🔰سی سال استغفار
ابن خلّكان در «وفیات الاعیان» نوشته است كه سرّی سقطی گفت: سی سال است كه از یك جمله «الحمد للّه» كه بر زبانم جاری شد، استغفار میكنم. گفتند: چگونه؟ گفت: شبی حریقی در بازار رخ داد. بیرون آمدم ببینم كه به دكان من رسیده یا نه؟ به من گفته شد: به دكان تو نرسیده است. گفتم: «الحمد للّه»، یك مرتبه متنبه شدم كه گیرم دكان من آسیبی ندیده باشد، آیا نباید در اندیشه مسلمانان باشم.
سعدی به همین داستان (با اندك تفاوتی) اشاره كرده و میگوید:
شبی دود خلق آتشی برفروخت
شنیدم كه بغداد نیمی بسوخت
یكی شكر گفت اندر آن خاك و دود
كه دكان ما را گزندی نبود
جهان دیده گفتش اندر آن بُو الهوس
تو را خود غم خویشتن بود و بس؟
پسندی كه شهری بسوزد به نار
اگر خود سرایت بود بر كنار؟
https://eitaa.com/OstadQomi61
⚡️اهميت نماز جماعت
يک نفر نابينا به حضور پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم رسيد و عرض کرد: من نابينا (يا شب کور) هستم، صداي اذان جماعت را ميشنوم، ولي کسي نيست که دستم را بگيرد و مرا به جماعت برساند، پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: از منزل خود تا مسجد، طنابي ببند، هنگام نماز جماعت، آن طناب را بگير و با راهنمايي آن خود را به مسجد برسان و در نماز جماعت شرکت کن
https://eitaa.com/OstadQomi61
🔰نسبت سلمان
امام باقرعلیه السلام فرمودند: «سلمان فارسی با جمعی از قریش در مسجد نشسته بود، آنان به افتخارات نسبی و رفعت خانوادگی آغاز سخن كردند و هر یک خود را معرّفی نمودند تا نوبت به سلمان رسید. عمر به وی گفت: بگو تو كیستی؟ پدرت كیست و اصلت از كجاست؟ سلمان گفت: من فرزند بنده خدا هستم. گمراه بودم، خداوند به وسیله حضرت محمّدصلی الله علیه وآله مرا هدایت كرد. فقیر بودم، خداوند توسط محمّدصلی الله علیه وآله مرا غنی ساخت. برده بودم، خداوند بوسیله پیامبرصلی الله علیه وآله مرا آزاد كرد. این است حسب و نسب من.»
https://eitaa.com/OstadQomi61
🎤 آیت اللّه حاج سید محمود شاهرودی(ره) :
من هر وقت کارد به استخوانم میرسید و مشکلات بر من غلبه میکرد ، صد مرتبه صلوات تقدیم مادر حضرت عباس (علیهالسلام) ، امالبنین (علیهاالسلام) میفرستادم و حاجت میگرفتم.
https://eitaa.com/OstadQomi61
🔰كلمه حق در برابر ستمگر
در گذشته گاه چنین بود كه یكی از صاحبان قدرت و مقام، به عنوان گردش یا شكار از شهر خارج میشد و عدهای از رجال كشوری و لشكری به همراهش حركت میكردند.
روزی برای عبد الملك بن مروان چنین پیش آمد: از مركز مملكت خارج شد و جمعی از خواص با او از شهر خارج شدند. پس از آنكه مقداری راه پیمودند، عبدالملك ركاب زد، از همراهان جدا شد و اسب او را به نقطه دور دستی رساند. در بیابان به یك مرد اعرابی رسید. عنان كشید و توقف كرد تا با او صحبت كند. گفت: عبد الملك بن مروان را میشناسی؟ پاسخ داد: آری، او ستمگری است غیر قابل هدایت. گفت: وای بر تو! من عبد الملك بن مروانم.
عبد الملک تصور میكرد اگر اعرابی او را بشناسد، از تندگویی خودداری میكند و از آنچه گفته است، عذر میخواهد؛ ولی بر خلاف انتظار همچنان پیر مرد به تندگویی ادامه داد.
او گفت: نه خداوند به تو عمر طولانی دهد و نه مال و ملك بخشد كه مال خدا را خوردی و حرمت او را تضییع نمودی.
عبد الملک كه خشمگین شده بود، گفت: وای بر تو! من قادرم به تو ضرر بزنم و قدرت دارم به تو نفع برسانم. اعرابی جواب داد: خداوند نفع تو را روزی من ننماید و خداوند اضرارت را از من برگرداند. هر دو ساكت شدند. وقتی سواران همراه عبد الملک نزدیک رسیدند، اعرابی گفت: آنچه بین من و تو گذشت، از سواران خود پنهان بدار كه به گفته رسول گرامی صلی الله علیه وآله مجالست امانت است.
https://eitaa.com/OstadQomi61
✨حضرت عيسى عليه السلام :
به دارايى هاى دنيا پرستان منگريد؛ زيرا درخشش اموال آنان نور ايمان شما را مى برد.
سالروز ولادت حضرت عیسی علیه السلام مبارک
https://eitaa.com/OstadQomi61
👈 احترام به مادر..
شیخ مرتضی انصاری مادرش را بر روی شانه می گذاشت و به حمام می برد تا زن ها او را بشویند و مجدد بر روی شانه می گذاشت و به منزل می آورد.
مردم از او می پرسیدند: در منزل قاطر یا الاغی نداری که او را روی آن بگذاری؟
فرمود: دارم.
نمی دانید از وقتی مادرم را بر دوش گرفتم، زیر این بار به ظاهر سنگین چه گره هایی برایم باز شد.
وقتی مادر ایشان از دنیا رفت، به پهنای صورت گریه می کرد.
چون سن و سالی از مادرش گذشته بود از گریه ی سختِ او اشکال کردند.
در جواب فرمود:
گریه ام برای این است که از امروز به بعد، به چه شخصی خدمت کنم که خدا این همه گره هایم را باز کند؟
مگر در عالم از مادر، سنگین وزن تر برای رسیدن به خدا داریم؟
https://eitaa.com/OstadQomi61
🔰وصیتهای شیخ حسنعلی نخودكی اصفهانی
پسرم! تو را به این چیزها وصیت و سفارش میكنم:
اوّل، آنكه نمازهای یومیه خویش را در اوّل آنها به جای آوری!
دوم، آنكه در انجام حوایج مردم، هر قدر كه میتوانی، بكوشی و هرگز میندیش كه فلان كار بزرگ از من ساخته نیست؛ زیرا اگر بنده خدا در راه حق، گامی بر دارد، خداوند نیز او را یاری خواهد فرمود.
سوم، آنكه سادات را بسیار گرامی و محترم شماری...!
چهارم، از تهجّد و نماز شب غفلت مكن و تقوا و پرهیزكاری پیشه خود ساز!
https://eitaa.com/OstadQomi61