–خب میخواستم زهرا زندگی بهتری داشته باشه. اونجا خونشون خیلی هم کوچیک بود و هم خارج از شهر براشون سخت بود.
می دونستم اگه یه بهانهی اساسی برای امدن خواهرم و خانوادش به اینجا نداشته باشم ممکنه غرور شوهرش جریحه داربشه و کلا نیاد اینجا زندگی کنه و بهش بگه نمی خوام زیر بلیط برادرت باشم.
🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🦋🌸🦋🌸
🦋🌸
نـویسنـــ✍🏻ـــدھ:لیـلافتحـےپـور🎗
🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🦋🌸🦋🌸
🦋🌸
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس♥️⛓
#قسمت_سیصدوشصتوششم6⃣6⃣3⃣
#قسمت_آخر🗞
برای همین با زهرا صحبت کردم تا به شوهرش بگه چون تو، دانشگاه داری و نمی تونی تمام وقت پیش ریحانه باشی. اونم بیاد کمک کنه.
شوهر زهرا فکر کرده چون پدرم برای خرید این خونه کمکم کرده پس زهرا هم اینجا سهم داره و کلا اون جایی که الان نشستن مال خودشونه.
البته من که حرفی نداشتم، گفتم تا هر وقت دلتون می خواد بشینید.
ولی اصغر آقا میخواد برای محکم کاری سه دونگ این خونه رو به نام اونا بزنیم.
فکر کنم زهرا برای این موضوع رو براش توضیح نمیده و نمیگه اینجا کلا برای برادرمه، چون میترسه اگه اصغر بفهمه بگه از اینجا بریم. بخصوص که حالا هم تو هستی و ما احتیاجی به پرستاری زهرا نداریم.
بلند شدم وکنارش نشستم و بوسهایی از بازویش کردم.
–چقدر تو مهربونی.
دستش را دور کمرم حلق کرد و مرا به خودش چسباند و بادست دیگرش موهایم رابه هم ریخت وگفت:
–تو بیشتر.
–کمیل.
صورتش را روی سرم گذاشت و لب زد.
–جونم.
–چرا از شکایتت صرف نظرکردی و قبول کردی من مواظب ریحانه باشم؟
سرش را بلندکرد و بوسه ایی روی موهایم زد و گفت:
–اون روزا واقعا نمی دونستم ریحانه رو که خیلی کوچیک بود، باید به کی بسپرم.
خواهرم هم برای خودش زندگی داشت و مسیرش هم دور بود. شوهرشم زیاد خوشش نمیومد که زهرا مدام بچه ی من تو بغلش باشه.
با خودم گفتم پرستار میگیرم، ولی به کی می تونستم اعتماد کنم، که وقتی من نیستم بلایی سر بچه نیاره.
چندباری که تو رو دیدم. خانوادهات، بخصوص مادرت رو که دیدم. اعتمادم رو جلب کردید. توی دلم از خدا می خواستم که یه جوری توی دلت بندازه که خودت این پیشنهاد رو بدی.
برای همین گفتم میخوام برای بچم پرستار بگیرم و به کسی اعتماد ندارم.
که تو خودت پرسیدی به من اعتماد دارید بیام پرستارش بشم. منم برای این که رد گم کنم پرسیدم. مگه شما بچه داری بلدید؟
سرم را بلند کردم و نگاهش کردم وبا لبخند گفتم:
–منم گفتم مگه بلد شدن می خواد. کاری نداره.
دستش را کنار صورتم آورد و با انگشتش شروع به نوازش گونهام کرد.
–روزای اول رفتارت رو زیر ذره بین گذاشته بودم. وقتی ریحانه رو میبردی تو اتاق تا بخوابونیش و در رومیبستی. دلم شور میزد.
ولی وقتی صدای صوت دل نواز یه دعا یا قرآن یا لالایی دل نشین از توی اتاق بلند میشد. نفس راحتی میکشیدم.
یادته اون موقع ها ریحانه رو با این چیزا می خوابوندی؟ کارم رو خیلی راحت کرده بودی.
شباکه می خواستم بخوابونمش این صوتها رو رو گوشیم ریخته بودم و براش میذاشتم آروم میشد و میخوابید.
باتعجب نگاهش کردم.
–کلک چرا تا حالا نگفته بودی؟
خندید.
–خیلی چیزای دیگه رو هم بهت نگفتم.
–چی؟
–این که اون چندباری که ازت خواستم باهام بیای بیرون می خواستم بیشتر بشناسمت، توی شرایط مختلف قرارت بدم و عکس العملت رو بسنجم.
بی هوا مشتی روانه شکمش کردم.
–چقدربد جنسی.
آخی، گفت و دستم را گرفت.
–اینو دیگه کشف نکرده بودم. پس دست بزنم داری.
تابلویی که داخل چمدان گذاشته بود را برداشتم.
–کمیل من عاشق این خط نوشتن توام. چه شعر قشنگی... برای کی نوشتی؟
آهی کشید.
–اون روزا که حالم خیلی بد بود نوشتمش و زدم به دیوار اتاقم. هر روز که چشمم بهش میخورد آروم میشدم. بعد بلند و آهنگین شعر را خواند.
"همه عالم يه طرف حسين زهرا يه طرف
همه عشقا يه طرف عشق به مولا يه طرف"
–خب چرا گذاشتیش تو چمدون؟
–این مدت که بابا اینجا بود گفت لنگهاش رو براش بنویسم. وقت نکردم. اینو میبرم میزنم دیوار خونشون برای خودمون سر فرصت یکی دیگه مینویسم.
سرم را روی سینه اش گذاشتم و با خودم فکر کردم. کشف کردن آدم ها خیلی سخت است. کاش زکریای رازی به جای کشف الکل، یک فرمولی اختراع می کردکه با آن زوایای پنهان وجودی هر انسان را کشف می کردیم
شاید هم هر کسی خودش باید برای خودش فرمولی بسازد تا بتواند وجودش را کشف کند.
پنهان ماندن و کشف نشدن مثل پیدا نکردن درب خروجی در یک بازی رایانه ایی است. مدام باید در محوطهی پشت در دور خودت بچرخی تا وقتت تمام شودو گیم اور شوی.
شایدهم مثل پرنده ایی که از ابتدای تولدش داخل قفسی حبس است و زیباییهای خارج از آن را درک نمی کند وخودش را در آن دنیای کوچکش خوشبخت احساس می کند.
تا کہ پرسیدم ز قلبم عشق چیست؟
در جوابم اینچنین گفت و گریست؛
لیلے و مجنون فقط افسانہاند
عشق در دست حسین بن علیست💚🌹
🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🦋🌸🦋🌸
🦋🌸
نـویسنـــ✍🏻ـــدھ:لیـلافتحـےپـو
اینـم از پـارت آخـر رمـاݩ زیبـاے #عبور_از_سیم_خاردار_نفس💫
ڪم و ڪاستے هـارو بہ بـزرگے خودتـون ببخشید و حلال ڪنید :)
ممنون از اینڪہ وقت گذاشتیـد و رمـاݩ و خوندیـد و امیـدوارم چیـزهاے زیـادے یـاد گـرفتہ باشیـد🌸✨
و در آخـر تشڪر مےڪنم از نویسنـده توانمنـد رمـاݩ خانـم #لیلا_فتحےپور💗
••↳💛🌿|
ومـنهـرروز
درانتظارِآمدنتهستـم؛
هرلحظـهبیشتـرحسمیڪنم
ڪهآمدنتنزدیڪاسـت؛
ڪهبیقراریِدلهـا،
خودگـواهِایـنمدعاسـت:)☘
•
.
السلامعلیڪیاخلیفةاللهفےارضھ..✋🏻-
🌤⃟🔗¦↫#سلامباباجان💕"
7.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥مصاحبه بی بی سی با عضو جداشده منافقین از فعالیت روزانه اعضا در فضای مجازی
👤عضو جداشده منافقین:
🔹️موظف بودیم هر روز با اکانتهای متعددی که داشتیم توئیتهای خواهر مریم را لایک و ری توئیت کنیم و کامنت مثبت بگذاریم.
🔹️برای مقالات علیه ایران کامنت مثبت میگذاشتیم.
🔹️بچههای خودشان را هم نتوانستند نگه دارند و دیگر جوانی در کمپ نمانده است.
#روشنگری
#ثامن
#ثامن_یزد
°`🌿-🕊
13.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لطــفا این بـــــازی را در گوگــل پــلی ببینید و اعتراض خـــود را به توهین به مقدسات ما در این بازی بر اساس مراحل آمــــوزش داده شده اعـــلام بفرماییـــد.
* لطفا نشــــر حد اکثــری*
🥀ٺڄمـعـ عـاݜـڨـآݩݜـہادݓـ🥀
"شهـادت"🕊
معطــل منو تو نمی ماند .....
تواگـر "سـرباز-خدا" نشوے دیگږے......👌
طبیـب دݪت که شہدا باشـند
هوای دلـت هم آسـمانے میشۅد🖤
↲منبعپروفایلهاۍمذهبۍ📿
↲منبعدلنوشتہهاۍشهدایی🙂♥️
↲پرازاستورۍهاۍخاصمذهبۍ🌸
کپی تمامی مطالب حلال و آزاده به شرط اینکه عضو کانال باشی👌☺️
https://eitaa.com/joinchat/2699362458C51869ee361
#ازبھترینڪانالهاۍ_شهدایی_ایتاس👌'!
"ܫܢܚ݅ߊܦ̈ܙ ߊܠܢܚ݅ܣܥߊ🕯
🥀ٺڄمـعـ عـاݜـڨـآݩݜـہادݓـ🥀 "شهـادت"🕊 معطــل منو تو نمی ماند ..... تواگـر "سـرباز-خدا" نشوے دیگږے..
بنـــر کانــالمــون هســـت
👆
کانالمـــنوبهدوســـتاتـــون مــعرفــے کنیــد🌹
✍رفیق؟
یه چیزی رو خودمونی بهت بگم؟
تا حالا به این فکر کردی گاهی اوقات چقدر خودتو مشغول کارهای بیهوده و بی ارزش کردی؟
.
.
آره آره ، دقیقا همون وقتایی رو میگم که اجازه دادی افکار ، اندیشه ها ، تصاویر و حرکات بدرد نخور از راه چشمها و گوشهات وارد ذهنت بشن و قلبت اشغال کنند ...
و شاید بعد از اون دیگه کمتر جایی در جان و روحت برای اندیشه های سازنده و مفید داشتی ...
خالی کردن سطلزباله ی جان و خِرَد خیلی سخته !
ولی نظارت بر ورودی وجودت یعنی همون گوش ها و چشم های قشنگت آسون تر اونیه که فکرشو میکنی :)
.
.
خلاصه که از کوزه همان تراود که دراوست...