فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞فایل تصویری
📚 حڪایت دختر حاڪم و یڪ تجاوز و قتل
🎙مرحوم شهید شیخ احمد کافی
❥↬
❥↬
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
❤️ اثر یاد کردن از امام زمان ❤️
روزى #امام_حسین علیه السلام با ياران خود به طرف باغشان رفتند .
در باغ غلامى به نام #صافى مشغول به کار بود .
وقتی امام حسين عليه السلام به نزديكى آنجا رسيد ، ديد كه غلام ، نشسته و نان مى خورَد .
به او نگريست و پشتِ درخت خرمايى پنهان شد تا او را نبيند .
غلام ، هر تکه نانى را كه بر مى داشت ، نيمى از آن را براى سگ مى انداخت و نيم ديگر را مى خورد .
حضرت از كار غلام ، شگفت زده شد .
وقتی [غلام] غذايش را خورد ، گفت :
« الحَمدُ لله ِِ رَبِّ العالَمينَ ، اللّهُمَّ اغفِر لي ، وَاغفِر لِسَيِّدي وبارِك لَهُ كَما بارَكتَ عَلى أبَوَيهِ ، بِرَحمَتِكَ يا أرحَمَ الرّاحِمينَ .
ستايش ، خداى را ، پروردگار جهانيان ! خداوندا! مرا بيامرز و سَرورم را بيامرز و برايش بركت بياور ، همان گونه كه براى پدر و مادرش مبارك كردى ، به رحمتت ، اى مهربان ترينِ مهربانان! »
حضرت بلند شدند و فرمودند :
اى صافى !
غلام ، ترسان برخاست و گفت : اى سَرور من و سَرور مؤمنان ! شما را نديدم . مرا ببخش .
امام حسين عليه السلام فرمود :
اى صافى ! تو مرا حلال كن كه بدون اجازه ات وارد بوستانت شده ام !
صافى گفت : به فضل و كَرَم و سَرورى ات چنين مى گويى ، اى سَرور من !
حضرت فرمودند : تو را ديدم كه نيمى از نان را براى سگ مى اندازى و نيم ديگر را مى خورى . معناى آن چه بود؟
غلام گفت : اى سَرور من ! هنگامى كه نان مى خوردم ، اين سگ به من نگاه مى كرد و من ، از نگاهش به من ، خجالت مى كشيدم و اين ، سگِ توست كه بوستانت را از دشمنان ، حراست مى كند .
من ، بنده ی توام و اين ، سگِ توست . پس روزى ات را با هم خورديم .
امام حسين عليه السلام گريست و فرمود : تو را در راه خدا آزاد كردم و با طيبِ خاطر ، دو هزار دينار به تو مى بخشم .
غلام گفت : اگر چه آزادم كردى ؛ امّا كارهاى بوستانت را انجام مى دهم .
حسين عليه السلام فرمود : مرد ، اگر سخنى مى گويد ، سزاست كه با كارش آن را تصديق كند ؛ من گفتم : بدون اجازه ات به بوستانت وارد شده ام و گفته ام را تصديق مى كنم . بوستان و هر چه را در آن است ، به تو بخشيدم ، جز آن كه اين يارانم براى ميوه و خرما خوردن آمده اند . آنان را #ميهمان كن و به خاطر من ، بزرگشان دار . خداوند ، تو را روز قيامت ، بزرگ بدارد و بر #خوش_خلقی و #ادب تو بيفزايد !
غلام گفت : اگر بوستانت را به من بخشيدى ، من هم آن را براى ياران و پيروانت وقف كردم .
📚منبع :
مقتل الحسين عليه السلام خوارزمي ،ج ۱ ، ص ۱۵۳
مستدرك الوسائل ، ج ۷ ، ص ۱۹۲
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ببینید| #رفیق_جون_جونی_خداوند
👈 مشخصات یکی از بندگان واقعی خداوند
🌸حجت الاسلام استاد انصاریان
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊
📚زیباییهای "سجده"
اگر بخواهیم نماز در وجود ما تأثیرگذارتر باشد، غیر از رعایت احکام و آداب در کل نماز، قسمتی از نماز که باید آن را با #طول دادن و توجه بیشتر اجرا کنیم «سجده» است. سجدۀ طولانی و با توجه، در از بین بردن کبریایی ما و جا انداختن عظمت و کبریایی خدا در دل ما خیلی اثر دارد.
✅از آنجایی که خدا میدانست چه آثار و برکات #فوقالعادهای در سجدۀ نماز وجود دارد و بندگانش در حالت سجده چقدر به او نزدیک هستند، در هر رکعتی دو تا سجده گذاشته است. شما هم از آن ابتدای نماز که «الله اکبر» گفتی، #عشقت به آن لحظات #سجده باشد. بگو: «جانم! الان یک رکوع میروم، بعد میروم به سجده.» تا از سجدۀ اول بلند شدی، انگار قلبت دارد از قفسۀ سینه بیرون میآید، دلت دارد از جا کنده میشود که خدا صدا میزند: «صبر کن عزیزم، دوباره برو به #سجده» از سجده که میخواهی بلند شوی مثل این است که میخواهند نفست را بگیرند. اینقدر #سجده را دوست داری!
✅امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: «اگر نمازگزار بفهمد هنگام #سجده چه رحمتی از جانب خداوند او را در برگرفته، دیگر سر از #سجده برنمیدارد.» نقل شده است که گاهی یک سجدۀ امام کاظم(ع) تا به صبح طول میکشید. خدا میداند که اگر اهل تقوا #فرصت داشته باشند، درِ خانه خدا چه میکنند.
#استاد_پناهیان
📚 بخشی از کتاب "چگونه یک #نماز خوب بخوانیم؟"
→
→
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
📚ﺗﺮﻧﺞ ﻣﺮﮒ
ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻛﻪ ﻣﻮﺳﻰ ﭘﻴﻐﻤﺒﺮ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﺭﻭﺯﻯ ﻣﻠﻚ ﺍﻟﻤﻮﺕ ﺭﺍ ﺩﻳﺪ، ﮔﻔﺖ: ﺑﻪ ﭼﻪ ﻛﺎﺭ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﻯ، ﺑﻪ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﻳﺎ ﺑﻪ ﻗﺒﺾ ﺭﻭﺡ؟ ﮔﻔﺖ: ﺑﻪ ﻗﺒﺾ ﺭﻭﺡ. ﮔﻔﺖ: ﭼﻨﺪﺍﻥ ﺍﻣﺎﻧﻢ ﺩﻩ ﻛﻪ (ﻣﺎﺩﺭ ﻭ) ﻋﻴﺎﻝ ﺭﺍ ﻭﺩﺍﻉ ﻛﻨﻢ. ﮔﻔﺖ: ﻣﻬﻠﺖ ﻧﻴﺴﺖ. ﮔﻔﺖ: ﭼﻨﺪﺍﻥ ﻛﻪ ﺧﺪﺍﻯ ﺭﺍ ﺳﺠﺪﻩ ﻛﻨﻢ. ﺩﺳﺘﻮﺭﻯ ﻳﺎﻓﺖ. ﺩﺭ ﺳﺠﺪﻩ ﮔﻔﺖ: ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺍ! ﻣﻠﻚ ﺍﻟﻤﻮﺕ. ﺭﺍ ﺑﮕﻮ ﻛﻪ ﭼﻨﺪﺍﻥ ﻣﻬﻠﺘﻢ ﺩﻫﺪ ﻛﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﻭ ﻋﻴﺎﻝ ﺭﺍ ﻭﺩﺍﻉ ﻛﻨﻢ. ﻧﺪﺍ ﺁﻣﺪ ﻛﻪ ﻣﻬﻠﺖ ﺩﻫﺪ. ﻣﻮﺳﻰ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﺑﻪ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﺁﻣﺪ. (ﮔﻔﺖ: ﺍﻯ ﺟﺎﻥ ﻣﺎﺩﺭ! ) ﺳﻔﺮ ﺩﻭﺭﻡ ﺩﺭ ﭘﻴﺶ ﺍﺳﺖ. ﮔﻔﺖ: ﺍﻯ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﭼﻪ ﺳﻔﺮ ﺍﺳﺖ؟ ﮔﻔﺖ: ﺳﻔﺮ ﻗﻴﺎﻣﺖ. ﻣﺎﺩﺭ ﺑﻪ ﮔﺮﻳﻪ ﺁﻣﺪ. ﺑﻪ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﻋﻴﺎﻝ ﻭ ﺍﻃﻔﺎﻝ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻭﺩﺍﻉ ﻛﺮﺩ. ﻛﻮﺩﻛﻰ ﺧﺮﺩ ﺩﺍﺷﺖ ﺩﺳﺖ ﺯﺩ ﻭ ﺩﺍﻣﻦ ﻣﻮﺳﻰ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﻣﻰ ﮔﺮﻳﺴﺖ. ﻣﻮﺳﻰ ﻧﻴﺰ ﺑﻪ ﮔﺮﻳﻪ ﺩﺭ ﺁﻣﺪ. ﺧﻄﺎﺏ ﻋﺰﺕ ﺭﺳﻴﺪ ﻛﻪ ﺍﻯ ﻣﻮﺳﻰ! ﺑﻪ ﺩﺭﮔﺎﻩ ﻣﺎ ﻣﻰ ﺁﻳﻰ، ﺍﻳﻦ ﮔﺮﻳﻪ ﻭ ﺯﺍﺭﻯ (ﺍﺯ ﺑﻬﺮ) ﭼﻴﺴﺖ؟ ﮔﻔﺖ: ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺍ! ﺑﺮ ﺍﻳﻦ ﻛﻮﺩﻛﺎﻧﻢ ﺭﺣﻢ ﻣﻰ ﺁﻳﺪ. ﻧﺪﺍ ﺁﻣﺪ ﻛﻪ ﺍﻯ ﻣﻮﺳﻰ! ﺩﻝ ﻓﺎﺭﻍ ﺩﺍﺭ ﻛﻪ ﻣﻦ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﻴﻜﻮ ﺩﺍﺭﻡ (ﻭ ﺑﻪ ﻧﻴﺎﺕ ﺣﺴﻨﻪ ﺷﺎﻥ ﺑﭙﺮﻭﺭﻡ. ) ﻣﻮﺳﻰ ﺑﺎ ﻣﻠﻚ ﺍﻟﻤﻮﺕ ﮔﻔﺖ: ﺍﺯ ﻛﺪﺍﻡ ﻋﻀﻮ ﺟﺎﻥ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺧﻮﺍﻫﻰ ﻛﺮﺩ؟ (ﮔﻔﺖ: ﺍﺯ ﺩﻫﺎﻥ. ) ﮔﻔﺖ: ﺍﺯ ﺩﻫﺎﻧﻰ ﻛﻪ ﺑﻰ ﻭﺍﺳﻄﻪ ﺑﺎ ﺧﺪﺍﻯ ﺳﺨﻦ ﮔﻔﺘﻪﺍﻡ ﻳﺎ (ﺍﺯ ﺩﺳﺘﻰ ﻛﻪ ﺑﺪﺍﻥ ﺍﻟﻮﺍﺡ ﺗﻮﺭﺍﺕ ﮔﺮﻓﺘﻪﺍﻡ ﻳﺎ) ﺍﺯ ﭘﺎﻳﻰ ﻛﻪ ﺑﺪﺍﻥ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﺑﻪ ﻣﻨﺎﺟﺎﺕ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﻡ؟ ﻣﻠﻚ ﺍﻟﻤﻮﺕ ﺗﺮﻧﺠﻰ ﺑﻪ ﻭﻯ ﺩﺍﺩ ﺗﺎ ﺑﺒﻮﻳﻴﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻳﻚ ﺑﻮﻳﻴﺪﻥ ﺭﻭﺡ ﻭﻯ ﺭﺍ ﻗﺒﺾ ﻛﺮﺩ. ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﻳﺎ ﺍﺀﻫﻮﻥ ﺍﻟﺎﺀﻧﺒﻴﺎﺀ ﻣﻮﺗﺎ ﻛﻴﻒ ﻭ ﺟﺪﺕ ﺍﻟﻤﻮﺕ؟ ﻗﺎﻝ: ﻛﺸﺎﺓ ﺗﺴﻠﺦ ﻭ ﻫﻰ ﺣﻴﺔ. (ﻳﻌﻨﻰ: ﺍﻯ ﺁﻧﻜﻪ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﺍﻥ ﺁﺳﺎﻧﺘﺮﻳﻦ ﻣﺮﮒ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺍﻯ! ﻣﺮﮒ ﺭﺍ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻳﺎﻓﺘﻰ؟ ﮔﻔﺖ: ﻫﻤﭽﻮﻥ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﻯ ﻛﻪ ﭘﻮﺳﺖ ﺍﺯ (ﺑﺪﻥ) ﺁﻥ ﺑﺮ ﻛﻨﻨﺪ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻰ ﻛﻪ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ).
📔داستان عارفان
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
| ✍ | آرامش حاج قاسم سلیمانی در مواجهه با جنگندههای آمریکایی |
🎙خاطره شهید شهید حسین پورجعفری :
بین زمین و آسمان بودیم، توی هواپیما داشتیم میرفتیم سوریه. نگاهم به حاجی بود، سرش را تکیه داده بود به صندلی و چشمهایش را بسته بود، انگار که خوابیده باشد. از شیشه هواپیما دو جنگنده آمریکایی را دیدم که مثل لاشخور دورمان میپلکیدند. دلم هری ریخت، ترس برم داشت، فکرم پیش حاجی بود، یک دقیقه گذشت، دو دقیقه، همانطوری که سرش را به صندلی تکیه داده بود چشمهایش را باز کرد. خونسرد گفت: نگران نباش چند دقیقه دیگه میرن، دوباره چشم هایش را بست. چند دقیقه گذشت و رفتند.
هواپیما میخواست توی فرودگاه سوریه بنشیند که از چپ و راست تیر سمت ما حواله شد. حاجی رو کرد به خلبان و گفت: ما سریع پیاده میشیم، تو دوباره تیکاف کن.
تا چرخهای هواپیما به زمین خورد و سرعت کم شد پریدم پایین، خلبان دوباره سرعت گرفت و هواپیما از زمین توی چشم به هم زدن از آسمان فرودگاه دور شد و ما تغییر موضع دادیم و آمدیم یک کنج امن.
تا خودمان را پیدا کنیم چند خمپاره درست خورد همان جایی که پیاده شده بودیم، خدا بخیر گذراند.
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
✨﷽✨
✅انسانهای نالایق
✍جمعی از اصحاب در محضر رسول خدا بودند،
حضرت فرمود: می خواهید کسل ترین، دزدترین،
بخیل ترین، ظالم ترین و عاجزترین مردم را به
شما نشان دهم؟ اصحاب: بلی یا رسول الله!فرمود:
1- کسل ترین مردم کسی است که از صحت و
سلامت برخوردار است ولی در اوقات بیکاری
با لب و زبانش ذکر خدا نمی گوید.
2-دزدترین انسان کسی است که از نمازش
می کاهد، چنین نمازی همانند لباس کهنه در
هم پیچیده به صورتش زده می شود.
3-بخیل ترین آدم کسی است که گذرش بر
مسلمانی می افتد ولی به او سلام نمی کند.
4- ظالم ترین مردم کسی است که نام من در نزد
او برده می شود، ولی بر من صلوات نمی فرستد.
5-و عاجزترین انسان کسی است که از دعا
درمانده باشد.
📚داستان های بحارالانوار جلد 9
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
🍏🍏🍏
*خاطره ای زیبااززندگی شخصی دکتر*
*الهی قمشه ای:*
هفت یا هشت ساله
بودم،
به سفارش مادرم برای خرید میوه و سبزی به مغازه محل رفتم.
اون موقع
مثل حالا نبود که بچه رو تا دانشگاه هم همراهی کنن!
پنج تومن
پول داخل یه زنبیل پلاستیکی قرمز رنگ که تقریباً هم قد خودم بود
با یه تکه کاغذ از لیست سفارش...
میوه و سبزی رو خریدم کل مبلغ شد 35 زار.
*دور از چشم مادرم مابقی پول رو دادم یه کیک پنج زاری و یه نوشابه زرد کانادا از بقالی جنب میوه فروشی خریدم و روبروی میوه فروشی روی جدول نشستم و جای شما خالی نوش جان کردم.*
خونه
که برگشتم مادر گفت مابقی پولو
چکار کردی؟
راستش ترسیدم بگم چکار کردم،
گفتم بقیه پولی نبود... مادر
چیزی نگفت و زیر لب غرولندی کرد منم متوجه اعتراض او نشدم.
*داشتم از کاری که کرده بودم و کسی متوجه نشده بود احساس غرور میکردم*
*اما اضطراب نهفته ای آزارم می داد.*
پس فردا
به اتفاق مادر به سبزی فروشی رفتم اضطرابم بیشتر شده بود.
که یهو مادر پرسید آقای صبوری میوه و سبزی گران شده؟
گفت:
نه همشیره.
*گفت پس بقیه پول رو چرا به بچه پس ندادی؟*
آقای صبوری
که ظاهراً فیلم خوردن کیک و نوشابه توسط من جلو چشمش مرور میشد با لبخندی زیبا روبه من کرد وگفت :
*آبجی فراموش کردم ولی چشم طلبتون باشه.*
دنیا رو سرم
چرخ میخورد اگه حاجی لب باز میکرد و واقعیت رو می گفت
*به خاطر دو گناه مجازات می شدم،*
*یکی دروغ به مادرم یکی هم تهمت به حاج آقاصبوری!*
مادر بیرون مغازه رفت.
اما من داخل بودم.
حاجی روبه من کرد و گفت:
*این دفعه مهمان من!*
*ولی نمی دونم اگه تکرار بشه کسی مهمونت میکنه یا نه؟!*
*بخدا هنوزم بعد ۴۴ سال لبخندش و پندش یادم هست!*
*بارها باخودم می گم این آدما کجان و چرا نیستن؟*
چرا
تعدادشون کم شده آدمهایی از جنس بلور که نه تحصیلات عالیه امروزی داشتن ونه ادعای خواندن كتاب های روانشناسی و نه مال زیادی داشتن که ببخشند؟
*ولی تهمت رو به جان خریدن تا دلی پریشون نشه وآبرویی نریزه...!*
لطفا اگه زیبا بود برای همه کسانی که هنوزهم به خوب بودنشون ایمان دارید بفرستین...
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
🍎داستان کوتاه
شخصي نزد سقراط رفت و گفت:
گوش کن مي خواهم چيزی برايت تعريف کنم. دوستي به تازگي در مورد تو مي گفت....
سقراط حرف او را قطع کرد و گفت:
قبل از اينکه تعريف کني، بگو آيا حرفت را از ميان سه صافي گذرانده اي يانه؟
- کدام سه صافي؟
- اول از ميان صافي واقعيت. آيا مطمئني چيزي که تعريف مي کني واقعيت دارد؟
-نه. من فقط آن را شنيده ام.
شخصي آن را برايم تعريف کرده است.
- سقراط سري تکان داد و گفت:
پس حتما آن را از ميان صافي دوم يعني خوشحالی گذرانده اي
مسلما چيزي که مي خواهي تعريف کني، حتي اگر واقعيت نداشته باشد، باعث خوشحالي ام مي شود.
- دوست عزيز، فکر نکنم تو را خوشحال کند.
- بسيار خوب، پس اگر مرا خوشحال نمي کند، حتما از صافي سوم، يعني فايده، رد شده است.
آيا چيزي که مي خواهي تعريف کني، برايم مفيد است و به دردم مي خورد؟
- نه، به هيچ وجه!
سقراط گفت: پس اگر اين حرف، نه واقعيت دارد، نه خوشحال کننده است و نه مفيد، آن را پيش خود نگهدار و سعي کن خودت هم زود فراموشش کنی...
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
📚تلنگر📚
🌳درخت جوانی نزد درخت پیری رفت و گفت: «خبر داری که چیزی آمده که ما را میبُرد و از پایمان میاندازد؟»
درخت پیر گفت: «برو ببین از ما هم چیزی همراه او هست؟»
درخت جوان رفت و دید سری از آهن و دستهای از چوب دارد. پس نزد درخت پیر برگشت و گفت: «سرش آهن و تنهاش چوب است.»
درخت پیر آهی کشید و گفت: «از ماست که بر ماست.»
✍
✍
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
پادشاهی با یک چشم و یک پا!
پادشاهی بود که فقط یک چشم و یک پا داشت. پادشاه به تمام نقاشان قلمرو خود دستور داد تا یک پرتره زیبا از او نقاشی کنند. اما هیچکدام نتوانستند؛ آنان چگونه میتوانستند با وجود نقص در یک چشم و یک پای پادشاه، نقاشی زیبایی از او بکشند؟
سرانجام یکی از نقاشان گفت که میتواند این کار را انجام دهد و یک تصویر کلاسیک از پادشاه نقاشی کرد. نقاشی او فوقالعاده بود و همه را غافلگیر کرد. او شاه را در حالتی نقاشی کرد که یک شکار را مورد هدف قرار داده بود؛ نشانهگیری با یک چشم بسته و یک پای خم شده.
چرا ما نتوانیم از دیگران چنین تصاویری نقاشی کنیم؛ پنهان کردن نقاط ضعف و برجسته ساختن نقاط قوت آنان.
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
🕊
📙#حکایتی_بسیار_زیبا_و_خواندنی
كشاورزی هر سال که گندم میكاشت، ضرر میكرد.
تا اینكہ یك سال تصمیم گرفت، با خدا شریك شود و زراعتش را شریكی بكارد.
اول زمستان موقع بذرپاشی نذر كرد كه هنگام برداشت محصول، نصف آن را در راہ خدا، بین فقرا و مستمندان تقسیم كند.
اتفاقاً آن سال، سال خوبی شد و محصول زیادی گیرش آمد.
هنگام درو از همسایههایش كمك گرفت و گندمها را درو كرد و خرمن زد.
اما طمع بر او غالب شد و تمام گندمها را بار خر كرد و به خانهاش برد و گفت:
«خدایا، امسال تمام زراعت مال من، سال بعد همه اش مال تو!»
از قضا سال بعد هم سال خیلی خوبی شد،
اما باز طمع نگذاشت كه مرد كشاورز نذرش را ادا كند.
باز رو كرد به خدا و گفت:
«ای خدا، امسال هم اگر اجازہ دهی، تمام گندمها را من میبرم و در عوض دو سال پشت سر هم، برای تو كشت میكنم!»
سال سوم از دو سال قبل هم بهتر بود و مرد كشاورز مجبور شد، از همسایگانش چند تا خر و جوال بگیرد، تا بتواند محصول را به خانه برساند.
وقتی روانه شهر شد، در راہ با خدا راز و نیاز میكرد كه:
«خدایا، قول میدهم سه سال آیندہ همه گندمها را در راہ تو بدهم!!»
همینطور كه داشت این حرفها را میزد، به رودخانهای رسید.
خرها را راند، تا از رودخانه عبور كنند كه ناگهان باران شدیدی بارید و سیلابی راہ افتاد و تمام گندمها و خرها را یكجا برد.
مردك دستپاچه شد و به كوہ بلندی پناہ برد و با ناراحتی داد زد:
«های های خدا!
گندمها مال خودت، خر و جوال مردم را كجا میبری؟»
هرکه را باشد طمع اَلکَن شود
با طمع کی چشم و دل روشن شود
پیش چشم او خیال جاہ و زر،
همچنان باشد که موی اندر بصر!
جز مگر مستی که از حق پر بوَد
گر چه بِدْهی گنجها، او حُر بود
📔#برگرفته_از_مثنوی_معنوی
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
(هركي نخونه از دستش رفته ، واقعا از دستش رفته)
روزی پیامبر اکرم به خانه حضرت زهرا آمدند . حضرت علی و حسنین (صلوات الله علیهم اجمعین) هم در خانه حضور داشتند .
پیامبر خطاب به اهل بیت خود فرمودند :
چه میوه ای از میوه های بهشتی میل دارید بمن بگوئید تا به جبرائیل بگویم از بهشت برایتان بیاورد.
امام حسین که در آن روزگار در سنین کودکی بودند از بقیه اهل خانواده سبقت گرفتند. رفتند در دامن رسول خدا نشستند و عرضه داشتند :
پدر جان به جبرائیل بگوئید از خرماهای بهشتی برای ما بیاورد .
و حضرت رسول اکرم هم به خواسته حسین خود جامه عمل پوشانیدند و به جبرئیل دستور دادند یک طبق از خرماهای بهشتی برای اهل بیت بیاورد.
مدتی نگذشت که جبرائیل یک طبق خرمای بهشتی را آورده و در حجره حضرت زهرا سلام الله عليها گذاشت.
پیامبر خطاب به دختر خود فرمودند : فاطمه جان یک طبق خرمای بهشتی در حجره تو نهاده شده است ، آنرا نزد من بیاور .
حضرت زهرا آن طبق را آوردند و نزد پدر گذاشتند. پیامبر خرمای اول از درون ظرف برداشتند و در دهان سرور جوانان اهل بهشت امام حسین نهادند و فرمودند « حسین جان نوش جانت ، گوارای وجودت » سپس خرمای دوم را از درون ظرف برداشتند و در دهان دیگر سرور جوانان اهل بهشت امام حسن نهادند و باز فرمودند «حسن جان نوش جانت ، گوارای وجودت ». خرمای سوم را در دهان جگر گوشه خود حضرت زهرا نهادند و همان جمله را هم خطاب به حضرت زهرا بیان کردند.
خرمای چهارم را هم در دهان حضرت علی نهادند و فرمودند « علی جان نوش جانت، گوارای وجودت » خرمای پنجم را از درون ظرف برداشتند و باز دوباره در دهان حضرت علی نهادند و همان جمله را تکرار نمودند .
خرمای ششم را برداشتند، ایستادند و در دهان حضرت علی گذاشتند و باز همان جمله را تکرار کردند.
در این هنگام حضرت زهرا فرمودند : پدر جان به هر کدام از ما یک خرما دادید اما به علی سه خرما و در مرتبه سوم هم ایستادید و خرما در دهان علی گذاشتید . چرا بین ما اینگونه رفتار کردید ؟
رسول اکرم خطاب به دختر خود فرمودند:فاطمه جان وقتی خرما در دهان حسین نهادم ، دیدم و شنیدم که جبرائیل و مکائیل از روی عرش ندا بر آورده اند که : «حسین جان نوش جانت ، گوارای وجودت » من هم به تبع آنها این جمله را تکرار کردم وقتی خرما در دهان حسن نهادم باز جبرائیل و مکائیل همان جمله را تکرار کردند و من هم به تبع آنها آن جمله را گفتم که « حسن جان نوش جانت ».
فاطمه جان وقتی خرما در دهان تو نهادم دیدم حوری های بهشتی سر از غرفه ها در آورده اند . و می گویند « فاطمه جان نوش جانت ، گوارای وجودت » من هم به پیروی از آنها این جمله را تکرار کردم.اما وقتی خرما در دهان علی نهادم شنیدم که خداوند از روی عرش صدا می زند « علی جان نوش جانت ، گوارای وجودت » . به اشتیاق شنیدن صوت حق خرمای دوم در دهان علی نهادم باز هم خداوند از روی عرش ندا زد که «هنیأ مرئیاً لک یا علی » نوش جانت ، گوارای وجودت علی جان.به احترام صوت حق از جا برخاستم و خرمای سوم در دهان علی نهادم ، شنیدم که باز خداوند همان جمله را تکرار کرد و سپس به من فرمود:« یامحمد ، بعزّت و جلالم قسم اگر تا صبح قیامت خرما در دهان علی بگذاری من خدا هم تا قیامت می گویم علی جان نوش جانت ، گوارای وجودت».
خداوندا به حق علی علیه السلام گره از کار ما بگشا
جلاءالعیون علامه مجلسی
هر کی این مطلب را خوند و به دلش نشست اگه دوست داشت به عشق 14معصوم واسه گروهاي ديگه بفرسته
خدایا:هر کی این پست راکپی کرد حاجت روا بفرما
اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
#داستان_کوتاه_آموزنده
#زیرکی
#ناصرالدین_شاه_و_مرد_ذغال_فروش
ناصرالدین شاه در بازدید از اصفهان با کالسکه سلطنتی از #میدان_کهنه عبور میکرد که چشمش به ذغالفروشی افتاد.
مرد ذغالفروش فقط یک #شلوارک به پا داشت و مشغول جدا کردن ذغال از خاکه ذغالها بود و در نتیجه گرد ذغال با بدن عرق کرده و عریان او منظره وحشتناکی را بوجود آورده بود.
ناصرالدینشاه سرش را از کالسکه بیرون آورده و ذغالفروش را صدا کرد.
ذغال فروش بدو آمد جلو و گفت: «بله قربان.»
ناصرالدین شاه با نگاهی به سر تا پای او گفت: «جنهم بودهای؟»
ذغال فروش #زرنگ گفت: «بله قربان!»
شاه از برخورد ذغالفروش خوشش آمده و گفت: «چه کسی را در #جهنم دیدی؟»
ذغالفروش حاضر جواب گفت: «اینهائیکه در رکاب اعلاحضرت هستند همه را در جهنم دیدم.»
شاه به فکر فرورفته و بعد از مکث کوتاهی گفت: «مرا آنجا ندیدی؟»
ذغالفروش فکر کرد اگر بگوید شاه را در جهنم دیده که ممکن است دستور قتلش صادر شود، اگر هم بگوید که ندیدم که حق مطلب را اداء نکرده است. پس گفت:
«اعلاحضرتا، حقیقش این است که من تا #ته_جهنم نرفتم!»
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
#رفتار_دیگران
روزی با دوستم از کنار یک دکه روزنامه فروشی رد می شدیم ؛
دوستم روزنامه ای خرید و مودبانه از مرد روزنامه فروش تشکر کرد ، اما آن مرد هیچ پاسخی به تشکر او نداد.
همان طور که دور می شدیم، به دوستم گفتم:
چه مرد عبوس و ترش رویی بود.
دوستم گفت:
او همیشه این طور است!
پرسیدم: پس تو چرا به او احترام می گذاری؟!
دوستم با تعجب گفت:
"چرا باید به او اجازه بدهم که برای رفتار من تصمیم بگیرد؟!
من خودم هستم."...
اجازه ندهيد تا برخوردهاى ديگران ، موجب تغيير رفتارهاى شما شود . هميشه مثل گل باشيد كه در هر شرايطى خوش عطرى و زيبايى خود را حفظ مى كند .
در هر ديدارى ردپايى از عطر زيباى درون خود را به يادگار بگزاريد .
متين ، باوقار ، خندان ، شاد ، پـــــــرانر ژى و پــــــرتلاش باشيد
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
✨﷽✨
✅نامه امیرالمومنین امام علی علیهالسلام به یکی از کارمندان حکومتی که اختلاس کرده بود:
✍...چون فرصت به دست آوردى به مردم خيانت كردى و هر چه از اموالى كه براى بيوهزنان و يتيمان نهاده بودند ربودى، مثل گرگی تيزچنگ که بره مجروح را مىربايد. اموال مسلمانان را با دلى آسوده ربودی، بدون آنكه خود را در اين اختلاس گناهكار پندارى. واى بر تو! چنان مىپنداشتی كه ميراث پدر و مادرت را مىبرى. سبحان الله؛ آيا به قيامت ايمان نداری؟ آيا از روز حساب بيمناک نیستی؟ چگونه آشاميدن و خوردن بر تو گواراست در حالی که آنچه مىخورى و مىنوشی از حرام است.
از خداوند بترس و اموال اين قوم را بازگردان كه اگر چنين نكنى و خداوند مرا بر تو پيروزى دهد، با اين شمشير، كه هر كس را ضربتى زدهام به دوزخش فرستادهام، تو را نيز خواهم زد. به خدا سوگند، اگر از حسن و حسين نیز چنين عملى سر مىزد، نه با ايشان مدارا و مصالحه مىنمودم و نه هيچيك از خواستههایشان را برآورده میکردم، تا آنگاه كه حق را از ايشان بستانم.
به خدا سوگند كه آنچه تو به حرام از اموال مسلمانان بردهاى، اگر به حلال به دست من مىرسيد، دلم نمىخواست براى بازماندگانم به ميراث نهم!!
📚نامه ۴۱ نهج البلاغه (با تلخیص)
↶【به ما بپیوندید 】↷
_________________
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
📚داستان کوتاه
یکی از آقایان نقل می کند: برادرم را که مدتی پیش فوت کرده بود در خواب دیدم با وضع و لباس خوبی که موجب شگفتی بود. گفتم: داداش دیگر آن دنیا کلاه چه را برداشتی؟! گفت: من کلاه کسی را برنداشتم. گفتم: من تو را می شناسم. این لباس و این موقعیت از آن تو نیست. گفت: آری . دیشب، شب اول قبرِ مادر قبرکن بود. آقا سید الشهدا(ع) به دیدن آن زن تشریف آوردند و به کسانی که اطراف آن قبر بودند خلعت بخشیدند و من هم از آن عنایات بهره مند شدم. بدین جهت از دیشب وضع و حال ما خوب شده و این لباس فاخر را پوشیده ام
از خواب بیدار شدم ، نزدیک اذان صبح بود. کارهای خود را انجام داده و حرکت کردم به سمت تخت فولاد. برای تحقیقات سر قبر برادرم رفتم. بعضی قرآن خوان ها کنار قبرها قرآن می خواندند. از قبرهای تازه پرسیدم، قبر مادر قبرکن را معرفی کردند. رفتم نزد آقای قبر کن. احوال پرسی کردم و از فوت مادرش سوال کردم، گفت: دیشب شب اول قبر او بود
گفتم: روضه خوانی می کرد؟ روضه خوان بود؟ کربلا رفته بود؟ گفت: خیر ، برای چه می پرسی؟ داستان را گفتم ، او گفت: هر روز زیارت عاشورا می خواند
📚حکایاتی از عنایات حسینی، ص۱۱۱
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬️ از چی میترسی؟
✅نگاهت فقط و فقط به پروردگار عالم باشه....
🎤استاد پناهیان
🌼❄️🌼❄️🌼❄️
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
🔢حکایت کلاس ریاضی
🎙استاد دانشمند
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊
📚#حکایت
جنازهای که کسی بالای سرش حاضر نشد؟!
✨شيخ بهائى مى گويد : از مردى مورد اطمينان شنيدم ، گنهكارى از دنيا رفت ; همسرش براى انجام مراسم تغسيل و تكفين و تدفين از مردم درخواست كمك كرد ، ولى شدت نفرت مردم نسبت به آن گنهكار به اندازه اى بود كه كسى براى انجام مراسم حاضر نشد ، به ناچار كسى را اجير كرد كه جنازه را به مصلاى شهر ببرد ، شايد اهل ايمان به انجام مراسم اقدام كنند ، ولى يك نفر براى حضور در مراسم حاضر نشد !
✨پس جنازه را به وسيله اجير به صحرا برد تا آن را بى غسل و كفن و نماز دفن كند .نزديك آن صحرا كوهى بود كه در آن كوه زاهدى مى زيست كه همه عمر به عبادت گذرانده بود و ميان مردمى كه در آن نزديكى مى زيستند مشهور به زهد و تقوا بود . همين كه جنازه را ديد از صومعه خود به سوى جنازه رفت تا در مراسم او شركت كند ، اهل آن اطراف وقتى اين مطلب را شنيدند به سرعت خود را به آنجا رساندند تا همراه عابد در مراسم مربوط به ميت حاضر شوند.
✨مردم سبب شركت كردن عابد را در مراسم آن گنهكار از شخص عابد پرسيدند ، گفت : در عالم رؤيا به من گفتند فردا از محل عبادت خود به فلان موضع از صحرا برو ، در آنجا جنازه اى است كه جز يك زن كسى همراه او نيست ، پس بر او نماز گذار كه او مورد آمرزش و عفو قرار گرفته است .مردم از اين واقعه تعجب كردند و در دريايى از حيرت فرو رفتند . عابد همسر ميّت را خواست و از احوالات ميت پرسيد ، همسر ميت گفت : بيشتر روزها دچار يكى از گناهان بود .
✨عابد گفت: آيا عمل خيرى از او سراغ دارى؟ گفت: آرى سه عمل خير از او مى ديدم:
1️⃣ هر روز پس از ارتكاب گناه، جامه هايش را عوض مى كرد و وضو مى گرفت و خاشعانه به نماز مى ايستاد.
2️⃣ هيچ گاه خانه اش از يتيم خالى نبود و بيش از مقدارى كه به فرزندان خود احسان مى كرد به يتيم احسان مى نمود .
3️⃣ هر ساعت از شب بيدار مى شد مى گريست و مى گفت: پروردگارا! كدام زاويه از زواياى دوزخ را با اين گنهكار پُر خواهى كرد؟!
✨برگرفته از کتاب داستانهای عبرت آموز، نوشته استاد حسین انصاریان
→
→
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
💠 چرا ما در نماز دوبار سجده ميکنيم؟ 💠
🔳 شخصی از حضرت علی (ع) سوال کرد چرا ما در هر رکعت نماز دوبار سجده ميکنيم؟
چرا همانطور که يکبار رکوع ميکنيم يکبار هم سجده نمیکنيم؟
🌷امير المومنين علی (ع) اين آیه را خواندند:
🔹منها خلقناکم و فيها نعيدکم و منها نخرجکم تاره اخري (طه55)
💢 اول که سر بر سجده ميگذاری و برميداری يعنی منها خلقناکم، همه ما از خاک آفريده شده ايم، هر چه هستيم از خاک بوجود آمدهايم.
💢 بعد دو مرتبه سرت را بر خاک بگذار و يادت بيايد که روزی می ميری،
💢 سپس دوباره سرت را بردار و يادت بيفتد که يکبار ديگر از همين خاک محشور و مبعوث ميشوی.
📕مجمموعه آثار شهيد مطهری، ج 23/ص 528و528
✅ اگر با این نگاه سر به سجده بگذاریم، در هر رکعت نماز یادی از معاد و برپایی قیامت کردهایم و کسی که در هر روز 17 بار یاد معاد بیافتد، بعید است که تعلقی به دنیا پیدا کرده و خود را به گناه آلوده کند.
💠 ]
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
هدایت شده از
امام صادق(ع):
گناهانی که توبه کردی
و وقتی یادت می آید
از خدا شرم میکنی
خدا آن گناه را حتی از یاد و ذهن فرشته اعمال هم پاک میکند و به نیکی تبدیلش میسازد.
📚میزان الحکمه
🍃🌷@harrozbaqoran🌷🍃
👌#تلنگر
💟ﻣﺤــﻤﺪ ﻋــﻠﻰ ﻛﻠﻰ قهرمان بوکس جهانﻣﯿﺨــــﻮﺍﺳـﺖ ﻣﺸﻌﻞ ﺍﻟﻤﭙﯿـﮏ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳـــت ﺑﮕﯿـﺮﺩ ﻭ ﺭﻭﺷﻦ ﮐﻨﺪ،
👈ﻭﻟﯽ ﺩﺳﺖ ﻫﺎﻳـــــﺶ ﻣﯽ ﻟـﺮﺯﯾﺪ!
ﺳـﺮﺵ ﺭﺍ ﻧﺰﺩﯾﮏ میکروفن ﺑﺮُﺩ ﻭ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ یکصد ﻫﺰﺍﺭ ﻧﻔﺮ ﮔُـﻔﺖ :
🌟(ﻳَﺎ ﺃَﻳُّﻬَﺎ ﺍﻟْﺈِﻧْﺴَﺎﻥُ ﻣَﺎ ﻏَﺮَّﻙَ ﺑِﺮَﺑِّﻚَ ﺍﻟْﻜَﺮِﻳﻢِ )✨
ﺗﺮﺟﻤﻪ :
[ ﺍﯼ ﺍﻧﺴـــﺎﻥ ! ﭼﻪ ﭼــــﯿﺰﯼ ﺗﺮﺍ (ﻧﺴﺒﺖ) ﺑﻪ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔــــﺎﺭ ﮐﺮﯾﻤﺖ ﻣﻐـــرﻭﺭ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺍﺳﺖ؟ ]
✅ﯾـﺎﺩ ﺗﺎﻥ ﻫﺴـﺖ ﻣﻦ ﻗﻬـــــﺮﻣﺎﻥ ﺟﻬـﺎﻥ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﮐﺴـــــﯽ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻠﻢ ﺩﻭﺍﻡ ﻧـﻤﯽ ﺁﻭﺭﺩ ، ﻭﻟـﯽ ﺣﺎﻻ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧـﻢ ﻣﺸــﻌـﻠﯽ ﺭﺍ ﺁﺗـﺶ ﺑـﺰﻧﻢ .
ﺟﻮﺍﻧﯿـــﺖ ، ﻋﻤـــرﺕ ، ﭘﻮلــــﺖ ، ﻗــــﺪﺭﺗﺖ ، ﻗـــﻮﻣﺖ ، ﺯﺑـــاﻧﺖ ، ﺑـــرﺍﺩﺭﺍﻧﺖ ، ﻣﻮﻗﻌــــﯿﺘﺖ ، ﭘﺴﺘــــﺖ ....
‼️ﭼﻪ ﭼﯿـــــﺰﯼ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﺴـــــﺒﺖ ﺑﻪ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺕ ﻣﻐـــــﺮﻭﺭ ﺳـــــﺎﺧﺘﻪ
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
🔥عذاب قبر به خاطر آزردن شوهر:
✍یکی از شاگردان شیخ رجبعلی خیاط نقل میکند: زنی بود که شوهرش سید و از دوستان جناب شیخ بود. او خیلی شوهرش را اذیّت میکرد پس از چندی آن زن فوت کرد هنگام دفنش جناب شیخ حضور داشت با چشم برزخی مشاهداتی کردند بعد فرمودند:
روح این زن جدل میکند وقتی که خواستند او را دفن کنند اعمالش به شکل یک سگ سیاه درندهای شد. همین که خانم فهمید این سگ باید با او دفن شود متوجه شد چه بلایی در مسیر زندگی بر سر خود آورده شروع کرد به التماس ونعره زدن دیدم خیلی ناراحت است لذا از این سید خواهش کردم که حلالش کند او هم بخاطر من حلالش کرد. سگ رفت و او را دفن کردند.
📚منبع :کیمیای محبت ص۱۴۱
💠: 🌷
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
💠 اشکها وناله های امام صادق در فراق امام زمان عج الله فرجه
🔹سدير صيرفي مي گويد: خدمت امام صادق علیه السلام رسيديم و ديديم كه آن حضرت بر روي خاك ها نشسته جامه اي بي يقه و آستين كوتاه بر تن كرده و همانند مادر فرزند مرده در حال گريه و زاري است. سراسر وجود او را حزن و اندوه فرا گرفته بود؛ آثار غم و اندوه در صورتش ظاهر گشته بود؛ رنگ چهرة او به كلّي دگرگون شده بود، سيل اشك از دل پر خون و قلب پر التهاب او برخاسته بود و بر گونه هايش فرو مي ريخت و در اين حال اين گونه زمزمه مي كرد:
🔸سيدي غيبتك نفت رقادي و ضيقت علي مهادي، و ابتزّت منّي راحة فؤادي…
اي آقا و سرور من! غيبت تو خواب از ديدگانم ربوده، عرصه را بر من تنگ نموده و آسايش و آرامش را از قلبم گرفته است.
سدير ميگويد:
هنگامي كه امام را اين چنين پريشان ديديم، دل هايمان آتش گرفت و هوش از سرمان پريد كه چه مصيبت جانكاهي براي حجت خدا روي داده و چه فاجعة اسفباري بر او وارد شده است.
عرض كرديم: اي فرزند بهترين خلايق! چه حادثه اي بر شما روي آورده كه اين چنين سيل اشك از ديدگانتان فرو ميريزد و اشك چون باران بهاري بر چهره تان سرازير مي شود؟ چه فاجعه اي شما را اين چنين بر سوگ نشانده است؟
امام صادق علیه السلام چون بيد لرزيد و نفسهاي مباركش به شماره افتاد، آنگاه آهي عميق به پهناي قفسة سينه از اعماق دل بركشيد و به ما روي كرد و فرمود:
صبح امروز كتاب جهان در بر دارد. اين كتاب را خداوند به پيامبر خويش و پيشوايان معصوم از تبار او اختصاص داده است. در اين كتاب، تولد، غيبت، درازي غيبت و ديرزيستي قائم ما و گرفتاري باورداران در آن زمان، راه يافتن شك و ترديد در دل مردم در اثر طول غيبت و مرتد شدن مردم از آيين مقدس اسلام را خواندم و ديدم كه چگونه رشتة ولايت را كه خداوند در گردن هر انساني قرار داده است، مي گسلند و از زمرة اسلام بيرون مي روند، دلم به حال مردم آن زمان سوخت و امواج غم و اندوه بر پيكرم فرو ريخت
📚طوسي، محمد بن حسن، كتاب الغيبة، ص 167
❓ماهم در فراق مولایمان اینگونه غمگینیم؟
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah