eitaa logo
❞̶͟͞انـسـ بــا قلم❝
105 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
402 ویدیو
5 فایل
~●اینجا پرواز در دنیای قصه هاست پرواز بربام ارزوها...●~ یادمیگیریم.. یادمیگیریم تا بدانیم..ومیدانیم تا بفهمیم! 🌱💫 و اینجاییم تا..انس بگیریم،...انس باقلم❥ کانال ما در پیام رسان روبیکا: @Onsbaghalam
مشاهده در ایتا
دانلود
◾️کفشهایت را از سیدالشهداء تحویل بگیر ۲۳۲ اخبار فوری و مهم ۲۰۳۰👇🏻 → https://eitaa.com/joinchat/878706719Cccb1c0eaf7
📷 تصویری دلخراش از یک مادر و کودک شهید در جریان حادثه تروریستی امروز در حرم شاهچراغ(ع) 🎴 اخبار 👇 http://eitaa.com/joinchat/2853175299Cb2c5125cdc
چه خوب معنی آزادی رو فهمیدیم... این بود ام آرمان‌ها و خواسته هاتون؟؟؟!!! زن زندگی آزادی...؟!!💔 کشتن بچه و کودک!!!!! تکرار تاریخ چه واضحه!💔😔 معنی تمام اینهارو هم فهمیدیم؟ خیلی خوبه..اصن عاااالیه حالا برین به سراغ ماموران امنیت و نظامیان برای کوتاهیشون تو امنیت😏 از شما بعیدم نیست هنوز زیر سایه امنیت هستین چهل روزه خون و خونریزی و کشت و کشتار راه انداختین خوبه دیگه مطمئن شدیم همه ی قول هاتون قوله و تمااااامی هدفهاتون آسایش ما ایرانیها😏😒 قدیمی ها راست میگن تا ی چیزی و از دست ندی قدرشو نمیدونی...میبینی؟ حتما باید خون این همه آدم بیگناه ریخته می‌شد تا فهمید که تروریست‌ها کف خیابونن😔💔 @Ons_ba_jahad
بهتر بگویم: 💔😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 برای زن، زندگی، آگاهی ...🖤 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩ 🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
هدایت شده از تنهایی بی انتها🌿
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 ﷽ •|اذان‌ِسعادت|‌• بانگ اذان، سر تا سر صحن هارا در برگرفته بود. ندای زیبایش دل‌ها را به جواب وا می‌داشت اما انگار یک چیزی دل و قرار همه را می‌لرزاند گویی حس این اذان با بقیه متفاوت بود... صحن‌ها پر بود از مردمی که هر یک به بهانه‌ای دست به دامان شَهِ مهربانی‌های شیراز شده بودند... یکی با دلی شکسته و دیگری با دلی لبریز از حاجت. آن یکی به شکرانه‌ی اجابت حاجتش و این یکی خاستار بیمه‌ی فرزندش در زیر سایه‌ی ساحت مقدس حضرت، در این زمانه‌ی بد. و دیگری... دیگری شاید... امضای عاقبت‌بخیری را خاستار بود! صدای قدم‌های سریع کودکان و بزرگسالان به سمت ورودی ضریح و یا شبستان برای ادای نماز، در سرتاسر صحن‌های شاهچراغ آهنگی دلنشین را به وجود اورده بود. خادمان ذکر صلوات را یاد اور لب‌هایشان کرده بودند و با خوش رویی از به استقبال زوار لبخند می‌زدند و خوش آمد می‌گفتند. لحظاتی نگذشته بود که با صدای گلوله و جیغ زنی، بند دل‌ها پاره شد. ناگهان خیل جمعیت به سمت صدا هجوم برد و درب ورودی باب‌الرضا پر از هم‌همه و شلوغی شد. زمان زیادی نگدشته بود حتی به قدر پلک زدنی، که صدای جیغ‌ها بلندتر شد و خون زائران و خادمان، زمین سفید حرم را غسل داد. اولین و شاید تنها حسی که در همان اول بر جمعیت غالب شده بود، ترس بود... صدای ناله‌ی کودکان و جیغ زنان دل‌ها را هر دم بیش از پیش می‌لرزاند . عده‌ای شوک‌زده ایستاده و عده‌ای دیگر در حال فرار بودند و بعضی هم سریعا مشغول کمک به مجروحان و پیکر شهدا شدند. هنوز عقل‌ها دستور کاری نداده بودند که صدای مهیب و رگباری گلوله از سمت شبستان نماز گزاران شنیده شد. آن لحظه مشخص نشد چه کسی یا کسانی بودند و چگونه مسلحانه وارد حرم شده بودند فقط جیغ و ترس بود و ولوله... جمعیتی هم بیرون حرم در گیر و دار این اتفاق بودند. خادمان دستور متفرق شدن می‌دادند و ماموران امنیتی با سرعت می‌خواستند وارد عمل شوند. شاید کسری از ثانیه و شاید هم دقایقی بعد بود که صدایی مهیب‌تر از قبل دل‌ها را ترساند و عقل‌ها را حیران کرد. انگار از داخل حرم شنیده می‌شد صحن اصلی مرقد مطهر... جایی دقیقاً کنار ضریح... بغض و حال بدی در دل مردم حاضر، حاکم شده بود. کودکی در آغوش مادرش پنهان شده بود و پیرزنی با ترس شماره‌ای را می‌گرفت پیرمردی دست بر روی قلب گذاشته بود و ذکر می‌گفت و جوانی برای کمک به مأموران و مجروحان می‌دوید... هیچ کس نمی‌دانست چه شد در کسری از ثانیه دقیقا زمانی که آماده نماز می‌شدند، همان لحظات شیرینی‌ که آرامش و لبخند در جوار احمد بن موسی بر دل و لب‌هایشان جاری بود، ناگهان تبدیل به ماتم‌ شده بود. فضا برای همه ملتهب بود اما چیزی کم داشت خلأی عمیقا حس می‌شد. ناگاه یک نفر پرسوز و بلند روضه را شروع کرد، روضه‌ی محسن و رقیه... انگار تاریخ و صحنه‌ها دوباره تکرار شده بود. چقدر شبیه بود به چادرخونی مادر و حالا چادری آغشته به خون بود ، کودکی در آغوش مادر و مادری کنار پیکر فرزند و همسری نگران همسر و کودکانی که گاه از درد و گاه از ترس و اضطراب ناله می‌زدند و چشمان بی‌رمقشان در جست و جوی پناهی امن‌تر دو دو می‌زد... اما جگر سوزتر... دخترک و پسرک‌هایی که بالای سر پدران خود زجه می‌زدند همان‌هایی که دقایق قبل پشتشان ایستاده بودند و حالا آرام و خونین خوابیده بودند دست و صورت‌های پدر را می‌بوسیدند تا شاید خستگی‌هایشان تمام شود و با دستان آغشته به خون، طفلان خود را در آغوش بگیرند... شاید هم آن‌ها هرگز فکر نمی‌کردند پدر را این‌گونه مقابل دیدگان خود ببینند. درست شبیه رقیه‌ی کوچک و دلتنگ... زمانی که با سر بی‌پیکر پدر رو به رو شد، صورت پدر را می‌بوسید تا چشمان پدر باز شود و لب‌های خشکیده‌اش با رقیه سخن بگوید... ناگهان پیرزنی فریاد زد: یا صاحب الزمان ادرکنی... بحق فاطمه‌الزهرا... آسمان شیراز امشب چه ضیافتی دارد . . . ✍🏻حنا🖤صبرا 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
شهر بوی ماتم می‌دهد شهری که کیلومترها با فاصله دارد اما... با هم می‌تپد همه تن عزادارند😭💔 اما...خنده لبان از این واقعه بدانند... تاریخ تکرار شد😭 چادرخونی کودکی در آغوش مادر کودکی خیره به پیکر پدر جوانی غلتیده در خون پاکش... ایران مو بوی پاک خون میدهد🌷💔 @Ons_ba_jahad
ما ملت مسلمان ایران بدلیل شهادت مظلومانه شهدایی که بدلیل کتمان آقای امجد امینی در مورد سابقه بیماری دخترش(مهسا امینی) که منجر به فوتش گردیده و این کتمان و دروغِ ایشان موجب ایجاد التهاب در جامعه گردیده و ثبات و آرامش را از مردم و کسبه سلب نموده و هر روز شاهد شهادت عزیزانمان هستیم از آقای امجد امینی شکایت داریم و از مسئولین قوه قضائیه تقاضای رسیدگی هر چه سریعتر را داریم . عزیزان هموطن در این کمپین شرکت کنید و در گروههای دیگر انتشار دهید، باشد که قاتلین به سزای اعمال خویش برسند . صبر انقلابی امت مسلمان بپایان رسیده .
هدایت شده از تنهایی بی انتها🌿
به نام تنهای بی انتها کیف کوله ام را به سینه چسبانده و صدای قلبم در سرم هلهله رقصانی می کند. دلم شور رفته و می خوام هر آنچه در مقابل چشمانم قاب گرفته شده را بالا بیاورم. شوری برپا شده که حق و باطلش ، علم حسین و یزیدی بودنش، خدا و ابلیسش همچو ناقوصی بر سر مردمان فریاد می کشد. عروسک کوکی های ابلیس نما، جوانک های خام شده از نوای دشمن.... هر کدام با شعاری، تیشه بر دست گرفته و ریشه ی عشق را هدف دارند. من تقریبا سر خیابان ایستاده و اینجا در میانه ی میدان و حوالی دانشگاه جنگی است.... صدای شعار هایشان بلند تر و قدم های من بی رمق تر می شود. مردمی که هم را می زنند. جلو تر، دخترکی که روی سکویی ایستاده و فندکی بر زیر روسری اش گرفته است. نزدیک تر..... صدای جیغ بلندی درست پشت سرم، قلبم را در سینه به خفقان می کشد. جیغی که آن هیاهوی بلند شده را ،بند می کند . گردن چرخوانده و من، دختری را میبینم افتاده بر زمین. دخترکی که با صورتی کبود شده و لبانی نیمه باز دست به روسری زرد رنگی گرفته که کفتاری آدم نما سعی در کشیدنش دارد. مرد با آن هیکل قوی و لباس های سیاهش، پایش را بلند کرده و ضربه ای بر سینه ی دخترک می کوبد. تن وا رفته ی دخترک شل شده و از کمر روی زمین دراز می شود . زمین و زمان می لرزد.... حس میکنم خانه ی علی علیه السلام را می بینیم، شاید هم زینب در قصر یزید.... شاید هم اسارت ناموس حسین علیه السلام و بازار های شام... کوله ام را زمین انداخته و خودم را سمت مرد پرت می کنم . لبه ی سویی شرتش را می کشم و دست هایش از روسری دخترک باز می شود‌ روسری که هنوز بر سرش مانده .... دختر ناله کرده و من بر سر مرد جیغی می کشم . اطرافم لبالب آدم است. مرد با آن جشم های نجسش مرا نگاه می کند. برایش سنگین است انگار.... نفس نفس می زنم و انگشتم را سوی او روانه می دارم.... انقدر بی غیرت شدی که ناموس خودتو تو کوجه زمین میندازی... میدونی این دختر کیه؟؟؟؟ هان؟؟؟؟ میدونی این خاک، به اسم کیه؟؟؟ رنگ تردید را در سیاهی چشمانش می بینم. اینجا حرمه..... جمهوری اسلامی حرمه، که عباس میده، سر میده، حسین و هفتاد و دو یار میده اما.... نفس سوزان از ته گلو صدا می لرزانم.... اما حجاب نه، عفت نه، حرمت نه.... علمدار میده، اما علم نه.... کسی پاچه ی شلوارم را می کشد. چشم می گردانم، نفس در سینه ام بند آمده چشمان اشک آلود دختر است که ماه نجابت را در خود قاب گرفته..... همهمه می شود و شانه های شخصی مقابلم کوه می شود. لباسش ، از نیروی های گارد ویژه است. دلم گرم می شود. ایران تا مردانی به رنگ و اسم شرافت و رسم غیرت دارد. پا برجا می ماند. ایران ، ایران می ماند و چه عشقی است این سرای ابدی! نها🌱 عفت_ افتخار
هدایت شده از اخبار 🇮🇷 20:20
🔴مردی که پسر ۸ ساله‌اش مقابل چشمانش در شاهچراغ شهید شد! 🔹پدر خانواده می‌گوید: از سیرجان با خانواده آمدیم. بچه‌ها را جلوی ضریح گذاشتم، گفتم دست‌تان را بگذارید روی پنجره‌های ضریح آقا، به گوشی نگاه کنید من عکس بگیرم. 🔹یک‌دفعه صدای جیغ و داد همه‌جا را برداشت. فقط جیغ و این‌که می‌شنیدم فرار کنید. گیج شدم، نمی‌دانستم چه شده تا این‌که صدای تیراندازی نزدیک‌تر شد. بچه بزرگم ۸ سالش بود؛ دستش را گرفتم و پسر کوچکم را هم بغل کردم و دویدیم. رفتیم پشت یکی از کولر ایستاده پناه گرفتیم. 🔹بچه‌ها را خواباندم روی زمین و خودم را انداختم رویشان تا تیر نخورند. آن نامرد ما را دید و شروع به تیراندازی کرد. هی داد می‌زدم نزن بچه‌ است، نزن! ولی کارش را کرد. پسر بزرگم یک لحظه سرش را از زیر بدن من بالا آورد ببیند چه شده که تیر خورد و... 🔸پرسیدم توانستی آخرین عکس را از پسرت بگیری؟ بغض هر دویمان ترکید. ✅کانال اخبار 20:30👇 http://eitaa.com/joinchat/1684144128C592f3e217d
امام حسن عسگری (ع): کسی قدر نعمتی را نمی‌داند مگر آن که شکرگزار باشد و کسی نمی‌تواند شکر نعمتی را انجام دهد مگر آن که اهل معرفت باشد. 💚💚💚 ولادت یازدهمین حجت خداوند بر شیعیان مبارک باد. @Ons_ba_jahad
حضرت‌آقا:-مدعیان‌حقوق‌بشر، چرا از آرشـام‌نمی‌گویند؟ ":)♥️ در دیدار امروز مقام‌معظم‌رهبری، با دانش‌آموزان.. @GORDAN313
مراسم بزرگداشت شهدای مظلوم واقعه تروریستی حرم مطهر شاهچراغ علیه السلام زمان: پنج شنبه ۱۲ آبان ساعت ۱۰ صبح مکان: مسجد حجتی تاکستان
شبی دیگر و روشنایی ستارگان و... دلتنگی های بی امان از دوری یار💔🙂 @Ons_ba_jahad