eitaa logo
هیئت اُم‌ِّاَبیـھٰ🍃
531 دنبال‌کننده
671 عکس
141 ویدیو
1 فایل
•هیئت‌اُمِّ‌اَبیھٰا‌• کپی از سبک ❌ پیگرد قانونی دارد!⚠️ تولید محتوا داریم! صاحب سبک جدیدی از هیئت مجازی و حقیقی🌿'• سود حاصل از درآمد فروشگاه، صرف مراسمات هیئت می‌شود🌿' ادمین: @Daryayesorkh بزن رو پیوستن دیگه🌿:)
مشاهده در ایتا
دانلود
+ سلام رفقا امیدوارم از خوندن خاطرات همدیگه لذت ببرید🌱 واقعاً مشخص تمام خاطراتی که نوشته شده از دل برون آمده که نشسته لاجرم بردل♥️ دست به قلم بشید و خاطراتتون رو بنویسید و برامون ارسال کنید... اون حس خوبه رو با بقیه هم به اشتراک بذارید🌿 『@Omme_abeaha』🍃
سلام و عرض ادب... خاطره که چه عرض کنم, یه چند خطی میگم و التماس دعا :) با دوستم خسته و کوفته رسیدیم نجف آقا امیرالمومنین... ساعتای ۱۲ و اینای شب بود توی پیاده رو ها راه میرفتیم گفتیم یه چند دقیقه ای بشینیم و استراحت کنیم... خلاصه که اخرین سکانسی که فردا صبحش که از روی خاک و خلای زمین و زیر دست و پای زوار بیدار شدیم یادمون اومد همین بود :)))) تو پیاده رو بدون زیر انداز و بالش و هیچی از خستگی خوابمون برده بود!!!! و شد بهترین خواب زندگیم... ••••••••••••••••••••••••••••••••••••••؛ 3⃣ 『@Omme_abeaha』🍃
پارسال اربعین، در یکی از موکب‌های عراقی‌ها، ماشین لباسشویی بود. با دوستم رفتیم تو صف، که چادرمونو بشوریم. همهٔ افرادِ داخلِ صف، عرب زبان بودن. خادمِ موکب، وقتی فهمید ما ایرانی هستیم، با افرادی که جلوتر از ما بودن یه صحبتی کرد، نفهمیدیم چی گفتن، ولی بعدش اومد، چادرمونو گرفت و خارج از نوبت انداخت تو ماشین، بقیه افرادی که جلوتر از ما بودن یک لبخند رضایتی نثارمون کردن. واقعاً، از این همه محبتشون شرمنده شدیم ... ••••••••••••••••••••••••••••••••••••••؛ 4⃣ 『@Omme_abeaha』🍃
باسلام چه خاطره ای میتونیم از زیارت و سعادت پیاده روی ایام اربعین از نجف تا کربلا بگیم ... چون که الان هرچیزی که یادش بیفتیم برامون فقط حسرته ... از همون لحظه ای که وارد خاک عراق شدیم تا موقعی که وارد خاک ایران شدیم تمامش خاطره است. چه خاطره هایی!! خاطره های احساسی ، طنز و خنده دار ، اندوهگین و همه جوره . چه از گمشدن های بین مسیر و توی شهر . مثلا وقتی مجبورت کنن وارد خونه یا موکبشون بشی و به اجبار لباس هاتو برات بشورن ، چه احساسی داره؟ مثلا وقتی توی شهر کربلا گذرنامه ات را گم میکنی، چه حسی داری؟😅 خاطره ها زیاد و افسوس بیشتر ... انشالله که هرچه زودتر توفیق بشه بریم زیارت آقا 🖐 یاعلی ••••••••••••••••••••••••••••••••••••••؛ 5⃣ 『@Omme_abeaha』🍃
سلام علیکم برای خاطره نویسی کربلا من ازسال 1386هرسال سالتحویل راهیان نور بودم وهرسال طلاعیه یک نامه مینوشتم شهدا برات کربلا را از شما می خواهم تا این که سال 1395 به واسطه شهید حمید باکری پیاده روی اربعین دعوت شدم دقیقا پنج صفر روز شهادت حضرت رقیه س و جالب اینکه زمانی که وارد شلمچه شدیم برای رفتن به کربلا عکس شهدا تقسیم می کردند عکس شهید حمید باکری به من دادند ••••••••••••••••••••••••••••••••••••••؛ 6⃣ 『@Omme_abeaha』🍃
بسم الله رحمن رحیم السلام یا ابا صالح المهدی(ع) صلی الله علیک یا اباعبدالله اربعین؟ خاطره ازش زیاد دارم اما می دونید خلاصه شون میشه جاموندن . هر سال جا می مونم مثل رقیه💔 هر سال فقط گریه می کنم....😭 خاطره من همون موقعی هست که زنگ می زنند واسه ی خداحافظی... عیبی نداره جاموندم اما زائر زیاده...💔 التماس دعای فرج یاعلی ••••••••••••••••••••••••••••••••••••••؛ 7⃣ 『@Omme_abeaha』🍃
+ رفقا مشارکت داشته باشید... 👌 اون حس ناب رو با بقیه به اشتراک بذارید... توجه داشته باشید که خاطره نویسی باشه! ان‌شاءالله به یک نفر از شرکت کننده ها نگین انگشتر هدیه داده میشه... ولی جدا از مسابقه، نوشتن خاطره حال دلمونو معنویتر و حسینی‌تر می‌کنه. تمام خاطراتتون رو ان‌شاءالله تو موکب ام‌ابیها قرار میدیم.🌱🖋 『@Omme_abeaha』🍃
زندگے اگر هنوز با ما سر لج نیافتاده بود و آقا نگاهمون میکرد الان شاید ساعت به وقت خیابان گردی در بین راه صحن حضرت زهرا تا رسیدن به حرم امیر بود.آه که دلوم نسیم حرم امیر را میخواست که به سمت صحن خانوم میومد و انگار بوی سیب رو تو هوا میپیچوند و رقص چفیه سبزے که دل به دل نسیم داده بود ولے صاحبش قول خیس شدنش رو تو روضه علی اکبر داده بود. نمیدونوم ولی مو شاید باید الان رو به روی ایوون مولا بودوم و زیر صدای حیدر حیدری که دم گرفته بود به امیر میگفتوم بااجازت که داریم میریم پیش حسینت(ع) و در آغوش عباس، میدونوم سرتون شلوغِ و مهمون دارین قابل نیستیم ولی سلام میرسونیم... میدونی الان که فکرش را میکُنوم بهشت نبود همون جا؟! اونجایی که غروبش پناه میبردیم به موکبے که نه برامون تمیزیش مهم بود، نه داشتن پتو و بالشتش، همی که نماز و میخوندیم کوله رو زیر سر میذاشتیم و تو اون هیاهو و سر و صدای ماشینای کنار خیابون که با شتاب میرفتن، و صدای پاهایی که انگار صدای لعل اسب بود،خوابی میزدیم به رگ که که انگار در قصر پادشاه خوابیده باشیم، ارباب ببخشید جسارتمون رو حواسم نبود اصلا چه پادشاهی بهتر از خودت.. میدونین آقای امام حسین(ع)! ما اصلا دلمون مورچه شده برای اون خستگے های بین راه، اون آبله پاها، که همین که چشممون بهش میخورد مدام میگفتیم خانم سه ساله فدای پای کوچیکت، ما دلمون لک زده برای اون گرمای تندی که صورتمون رو سوخته بود وهی زمزمه میکردیم صورت که فایده ای نداره دلابسوز که سوز تو، کارها بکند....، میدونین آقا ما دو سالیه صدای حلویکم های خادمای عراقے ات را نشنیدوم واین ساده نی، جگرمون باهاش آتیش گرفته... پاهامون رو که نگو، اِنهو راه گم کرده باشه، همش پِی جاده نجف تا کربلا میگرده، یادتونه چقدر گفتوم "مو کلوی پاپتیتوم"( من دیوانه پا برهنه توام)؟! ارباب مو دیه هیچی نمیدونوم فقط حال او موقع رو میخوام که استرس اون دو راهی ورودی به کربلا رو داشتیم که از هم دیگه جدا نشیم وراه اصلے رو گم نکنیم.همون جایی که باید رو جدولای کنار خیابون رو نوک پا وایمیستادیم وقد بلند میکردیم وعلم رو بالا میگرفتیم که بچه های گروه ببینن پرچم رو.آخ که صدای بهم خردن استکانای قهوه ها بهم، شنیدن داشـت اصلا انگار کسے میکشندونت سمتش که برای یه بارم شده ازش یه هورت بکشے بالا.اما برام یه صحنه از همه صحنه ها دلبرتر بود اونجا که پـسرِ سینےِ خرما رو به ســرش گرفته بود ورودی کربلا؛ وداد میزد: خــــوش اومدین زائرای حـــسین💔خــوش اومدیــن مهمونای حـــسین🥺اصلا انگار که دلت از جاش کنده میشد وحـس میکردے واقعنے خود شما دارین بهـمون میگیت یا نه خود مادرتون حتے💔 میدونین دلوم لک زده واسه او لحظه ای که همه بچه ها منتظر دیدن گنبد حرم بودن... یکی وسط خیابون رو نگاه میکرد، اویکے رو جدول کنار خیابون همش رو نوک پا راه میرفت ودرخت های کنار جاده که مانع دیدش بودن رو پس میزد که واسه یه لحظه هم شده زود تر از بقیه اون گنبد قشنگتون رو ببینه، که این خستگے وکوفتگے از بدنش کنده بشه و بره. آقای امام حسین(ع) : فقط یه چی دیگه بگوم کاش حداقل مو اون پرچم مشکیِ، رسیده به حرمت بودوم... اصلا این بود او احسن الخالقینی که میگفتن؟! بابا مو اگر کفتری بودم هی دورت میگشتم که حالوم خوش تر بود.. هعی... دیه بسه سرتون رو به درد آوردیم، فدای سرتون ارباب، میدونوم سرتون شلوغه ،خوش باشی آقا با زائرات...خوش بگذره با مسافرات... گفتم که مختصر بنویسم فراق چیست اما همیشه کار به طومار می‌کشد 💔🥺 ••••••••••••••••••••••••••••••••••••••؛ 8⃣ 『@Omme_abeaha』🍃
سلام یادمه اولین باری که قسمت شد اون مسیر عاشقی رو طی کنم، با اصرار از مادرم اجازه گرفته بودم. به خاطر مشکلی که داشتم همش می‌ترسید مریض بشم و چیزیم بشه. ازم قول گرفت که مراقب باشم و سالم برگردم. خلاصه به هر زور و زحمتی که بود با یکی از آشناها راهی شدم. نمیدونم به خاطر سختی مسیر بود یا آب و هوای عراق، تو مسیر حالم خیلی بد شده بود طوری که به زور سرپاهام می‌ ایستادم و راه میرفتم ولی اصرار داشتم همه راه رو پیاده برم. کل مسیر سرگیجه و ضعف و تب و لرز داشتم ولی وقتی رسیدم کربلا و چشمم از دور به گنبد آقاجان افتاد به یکباره انگار همه ی ضعف و تب و لرزم تموم شد. اصلا انگار اون همه سرگیجه برای من نبود! ••••••••••••••••••••••••••••••••••••••؛ ⃣ 『@Omme_abeaha』🍃
ما خیلی پولدار نیستیم. الحمدلله دستمون به دهنمون میرسه ولی وضعمون جوری نیست که مثل دسته ای از مردم هروقت بخوان بتونن برن زیارت، ماهم بتونیم هروقت خواستیم بریم اون سالی که گفتند با کارت ملیم میشه رفت و هزینه خاصیم نمیخواد از شوق دیدار اشک ریختم. خیلی فوری لوازممونو جمع کردیم و با همسرم راهی شدیم. خیلی امام حسین کمکمون کرد😭 ••••••••••••••••••••••••••••••••••••••؛ 0⃣1⃣ 『@Omme_abeaha』🍃
هر سال اربعین که می شد فصل دل به جاده سپردن در مسیر بین الحرمین و به مشام رسیدن عطر کربلا بود....... اما......امسال اگر چه جاده های خالی و بدون موکب را در تقویم رقم می زند اما....... اباعبدالله الحسین(ع) نیز امسال هیچ دلی را که با پای دل به زیارتش رفته است را بی پاسخ نخواهد گذاشت. امسال این دل است که رویداد کربلا را رقم می زند و اربعین امسال نه غریب، بلکه قریب است و چشم انتظار با دلهای ترک خورده از نام حسین(ع) است و چشم های به راه ما نده به ضریح شهید کربلا.... 🖤اربعین امسال.....دلها موکب کربلاست.......🖤 زهرا خیرآباد ••••••••••••••••••••••••••••••••••••••؛ 1⃣1⃣ 『@Omme_abeaha』🍃
+ دوستان ان‌شاءالله به ترتیب خاطراتتون رو تو موکب پست میکنم. حتما همه رو قرار میدم نگران نباشید🌱👌 باقی عزیزان هم مشارکت داشته باشند🌷 @Omme_abeaha』🍃