتی حاجی رفت، شبها برو بالا، به کارای خونه برس و حواست به مادرم باشه! وقتی هم معصومه برگشت، زیاد دورو برش نباش! باشه؟
رها همانطور که به کارهایش میرسید ،
به حرفهای صدرا گوش میداد. این بودن آیه برایش خوب بود، برای دلش خوب بود!
_مزاحم زندگی شما شدم.
رها اعتراض کرد:
_آیه!
حاج علی: _ما واقعا شرمندهی شماییم، هم شما هم خانواده؛ واقعا پیدا کردن جای مطمئنی که میوهی دلمو اونجا بذارم کار سختیه.
صدرا: _این حرفا رو نزنید حاج آقا! ما دیگه رفع زحمت میکنیم، شما هم شامتون رو میل کنید، نوش جونتون!
صدرا که به سمت در رفت،
رها به دنبالش روان شد. از پلهها پایین میرفتند که در ساختمان باز شد و رویا وارد شد...
***************
تن رها لرزید. لرزید از آن اخمهای به هم گره خورده... از آن توپی که حسابی پُر بود و دلیل پر بودنش فقط رها بود!
رویا: _باید با هم حرف بزنیم صدرا!
صدرا لبخندی به رویایش زد:
_سلام، چرا بیخبر اومدی!؟
+همچین بیخبرم نیومدم، شما دو روزه گوشیتو جواب ندادی!
_حالا بیا داخل خونه ببینم چی شده که اینجوری شدی!
رویا وارد شد. صدرا به رها اشاره کرد که وارد شود و رها به داخل خانه رفت،
در که بسته شد رویا فریاد زد:
_تو با اجازهی کی خونهی منو اجاره دادی؟؟؟
صدرا ابرو در هم کشید:
_صداتو بیار پایین، میشنون!
+دارم میگم که بشنون، نمیگی شگون نداره؟ میخوای توئم مثل برادرت بمیری... خب بمیر! به جهنم! دیگه خستهام صدرا... خسته! میفهمی؟
ِ_نه... نمیفهمم! تو چت شده؟ این حرفا چیه؟
+اول که این دختره رو عقد کردی آوردی توی این خونه، حالا هم یه بیوه زن رو آوردی... این یعنی چی؟! این یعنی فقط تو یه...
صورت رویا سوخت ،..
و حرفش نیمه کاره ماند. رها بود که زد تا بشکند کلام
زنی را که داشت حرمت میشکست... حرمت مردش را...
حرمت این خانه را...
رویا شوکه گفت:......
💚ادامه دارد.....
🤍 نویسنده؛ سَنیه منصوری
🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃
https://splus.ir/rostmy
🍃🌹🍃