#داستان_آموزنده
🔆قيمت چشم و گوش و دست و پا ...
🌷يكى، در پيش بزرگى از فقر خود شكايت مىكرد و سخت مىناليد . گفت: خواهى كه ده هزار درهم داشته باشى و چشم نداشته باشى؟
🌷گفت: البته كه نه . دو چشم خود را با همه دنيا عوض نمىكنم.
🌷گفت: عقلت را با ده هزار درهم، معاوضه مىكنى؟
🌷گفت: نه .
گفت: گوش ودست و پاى خود را چطور؟
گفت: هرگز .
🌷گفت: پس هم اكنون خداوند، صدها هزار درهم در دامان تو گذاشته است . باز شكايت دارى و گله مىكنى؟!
🌷بلكه تو حاضر نخواهى بود كه حال خويش را با حال بسيارى از مردمان عوض كنى و خود را خوشتر و خوش بختتر از بسيارى از انسانهاى اطراف خود مىبينى .
🌷پس آنچه تو را دادهاند، بسى بيشتر از آن است كه ديگران را دادهاند و تو هنوز شكر اين همه را به جاى نياورده، خواهان نعمت بيشترى هستى!
@Dastanhaykotah
❣ #امام_زمان مهربانم❣
مولای من مهدی جان♥️
از شما سپاسگزارم
که هر صبح رخصت میدهید
سلامتان کنم✋ یادتان کنم💕
من با این سلام ها تازه میشوم
جان میگیرم پرواز میکنم🕊
من با این سلام ها
یادم میآید پدر دارم😌
جان پناه دارم
راه بلد دارم...
من با این سلام ها زندهام..❤️.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸🍃
📚#حكايت_آموزنده
پسر جوانی مریض شد.
اشتهای او کور شد و از خوردن هر چیزی معدهاش او را معذور داشت.
حکیم به او عسل 🍯تجویز کرد.
جوان میترسید باز از خوردن عسل دچار دلپیچه شود لذا نمیخورد.
حکیم گفت: بخور و نترس که من کنار تو هستم.
جوان خورد و بدون هیچ دردی معدهاش عسل را پذیرفت.
حکیم گفت: میدانی چرا عسل را معده تو قبول کرد و پس نزد و زود هضم شد؟
جوان گفت: نمیدانم.
حکیم گفت: عسل تنها خوراکی در جهان طبیعت است که قبل از هضم کردن تو، یکبار در معده زنبور هضم شده است.
پس بدان که عسل غذای معده توست و سخن غذای روح توست. و اگر میخواهی حرف تو را بپذیرند و پس نزنند و زود هضم شود، سعی کن قبل سخت گفتن، سخنان خود را مانند زنبور که عسل را در معدهاش هضم میکند، تو نیز در مغزت سخنان خود سبک سنگین و هضم کن سپس بر زبان بیاور..
@Dastanhaykotah
#یک_داستان_یک_پند
✍دو مرد هندو گازر (لباس شوی) بودند که در رود سند لباسهای مردم را میشستند. آنان از منزل مردم لباسهایشان را میگرفتند و در رود سند شسته و هنگام غروب بعد از خشک شدن تحویلشان میدادند.
پادرا مرد خداترسی بود و هر از گاهی از جیب لباسها سکه یا اسکناسی مییافت که آن را کنار میگذاشت تا شب به صاحب آن تحویل دهد. اما سونیل مردی بود که اگر سکهای مییافت که صاحب آن ثروتمند بود آن را برگشت نمیداد و فقط به فقراء برگشت میداد.
روزی پادرا در جیب شلواری سکهای یافت که لباس متعلق به مرد ثروتمندی بود. شب سکه را همراه لباس که برگشت داد صاحب لباس پادرا را انعام بزرگی بخشید که پادرا با آن در بمبئی خانهای بیست متری خرید و از خیابان و گذرخوابی رها شد.
سونیل از این اتفاق که برای پادرا افتاد تصمیم گرفت کاری کند. روزی ثروتمندی در بمبئی لباسی به او داد و سونیل موقع برگشت از جیب خودش سکهای در جیب شلوار گذاشت و به صاحب شلوار گفت: «این سکه یادش رفته بود...» تا او نیز بتواند انعامی بگیرد. ولی داستان برعکس شد. وقتی سکه را تحویل داد مرد ثروتمند مچ دست او را گرفت و گفت: «من ده سکه گم کردهام که تو یکی را دادی و مطمئن شدم بقیه هم در شلوارم مانده بود باید بقیه را هم بدهی....» و از سونیل شکایت برده و به جای دادن انعام، به جرم سرقت او را روانۀ زندان کرد.
پادار به سونیل زمان بدرقهاش به زندان گفت: «هرگز ریاکارانه و متظاهر به کار نیک مباش، بدان اگر کار نیکی را که برای خدا نکنی، کار شری برای تو شده و دامان تو را خواهد گرفت.»
@Dastanhaykotah
✍ فیل و تصورش
کودکی از مسئول سیرکی پرسید:
چرا فیل به این بزرگی را با طنابی به این کوچکی و ضعیفی بسته اید؟ فیل میتواند با یک حرکت به راحتی خودش را آزاد کند و خیلی خطرناک است!
صاحب فیل گفت:
این فیل چنین کاری نمیتواند بکند. چون این فیل با این طناب ضعیف بسته نشده است.
آن با یک تصور خیلی قوی در ذهنش بسته شده است.
کودک پرسید چطور چنین چیزی امکان دارد؟
صاحب فیل گفت: وقتی که این فیل بچه بود مدتی آن را با یک طناب بسیار محکم بستم. تلاش زیاد فیل برای رهایی اش هیچ اثری نداشت، و از آن موقع دیگر تلاشی برای آزادی نکرده است.
فیل به این باور رسیده است که نمیتواند این کار را بکند!
🔵شاید هر کدام از ما، با نوعی فکر بسته شده ایم که مانع حرکت ما به سوی پیروزی است.
🔴باورهایتان را تغییر دهید تا دنیایتان تغییر کند!.
@Dastanhaykotah
✨﷽✨
بچه صالح میخوام!
سوال: چه دعا و يا ختمى مراحل مختلف تربيت كودك و نوجوان، در فرزندان انسان اثر نيك مىگذارد و آنان را به راه هدايت و ايمان و پيروى از مذهب اهلبيت (عليهم السلام) راهنمايى مىكند؟ چه اذكارى مفيد است براى اينكه جنين در آينده انسانى دانشمند و حافظ قرآن و خدمتگزار امام حسين (عليه السلام) تربيت شود؟
آیت الله سید محمدصادق روحانی قمی:
در اين مورد خواندن با اخلاص دعاى عهد و زيارت عاشورا در هر روز، اثر دارد; و از ختمهاى مؤثر نيز آن است كه با طهارت و اخلاص و در جايى دور از چشم ديگران، 5٣٠ مرتبه اين دعا را زمزمه كنيد:
« اللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَةَ وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بنیها وَالسِّرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحاطَ بِه عِلْمُكَ» : بارخدايا! درود و سلام بفرست بر وجود گرامى حضرت فاطمه و بر پدر گرانقدر او و همسر ارجمند او و دو فرزندش و بر راز به امانت سپرده شده در وجود نازنين او، به شمار آنچه علم و دانش بىكران تو آن را فراگرفته است.
📚 راه سعادت: مجموعه اي از دستور العمل ها و نصايح و ..، ص 112.
✅کانال استاد قرائتی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
#لبیک_یا_خامنه_ای
#امام_زمان
#زن_عفت_افتخار
#حجاب
#حاج_قاسم
@sheykhe_shukh
💕سالیان پیش ، همیشه فکر می کردم شبها کسی زیر تختم پنهان شده است . نزد پزشک اعصاب رفتم و مشکلم را گفتم .
روانپزشک گفت :
تنها یک سال هفتهای سه روز جلسه ای 100 هزارتومن بده و بیا تا درمانت کنم .
شش ماه بعد اون پزشک رو تو خیابان دیدم ، پرسید چرا نیومدی؟
گفتم خب جلسهای هشتاد هزار تومان ، برای یک سال خیلی زیاد بود. یه نجار منو مجانی معالجه کرد . خوشحالم که اون پول رو پسانداز کردم و یه وانت نو خریدم .
پزشک با تعجب گفت ، شگفتا ! میتونم بپرسم اون نجار چگونه تو را معالجه کرد؟
گفتم :
آن نجار به من گفت اگه پایههای تختخوابت را ببُرم ؛ دیگه هیچکس نمیتونه زیر تختت پنهان بشه !!!؟
هرچه پایه های جهل ، نادانی و خرافاتمان را کوتاه کنیم آرامش بیشتری پیدا خواهیم کرد
🍃
#لبیک_یا_خامنه_ای
#امام_زمان
#زن_عفت_افتخار
#حجاب
#حاج_قاسم
https://eitaa.com/joinchat/2221998081Ca34f70bb37
@Dastanhaykotah
✨حکایتی پندآموز✨
✍فرعون پادشاه مصر ادعای خدایی میکرد. روزی مردی نزد او آمد و در حضور همه خوشه انگوری به او داد و گفت:
اگر تو خدا هستی، پس این خوشه را تبدیل به طلا کن.
فرعون یک روز از او فرصت گرفت… شب هنگام در این اندیشه بود که چه چاره ای بیندیشد و همچنان عاجز مانده بود که ناگهان کسی درب خوابگاهش را به صدا در آورد.
فرعون پرسید کیستی؟ناگهان دید که شیطان وارد شد.
شیطان گفت: خاک بر سر خدایی که نمی داند پشت در کیست.
سپس وردی بر خوشه انگور خواند و خوشه انگور طلا شد. بعد خطاب به فرعون گفت: من با این همه توانایی حتی لیاقت بندگی خدا را نداشتم، آنوقت تو با این همه حقارت ادعای خدایی می کنی؟
پس شیطان عازم رفتن شد که فرعون گفت: چرا انسان را سجده نکردی تا از درگاه خدا رانده شدی؟
شیطان پاسخ داد: زیرا می دانستم که از نسل او، چون تویی به وجود می آید.
@Dastanhaykotah
💥#داستانک💥
💠 عنوان داستان :شیشه وآیینه
جوان ثروتمندی نزد یک انسانی وارسته رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست. مرد او را به کنار پنجره برد و پرسید:
- "پشت پنجره چه می بینی؟"
- "آدمهایی که می آیند و می روند و گدای کوری که در خیابان صدقه می گیرد."
بعد آینه ی بزرگی به او نشان داد و باز پرسید:
- "در این آینه نگاه کن و بعد بگو چه می بینی."
- "خودم را می بینم."
- "دیگر دیگران را نمی بینی!"
آینه و پنجره هر دو از یک ماده ی اولیه ساخته شده اند، شیشه.
اما در آینه لایه ی نازکی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته و در آن چیزی جز شخص خودت را نمی بینی. این دو شیئ شیشه ای را با هم مقایسه کن. وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را می بیند و به آنها احساس محبت می کند. اما وقتی از نقره (یعنی ثروت) پوشیده می شود، تنها خودش را می بیند. تنها وقتی ارزش داری که شجاع باشی و آن پوشش نقره ای را از جلو چشمهایت برداری تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و دوستشان بداری."
@Dastanhaykotah
#داستان
رضایت مادر علقمه
در زمان پیامبر(ص) جوانی بود او را علقمه می گفتند، او بیمار شد، چون به دم مرگ رسید رسول خدا - ص - به مسلمانان از جمله عمار فرمود:
بروید و کلمه شهادتین را به وی تلقین کنید. آنها رفتند و هر چه کردند نتوانست بگوید، حضرت را خبر کردند، فرمود:
مادر او را بیاورید، چون مادرش حاضر شد.،پیامبر (ص) فرمود: میان تو و علقمه چگونه است؟
عرض کرد: یا رسول الله! از وی رنجیده ام.
حضرت رو به اصحاب نمود و فرمود: زبان علقمه از خشم مادرش در بند است اگر بی شهادت از دنیا برود.
آنگاه #حضرت_محمد(ص) به بلال فرمود: برو و هیزم و هیمه بسیار بیاور تا علقمه را بسوزانیم!
پیرزن فریاد برآورد که یا رسول الله تا به این حد راضی نیستم، هر چند از وی رنجیده ام، آخر او پاره تن من است.
حضرت فرمود: به آن خدایی که مرا به راستی به سوی خلق فرستاد، اگر تو از وی راضی نشوی نماز و روزه و طاعات او قبول درگه حق تعالی واقع نمی شود و او را به آتش می سوزانند، آن زن عرض کرد یا رسول الله گواه باش که از او راضی شدم و او را حلال کردم.
حضرت به بلال فرمود: ببین حال علقمه چطوراست، بلال چون به در خانه رسید آواز علقمه را شنید که شهادتین می گفت و وفات نمود.
عاقبت بخیران عالم جلد اول
نویسنده: علی محمد عبداللهی
@Dastanhaykotah
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
سلام مولای ما ، مهدی جان
خدا کند به نبودنتان عادت نکنیم ...
خدا کند ندیدنتان ، همواره بزرگترین اندوهمان باشد...
خدا کند زندگی فریبمان ندهد ...
خدا کند دعا برای ظهورتان از اعماق جانمان باشد ...
خدا کند غیبت و غربتتان، جانمان را آتش بزند ...
خدا کند قلبمان خانه ی مهرتان باشد ...
خدا کند فرزندان خوبی برایتان باشیم ...
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
✨﷽✨
عجایب هفتگانه جهان
🌷معلمی از دانش آموزان خواست تا عجایب هفتگانه جهان را بنویسند،
دانش آموزان شروع به نوشتن کردند.
معلم نوشته های آن ها را جمع آوری کرد، با آن که همه جواب ها یکی نبودند اما بیشتر دانش آموزان به موارد زیر اشاره کرده بودند .
اهرام مصر، تاج محل، کانال پاناما، دیوار بزرگ چین و ....
در میان نوشته ها کاغذ سفیدی نیز به چشم می خورد ، معلم پرسید: این کاغذ سفید مال چه کسی است؟
یکی از دانش آموزان دست خود را بالا برد.
معلم پرسید : دخترم چرا چیزی ننوشتی؟
دخترک جواب داد :
عجایب موجود در جهان خیلی زیاد هستند ،و من نمی توانم تصمیم بگیرم که کدام را بنویسم.
معلم گفت : بسیار خوب، هر چه در ذهنت است به من بگو، شاید بتوانم کمکت کنم .
در این هنگام دخترک مکثی کرده و گفت :به نظر من عجایب هفتگانه جهان عبارتند از....لمس کردن، چشیدن، دیدن، شنیدن، احساس کردن، خندیدن و عشق ورزیدن .
☘پس از شنیدن سخنان دخترک، کلاس در سکوتی محض فرو رفت. اکنون تازه همه به حقیقتی مهم آگاه شده بودند، آری ،عجایب واقعی همین نعمت هایی هستند که ما ، آن ها را ساده و معمولی می انگاریم.
@Dastanhaykotah
#پندانه
✍ بستگی به نگاه شما دارد!
🔹روزی مردی ثروتمند، پسر کوچکش را به روستا برد تا به او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی میکنند، چقدر فقير هستند.
🔸آن دو، يک شبانهروز در خانه محقر يک روستايی مهمان بودند.
🔹در راه بازگشت و در پايان سفر، مرد از پسرش پرسيد:
نظرت درمورد مسافرتمان چه بود؟
🔸پسر پاسخ داد:
عالی بود پدر!
🔹پدر پرسيد:
آيا به زندگی آنها توجه کردی؟
🔸پسر پاسخ داد:
بله پدر!
🔹و پدر پرسيد:
چه چيزی از اين سفر ياد گرفتی؟
🔸پسر کمی انديشيد و بعد به آرامی گفت:
فهميدم که ما در خانه يک گربه گرانقيمت داريم و آنها 6 تا، ما در حياطمان يک فواره داريم و آنها رودخانهای دارند که نهايت ندارد.
🔹ما در حياطمان فانوسهای تزيينی داريم و آنها ستارگان را دارند. حياط ما به ديوارهايش محدود میشود، اما باغ آنها بیانتهاست!
🔸من چند مربی خصوصی دارم اما بچههای آنها در مسير زندگی و مواجهه با مشکلات چيزهايی ياد میگيرند و...»
🔹با شنيدن حرفهای پسر، زبان مرد بند آمده بود.
🔸پسربچه اضافه کرد:
متشکرم پدر، تو به من نشان دادی که ما چقدر فقير هستيم!
@Dastanhaykotah
🍁🍃 🍁🍃 🍁🍃
🦋این داستانک کاملا واقعی است👇
🔹یكی از اطرافیان شیخ رجبعلی خیاط
نقل می كند كه:
پارچه هایی را بردم و به جناب شیخ
دادم بدوزد،
از قیمتش پرسیدم، گفت: دو روز كار
می برد، چھل تومان؛
روزی كه رفتم لباسھا را بگیرم گفت:
اجرتش بیست تومان می شود،
گفتم: فرموده بودید چھل تومان؟!
پاسخ دادند: فكر كردم دو روز كار می برد ولی یك روز كار برد...
🦋امام علی (علیه السلام)
انصاف برترین فضیلتھا است.
@Dastanhaykotah
🌷امام على عليه السلام:
اى مردم دنيا سراى گذرا و آخرت خانه جاويدان است. پس، از گذرگاه خويش براى سر منزل جاودانه توشه برگيريد.
📗خطبه ۲۰۳ نهج البلاغه
┄┅┅❅💠❅┅┅┄
#لبیک_یا_خامنه_ای
#امام_زمان
#زن_عفت_افتخار
#حجاب
#حاج_قاسم
https://eitaa.com/joinchat/2221998081Ca34f70bb37
@Dastanhaykotah
✍️یکی از راههای درک زشتی #دروغ و نجات از آن، اندیشه دربارۀ انگیزهها و دلیل دروغ گفتن است.
علت دروغ در احادیث، چند مورد است:
1- احساس ذلّت درونی
یعنی شخص وقتی قابلیت خود را نشناخته و میخواهد شخصیتی ساختگی، تحویل اطرافیان بدهد، به دروغ متوسل میشود.
💠پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله میفرماید: لا يَكذِبُ الكاذِبُ إلاّ مِن مَهانَةِ نَفسِهِ علَيهِ؛ دروغگو، دروغ نمیگوید؛ مگر به خاطر خواری و ذلّت باطنی.
📚کنز العمّال، 8231
و به همین دلیل امام علی علیه السلام میفرماید:
این علّت دروغ: یکی از بدترین دلیلهاست.
زیرا فرد دروغگو خیال میکند با دروغ میتوان پوششی برای کمبودها قرار دهد. راه به دست آوردن عزّت، همان راستی، کسب دانش و پاکی است. اصلاً همۀ باید بدانیم خداوند درون هرکس استعداد و سرمایۀ خاصی گذاشته که میتوان آن را کشف کرد و عزیز شد و نیازی به دروغ نیست.
2- عادت به دروغ
3- ترس
4- علاقه به مال و وابستگیها
5- حسد
6- خشم
📚راهکارهای دوری از گناه سلسله مباحث دروغ، نوشته عزیزالله حیدری
✅کانال استاد قرائتی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
#لبیک_یا_خامنه_ای
#امام_زمان
#زن_عفت_افتخار
#حجاب
#حاج_قاسم
https://eitaa.com/joinchat/2221998081Ca34f70bb37
@Dastanhaykotah
📕#حکایت_خواندنی
بازرگانی زنی زیبـا روی بنام زهره داشت. روزی بازرگان عزم سفر کرد بر تن زن لباسی سفید پوشاند و کاسه ای پر از رنگ نیل به غلام خود داد و گفت:
هر وقت زن مرتکب کاری ناشایست یا خیانتی شد بدون آنکه بفهمد یک انگشت را با نیل رنگی کن و بر لباس او بزن تا وقتی آمدم بدانم چقدر کار ناشایست انجام داده است و بعد به سفر رفت ...
پس از مدتی بازرگان به غلام نامه نوشت که:
کاری نکند زهره که ننگی باشد
بر جامه او ز نیل رنگی باشد
غلام هم در جواب نوشت:
گر ز آمدن خواجه درنگی باشد
چون باز آید زهره پلنگی باشد😅👌
👤عبید زاکانی
@Dastanhaykotah
🔴 #تجربه_نزدیک_به_مرگ
🔹 حق النفس
✍ در روزگار جوانی، با رفقا برای تفریح به یک در نزدیکی شهر رفتیم. کسی که ما را دعوت کرده بود قلیان را آماده کرد و با یک بسته سیگار به سمت ما آمد.
سیگار ها را یکی یکی روشن کرد و به دست رفقا می داد. من از سیگار نفرت داشتم ولی برای اینکه انگشت نما نشوم سیگار را از دست آن آقا گرفتم و شروع به کشیدن کردم!
حالم خیلی بد شد. خیلی سرفه کردم.
بعد از آن هیچ وقت سراغ قلیان و سیگار نرفتم.
اما در آن وانفسا، این صحنه را به من نشان دادند و گفتند: تو که میدانستی سیگار ضرر دارد چرا همان یکبار را کشیدی؟ تو حق النفس را رعایت نکردی و باید جواب بدهی.
همین باعث گرفتاری ام شد! در آنجا برخی افراد را دیدم که انسان های مذهبی و خوبی بودند اما به حق النفس اهمیت نداده بودند و بخاطر ضرر به بدن گرفتار بودند.
📚 کتاب سه دقیقه در قیامت
@Dastanhaykotah
📕#داستان_کوتاه_خواندنی
🔹 پادشاهي تصمیم گرفت پسرش را جای خود بر تخت بنشاند، اما بر اساس قوانین کشور پادشاه می بایست متاهل باشد. پدر دستور داد یکصد دختر زیبا جمع کنند تا برای پسرش همسری انتخاب کند.
آنگاه همه دخترها را در سالنی جمع کرد و به هر کدام از آنها بذر کوچکی داد و گفت:
🔹 طی سه ماه آینده که بهار است، هر کس با این بذر زیباترین گل را پرورش دهد عروس من خواهد شد.
🔹 دختران از روز بعد دست به کار شدند و در میان آنها دختر فقیری بود که در روستا زندگی می کرد. او با مشورت کشاورزان روستایش بذر را در گلدان کاشت، اما در پایان 90 روز هیچ گلی سبز نشد. خیلی ها گفتند که دیگر به جلسه نهایی نرو،
🔹 اما او گفت: نمی خواهم که هم ناموفق محسوب شوم و هم ترسو! روز موعود پادشاه دید که 99 دختر هر کدام با گلهایی زیبا آمدند، سپس از دختر روستایی دلیل را پرسید و جواب را عیناً شنید.
🔹آنگاه رو به همه گفت عروس من این دختر روستایی است! قصد من این بود که صادق ترین دختر بيابم! تمام بذر گل هایی که به شما داده بودم عقیم و نابارور بود، اما همه شما نیرنگ زدید و گلهایی دیگر آوردید، جز این دختر که حقیقت را آورد.
@Dastanhaykotah