♥️🍂♥️🍂♥️🍂♥️🍂♥️🍂♥️🍂♥️
✨ #بـانـوے_پـاک_مـن
✍ زهـــرا بـانــو
🌹قسـمـت دوم
رفتم سمت آشپزخونه.مامان روپشت میز ناهار خوری نشسته بود و سرش رو میز بود.میتونستم بفهمم چقدر داغونه.دوست داشتم دلداریش بدم اما دیگه حسی برام نمونده بود که اینکارو بکنم.
نشستم روبروش و گفتم:چقدر زود فیلت یاد هندستون کرد.
سرشو بلند کرد و نگاهم کرد.
باهمون قیافه جدی و خالی از احساسی گفتم:چی باعث شد فکر برگشتن به سرت بزنه؟
عمیق نگاهم کرد وگفت:این زندگی جهنمی که بابات برام ساخت.
_چرا باهاش ازدواج کردی پس؟
_چون دوسش داشتم.
_آدم از کسی که دوسش داره به راحتی نمیگذره.
_راحتی؟تو به این زنذگی کوفتی میگی راحتی؟بابام انقدری پول به پام ریخته بود که فکرم به جیب بابات نباشه اما اون فکر میکرد میتونه همه چیو باپول بخره،حتی محبتو.همین الانم همین فکرو میکنه.
آره میدونستم.بابام بویی از محبت و عاطفه نبرده بود.فقط فکر میکرد باپول همه چی حل میشه.حتی میخواست با پول مامانو منصرف کنه از رفتنش به ایران.
_اگه دوست نداری نیا باهام.
سرتکون دادم و گفتم:میام..شاید زندگی بهتری اونجا درانتظارم باشه.
بی حرف دیگه ای به اتاقم پناه بردم و روتختم دراز کشیدم.حس خوبی دارشتم از رفتن به ایران.نمیدونم چرا اما خوشحال بودم.
تصمیم داشتم وقتی رفتم یه کاری برای خودم جور کنم.درسته مامانم پول داشت که تاآخرعمر ساپورتم کنه اما چشم داشتن به جیب مامان، افت داشت برام.برای همین تصمیمم رو قطعی کردم.
صبح روز بعد رفتم کل شهرو دور زدم و یه جورایی وداع کردم با کشور پدریم.پدر؟؟؟هه چه پدری؟فقط اسمشو به دوش میکشید.متنفرم ازهمچین پدری که یه عمر براش مهم نبود پسرش چیکار میکنه؟چطور روزاشو میگذرونه؟
خیلی زود شب شد و راهی فرودگاه شدیم.مامان شال نازکی رو سرش انداخت و سوار هواپیما شدیم.
دل کندن ازاین شهر و کشور آسون تر ازاونی بود که فکرشو میکردم.هواپیما از زمین کنده شد و لب من بعد دوسال به لبخند باز شد.
ادامه دارد...
♥️🍂♥️🍂♥️🍂♥️🍂♥️🍂♥️🍂♥️
♥️🍂♥️🍂♥️🍂♥️🍂♥️🍂♥️🍂♥️
✨ #بـانـوے_پـاک_مـن
✍ زهـــرا بـانــو
🌹قسـمـت ســـوم
تو هواپیما فقط فکرم درگیر زندگی جدیدم بود.دلم نمیخواست کم بیارم.چه توکار،چه تو زندگیم.
هواپیما که نشست رو زمین ایران کمربندمو باز کردم و هدفونمو انداختم دور گردنم.به تیپ مامان نگاه کردم.شلوار قهوه ای با یک مانتو کوتاه شیری و شال نازک سفید.
باخودم گفتم یعنی تو ایران گیر نمیدن این شکلی بیای بیرون؟
شونه هامو بالا انداختم و همراه مامان ازهواپیما پیاده شدیم.چمدونامون رو تحویل گرفتیم و از سالن فرودگاه بیرون اومدیم.جلو فرودگاه پر بود از تاکسی های زرد رنگ که منتظر مسافر بودن.
مامان یکیشو انتخاب کرد و سوار شد.راننده چمدون ها رو گذاشت صندوق عقب و پشت فرمون نشست.
_خب کجاتشریف میبرین؟
مامان خیلی خلاصه جواب داد:ونک.
راننده چشمی گفت و راه افتاد.زبان فارسیم به لطف مامان عالی بود اما خب غلط غلوط زیاد داشتم.
همه جای تهران برام عجیب بود.تصور من از ایران اینی نبود که میدیدم.یک شهر بزرگ و آلوده باماشین های بزرگ و کوچیک که مثل مور و ملخ ریخته بودن تو خیابونا.برج آزادی بزرگ که به نظرم هیچ جذابیتی نداشت.دخترای مانتویی و جذاب،چیزی از دخترای فرانسه کم نداشتن فقط یک شال نیم وجبی انداخته بودن رو سرشون.پس حالا فهمیدم که تیپ مامان خیلیم بختر از اوناست و کسی هم بهشون گیر نمیده.چراغ قرمزای خسته کننده و بازارای شلوغ.سرمو تکیه دادم به صندلی و چشامو بستم،چقدر خسته کننده.
ماشین که نگه داشت پیاده شدیم و مامان پول راننده رو حساب کرد.چمدون به دست جلو عمارت بزرگی ایستاده بودیم.کم نمیاورد ازخونه پدریم.شایدم بزرگ تر بود.
نمیدونستم اینجا کجاست.حوصله سوال و جوابم نداشتم.بریم ببینیم چه خبره.
مامان زنگ رو زد و در بدون معطلی بازشد.
رفتم داخل خونه.حیاط بزرگ و وسیعی که جون میداد توش مهمونی و پارتی راه بندازی.یک طرف حیاط استخر بود و طرف دیگه اش فضای سبز.دوتا ماشین مدل بالا هم گوشه حیاط پارک بود.
دنبال مامان رفتم تا به در ورودی رسیدیم.
درباز شد و خانم مسنی اومد بیرون.مامان رو بغل کرد و گفت:واااای شیرین،چقدر دلم برات تنگ شده بود دخترم.نمیدونی تو این سال های دوریت به ما چی گذشت!
خانم مسن که فهمیده بودم مادر مادرمه تیپ جوون پسندی زده بود.کت و دامن خاکستریش با موهای دودیش تناسب زیبایی داشت.چهره دل نشینی داشت و ازهمون اول جذبش شدم.
بعد که از مامانم سیر شد،نگاهی به من انداخت و گفت:اومممم تو باید کارن باشی پسرم مگه نه؟؟
سری تکون دادم که جلو اومد و سفت بغلم کرد.داشتم خفه میشدم.
زیرگوشم حسابی خوشحالی کرد.
_ماشالله هزار ماشالله آقایی شدی برای خودت.چقدر دوست داشتم ببینمت پسرم.وای خدا باورم نمیشه نوه گلمو تو بغلم گرفتم.
بعد که ولم کرد گفتم:سلام.
خندید وگفت:وای ببخشید یادم رفت سلام به روی ماهت عزیزدلم.خب دیگه بیاین تو زود باشین سالار منتظرتونه.
قیافم کج شد.سالار؟سالار دیگه کیه؟حتما بابابزرگه!هوف چه مزخرف.
رفتیم تو و با راهنمایی های گرند مادر نشستیم رو مبل های سلطنتی.مامان،شالش رو درآورد و گفت:چرا انقدر خشک برخورد میکنی؟
پوزخند مسخره ای زدم و گفتم:نیست شما ازشوق اشک جلو چشمات جمع شد.
چشم غره ای به من رفت که یعنی بدش اومده ازحرفم.
بابیخیالی پا روی پا انداختم که مادربزرگ اومد و همراهش دخترجوانی که برامون شربت آورد.بدون تشکر شربت رو برداشتم و یک جرعه نوشیدم.
مامانبزرگ شروع کرد به حرف زدن:خب چه خبرا؟خوبین؟سفر راحت بود!؟
مامان جواب سوالای کلیشه ایش رو داد و منو راحت کرد.
ادامه دارد...
♥️🍂♥️🍂♥️🍂♥️🍂♥️🍂♥️🍂♥️
♥️🍂♥️🍂♥️🍂♥️🍂♥️🍂♥️🍂♥️
✨ #بـانـوے_پـاک_مـن
✍ زهـــرا بـانــو
🌹قسـمـت چـهـارم
مادربزرگ رو کرد به من وگفت:خیلی خوشحالم که اینجایی کارن جان.خیلی منتظرت بودم و ذوق داشتم تنها نوه دختریم رو بعد ۲۹سال از نزدیک ببینم.همه اتاقم پر شده از عکسای بچگیت.فکر نمیکردم انقدر آقا و با وقارشده باشی.مطمئن باش پدربزرگت از دیدنت خیلی خوشحال میشه درست مثل من.
بعدش هم خندید.من که اینطور حرف زدن رو بلد نبودم تنها به لبخندی اکتفا کردم.کاش زودتر این بابابزرگه بیاد مابریم استراحت کنیم بابا خسته شدم تو این دود و دم تهران.
بالاخره خان سالار تشریفشون رو آوردن و همگی برای ادای احترام بلندشدیم.
مردی حدودا۷۰ساله با موهای جوگندمی و کت شلوار رسمی،عصا به دست طرفمون اومد.
اول مامان رو درآغوش گرفت و گفت:خوش اومدی دخترم.خیلی وقته منتظرتم.
مامان هم لبخندی زد وگفت:ممنون آقاجون.دلم براتون تنگ شده بود.
پس بگو..این بی احساسی رو از مادرم به ارث بردم.اونوقت میگه چرا انقدر خشک رفتار میکنی.از شدت هیجان تو بغل باباش داره سکته میکنه هه.
خان سالار سمت من اومد و اول نگاهی به قدوبالام انداخت.
سلامی کردم و دستمو دراز کردم .
لبخند کوچکی کنج لبش شکل گرفت.
_کارن کوچولو بالاخره اومدی.
جلو اومد و بغلم کرد.اه متنفرم ازاین احوال پرسیای ایرانیا.چه مدلشه آخه فرت و فرت همو بغل میکنن بعدشم ماچ و بوس راه میندازن؟
یکم که بغلم کرد،عقب رفت وگفت:آقایی شدی برای خودت.
_مرسی
دستشو گذاشت رو لبم و گفت:هیش..از امروز کلمات خارجی به دهنت نمیاد تو این خونه متوجهی؟
زیر بار حرف زور رفتن برام مشکل بود برای همین گفتم:سعی میکنم.
وقتی کنارم نشست حس خوبی نداشتم.به همه از بالا نگاه میکرد و فکر میکرد تو هرچیزی میتونه دخالت کنه.امامن اومدم اینجا تااین فکر مزخرفو ازسرش بیرون کنه.
بعد صحبتای عادی و تعارفات اجازه دادن بریم استراحت کنیم.اتاق من طبقه بالا بود برای همین کولمو برداشتم و با تشکر از پله ها بالا رفتم.جمعشون خشک و جدی بود و منم ازاین جمعا بیزار بودم.
اتاق جمع و جوری بهم داده بودن که نصف اتاق خودمم نمیشد.یک تخت یک نفره یورمه ای با کمد و آینه دراور و یه قالیچه گرد وسط اتاق.
کولمو انداختم کناری و رو تخت ولو شدم.دکمه های اول پیراهنمو باز کردم و دستامو زیر سرم گذاشتم.
من امکان نداره اینجا زندگی کنم.از خونه ای که همه چیزش قانون داره بدم میاد.من به راحتی و ازاد بودن عادت کردم و هرگز این عادت رو ترک نمیکردم.باید با مامان حرف بزنم که بریم یک جای دیگه پیدا کنیم.
اینطوری اگه اینجابمونیم ساعتای ورود و خروجمو با بابابزرگ باید هماهنگ کنم.
ادامه دارد...
♥️🍂♥️🍂♥️🍂♥️🍂♥️🍂♥️🍂♥️
بسم رب الرضا 🌱
سلام دختر خانم ها
امام رضا رو دوست داری؟
دوست داری یه کانال داشته باشی پر از مطالب امام رضایی؟
ولی پیدا نمیکنی؟
ولی من یک کانال امام رضایی برات سراغ دارم 😍
اسمش عشاق الرضا هست
تمام این چیزا رو هم داره👇 👇👇
#پروفایل_حرم_امام_رضا
#امام_رضا_جانم
#مدیر
#تلنگر
#زندگی
#خنده_حلال
#جمعه
#تلنگرانه
#سرباز_سید_علی
#نقاشی
#ایده
#کادر_دفتر
#اقتدار
#پروفایل
#حدیث
#کربلا
#مشهد
#حجاب
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#ثواب_یهویی
#طنزجبهه
#امام_زمان
#ناشناس
#گاندو
#چادرانه
#پروفایل_اسم
#خندونک
#سردار_دلها
#تم
#گناه_ممنوع
#شهدایی
#رمان
#پارت
#کاردستی
#ایده
#چالش
پس بفرما عضوش شو 😊
❤️@Oshaghoreza8❤️
راستی دختر خانم یادت باشه ورود پسرا ممنوعه ❌🚫
اگه پسر عضو شه از کانال حذفش میکنم 😊
هدایت شده از ✓تبادلات گسترده گل نرگس✓
ممنون از صبوری شما عزیزان🙏🏻
در تایم تبادلات نه کانالی تایید میشه نه رد💥
هدف تبادل پیشرفت کانال هاست👊🏻
شرایط تبادلات:
1⃣کانالتون مذهبی باشه👌🏻
2⃣آمارتون +80 باشه🖐🏻
3⃣ در اینفو تب عضوباشید✌️🏻
جذب بستگی به بنر داره💯
+100جذب هم داشتم💣
برا اطلاع بیشتر از طرز کارم در
اینفوتب عضو شید"سنجاقه"🔥
https://eitaa.com/joinchat/2046886010C514de53f6c
بعد از مطالعه شرایط و طرز کار؛
اگر شرایط رو داشتید،
پی وی در خدمتتونم✋🏻
💫@Makh8807💫
هدایت شده از ★تبادلات گسترده گل نرگس«چهارشنبه»★
« گفت حجاب را باید بفهمی❤️
حجاب تنها پوشش نیست❌
باید بفهمی برای این تکه پارچه ی مشکی
چه خون هایی ریخته شده 💔
چه چفیه ها خونی شده 😔
چادر تو یک تکه پارچه نیست ❌
این چادر حرمت داره ✨«
کانالی پر متن های خاص و شیک😌
https://eitaa.com/joinchat/71630981C8ea84e688c
منبع متن های دخترونه و رفیقونه💜🌹
https://eitaa.com/joinchat/71630981C8ea84e688c
منبع استوری های چادری رفیقونه درسی و...
کلی چیز داره تو این کانال😍✌️🏾
تازه ایده درسی هم گذاشته😻🤝
همه دارن عضو میشن تو هم بیا😁💕
https://eitaa.com/joinchat/71630981C8ea84e688c
چرا داری منو نگاه میکنی!🙄
جوین شو دیگه💙🌊
ورود آقایون ممنوع❌
هدایت شده از ★تبادلات گسترده گل نرگس«چهارشنبه»★
دنیای همه دور خورشید میچرخه
دنیای من دور چشمات رفــیق=]😍♥️
منبع متون دلبر رفیقونه 🙈🌱
از اون دلبرا 😌☝️
واسه خوشگلا 🙃😂
رفیق داری عضو شو 🤤💕
https://eitaa.com/joinchat/31522939C98d2ef801a
#بااینکانالرفیقتوسوپرایزکن📣🛍
#چهکانالیهاینکانال😎🌱
هدایت شده از ★تبادلات گسترده گل نرگس«چهارشنبه»★
+زینب،پیس،زینب😕
_ها چیه بازومو سوارخ کردی🤕
+ارزششو داشت😏
_ها؟😳
+یعنی چیزی رو که الان میخوام بهت بگم ارزششو داشت بازوت سوراخ بشه😜
_اها😉
+دیشب یه کانال پیدا کردم نگو نپرس😄
_عه،بشقابت کو عزیزم میوه برات پوست بکنم؟😳
+ 😳نمیخواد اینطوری کنی لینکو فرستادم😳👩🏻💻
🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃🍃🌱🍃
دوستان یه کانال خوب پیدا کردم پر از
#دخترانه👑
#چادرانه👑
#تلنگر👑
#حاج_قاسم👑
#پروفایل👑
#چالش👑
#پرداخت👑
#قرعه👑
و خیلی چیزای دیگع……👑👑
پس شما هم معطل نکن برو در کانالشون
@Modafeane_Chador
ضمانتش با من ابجی برو تو کانالشو
ن🚶🏻♀⇨اینطوری🏃🏻♀ها شد یه چیزی