به زودی برای اعلام پیروزی
در غزه میبینمتون :)😎
[ سیدحسن نصرالله ]
#طوفان_الاقصى
#فلسطین
چادر مےپوشد اما؛😔
سیاهے آرایش چشمانش، چشم نامحرم را خیره مےکند...
چادر مےپوشد اما؛
بوے عطر دلانگیزش، مشام هر نامحرمے را مےنوازد...
چادر مےپوشد اما؛
رنگهاے جیغ البسههایش، تحسین مردهاے هرزه چشم را برمےانگیزد...
و توجیه میکند که؛
مےخواهیم همه بدانند که چادرےها هم،
زیبا، شیک، خوشبو و مرتب اند و هزار چیز دیگر...!
آی چادرے نما؛
پوشیدن چادر آداب دارد...
به هر چادرپوشے، چادرے نگویید، به فرشتهها برمےخورد...
#تلنگر
دل عاشق تپش دارد اگر علت علے باشد
قسم بر حق رواگردان هر حاجت علے باشد . . .!
اگه حداقل فکرمیکنید مذهبی هستید . .
اینو یادتون باشه، شما الگویید !
توی فامیل . .
پیش ِرفقا . .
پیش ِجماعت . .
پیش ِخواهر یا برادر ِکوچیکتون . .
خب ؟ میشید نمایندهی مذهبیا '
مراقب رفتار و گفتارتون باشید......!
#تلنگرانه
داشت به مرز خسروی نگاه می کرد
به طرفش رفتمو پرسیدم
+داداش ابرام داری به چی فکر میکنی؟!!
ابراهیم لبخندی زد آرام با یك اطمینانی ك از صدایش معلوم بود گفت:
-دارم روزیو میبینم ك زائرای امام حسین از همین مسیر میرن زیارت :)🤍
#شهید_ابراهیم_هادی
#اَللّهُــمَّعَجـِّــللِوَلیِّــکَالفَــرَج
میگمـا:↯
چرافڪرمیکنۍشہیددیگہنگاتنمیکنہ؟!
چرافڪرمیڪنۍامامرضاتورونمۍطلبہ؟!
چرافڪرمیڪنۍخدانگآشوازتگرفتہ؟!
چرا🚶🏻♂
اولاشہیدبہخواستتونیومدهتوۍقلبت
ڪهبهخواستتوبخوادبرهبیرون
دوماامامرضامآرومۍطلبہ(:
خودموننمیریم!💔
گناهاموننمیزارن(:
سومـا...
خودتببیناصلامنطقیهاینحرف...
خدااگهیڪهزارمثانیہ
نگاشوازتبگیره
دیگہششهاۍقفسہۍسینت
براۍهمیشہازڪارمیوفتن
حتۍ با مرگ هم به سوی او بامیگردیم...
دنیایی سراسر
با عشق خدا رو داریم
و قدر نمیدونیمツ
#ܝߺ̈ߺߺࡋܢߺ߭ࡏަܝߊܢߺ߭ܘ
استاد پناهیان میگن که:
تنهایی یعنی کسی نباشد
از رنج هایت برایش بگویی،
یا شادی هایت را به او ابراز کنی.
خدا گاهی عمداً انسان را تنها میگذارد
تا با خودش مناجات کنیم..
#تلنگرانه
- #داستانك🪐🌱>>>
#یک.روایت.عاشقانه🫀*
قهر بودیم ، در حال نماز خواندن بود ،
نشسته بودم و توجھی به همسرم نداشتم ..
کتاب شعرش را برداشت و با یک لحن دلنشین
شروع کرد به خواندن .
ولی من باز باهاش قهر بودم؛
کتاب را گذاشت کنار و به من
نگاه کرد و گفت : غزل تمام ،
نمازش تمام ، دنیا مات سکوت بین من
و واژه ها سکونت کرد .
باز هم بھش نگاه نکردم!
اینبار پرسید : عاشقمۍ؟
سکوت کردم؛
گفت:
عاشقم گرنیستی لطفیبکن نفرت بورز
بیتفاوت بودنت هرلحظه آبم میکند!
دوباره با لبخند پرسید :
عاشقمۍ مگه نه؟ گفتم : نه!
گفت : تو نه میگویی و پیداست
میگوید دلت آری ،
ك این سان دشمنی یعنۍ ك
خیلی دوستم داری :)!
زدم زیر خنده و روبروش نشستم
دیگر نتوانستم به ایشان نگویم ك
وجودش چقدر آرامش بخشہ ..
بهش نگاه کردم و از تہ دل گفتم:
خداروشکر کہ هستۍ ♥️:)
روایت ِ : شھید عباس بابایی