eitaa logo
علمای همدان
1.5هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
104 ویدیو
10 فایل
﴾﷽﴿ 🕌امام علی(ع) : «العُلَمَاءُ بَاقُونَ مَابَقِیَ الدَّهرُ» تا روزگار هست، علماء باقی‌اند. 📚نهج‌البلاغه، ح۱۴۷ نشر و کپی بدون ذکر منبع🚫 👤رهبر انقلاب : «همدان پُر از چهره‌های علمی‌ است،این منطقه از لحاظ علمی بابرکت است.» ۱۳۸۳/۰۴/۱۵ @hosseinifazel
مشاهده در ایتا
دانلود
48.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎙بخشی از بیانات در این دیدار :👇 ┈┉┅━━━━━━━━━━━━┅┉┈ ✅«حقیقتاً در بین مناطق گوناگون کشور، همدان یک نمونه‌ی کم‌نظیر است. تعداد علما و فضلا و بزرگان و متبحرین در فنون مختلف و علوم گوناگون در این استان بسیار شگفت‌آور است. از خصوصیات این استان یکی هم این است که صادرکننده‌ علماست؛ چقدر بزرگان همدانی، ملایری، نهاوندی و سایر شهرهای این استان و این منطقه در مناطق مختلف کشور منشأ خدمات علمی و عملی بودند. ما در مشهد از اوان کودکی با دو چهره‌ی علمىِ معروفِ نهاوندی آشنا شدیم؛ یکی مرحوم شیخ محمد نهاوندی بود؛ پسر شیخ عبدالرحیم نهاوندی، که او هم از ملاهای بزرگ تهران بود. مرحوم شیخ محمد نهاوندی از اَعلام و اساتین مشهد بود، که پدر من پیش ایشان درس خوانده بود؛ صاحب تفسیر نهاوندی، که چهار جلد است. ایشان شاعر خوبی هم بوده است. بنده ایشان را دیده بودم و با پدرم به منزل ایشان رفته بودیم؛ بسیار مرد فاضل، عالم، روشنفکر، مجتهد و متفننی بود. دیگری، مرحوم آقا شیخ علی اکبر نهاوندی که در بین عامه‌ی مردم مشهد تقریباً شخص اولِ روحانی محسوب میشد؛ الان هم شبستان نهاوندىِ مسجد گوهرشاد به اسم ایشان است. بنابراین همدان پُر از چهره‌های علمی است. در این سلسله‌ی نسب علمی حوزه‌ی همدان را باید به یاد داشت؛ اینها را نباید فراموش کرد؛ این سلسله‌ی نسب علمی چیز خیلی مهمی است این قباله ی کهن علمىِ همدان را فراموش نکنید و از دست ندهید؛ این چیز خیلی بزرگی است. شما دنباله‌ی آنها هستید.» ✍کانال 🆔 @OlamayeHamedan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍📚✍📚✍📚✍📚✍📚✍ 1⃣ :📚 کتاب «پرتو آفتاب» خاطرات حضرت آیت‌الله حاج شیخ (رضوان الله علیه) و واکاوی و بازآفرینی خاطرات ایشان در مورد علمای همدان، پیرامون زندگی آنان، تاریخچه حوزه، دوران رضاخان، انقلاب امام‌ خمینی، دوران مبارزه با رژیم پهلوی و دوران پیروزی انقلاب اسلامی؛ اثر عبدالرحیم اباذری ┈┉┅━━━━━━━━┅┉┈ 🌐برای خرید یا مطالعه این کتاب به لینک زیر مراجعه کنید :👇 🆔 کتاب «پرتو آفتاب» ✍کانال 🆔 @OlamayeHamedan
✍طبق این کتاب به برخی از خاطرات مرحوم حاج شیخ (رضوان الله علیه) این عالم مجاهد و انقلابی درباره برخی از علمای همدان می پردازیم.👇 ✍ایشان در ابتدای کتاب می نویسد : «از علمای معاصر که بنده آن‌ها را درک کرده باشم، می‌توانم به‏‎ ‎‏علمای حدود شصت سال گذشته اشاره کنم. در این‌جا به تعدادی از‏‎ ‎‏آن‌ها اشاره می‌کنم.» ✍کانال 🆔 @OlamayeHamedan
1⃣ 👤مرحوم حاج میرزا (رضوان الله علیه) ┈┉┅━━━━━━━━┅┉┈ ✅نام فامیلی او «دریایی»(م۱۳۲۰ش) بود، جولان یکی از محله‌های همدان است و چون ایشان از این محله بود به ایشان «جولانی» هم می‌ گفتند. او تحصیل‌ کرده نجف بود و ‎‏بعد در همدان حوزه درسی تشکیل داد و در زمان خودش از علمای‏‎ ‎‏درجه اول همدان به شمار می‌ آمد. رساله مختصری هم از وی به چاپ‏‎ ‎رسیده است. من‌ حیث المجموع مرد بسیار فاضلی بود و وقتی که از دنیا رفت، شهر تعطیل شد و تشییع جنازه با ابهت و باعظمتی برایش برگزار‏ کردند که در نهایت در قبرستان وادی السلام قم دفن گردید. ‏‏وی پسری به نام «میرزا اسدالله» داشت و ایشان نیز از علمای همدان‏‎ ‎‏شمرده می‌ شد. در قم تحصیل کرد و از شاگردان حاج شیخ عبدالکریم‏‎ ‎‏حائری به حساب می‌آمد و از نظر سنی از مرحوم آخوند هم بزرگ‌تر بود‏‎ ‎‏و به «آمیرزا اسدالله حجت» [ ] معروف بود. وقتی به همدان آمد از نظر مالی‏‎ ‎‏وضعیت خوبی نداشت و به ناچار دفتر ازدواج باز کرد و این امر به‏‎ ‎‏موقعیت اجتماعی او ضربه زد؛ زیرا در آن ایام اگر کسی محضردار‏‎ ‎‏می‌شد، مردم او را با حکومت طاغوت مرتبط می‌دانستند و در اذهان‏‎ ‎‏مردم از عدالت ساقط می‌شد. به همین خاطر پس از درگذشت پدر،‏‎ ‎‏وقتی به اقامه نماز در مسجد پدرشان پرداخت، مردم چندان استقبال‏‎ ‎‏نکردند. یکی از پسرانش جراح عمومی است و در تهران یا همدان ساکن‏‎ ‎‏می‌باشد و از بقیه خبر ندارم.‏ 📚کتاب پرتو آفتاب(خاطرات حاج شیخ علی عراقچی همدانی)، ص۲۳ ✍کانال 🆔 @OlamayeHamedan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
2⃣ 👤مرحوم (رضوان الله علیه) ┈┉┅━━━━━━━━┅┉┈ ✅اقای دامعانی(۱۳۳۲ش) اگرچه در اصل، دامغانی‏‎ ‎‏بود، ولی در همدان زندگی می‌کرد. تحصیل‌ کرده نجف و شخص‏‎ ‎‏وارسته‌ای هم بود. به قول آقایان در همدان کارش گرفته بود و مردم به‏‎ ‎‏وی مراجعه می‌کردند. در اخبار، احادیث و تاریخ، اشراف خوبی‏‎ ‎‏داشت، ولی در مسائل بحثی وارد نمی‌ شد و در تدریس هم چندان‏‎ ‎‏مهارت نداشت، گرچه تدریس هم می‌کرد و چند نفری شاگرد هم‏‎ ‎‏داشت. با این حال بیشتر به تقدس شهرت پیدا کرده و معروف هم بود‏‎ ‎‏که به خدمت امام زمان(عج) رسیده است. درآن ایام ستمشاهی نماز‏‎جمعه را اقامه می‌کرد و مردم همدان نیز در آن شرکت می‌کردند که‏‎ ‎‏خیلی هم شلوغ می‌شد.‏ ‏‏دو تا از پسرهای ایشان طلبه و اهل علم شدند. 🔹️یکی از آنان آقای‏‎ ‎‏حاج شیخ است که تحصیل‌کرده حوزه قم‏‎ ‎‏بود و درس حاج شیخ عبدالکریم را درک کرده بود و بعد به همدان آمد و‏‎ ‎‏تدریس هم داشت. یکی از تابستان‌ها که به همدان رفته بودم در درس‏‎ ‎‏شرح لمعه‏‏ ایشان شرکت کردم، دیدم بسیار عالی تدریس می‌ کند.‏ ‏‏وقتی پدرش حاج شیخ علی دامغانی از دنیا رفت، مقبره‌ای‏‎ ‎‏تأسیس کرد و اطراف آن، حجره‌هایی برای طلاب علوم دینی ساخت که‏‎ ‎‏بعداً این محل به مدرسه دامغانی معروف شد. من تابستان‌ها که به همدان‏‎ ‎‏بازمی‌گشتم معمولاً در این مدرسه حضور می‌یافتم. 🔹️پسر دوم ایشان، شیخ است که به آن‏‎ ‎‏خواهیم پرداخت. 📚کتاب پرتو آفتاب(خاطرات حاج شیخ علی عراقچی همدانی)، ص۲۴ ✍کانال 🆔 @OlamayeHamedan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
3⃣ 👤مرحوم (رضوان الله علیه) ┈┉┅━━━━━━━━┅┉┈ ✅مرحوم بهاری(م۱۳۳۵ق) یکی از علمای سرشناس همدان‏‎ ‎‏بود و فعالیت مذهبی فراوان و گسترده‌ای داشت. مرد فاضل، وارسته،‏‎ ‎‏شجاع و قاطعی بود و در حدود هفتاد سال پیش در همدان فوت کرد.‏ ‎‏این عالم بزرگوار با این‌که در عهد ناصرالدین شاه زندگی می‌کرد، هرگز‏‎ ‎‏به دستگاه طاغوت باج نداد و از حرّیت و آزادمردی خاصی برخوردار‏‎ ‎‏بود، به طوری که در آن ایام خودش حد شرعی اجرا می‌کرد.‏ ‏‏پسر وی، آقای شیخ همدانی، از شاگردان مرحوم‏‎ ‎‏آخوند ملاعلی همدانی بود و در مدرسه آخوند هم تدریس داشت. وقتی‏‎ پدرش از دنیا رفت، کتاب‌های او را به چاپ رسانید. یکی از آثار مرحوم‏‎ ‎‏شیخ باقر پیرامون حضرت سیدالشهدا علیه السلام است. در این کتاب عکس‏‎ ‎‏شیخ باقر به همراه یاران و شاگردانش در حالی که سلاح گرم به دست‏‎ ‎‏دارند نیز چاپ شده و مشاهده می‌شود. ایشان کتاب فقهی نیز دارد. شیخ‏‎ ‎‏محمدحسین بهاری گویا مدتی هم به قم آمده و در آن‌جا به تحصیلات‏‎ ‎‏خود ادامه داده و پس از اندکی دوباره به همدان بازگشته است. او فردی‏‎ ‎‏پرکار و پرتلاش در تحصیل علم و تقوا بود. در یکی از مساجد همدان،‏‎ ‎‏به اقامه جماعت می‌پرداخت و اغلب در مدرسه آخوند به تدریس‏‎ ‎‏اشتغال داشت و شب‌ها نیز در همان مدرسه می‌خوابید. 📚کتاب پرتو آفتاب(خاطرات حاج شیخ علی عراقچی همدانی)، ص۲۵ ✍کانال 🆔 @OlamayeHamedan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4⃣ 👤مرحوم آیت الله العظمی (رضوان الله علیه) ✍کانال 🆔 @OlamayeHamedan
✅مرحوم آقای آخوند(م۱۳۵۷ش) که معروف به «آخوند‏‎ ‎‏همدانی» است از معاریف و مشاهیر بزرگ همدان به شمار می‌آید. خیراً‏‎ ‎‏کتابی در شرح حال وی تحت نام ‏‏(سلمان پاک‏‏) درباره کشف و کرامات‏‎ ‎‏ایشان به چاپ رسیده است. البته من خودم شخصاً از ایشان چیزی‏‎ ‎‏ندیده‌ام ـ با این‌که مرتب به محضرشان مشرف می‌شدم ـ  ولی مواردی‏‎ ‎‏را از آقای شیخ محسن قرائتی در برنامه «درس‌هایی از قرآن» در‏‎ ‎‏تلویزیون شنیدم. همچنین در جایی نوشته بود که روزی به همراه دوستان‏‎ ‎‏خدمت آقای آخوند رسیدیم، ایشان روی تشک نشسته بود، خدمتکارش‏‎ ‎‏در اتاق بزرگی در بالای منزلش زندگی می‌کرد. چون وارد شدیم‏‎ ‎‏نشستیم، در حیاط زده شد، خدمتکار رفت، بعد آمد و گفت: آقا! فقیر‏‎ ‎‏آمده، پول می‌خواهد. مرحوم آخوند دست زیر تشک برد، پولی درآورد‏‎ ‎‏به او داد. مدتی گذشت دوباره فقیر دیگری آمد و آخوند از زیر تشک‏ مبلغی به او داد. اندکی بعد آخوند بلند شد و برای تجدید وضو به‏‎ ‎‏دستشویی رفت. در این هنگام یکی از دوستان ما که قدری کنجکاو بود،‏‎ ‎‏زیر تشک آقا را بالا زد ولی چیزی دیده نشد. بعد حاج آخوند آمدند و‏‎ ‎‏نشستند. دوباره فقیر سومی آمد؛ باز آخوند دست به زیر تشک برد و‏‎ ‎‏پولی به او داد، همه ما متعجب شدیم؛ وقتی از ماجرا پرسیدیم جواب داد‏‎ ‎‏که سهم فقرا می‌رسد.‏ ‏‏یک بار هم گویا نمازی را که به قصد زیارت معصوم در خواب وارد‏‎ ‎‏شده است، می‌خواند. گویا دستش زخم بوده و به جای وضو، با تیمم‏‎ ‎‏این نماز را به جا می‌آورد. چون شرطی از شروط خواب را هم به جا‏‎ ‎‏نیاورده بود به جای معصوم، استادش مرحوم حاج شیخ عبدالکریم را در‏‎ ‎‏خواب می‌بیند. در خواب از حاج شیخ می‌پرسد که آیا می‌تواند از وجوه‏‎ ‎‏شرعی به فقرا کمک کند؟ حاج شیخ اجازه داده بود. خود مرحوم آخوند‏‎ ‎‏گفته بود چون در اجرای نماز نقصی داشتم، به جای معصوم علیه السلام، نایب‏‎ ‎‏معصوم به خوابم آمد.‏ ‏‏او بیان بسیار جذابی داشت. من تابستان‌ها که به همدان می‌رفتم،‏‎ ‎‏گاهی برای نماز در مسجد ایشان حاضر می‌شدم. بعد از نماز به منبر‏‎ ‎‏می‌رفت؛ مسجد پر از جمعیت می‌شد. در سخنرانی و خطابه مهارت ویژه‏‎ ‎‏داشت. از محفوظات بسیار عالی برخوردار بود. احادیث ناب می‌خواند و‏‎ ‎‏بسیار روان هم معنا می‌کرد. وقتی مواعظ الهی را به مردم می‌رساند‏‎ ‎‏خودش هم مرتب اشک می‌ریخت. محاسنش از قطرات اشک کاملاً‏‎ ‎‏خیس می‌شد. در روضه خواندن استاد بود؛ کاملاً صحنه کربلا را مجسم‏ می‌کرد، به نحوی که هر کس پای منبرش می‌نشست حالت ملکوتی پیدا‏‎ ‎‏می‌کرد. البته این‌طور هم نبود که مطالب تکراری نداشته باشد ولی چون‏‎ ‎‏بیان زیبایی داشت مریدهایش علاقه‌مند به صحبت‌های ایشان بودند. مثلاً‏‎ ‎‏شخصی به نام حاج اکبر بود که از پامنبری‌های مرحوم آخوند بود و‏‎ ‎‏تقریباً قسمت عمده مطالب او را حفظ کرده بود. می‌گفتند تازگی کلام‏‎ ‎‏آخوند مثل تازگی قرآن است. ایشان در ماه رمضان و در ماه محرم از اول‏‎ ‎‏تا چهاردهم محرم برنامه سخنرانی بسیار منظمی داشت، منبر می‌رفت و‏‎ ‎‏روضه می‌خواند.‏ ‏‏او در شهر همدان محور بود و دروس فقه، اصول، تفسیر و اخلاق‏‎ ‎‏تدریس می‌کرد. درس ایشان سه قسمت داشت؛ در آغاز آیه‌ای از قرآن را‏‎ ‎‏می‌خواند، بعد آن را خیلی عالی معنا می‌کرد و بر اساس روایات و آیات‏‎ ‎‏دیگر تفسیر می‌نمود. پس از آن مقداری اصول می‌گفت؛ از ‏‏کفایه‏‏ تدریس‏‎ ‎‏می‌کرد و در کنار آن نظرات خود را هم می‌آورد و در نهایت چند مسأله‏‎ ‎‏فقهی عنوان می‌کرد. گاهی این سه قسمت بحث، حدود دو ساعت طول‏‎ ‎‏می‌کشید.‏ @OlamayeHamedan ✍ادامه مطالب :👇
‏‏او زندگی بسیار ساده‌ای داشت. یکی از دوستان نقل می‌کرد: یک بار‏‎ ‎‏مرحوم آخوند در قم برای استحمام به حمام عمومی رفته بود، وقتی‏‎ ‎‏می‌خواست پیراهنش را دربیاورد در اثر کهنگی و فرسودگی، پاره پاره‏‎ ‎‏شده بود. یکی از بازاری‌ها که شاهد صحنه بود، تا قبل از آن‌که آخوند‏‎ ‎‏خودش را شستشو کند از بازار پیراهنی نو خریده و بر روی لباس‌هایش‏‎ ‎‏گذاشته بود و به حمامی هم سفارش کرد اگر آخوند بیرون آمد، بگو‏‎ ‎پیراهن نو را استفاده کند و به او بگوید که یکی از دوستانش هدیه داده‏‎ ‎‏است.‏ ‏‏مرحوم آخوند ملا علی معصومی، عالم بسیار خاضع و وارسته‌ای‏‎ ‎‏بود. از شاگردان بارز حاج شیخ عبدالکریم به شمار می‌آمد، با حضرت‏‎ ‎‏امام در درس حاج شیخ حاضر می‌شدند و با هم ارتباط نزدیک و‏‎ ‎‏صمیمی هم داشتند. این دو از نظر علمی و تقوایی به همدیگر اعتقاد‏‎ ‎‏داشتند، ولی از جهت مسائل انقلاب و مبارزه با شاه با هم اختلاف نظر‏‎ ‎‏پیدا کردند، اما در عین حال برای همدیگر احترام قائل بودند. درباره‏‎ ‎‏انقلاب مرحوم آخوند به امام پیغام فرستادند که: «ابوذر! دیگر بس کن»‏‎ ‎‏و این نشان می‌داد که حضرت امام را همانند ابوذر می‌دانست. امام هم‏‎ ‎‏در جواب پیام داده بود: ای سلمان! حرکت کن البته در این مورد‏‎ ‎‏مطالب دیگری هم هست که در فصل مربوط به انقلاب اسلامی به آن‏‎ ‎‏خواهم پرداخت.‏ ‏‏مرحوم آخوند در اواخر عمرشان به بیماری سختی دچار شده،‏‎ ‎‏برادرزنشان که در تهران زندگی می‌کرد، او را جهت معالجه به تهران‏‎ ‎‏منتقل کرد. یک روز آقای حمیدی ـ از علمای همدان که از دوستان بنده‏‎ ‎‏و از علمای فعلی تهران است ـ با من تماس گرفت و خبر داد مرحوم‏‎ ‎‏آخوند را به تهران آورده‌اند. بنده در تهران بودم و در منزل برادرزنشان به‏‎ ‎‏خدمتشان رسیدم، روی تخت در حال استراحت بود. وقتی بر بالای‏‎ ‎‏سرش حاضر شدم، جهت احترام از بنده یک مقداری خودش را تکان‏‎ ‎‏داد. می‌خواست بلند شود ولی نتوانست؛ چون ایشان مقید بودند جلوی‏ پای همه به ویژه طلاب بلند می‌شد. کمی حرکت کرد، اطرافیان سرش را‏‎ ‎‏بالا آوردند، با هم احوال‌پرسی کردیم. آقای بهاء‌الدین نوری فرزند آشیخ‏‎ ‎‏عبدالنبی نوری هم حضور داشت. او پس از احوال‌پرسی گفت که فعلاً‏‎ ‎‏نود و چهار سال سن دارد، با این حال، خیلی سرحال بود. مرحوم آخوند‏‎ ‎‏با دیدن ایشان، خاطره‌ای را به نقل از پدر او یعنی، شیخ عبدالنبی نوری‏‎ ‎‏نقل کرد که ذکر آن در این‌جا خالی از لطف نیست. لکن قبل از نقل آن‏‎ ‎‏بگویم، آقای شیخ عبدالنبی در اصل اهل «خور» می‌باشد ولی در تهران‏‎ ‎‏بزرگ شده است. گویا در ایامی که مرحوم آخوند همدانی با مرحوم‏‎ ‎‏میرزا محمد ثابتی همدانی در تهران به سر می‌بردند، در حوزه تهران با‏‎ ‎‏شیخ عبدالنبی آشنا و مرتبط می‌شوند. این را هم بگویم، مرحوم آخوند‏‎ ‎‏با آقای میرزا محمد ثابتی، مثل دو برادر بودند، در روستا با هم بزرگ‏‎ ‎‏شدند و بعد در همان‌جا نزد پدر آقای ثابتی درس خواندند، سپس به‏‎ ‎‏حوزه تهران منتقل ‌شدند و با هم در مدرسه مروی نزد مرحوم آقای‏‎ ‎‏هیدجی ‏‏شرح منظومه‏‏ خواندند. آقای هیدجی اهل سیر و سلوک بود.‏‎ ‎‏حاشیه‌ای هم بر ‏‏منظومه‏‏ دارد که تا به حال چندبار تجدید چاپ شده‏‎ ‎‏است. ‏ ‏‏به هر حال مرحوم آخوند در منزل برادرزنشان این خاطره را به نقل‏‎ ‎‏از شیخ عبدالنبی نوری نقل ‌کرد که می‌گفت: من در نجف بودم، چون‏‎ ‎‏میرزای شیرازی به سامرا هجرت کرد، من نیز به همراه او به آن شهر‏‎ ‎‏رفتم. مدتی گذشت، وضع مالی بدی پیدا کردم، به گونه‌ای که از همه‏‎ ‎‏مغازه‌ها جنس نسیه می‌آوردم. اهالی سامرا نیز اغلب اهل تسنن بودند. 📚کتاب پرتو آفتاب(خاطرات حاج شیخ علی عراقچی همدانی)، ص۲۹ ✍کانال 🆔 @OlamayeHamedan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
5⃣ 👤مرحوم میرزا (رضوان الله علیه) ✍کانال 🆔 @OlamayeHamedan
✅مرحوم میرزامحمد(م۱۳۲۵ش) معروف به «میرزا» است،‏‎ ‎‏همان طوری که گفتم از دوستان صمیمی مرحوم آخوند ملاعلی بود. از‏‎ ‎‏کودکی و نوجوانی با هم بزرگ شدند. در حوزه تهران هم با هم درس‏‎ ‎‏خواندند، بعد به قم آمدند و در درس حاج شیخ مؤسس حوزه شرکت‏ می‌کردند. میرزا از مدرسان سرشناس قم بود و بعد از رحلت حاج شیخ‏‎ ‎‏عبدالکریم در زمره‌ اساتید درجه یک قرار گرفت. برخی از آقایان که‏‎ ‎‏هنوز زنده هستند نقل می‌کنند، وقتی درس حاج شیخ تمام می‌شد‏‎ ‎‏حدود صد و پنجاه نفر از شاگردان ایشان به درس میرزا محمد ثابتی‏‎ ‎‏می‌رفتند. او از نظر علمی مقام والایی داشت. مرحوم آخوند ملاعلی‏‎ ‎‏می‌فرمود : زحمت را ما کشیدیم و علم را آقای میرزا برد. او در قم به‏‎ ‎‏«میرزای همدانی» و در همدان به «میرزای قمی» معروف بود، استعداد‏‎ ‎‏بسیار درخشانی داشته و بسیار هم مطالعه می‌کرد. می‌گویند هنگامی که‏‎ ‎‏در روستا چهار سال بیشتر نداشت تمام قرآن را نزد پدرش قرائت کرده‏‎ ‎‏و به خاطر سپرده بود.‏ ‏‏حاج شیخ علی اوسط هاشمی همدانی می‌گفت: وقتی پای درس‏‎ ‎‏مکاسب‏‏ ایشان بودیم، فقط انگشتشان را روی متن ‏‏مکاسب‏‏ رحلی قدیمی‏‎ ‎‏می‌کشید و تا پایین صفحه می‌آمد و این کل مطالعه‌اش می‌شد. بعد همه‏‎ ‎‏مطالب را درس می‌گفت، به طوری که با توضیح او هیچ نیازی به تطبیق‏‎ ‎‏نمی‌شد.‏ ‏‏میرزای همدانی پس از رحلت حاج شیخ عبدالکریم به همدان رفت‏‎ ‎‏و در آن‌جا حوزه درسی به راه انداخت. در همدان به مدت ده سال‏‎ ‎‏تدریس ‏‏مکاسب‏‏ و ‏ رسائل‏‏ و ‏‏کفایه‏‏ می‌فرمود. دلیل رفتن وی از قم این‏‎ ‎‏بود که اعتقاد داشت حوزه بعد از حاج شیخ، رو به ضعف است؛ از‏‎ ‎‏سوی دیگر، وضعیت مالی خوبی نداشت و زن و فرزندانش به سختی‏‎ ‎‏زندگی می‌کردند. وقتی به همدان رفت، رفت و آمد چندانی نداشت، فقط تدریس‏‎ ‎‏می‌کرد. منبر هم نمی‌رفت، اغلب منزوی و ساکت بود، تا کسی از او‏‎ ‎‏سؤالی نمی‌کرد جواب نمی‌داد. وقتی هم سخن آغاز می‌کرد خیلی اندک‏‎ ‎‏و مفید می‌گفت و همان کفایت می‌کرد. با یکی دو جمله پرمحتوا مفهوم‏‎ ‎‏را می‌رساند. مرحوم آقای اشراقی، از منبری‌های معروف قم، یک سال ماه‏‎ ‎‏رمضان به همدان دعوت بود، آن موقع بنده طلبه‌ای بیش نبودم، در‏‎ ‎‏مجلسی تعدادی از علما نشسته بودند، مسأله‌ای مطرح شد که باید آقایان‏‎ ‎‏جواب می‌دادند، چون نوبت به آقامیرزا رسید در ضمن جمله کوتاهی‏‎ ‎‏مطلب را عنوان کرد، آقای اشراقی که علاوه بر منبری، آدم فاضلی هم‏‎ ‎‏بود، وقتی دید پس از سخنان میرزا، چند نفر دیگر هم می‌خواهند حرف‏‎ ‎‏بزنند، گفت: حرف همان بود که میرزا گفت، دیگر مسأله را تعقیب‏‎ ‎‏نکنید.‏ ‏‏مرحوم میرزا، اول در یکی از مساجد محله خودشان نماز اقامه‏‎ ‎‏می‌کرد؛ بعد به مسجد جامع تشریف آورد و عصرها معمولاً ساعت سه‏‎ ‎‏بعد از ظهر نماز جماعت به جا می‌آورد. در ایامی هم که در قم حضور‏‎ ‎‏داشت در مسجد بالاسر نماز می‌خواند. آن موقع این‌جور نبود که هر‏‎ ‎‏کسی بتواند در حرم نماز بخواند؛ چون طلاب و فضلا به هر کسی اقتدا‏‎ ‎‏نمی‌کردند؛ از این رو، امام جماعت بایستی برای خودش وزنه علمی و‏‎ ‎‏اخلاقی داشته باشد.‏ ‏‏سال اولی که آقای بروجردی به قم آمدند، همان سال نزدیک تابستان،‏‎ ‎‏برخی از اهالی بروجرد آمدند ایشان را به بروجرد ببرند، ولی مرحوم‏‎ ‎‏آقای صدر فرمود، آقا میل دارند به مشهد مشرف شوند. همان سال‏‎ میرزای همدانی نیز به مشهد رفته بود. در آن‌جا طی ملاقاتی که آقای‏‎ ‎‏بروجردی با میرزا داشت و بحث‌هایی میان آن دو رد و بدل شده بود،‏‎ ‎‏آقای بروجردی به شدت شیفته ایشان شده بودند. وقتی به قم برمی‌گردند‏‎ ‎‏فوری نامه‌ای خدمت میرزای همدانی می‌نویسند و تأکید می‌کنند: شما‏‎ ‎‏حیف است در همدان بمانید، به قم بیایید تا از وجودتان استفاده شود. او‏‎ ‎‏هم در جواب نامه می‌نویسد: آب و هوای قم با من سازگار نیست؛ تا‏‎ ‎‏این‌که بعد از دو سال در سن پنجاه سالگی به رحمت خدا رفت. جنازه‏‎ ‎‏ایشان را به قم منتقل کردند و در مقبره‌ای که متعلق به آقازاده بود، دفن‏‎ ‎‏شد.‏ ‏‏آقای میرزا علی ثابتی از دوستان بنده می‌گفت: یک سال با پدر بزرگم‏‎ ‎‏(مرحوم شیخ محمدتقی ثابتی) و پدرم به مشهد مشرف شدیم، در داخل‏‎ ‎‏حرم خادمان می‌خواستند حرم را جارو کنند و قصد بستن درب‌ها را‏‎ ‎‏داشتند. به ما که رسیدند و چهره جذاب پدربزرگ را دیدند، احترام‏‎ ‎‏کردند و جارو آوردند و به پدر بزرگم دادند. ایشان که محاسن بلندی‏‎ ‎‏داشت جارو را پس داد و بعد با همان محاسنش مشغول جارو زدن کف‏‎ ‎‏حرم شد.‏ ‏‏در مراسم تشییع میرزای همدانی، آقایان ثلاث (صدر، خوانساری و‏‎ ‎‏حجت) حضور داشتند، قسمت جلوی بازار هم تعطیل شد، چون ایشان‏‎ ‎‏مدتی امام جماعت مسجد بالاسر بود و مردم او را می‌شناختند. هنگام‏‎ ‎‏دفن نیز آقای صدر تا قبرستان آمد. ✍ادامه مطالب :👇 @OlamayeHamedan
آقای صدر به آقای سید محمد آقازاده‏‎ ‎‏که از ثروتمندان قم بود پیغام داد تا اجازه دهد میرزای همدانی را در‏‎ ‎‏مقبره او دفن کنند؛ او نیز چنین کرد، یعنی قبر خودش را که هنوز زنده‏‎ بود در اختیار میرزا قرار داد، بعداً خودش در دالان صحن به خاک سپرده‏‎ ‎‏شد.‏ ‏‏میرزا در همدان کم‌نظیر بود. وقتی خبر رحلت ایشان را به آقای‏‎ ‎‏آخوند می‌دهند، حال آخوند بد می‌شود و می‌گوید: دیشب خواب دیدم‏‎ ‎‏عبایم از دوشم افتاده است. این خبر ناگوار تعبیر همین خواب است و‏‎ ‎‏کمرم با این مصیبت شکست. در مراسم تشییع ایشان در همدان نیز‏‎ ‎‏صحنه‌هایی به وقوع پیوست که بی‌نظیر بود. مرحوم پدرم می‌گفت: در‏‎ ‎‏همدان طوق یا پرچم خاصی است که در یکی از محله‌های معروف برای‏‎ ‎‏مناسبت‌های خاصی نصب می‌شود؛ برای هر کس عادی این پرچم را‏‎ ‎‏بیرون نمی‌آورند. یک بار برای مرحوم آقای «فاضل» از علمای مشهور‏‎ ‎‏همدان بیرون آورده بودند، دومین بار هم برای درگذشت میرزا بود.‏ ‏‏پدر میرزا، مرحوم شیخ محمدتقی بود؛ پنج پسر داشت که همه اهل‏‎ ‎‏علم بودند. بزرگ‌ترین آنها، میرزا علی‌اکبر بود که تا آخر عمر در روستا‏‎ ‎‏ماند و حدود چهل سال پیش در اثر بیماری فوت کرد. جنازه‌اش را در‏‎ ‎‏همدان به خاک سپردند.‏ ‏‏دومین پسر ایشان آقای میرزا محمد ثابتی بود که درباره ایشان مطالبی‏‎ ‎‏را نقل کردیم.‏ ‏‏سومین پسر، میرزا مهدی ثابتی بود که از دوران نوجوانی در همدان‏‎ ‎‏بود. تحصیلات عالی خود را در همان‌جا گذرانید. در آن‌جا مسجد و منبر‏‎ ‎‏داشت و از سخنرانی خوبی برخوردار بود. حالت معنوی خاصی داشت‏‎ ‎‏و غالباً در هنگام صحبت و موعظه‌ گریه می‌کرد و مردم را نیز به گریه‏‎ ‎‏وامی‌داشت. به علاوه مرد اجتماعی هم بود. او چند سال پیش در همدان‏‎ از دنیا رفت و در مقبره العلمای علی بن جعفر در قم به خاک سپرده شد.‏ ‏‏چهارمین پسر او، آقای حاج شیخ علی ثابتی بود. او پدرزن بنده است‏‎ ‎‏که از دوران آقای بروجردی به بعد در قم ساکن بود. پس از فوت آقای‏‎ ‎‏بروجردی بنا به درخواست مردم کبودرآهنگ به آن‌جا رفت و امام جمعه‏‎ ‎‏آن‌جا شد. ‏ ‏‏پنجمین فرزند وی، میرزا ابوالقاسم نام داشت که در سن میانسالی در‏‎ ‎‏اثر سرطان از دنیا رفت. گفتنی است ما در همدان یک حاج شیخ‏‎ ‎‏محمدتقی همدانی دیگری هم داریم که نواده حاج آقا رضا همدانی بود‏‎ ‎‏و این شیخ غیر از شیخ محمدتقی ثابتی است. او نیز در همدان مسجد‏‎ ‎‏داشت، دروس سطح و ادبیات تدریس می‌کرد و من در فصل تابستان‏‎ ‎‏عوامل‏‏ ملامحسن را نزد ایشان تلمذ کردم. 📚کتاب پرتو آفتاب(خاطرات آیت الله حاج شیخ علی عراقچی)، ص۳۵ ✍کانال 🆔 @OlamayeHamedan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6⃣ 👤مرحوم حاج (رضوان الله علیه) ┈┉┅━━━━━━━━┅┉┈ ✅ایشان سیدی بزرگوار و از علمای‏‎ ‎‏سرشناس همدان بود، عالمی وارسته و در عین حال بسیار شوخ طبع بود،‏‎ ‎‏کم حرف می‌زد ولی وقتی صحبت می‌کرد بسیار خوش مشرب و خوش‏‎ ‎‏بیان بود. وی از رفقای قدیمی حضرت امام به شمار می‌آمد و زمانی که‏‎ ‎‏در قم ساکن بود با ایشان ارتباط نزدیک داشت و از ارادتمندان امام بود،‏‎ ‎‏وقتی به همدان بازگشت؛ در محله خود ساکن شد و در یکی از‏‎ ‎‏شبستان‌های مسجد جامع همدان به اقامه جماعت ‌پرداخت، به طوری که‏‎ ‎‏نماز جماعتش یکی از شلوغ‌ترین نمازها به شمار می‌آمد؛ به خصوص در‏‎ ‎‏ماه مبارک رمضان که بیشتر مردم به ایشان اقتدا می‌کردند. 📚کتاب پرتو آفتاب(خاطرات حاج شیخ علی عراقچی همدانی)، ص۳۶ ✍کانال 🆔 @OlamayeHamedan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
7⃣ 👤مرحوم حاج (رضوان الله علیه) ┈┉┅━━━━━━━━┅┉┈ ✅حاج سید مصطفی هاشمی(متوفی ۱۳۶۶ش) که از شاگردان خاص‏‎ ‎‏مرحوم آقای آخوند ملاعلی بود. پس از رحلت آخوند، همه اعتقاد داشتند که‏‎می‌تواند جای مرحوم استادش را پر کند، از خیلی جهات شبیه آخوند‏‎ ‎‏بود. بعد از استادش درس خارج شروع کرد؛ البته در زمان حیات ایشان‏‎ ‎‏هم این قدرت را داشت ولی به احترام استاد وارد این حریم نمی‌شد.‏ ‎‏زمانی که قرار شد تولیت و سرپرستی حوزه علمیه همدان را بر عهده‏‎ ‎‏بگیرد، اجل مهلت نداده و پس از دو سال از رحلت استادش دچار‏‎ ‎‏کسالت شد، او را جهت مداوا به تهران آوردند، من به همراه آقای نیری‏‎ ‎‏که از دوستان بنده است به عیادتش رفتیم، پس از مدتی اگرچه در ظاهر‏‎ ‎‏حالش رو به بهبودی می‌رفت، ولی ناگهان رحلت کرد و ظاهراً در تهران‏ یا در قم‎ ‎‏به خاک سپرده شد. 📚کتاب پرتو آفتاب(خاطرات حاج شیخ علی عراقچی همدانی)، ص۳۷ ✍کانال 🆔 @OlamayeHamedan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
8⃣ 👤مرحوم آیت الله (رضوان الله علیه) ✍کانال 🆔 @OlamayeHamedan
✅مرحوم سید نصرالله بنی‌صدر(م۱۳۵۰ش که) پدر ابوالحسن بنی‌صدر‏‎ ‎‏(رئیس‌جمهور اسبق و فراری ایران) بود. همان طوری که آقای توکلی (از‏‎ ‎‏دوستان ما در قم) نقل می‌کرد، پدر آقای سید نصرالله، مرد امین و‏‎ ‎‏درست‌کاری بود، به همین خاطر در نزد خان منطقه، پیش‌کار بود. حتی‏‎ ‎‏به وی پیشنهاد کرد پسرش را (آیت‌الله سید نصرالله بنی‌صدر) بفرستد تا‏‎ ‎‏درس بخواند؛ در حالی که خوانین عموماً از درس خواندن رعیت‌ها‏‎ ‎‏جلوگیری می‌کردند.‏ ‏‏به هر حال سید نصرالله به پیشنهاد خان و با همت پدرش راهی نجف‏‎ ‎‏اشرف می‌شود. چند سالی در آن‌جا تحصیل می‌کند. وقتی برمی‌گردد‏‎، خان، دختر خودش را به عقد او درمی‌آورد. بنابراین ابوالزوجه سید‏‎ ‎‏نصرالله (پدر ابوالحسن بنی‌صدر) خان بود. خود سید نصرالله هم آدم‏‎ ‎‏زرنگی بوده، علاه بر تحصیل علم و فضل وقتی به همدان می‌آید، در‏‎ ‎‏معامله و خرید و فروش املاک هم فعالیت می‌کند. از سوی دیگر پس از‏‎ ‎‏فوت خان، مقدار زیادی املاک به همسرش می‌رسد، چون دختر خان‏‎ ‎‏بود، به این ترتیب وی از سرمایه‌داران بزرگ یا بهتر بگویم سرمایه‌دار‏‎ ‎‏اول همدان به شمار می‌آمد، بذل و بخشش فراوان هم داشت. شاگردانی‏‎ ‎‏که درس آقای سیدنصرالله بنی‌صدر را درک کرده بودند، می‌گفتند : وقتی‏‎ ‎‏در درس ‏‏مکاسب‏‏ و ‏‏رسائل‏‏ و ‏‏کفایه‏‏ ایشان حاضر می‌شدند، دیده بودند که‏‎ ‎‏وی تقریرات و نوشته‌هایی از درس‌های مرحوم آقاضیاء عراقی و مرحوم‏‎ ‎‏آقای نائینی را به سر درس می‌آورده و از آن‌ها استفاده می‌کرده است. این‏‎ ‎‏نشان می‌داد که او درس‌های خارج (در نجف) را دیده بود. دیگران هم‏‎ ‎‏معتقد بودند که ایشان مرد فاضل و باسوادی است، اما در این اواخر از‏‎ ‎‏تدریس فاصله گرفت و بیشتر به امور اجتماعی مردم می‌ پرداخت.‏ ‏‏آقای سید نصرالله در فعالیت‌های اجتماعی معروف بود و به قدری‏‎ ‎‏قدرت و نفوذ داشت که می‌گفتند شهربانی را خلوت کرده است؛ خود‏‎ ‎‏من شاهد بودم که مردم اغلب شکایات خود را نزد او می‌بردند، وی نیز‏‎ ‎‏چند نوکر و خدمتکار داشت و به کمک آن‌ها به این امور رسیدگی‏‎ ‎‏می‌کرد. حتی قدرت او از صاحب‌ منصبان و مأموران دولتی شاه بالاتر بود.‏‎ ‎‏سرلشکر زاهدی که اهل همدان و از رجال دوران رژیم شاه بود، با آقای‏‎ ‎‏سید نصرالله ارتباط نزدیک داشت؛ آن دو از دوران جوانی با هم دوست‏‎ ‎‏و صمیمی بودند. بنابراین در تهران نیز او را به عظمت و بزرگی می‌ شناختند و حرف و توصیه‌هایش گره‌گشا بود تا جایی که مسئولان‏  ‎‏ادارات در همدان بدون اجازه ‌وی کاری انجام نمی‌دادند. برای مثال اگر‏‎ ‎‏کسی را دستگیر می‌کردند و حتی به دادگستری هم تحویل می‌دادند، با‏‎ ‎‏یک تلفن آقای سید نصرالله، فوری آزاد می‌شد.‏ ‏‏البته این ارتباط با دستگاه رژیم پهلوی هرگز به جایگاه معنوی و‏‎ ‎‏روحانی او صدمه و ضربه نمی‌زد؛ چون در آن ایام ارتباط با رژیم شاه در‏‎ ‎‏اذهان مردم قبیح شمرده نمی‌شد. البته اگر کسی شغل دولتی داشت و‏‎ ‎‏روحانی بود کسی پشت سر او نماز نمی‌خواند، اما اگر فردی برای‏‎ ‎‏خودش آقا بود و ارتباط رسمی هم با دولت نداشت، مشکلی برایش‏‎ ‎‏ایجاد نمی‌شد. پس از پیروزی انقلاب بود که این قبح رواج پیدا کرد.‏ ‏‏یادم هست در زمان شاه، آقای سید نصرالله با یکی از ثروتمندان و‏‎ ‎‏مالکین همدان در املاک شریک بود. روزی رعیت‌های او به نزد ایشان‏‎ ‎‏می‌آیند و از وی شکایت می‌کنند. آیت‌الله بنی‌صدر او را احضار می‌کند. او‏‎ ‎‏نیز از تجار و سرشناسان همدان بود، آقای بنی‌صدر چون او را دیده بود،‏‎ ‎‏گفته بود چرا بلشویک بازی درمی‌آوری؟ چرا به رعیت‌ها ظلم می‌کنی؟ ـ‏‎ ‎‏چون ایشان خودش آدم مهربانی بود و با این‌که ملک و املاک داشت،‏‎ ‎‏ولی ظلم نمی‌کرد ـ آن آدم تا این جمله را می‌شنود، چون آدم پررویی هم‏‎ ‎‏بود در جواب می‌گوید: خود شما بلشویک بازی درمی‌آورید. در این‏‎ ‎‏هنگام آیت‌الله بنی‌صدر به زبان ترکی نوکرهایش را دستور می‌دهد که او‏‎ ‎‏را از منزل بیرون کنند. نوکرها هم طبق دستور با پس‌گردنی او را بیرون‏‎ ‎‏می‌اندازند. این واقعه آن فرد را تنبیه کرد و دیگر آدم حسابی شده بود.‏‎ ‎‏خبر این برخورد در سطح شهر پیچید؛ حتی ما در قم نیز باخبر شدیم؛ به‏‎ همین خاطر اغلب افراد آقای بنی‌صدر را دوست داشتند، حتی برخی هم‏‎ ‎‏که مقداری از وی دلخور بودند بعد از این ماجرا به او تمایل پیدا کردند.‏ ‏‏آقای سید نصرالله وقتی برای اقامه جماعت به مسجد چهل ستون‏‎ ‎‏همدان می‌آمد، مسجد مملو از جمعیت می‌شد. در منزلش همیشه به روی‏‎ ‎‏مردم باز بود. وقتی هم که امام خمینی نهضت را آغاز نمود و هجرت‏‎ ‎‏کرد، از حرکت امام حمایت نمود و این سبب محبوبیت بیشتر او در میان‏‎ ‎‏مردم شد. البته او چون به شاه خوش‌بین بود، وقتی حضرت امام‏‎ ‎‏مبارزه‌اش را به سوی شخص شاه نشانه گرفت، عقب نشست و همراهی‏‎ ‎‏نکرد.‏ ✍ادامه مطالب :👇 @OlamayeHamedan
‏‏ایشان در اصل همدانی نیست. این نکته را آقای عندلیب که در علم‏‎ ‎‏انساب مهارت داشت می‌گفت و اضافه ‌کرد که اصالت آقای بنی‌صدر از‏‎ ‎‏سادات آل کبود بیجار است. در کردستان حوالی شهر بیجار، روستایی به‏‎ ‎‏نام «آل کبود» وجود دارد و گفته می‌شود همه ساکنان آن سادات هستند.‏‎ ‎‏چند تن از آنان در حوزه قم مشغول به تحصیل هستند.‏ ‏‏آقای عندلیب می‌فرمود: نسب این‌ها به حضرت امام سجاد علیه السلام‏‎ ‎‏می‌رسد، ولی در حدود چهارصد سال این انساب مجهول می‌باشد. گویا‏‎ ‎‏آقای سید نصرالله برای روشن شدن آن، یک بار به آقای عندلیب مراجعه‏‎ ‎‏کرده بود تا شجره‌ آنان را دقیق مشخص کند. آنان همین‌قدر می‌دانند که‏‎ ‎‏از نوادگان بدیع‌الزمان بن زین‌العابدین هستند. در حالی که به گفته آقای‏‎ ‎‏عندلیب این لقب از قرن چهارم هجری به وجود آمد و لقب بدیع‌الزمان‏‎ ‎‏در عصر امام سجاد علیه السلام اصلاً وجود نداشته است و این یک فاصله‏‎ ‎‏چهارصد ساله در شجره‌نامه آنان ایجاد می‌کند. البته این موضوع خیلی‏‎ مهم نیست، زیرا برخی از سادات دیگر نیز در ایران هستند که شجره‌ نامه‏‎ ‎‏دقیقی ندارند، حتی در این اواخر سادات به خدمت مرحوم آقای نجفی‏‎ ‎‏مرعشی می‌رسیدند و اسامی شش پشت خودشان را می‌گفتند و ایشان‏‎ ‎‏هم چون در این عرصه متخصص بود، شجره‌ آنان را مشخص می‌کرد، اما‏‎ ‎‏گویا شجره آقای سید نصرالله را نتوانسته بود بگوید.‏ ‏‏آقای سید نصرالله بنی‌صدر مختصر درگیری و اختلافی با مرحوم‏‎ ‎‏آخوند ملا علی معصومی داشت، چون مردم با این‌که او را دوست‏‎ ‎‏داشتند، ولی آخوند را بیشتر از وی دوست داشتند. این مسأله هم برای‏‎ ‎‏آقای بنی‌صدر قابل تحمل نبود، چون دلش می‌خواست در شهر رقیب‏‎ ‎‏نداشته باشد و آیت‌الله مطلق همدان باشد. او زندگی اعیان و اشرافی‏‎ ‎‏داشت، ولی در عوض آخوند خیلی ساده و بی‌آلایش زندگی می‌کرد؛‏‎ ‎‏مثلاً با لباس کرباسی و بدون جوراب در میان مردم ظاهر می‌شد. به‏‎ ‎‏علاوه مردم وجوه شرعی خودشان را به آخوند می‌دادند، در حالی که‏‎ ‎‏آقای بنی‌صدر خودش بایستی خمس و زکات پرداخت می‌کرد. در این‏‎ ‎‏میان بعضی از تجار و بازاریان نیز شیطنت می‌کردند. حتی به خدمت‏‎ ‎‏آقای بروجردی رفتند یا نامه نوشتند و نظر ایشان را نسبت به مرحوم‏‎ ‎‏آخوند مخدوش نمودند. یک بار آخوند نامه‌ای به آقای بروجردی نوشت‏‎ ‎‏که آخر آن را به عنوان «علی بن ابراهیم معصومی» امضا کرده بود. آقای‏‎ ‎‏بروجردی هم با بی‌اعتنایی خاصی گفته بود: این علی بن ابراهیم‏‎ ‎‏معصومی کیست؟ بعد از این قضیه یک روز که در خدمت آقای آخوند‏‎ ‎‏بودم، می‌فرمود: خوب آقا! شما علی بن ابراهیم را نمی‌شناسید؟‏ ‏‏با همه این‌ها، آیت‌الله بنی‌صدر به نوبه خود خدماتی داشت. ایشان حقیقتاً انسان وارسته و بزرگواری بود و علاوه بر تدریس و ترویج علوم‏‎ ‎‏انسانی، خدمتگزار و خیّر هم بود. طی مدت حضور و فعالیتش در‏‎ ‎‏همدان، خدمات زیادی انجام داد؛ از جمله مدرسه زنگنه را که تقریباً‏‎ ‎‏تخریب شده بود از دولت گرفت و بازسازی کرد و در اختیار طلاب،‏‎ ‎‏فضلا و حوزه قرار داد ـ چون این مدرسه در عصر رضاخان تصرف شده‏‎ ‎‏و به دبستان و دبیرستان دخترانه تبدیل گردیده بود ـ سپس خودش به‏‎ ‎‏همراه برخی از تحصیل‌کرده‌های نجف مثل آقای شاهنجرانی در آن‌جا‏‎ ‎‏مشغول تدریس شدند و آن‌جا را رونق دادند. به علاوه این مدرسه‏‎ ‎‏موقوفاتی داشت که رژیم شاه آن‌ها را تصرف کرده بود. او همه را از‏‎ ‎‏دولت گرفت و از طریق درآمد این موقوفات به طلاب شهریه داد و‏‎ ‎‏حوزه همدان را سروسامانی بخشید. اخیراً این مدرسه توسط مرحوم‏‎ ‎‏آقای موسوی، امام جمعه وقت همدان، بازسازی شده است.‏ ‏‎ ‎ 📚کتاب پرتو آفتاب(خاطرات آیت الله حاج شیخ علی عراقچی)، ص۴۳ ✍کانال 🆔 @OlamayeHamedan