eitaa logo
🥀عُـشـــاق اَلشُھـــــــدا🥀
878 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.3هزار ویدیو
45 فایل
﷽ این چه سودائے است با خود ڪرده ام در عاشقے از تو گویم لیک، فڪرم جاے دیگر مانده است ارتباط‌مون @Shohada1380 بگـوشیم @Fatemee_315 آن سوی نداشته هایم تکیه‌گاهی‌دارم‌ازجنس‌خدا....
مشاهده در ایتا
دانلود
هدف‌ظهور‌آقاست..! نیمه‌شعبان‌رسیده..! ختم‌صلوات‌‌‌وزیارت‌عاشورا‌برمیداریم‌ ؛به‌نیت‌ظهور‌:) - رفقا‌هرچقدر‌که‌ارادت‌دارید‌به‌امام‌زمانتون،هرچقدر‌ که‌درتوانتون‌هست،صلوات‌بفرستید‌و‌تعدادشو‌به‌ آیدی‌زیر‌بفرستید ‹ @Fateme_321 › -تعداد‌زیارت‌عاشورایی‌که‌میخونید‌هم‌بفرستید‌ انشاالله‌تاثیر‌گذار‌باشیم💚 میتونید‌بین‌آشنایان‌پخش‌کنید ؛ بـه امـید ظـهور مولامون مهدی فاطمه(عج)♥️ و سربازی ما تو سپاه بقیة الله ان شاءالله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ولی بابا مھـدي جانم! ما عیدیمون رو از دستایِ پر از عشـقِ شما میخوایم:)))💛
‌ رمــــان "پایان یک عــــشـــــق💕" ‌ ‌ دوباره شروع کردم ریشِش رو کشیدن چه حالی میداد،خندیدم.. مهدیار چشم‌هاش رو باز کرد: -عشق من آخر بگو با من چرا اینگونه‌ای؟! -ریش من را می‌کشی دختر مگر دیوانه‌ای؟! _نه بابا..؟! _شاعر هم که هستی؟! -دیگه دیگه _حالا بپر لبا‌س‌هات رو بپوش که باید بریم حرم پاشد رفت حموم؛ یه دوش چند دقیقه‌ای گرفت و اومد بیرون.. "عجب‌هااااا" "این پسرها هم چقدر زود دوش می‌گیرن..!" "مال من که کمتر از بیست دقیقه نمیشه" یک دست لباس، پیرهن چهارخونه سورمه‌ای و زرشکی با شلوار مشکی براش کنار گذاشتم.. خودم هم شلوار و مانتو مشکی با روسری و ساق زرشکی پوشیدم.. چادرم هم سرم کردم.. آقا تازه داره موهاش رو خشک میکنه؛ خیلی ریلکس لباس‌هاش رو پوشید.. ساعتش رو هم انداخت: -خب بریم..! _چرا اونقدر خوشگل کردی؟! _هاااان؟! برا کی؟! از تعجب چشم‌هاش چهارتا شد و گفت: -خودت لباس انتخاب کردی که!عجبااااا _حالا باشه،بریم دیگه.. اومدم دَر رو باز کنم دست‌هام رو گرفتم بالا و گفتم: _خدایا این مهدیار رو فقط به چشم من اونقدر خوشگل و خوشتیپ نشون بده و به چشم دیگران شکل قورباغه نشون بده..! _آمــــــــــیـــــــــــــن (خندیدم) مهدیار: -روم غیرت داری؟! -خوشمان آمد _هی!حالا خودت رو نگیر.. _چون کنار منی این حرف رو زدم.. _زیبایی تو خانُمِته.. -عمرااااا...! -خدایا اگر من رو شکل قورباغه نشون میدی؛ این رو هم شکل سوسک نشون بده لطفا! -آمیـــــــــــــــــــن(خندید) _خب حل شد دیگه فقط برا هم خوشگلیم پس بزن بریم.. -یاعلی‌مدد دست‌هام رو گرفت تو دستش، شروع کردیم به قدم‌زدن تا حرم.. گوشی رو درآوردم تا از دست‌هامون عکس بگیرم، مهدیار رو به سمتم گفت: -میخوای چیکار کنی؟! _می‌خوام استوری کنم..! -نه،نمی‌خواد.. _چرا؟! -شاید یکی شرایط ازدواج نداشته باشه، و با دیدن این عکس‌ها دلش بخواد و پاش به گناه باز بشه.. گوشیم رو گذاشتم تو جیبم و گفتم: _می‌دونستی خیلی قشنگ قانع میکنی؟! -اگر دِلی بگی به دل طرف میشینه _حالا اگه بلد نبودی چی؟! -سوال رو با سوال می‌پرسم..! _چه جوری؟! -مثلا اگه پرسید چرا حجاب می‌کنید؟! -و اگه تو بلد نبودی بگو : "چرا حجاب نکنیم؟!" و "شما چرا بی‌حجابید؟!" -وقتی سوال رو با سوال جواب میدی گیج میشه و دیگه بحث ادامه پیدا نمیکنه.. _چه جالب ‌ نویسنده: eitaa.com/Oshagh_shohadam
‌ رمــــان "پایان یک عــــشـــــق💕" ‌ ‌ " از زبان هدیه " ‌ قدم‌قدم راه می‌رفتیم بدون اینکه حرفی بزنیم؛ فقط فکر می‌کردم؛حس می‌کردم، و از بودن در کنارش نهایت لذت رو می‌بردم.. جلوی درب حرم سلام رو دادیم و بعد وارد شدیم مهدیار از قسمت آقایان و من هم از قسمت بانوان وارد شدیم.. دوباره دست‌هام رو تو دست‌هاش قفل کرد؛ قدم‌قدم رفتیم که رسیدیم تو صحن انقلاب.. به گنبد خیره شدم؛ اشک‌هام همینجوری داشت گونه‌هام رو خیس می‌کرد "چقدر دلم برای مشهد تنگ شده بود" یه نگاه به مهدیار کردم؛ اشک‌های اون هم اَمونِش رو بریده بود و گونه‌هاش رو خیس می‌کرد.. مهدیار: -خیلی شلوغه، یک بار هم بریم کنار ضریح کفایت میکنه.. -وعده ساعت ۳ همینجا ان‌شاءالله -هدیه‌اَم! نگاه کن اگر دیدی خیلی شلوغه نرو جلو.. -یهویی دستت میخوره تو صورت کسی یا یکی رو هول میدی اینجوری امام‌رضا(علیه‌السلام) هم راضی نیست.. _باشه چشم؛ خیلی مراقب خودت باش.. -همچنین،خیلی هم دعام کن.. _قبول‌حق،یاعلی‌مدد‌ رفتم سمت ورودی خواهران؛ وارد شدم و کفش‌هام رو دادم کفش‌داری.. رفتم سمت ضریح؛ چشم‌هام به ضریح که خورد دیگه دست خودم نبود و شروع کردم با هق‌هق گریه‌کردن.. خیلی شلوغ بود و درست نبود برم جلو؛ همونجا کنار دیوار تکیه زدم و بغض یک سالم رو خالی کردم.. "امام‌رضا" "آخ که چقدر دلم تنگت بود" به ساعت نگاه کردم؛ ۰۰ : ۲ دوست داشتم سال‌ها همینجا گریه کنم ولی... :( چادرم رو مرتب کردم و رفتم کفش‌داری و کفش‌هام رو گرفتم و بعد هم رفتم همونجایی که قرار گذاشته بودیم.. مهدیار هنوز نیومده بود؛ کنار دیوار سجاده کوچیک جیبیم رو درآوردم و دورکعت نماز به نیت آقاامام‌زمان(عج) خوندم دو رکعت هم نماز شکر به جا آوردم مفاتیح رو از کیفم درآوردم و شروع کردم به خوندن دعاها.. مهدیار: -قبول باشه خـــــــانم _قبول حق،کی اومدی؟! -یک‌ربع ساعتی میشه.. -ولی خب یک‌ذره اون طرف‌تر وایساده بودم نگاهت می‌کردم.. "و چه حس خوبیه یکی نگاهت کنه و تو ندونی" _برای چی خب؟! _ترسیدی بِدُزدَنَم؟! -نـــه،داشتم بهت فکر می‌کردم.. -آخه چه کار خوبی انجام دادم که خدا دختری مثل تو رو گذاشت تو زندگیم.. _بیا بشین.. نشست کنارم،رو به سمتش گفتم: _مهدیار برام قرآن می‌خونی؟! بدون هیچ حرفی با لبخند قرآن رو ازم گرفت.. "صحفه‌ی ۴۴۰ سوره یـــــس" "آخ که چقدر من سوره‌ی یس رو دوست دارم" شروع به خوندن کرد؛ و من غرق در عشقی که من رو یاد خدا می‌انداخت مهدیار: -تموم شد،چطور بود؟! _عااالـــــــــــــی.. -حالا برام دعا کن، بگو هر چی دلش می‌خواد.. اونقدر لذت برده بودم که رو به سمت گنبد شدم و از ته دلم به امام‌رضا(علیه‌السلام) گفتم هر چی می‌خواد بده بهش.. شوخیم گل کرد و گفتم: _نکنه یه زن دیگه میخوای؟!هااا؟! _دعا کنم هَوو بیاد سرم؟! -نـــــه‌بابا من تو همین یکی هم موندم.. _همچین میگه تو همین یکی هم موندم، انگار ده‌ساله زندگی مشترک داریم ‌ نویسنده: eitaa.com/Oshagh_shohadam
🌱 ♥ -بسم‌الله...🌸 بخونیم‌باهم...🤲🏻 بہ‌نیت‌شہید حسن‌تهرانے‌مقـدم🌹 الهے‌عَظُمَ‌الْبَلٰٓآوَبَرِحَ‌الخَفٰآء ُوَانْڪَشِفَ‌الْغِطٰٓآءٌ…🍃
نگاهی کوتاه به زندگی‌شهید🌹 حسن تهرانی مقدم متولد ۶ آبان ۱۳۳۸ تهران است که در تاریخ ۲۱ آبان ۱۳۹۰ در ملارد به شهادت رسید. او از فرماندهان سپاه پاسداران در جنگ ایران و عراق بشمار می‌آمد. آخرین سمت وی، ریاست سازمان جهاد خودکفایی سپاه پاسداران بود. شهید تهرانی مقدم به عنوان یکی از پایه‌گذاران برنامه موشکی در سپاه پاسداران شناخته می‌شود. وی در سال ۱۳۹۰ در پی حادثه انفجار زاغه مهمات واقع در پادگان مدرس، به شهادت رسید. ✨ 🍃
هر وقت به یاد من افتادید برای شادیم یاد و ذکر اهل بیت (ع) و ذکر مصیبت آقا اباعبدالله و ائمه اطهار(ع) نمائید
🍂 🌼 در میان وسایل شخصی شهید طهرانی مقدم، خانواده ایشان پیدا کردند که این شهید بزرگوار با الصاق کاغذی بر روی آن خواسته بودند که این دستمال همراه ایشان دفن شده و در قبرشان قرار گیرد. این دستمال مربوط به عزاداری های ایشان در مراسم عزای بوده است. بر روی کاغذی که روی این پارچه قرار داشت با دست خط شهید نوشته شده بود: «عنایت فرموده و این دستمال مشکی را در کفن بنده قرار دهید. حسن مقدم». eitaa.com/Oshagh_shohadam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا