ماهی کوچیکی بود که هـــر روزش رو تو رؤیا میگذروند...
تو این #رؤیا که ملکهی یه استخر بــزرگه...
حیوونی هر شب خوابشو میدید...
و هر روز غصهاش رو میخورد...
و به #رؤیاپردازیش ادامه میداد...
و متاسفانه این خواب و رؤیا وقتی تموم شد که افتاده بود توی تور یه ماهیگیر...
درست وقتی از دریا کشیدنش بیرون، دید ای داااادِ بیـــــدااااد...
یک عُــــمــــــــر تو دریا خواب و خیال استخر رو داشت...
اما خـیــلی دیــــــر شده بود...
😔 بــیـــچــــــــاره ماهی...
حکایت بعضی از ما آدماست
ما توی اقیانوسی از نعمتهای خدا غرقیم که اگه دریاها آب از این اقیانوس بردارن همچنان همون اقیـــانوس بزرگـــه و ما هنوز غـــرق در نعمتــیــم ...
و توی همچین اقیانوسی، مــــداااام داریم خواب و رؤیای دریا رو تو سرمون میپرورونیم و عـــــمـــــرمونو انقدر راحتــــــ حروم میکنیم
↯↻↯↻↯
🔰 سوره مبارکه عنکبوت، آیه ﴿۵۷﴾
〖كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ ۖ ثُمَّ إِلَيْنَا تُرْجَعُونَ〗
【هر نفسی طعم مرگ را خواهد چشید، و سپس به سوی ما بازگرداننده میشوید】
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
✨فردی هنگام راه رفتن،
پایش به سکه ای خورد ...
تاریک بود، فکر کرد طلاست!
💫کاغذی را آتش زد تا آن را ببیند؛
دید 2 ریالی است!
بعد دید کاغذی که آتش زده، هزار تومانی بوده!
💫گفت: چی را برای چی آتش زدم!
و این حکایت زندگی خیلی از ما هاست؛ که چیزهای بزرگ را برای چیزهای کوچک آتش میزنیم و خودمان هم خبر نداریم!
«بیشتر دقت کنیم برای به دست آوردن چیزی، چه چیزی را داریم به آتش می کشیم؟»
🌸🌸🌸🌸
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
💎 چوپانی عادت داشت تا در یک مکان معین زیر یک درخت بنشیند و گله گوسفندان را برای چرا در اطراف آنجا نگه دارد. زیر درخت سه قطعه سنگ بود که چوپان همیشه از آنها برای آتش درست کردن استفاده میکرد و برای خود چای آماده میکرد. هر بار که او آتشی میان سنگها میافروخت متوجه میشد که یکی از سنگها مادامی که آتش روشن است سرد است اما دلیل آن را نمیدانست.
چند بار سعی کرد با عوض کردن جای سنگها چیزی دستگیرش شود اما همچنان در هر جایی که سنگ را قرار میداد سرد بود تا اینکه یک روز وسوسه شد تا از راز این سنگ آگاه شود. تیشهای با خود برد و سنگ را به دو نیم کرد. آه از نهادش بر آمد. میان سنگ موجودی بسیار ریز مانند کرم زندگی میکرد. رو به آسمان کرد و خداوند را در حالی که اشک صورتش را پوشانده بود شکر کرد و گفت: خدایا، ای مهربان، تو که برای کرمی این چنین میاندیشی و به فکر آرامش او هستی پس ببین برای من چه کردهای و من هیچگاه سنگ وجودم را نشکستم تا مهر تو را به خود ببینم.
🌸🌸🌸🌸
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
دکتر الهی قمشه ای چه زیبا میگوید
وقتی دعا میکنی،
دعای تو از این جهان خارج میشود و به جایی میرود که هیچ زمانی نیست.
دعایت به قبل از پیدایش عالم میرود.
دعایت به آنجا که دارند تقدیرت را مینویسند میرود.
و تقدیر نویس مهربان عالم تقدیرت را با توجه به دعایت مینویسد.
و مولانا میگوید :
گر در طلب گوهر کانی، کانی
گر در هوس لقمه نانی، نانی
این نکته رمز اگر بدانی، دانی
هر چیز که در جستن آنی، آنی..
خیر ترین دعا ، بهترین طلب ، زیباترین تقدیر ، نثار شما
🌸🌸🌸🌸
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
پادشاهی هنگام پوست کندن سیبی با یک چاقوی تیز٬ انگشت خود را قطع کرد. وقتی که نالان طبیبان را میطلبید٬ وزیرش گفت: «هیچ کار خداوند بیحکمت نیست.»
پادشاه از شنیدن این حرف ناراحتتر شد و فریاد کشید: «در بریده شدن انگشت من چه حکمتی است؟» و دستور داد وزیر را زندانی کنند.
روزها گذشت تا اینکه پادشاه برای شکار به جنگل رفت و آن جا آن قدر از سربازانش دور شد که ناگهان خود را میان قبیلهای وحشی تنها یافت. آنان پادشاه را دستگیر کرده و به قصد کشتنش به درختی بستند. اما رسم عجیبی هم داشتند که بدن قربانیانشان باید کاملاً سالم باشد و چون پادشاه یک انگشت نداشت او را رها کردند و او به قصر خود بازگشت. در حالی که به سخن وزیر میاندیشید دستور آزادی وزیر را داد. وقتی وزیر به خدمت شاه رسید٬ شاه گفت: «درست گفتی، قطع شدن انگشتم برای من حکمتی داشت ولی این زندان رفتن برای تو جز رنج کشیدن چه فایدهای داشته؟»
وزیر در پاسخ پادشاه لبخند زد و پاسخ داد: «برای من هم پر فایده بود چرا که من همیشه در همه حال با شما بودم و اگر آن روز در زندان نبودم حالا حتماً کشته شده بودم.»
( برگرفته از امثال و حکم )
🌸🌸🌸🌸
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
✨نصیحت گنجشک ✨
یک شکارچی، پرندهای را به دام انداخت. پرنده گفت: ای مرد بزرگوار! تو در طول زندگی خود گوشت گاو و گوسفند بسیار خوردهای و هیچ وقت سیر نشدهای. از خوردن بدن کوچک و ریز من هم سیر نمیشوی. اگر مرا آزاد کنی، سه پند ارزشمند به تو میدهم تا به سعادت و خوشبختی برسی. پند اول را در دستان تو میدهم. اگر آزادم کنی پند دوم را وقتی که روی بام خانهات بنشینم به تو میدهم. پند سوم را وقتی که بر درخت بنشینم. مرد قبول کرد. پرنده گفت:
پند اول اینکه: سخن محال را از کسی باور مکن.
مرد بلافاصله او را آزاد کرد. پرنده بر سر بام نشست..
گفت پند دوم اینکه: هرگز غم گذشته را مخور.برچیزی که از دست دادی حسرت مخور.
پرنده روی شاخ درخت پرید و گفت : ای بزرگوار! در شکم من یک مروارید گرانبها به وزن ده درم هست. ولی متاسفانه روزی و قسمت تو و فرزندانت نبود. و گرنه با آن ثروتمند و خوشبخت میشدی.
مرد شگارچی از شنیدن این سخن بسیار ناراحت شد و آه و نالهاش بلند شد.
پرنده با خنده به او گفت: مگر تو را نصیحت نکردم که بر گذشته افسوس نخور؟ یا پند مرا نفهمیدی یا کر هستی؟
پند دوم این بود که سخن ناممکن را باور نکنی. ای ساده لوح ! همه وزن من سه درم بیشتر نیست، چگونه ممکن است که یک مروارید ده درمی در شکم من باشد؟
مرد به خود آمد و گفت ای پرنده دانا پندهای تو بسیار گرانبهاست. پند سوم را هم به من بگو.
پرنده گفت : آیا به آن دو پند عمل کردی که پند سوم را هم بگویم.
پند گفتن با نادان خوابآلود مانند بذر پاشیدن در زمین شورهزار است.
⚫️⚫️⚫️⚫️
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
✨﷽✨
💠ارزش چند بار خوندن و داره
❒✨جوانی با دوچرخه اش با پيرزنی برخورد کرد و به جاي اينکه از او عذرخواهی کند و کمکش کند تا از جايش بلندشود، شروع به خنديدن و مسخره کردن او نمود؛
❒✨سپس راهش را کشيد و رفت! پيرزن صدايش زد و گفت: چيزی از تو افتاده است. جوان به سرعت برگشت وشروع به جستجونمود؛ پيرزن به او گفت:زياد نگرد؛ مروت و مردانگی ات به زمين افتاد و هرگز آن را نخواهی يافت..
❒✨"زندگی اگر خالي از ادب و احساس و احترام و اخلاق باشد، هيچ ارزشی ندارد"
❒✨"زندگی حکايت قديمي کوهستان است! صدا می کنی و مي شنوی؛پس به نيکی صدا کن، تا به نيکی به تو پاسخ دهند"
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
هدایت شده از سخنرانی های عالی
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
🌼شاعر شده ام تا که در این #آبادی
🍂از نام عزیزت♥️ بنمایم یادی
🌼یادم نرود هر غزلم #عشق_تو است
🍂این قافیه ها را که #تو یادم دادی😍
#اللهُمّ_عَجّلْ_لِوَلیّکَ_الفَرجْ🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
✨﷽✨
🔰مهر حضرت زهرا(سلاماللهعلیها) در شفاعت شیعیان
روایتے از ڪتاب عوالم است ڪه در افزایش امید ما خیلے ڪمک میڪند. مجلس خواستگارے زهراے مرضیه برگزار شد و مهر تعیین شد و بنا شد پیغمبر خدا خطبه را بخوانند. حضرت زهرا رو ڪردند به پدر بزرگوارشان ڪه باباجان میشود براے من یک مهر دیگرے هم قرار بدهے؟ دخترم مگر مهر تعیین نشده؟ ڪم است؟ نه؛ «أسْألُک أنْ تَرُدَّهَا وَ تَدْعُوا اللَّهَ انْ یجْعَلَ مَهْرِے الشَّفَاعَةَ فِے عُصَاةِ امَّتِڪ» از شما میخواهم ڪه خداوند مهریهے مرا شفاعت گنهڪاران امت شما قرار دهد. زهراے مرضیه سلاماللهعلیها اینقدر به ما مهربان است ڪه در مجلس خواستگاریاش هم یاد ماست. عصاۀ امتک. پیغمبر صبر ڪردند. جبرئیل آمد. یک پارچهے حریرے آورد. رویش نوشته بود: مَهْرَ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاء شَفَاعَةَ الْمُذْنِبینَ مِنْ امَّةِ ابِیهَا. مهر زهراے مرضیه شفاعت گنهڪاران است.
در آخرین لحظات زندگے فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) نقل شده ضمن حرفهایے ڪه میزدند، یڪے این بود ڪه «اِلهے وَ سَیدے اَسْئَلُڪَ بِالذَّینَ اصْطَفَیتَهُمْ وَ بِبُڪاءِ وَلَدَے فے مُفارَقَتِے اَنْ تَغْفِرَ لِعُصَاةِ شیعَتِے وَ شیعَةِ ذُرِّیتِی.» این حرف حضرت زهراست در آخرین لحظاتش؛ خدایا تو را قسم میدهم به آنهایے ڪه برگزیدے، یعنے به انبیاء، به اولیاء و قسم میدهم تو را به گریهے بچههایم ڪه بعد از من اشک میریزند، خدایا گنهڪاران شیعهام را بیامرز. ببینید، یعنے نهتنها پارچهے حریر را در شفاعت گذاشتند روے سینهشان، حتے به زبان هم جارے ڪردند.
💬گزیده اے از سخنان دڪتر رفیعی
بیت رهبری
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
🗣مردي کنار بيراهه اي ايستاده بود. ابليس را ديد که با انواع طنابها به دوش در گذر است. کنجکاو شد و پرسيد: اي ابليس، اين طنابها براي چيست؟
👹جواب داد: براي اسارت آدميزاد. طنابهاي نازک براي افراد ضعيف النفس و سست ايمان، طناب هاي کلفت هم براي آناني که دير وسوسه مي شوند.
سپس از کيسه اي طناب هاي پاره شده را بيرون ريخت و گفت: اينها را هم انسان هاي با ايمان که راضي به رضاي خدايند و اعتماد به نفس داشتند، پاره کرده اند و اسارت را نپذيرفتند
.
🗣مرد گفت: طناب من کدام است ؟
ابليس گفت: اگر کمکم کني که اين ريسمان هاي پاره را گره زنم، خطاي تو را به حساب ديگران مي گذارم.
مرد قبول کرد.
ابليس خنده کنان گفت: عجب، پس با اين ريسمان هاي پاره هم مي شود انسان هايي چون تو را به بندگي گرفت!
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
گوزنی بر لب آب چشمه ای رفت تا آب بنوشد. عکس خود را در اب دید،
پاهایش در نظرش باریک و اندکی کوتاه جلوه کرد.
غمگین شد اما شاخ های بلند و قشنگش را که دید شادمان و مغرور شد در همین حین چند شکارچی قصد او کردند.
گوزن به سوی مرغزار گریخت و چون چالاک میدوید، صیادان به او نرسیدند اما وقتی به جنگل رسید، شاخ هایش به شاخه درخت گیر کردو نمیتوانست به تندی بگریزد.
صیادان که همچنان به دنبالش بودند سر رسیدند و او را گرفتند. گوزن چون گرفتار شد با خود گفت: دریغ پاهایم که ازان ها ناخشنود بودم نجاتم دادند،اما شاخ هایم که به زیبایی آن ها می بالیدم گرفتارم کردند!
چه بسا گاهی از چیزهایی که از آنها گله مندیم و ناشکر پله ی صعودمان باشد و چیزهایی که در رابطه با آنها مغروریم مایه ی سقوطمان باشد..
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
❤️﷽❤️
✨حکایت دنیا
🐜قطره عسلی بر زمین افتاد، مورچه کوچکی آمد و از آن چشید و خواست که برود اما مزه ی عسل برایش اعجاب انگیز بود، پس برگشت و جرعه دیگری نوشید ...
🐜باز عزم رفتن کرد، اما احساس کرد که خوردن از لبه عسل کفایت نمی کند و مزه واقعی را نمی دهد، پس بر آن شد تا خود را در عسل بیندازد تا هر جه بیشتر و بیشتر لذت ببرد ... مورچه در عسل غوطه ور شد و لذت می برد ...
🐜اما ( افسوس ) که نتوانست از آن خارج شود، پاهایش خشک و به زمین چسبیده بود و توانایی حرکت نداشت ...
🐜در این حال ماند تا آنکه نهایتا مرد ...
دنیا چیزی نیست جز قطره عسلی بزرگ!
🐜پس آنکه به نوشیدن مقدار کمی از آن اکتفا کرد نجات می یابد، و آنکه در شیرینی آن غرق شد هلاک می شود ...
✨این است حکایت دنیا ...
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
✨﷽✨
💠ارزش چند بار خوندن و داره
❒✨جوانی با دوچرخه اش با پيرزنی برخورد کرد و به جاي اينکه از او عذرخواهی کند و کمکش کند تا از جايش بلندشود، شروع به خنديدن و مسخره کردن او نمود؛
❒✨سپس راهش را کشيد و رفت! پيرزن صدايش زد و گفت: چيزی از تو افتاده است. جوان به سرعت برگشت وشروع به جستجونمود؛ پيرزن به او گفت:زياد نگرد؛ مروت و مردانگی ات به زمين افتاد و هرگز آن را نخواهی يافت..
❒✨"زندگی اگر خالي از ادب و احساس و احترام و اخلاق باشد، هيچ ارزشی ندارد"
❒✨"زندگی حکايت قديمي کوهستان است! صدا می کنی و مي شنوی؛پس به نيکی صدا کن، تا به نيکی به تو پاسخ دهند"
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
👌 گناهی که انسان را زود هلاک می کند
🍂 روزی امام علی(علیه السلام) فرمود:
پناه می برم به خداوند، از گناهانی که موجب زود رسیدن هلاکت خواهند شد. "عبدالله بن کواء" پرسید: آیا گناهانی که موجب زود رسیدن هلاکت می شود، وجود دارد؟
☘ امام علی(علیه السلام) پاسخ دادند :
🌱 آری، و آن گناه "قطع رحم" و قهر کردن افراد خانواده ها است که موجب هلاکت زودرس می شود. چه بسا خانواده ای هستند، که با اینکه از حق دورند، ولی بر اثر همکاری و خدمت به همدیگر، دور هم جمع می شوند، و همین کار موجب می شود که خداوند به آنها روزی می رساند؛ و چه بسا افراد پرهیزکاری که تفرقه و درگیری در میان خانواده آنها، موجب می شود که خداوند آنها را از رزق و روزی و رحمتش، محروم سازد.
📚اصول کافی، ج 2،ص347
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
✨﷽✨
#اثبات_خدا_به_راحتی
✅مگر می شود این عالم خدایی نداشته باشد
✍پادشاهی بود دهری مذهب. وزیری بسیار عاقل و زیرک داشت.هرچه ادله و براهین برای شاه بر اثبات وجود صانع اقامه می کردند که این آسمان ها و زمین را خدا خلق کرده و ممکن نیست این بناهای به این عظمت بدون صانع و خالق موجود شود و ممکن نیست یک بنایی بدون بنا و استاد و معمار ساخته شود، پادشاه قبول نمی کرد.
بنابراین وزیر، بنای یک باغ و درخت ها و عمارتی در بیرون شهر گذارد.بعد از اینکه تمام شد، یک روز پادشاه را به بهانه شکار از آن راه برد.چون چشم پادشاه بر آن عمارت عالی افتاد متعجب شد.
از وزیر پرسید این عمارت را که بنا کرده و چه وقت بنا شده است؟ وزیر گفت کسی نساخته، خودش موجود شده است. پادشاه اعتراض شدیدی کرد. گفت این چه حرفی است که می زنی، چگونه می شود بنایی بدون معمار ساخته شود؟ وزیر جواب داد چگونه یک بنایی کوچک بدون معمار غیر معقول است؟ چگونه می شود بنای این آسمان ها و زمین ها و گردش ماه و خورشید و ستاره ها بدون صانع و خالق موجود شده باشد؟ آن وقت پادشاه تصدیق نمود و مسلمان و موحد شد.
📚منبع:داستان هایی از خدا، نوشته احمد میر
خلف زاده و قاسم میرخلف زاده، جلد ۱
【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
مردی گناهکار در آستانه ی دار زدن بود. او به فرماندار شهر گفت: «واپسین خواسته ی مرا برآورده کنید. به من مهلت دهید بروم از مادرم که در شهر دوردستی است، خداحافظی کنم. من قول می دهم بازگردم.»
فرماندار و مردمان با شگفتی و ریشخند بدو نگریست. با این حال فرماندار به مردم تماشاگر گفت: «چه کسی ضمانت این مرد را می کند؟»
ولی کسی را یارای ضمانت نبود. مرد گناهکار با خواری و زاری گفت:
«ای مردم شما می دانید كه من در این شهر بیگانه ام و آشنایی ندارم. یك نفر برای خشنودی خدای ضامن شود تا من بروم با مادرم بدرود گویم و بازگردم.»
ناگه یکی از میان مردم گفت:«من ضامن می شوم. اگر نیامد به جای او مرا بكشید.»
فرماندار شهر در میان ناباوری همگان پذیرفت. ضامن را زندانی كردند و مرد محكوم از چنگال مرگ گریخت. روز موعود رسید و محكوم نیامد.
ضامن را به ستون بستند تا دارش بزنند، مرد ضامن درخواست كرد: «مرا از این ستون ببرید و به آن ستون ببندید.»
گفتند:«چرا؟» گفت:« از این ستون به آن ستون فرج است.»
پذیرفتند و او را بردند به ستون دیگر بستند که در این میان مرد محکوم فریاد زنان بازگشت.
محكوم از راه رسید ضامن را رهایی داد و ریسمان مرگ را به گردن خود انداخت.
فرماندار با دیدن این وفای به پیمان، مرد گنهکار محکوم به اعدام را بخشید و ضامن نیز با از این ستون به آن ستون رفتن از مرگ رهایی یافت.
از همین رو به کسی که گرفتاری بزرگی برایش پیش بیاید و ناامید شود؛ می گویند: «از این ستون به آن ستون فَرَج است.»
یعنی تو کاری انجام بده هرچند به نظر بی سود باشد ولی شاید همان کار مایه ی رهایی و پیروزی تو شود.
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
☔️🍁☔️🍁☔️🍁☔️🍁☔️
💠عجب مقام والایی دارد آقا قمربنیهاشم❗️
🌺استاد سیّدعبدالله فاطمي نيا:
🔰عظمت حضرت عباس بن اميرالمومنين (ع) از عقول ما خارج است. امام معصوم(ع) در مورد ايشان میفرمايد: «رَحمَ الله عمَّنا عباس کان نافذ البَصیرة»: خداوند عمویمان عباس را رحمت کند که چشمانش نافذ بود." یعنی چشمان قمر بنیهاشم پرده ها را میشکافت.
⭕️تاریخ صحیح مینویسد امام حسين(ع) خطاب به او فرمودند : «بِنَفسی أنت»: عباس! جانم به قربانت. الله اكبر از اين عظمت كه امام معصوم (ع) اين تعبير را در مورد كسي استفاده كند!
⚪️يكي از فضائل حضرت ابوالفضل (ع) اين است كه امام معصوم در مورد او فرمودند: "براي عباس نزد خداوند مقامي است كه جميع شهداء به آن غبطه ميخورند! "
🔖این یک فضیلت را ما نمیتوانیم هضم کنیم، این همه شهید در اسلام بودند اما جميع آنها به مقام و منزلت قمر بني هاشم غبطه ميخورند!
❇️شفاعت حضرت عباس ،باب الحوائج ، بسيار قوي است ، از ايشان ميخواهيم كه شفيع ما باشند و مشكلاتمان حل شود ان شاءالله.
☔️🍁☔️🍁☔️🍁☔️🍁☔️
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
🌹🍃✨🌹🍃✨🌹🍃✨🌹🍃
💠حتماً بخونید...خیلی زیباست...
🔴ماجرای خواندنی تواضع داشتن ملامهدینراقی عالم با عمل و بزرگوار در مقابل سیّد بحرالعلوم❗️
🔰پس از آنكه ملا مهدى نراقى كتاب جامع السادات را در اخلاق نوشت و نسخههایى از آن در مناطق مسلمان نشین پخش شد، نسخهای از آن كتاب بدست بزرگ مرد شیعه جامع كمالات و فضائل سید مهدى بحرالعلوم كه در نجف اشرف محو علم و تقوى و زهد و عبادت و مرجعیت بود رسید.
🍃سید از دیدن این كتاب كه بهترین كتب اخلاقى بود بسیار خوشحال شد و آرزو كرد روزى به دیدار مولف آن موفق گردد ملا مهدى نراقى آرزو داشت و از خدا مىخواست كه زیارت امیر المومنین و كربلا و كاظمین و سامرا به او نصیب شود خداوند روزى كرد وارد نجف شدند بر اساس رسوم تمام مراجع و علما و دانشمندان و طلاب از آن بزرگوار دیدن كردند و آنجناب به بازدید همه تشریف بردند.
🍃تنها كسى كه از ایشان دیدن نكرد سید بحر العلوم بود اهل نجف از این واقعه دل زده شدند همه از هم مىپرسیدند علت اینكه بحر العلوم به دیدن ملا مهدى نراقى نرفت چه بود مرحوم نراقى احوال سید را پرسید و از خانه او نشانى خواست بعد فرمود: بر ما لازم است از این مرد علم و عمل دیدن كنیم.
🍃از اینكه نراقى مىخواست به دیدن بحر العلوم برود همه تعجب كردند آنجناب به منزل سید رفت در آنجا جمعى از علما و طلاب حضور داشتند نراقى وارد شد مجلس همه ورود او را گرامى داشتند.
🍃ولى بحر العلوم به نراقى توجهى نكرد و حتى از جهت احترام و ادب خوددارى كرد نراقى با رعایت دقت و موقعیت مجلس بدون اینكه خم به ابرو بیاورد از سید خداحافظى كرد و به خانه خود رفت قضیه بحرالعلوم با نراقى در نجف اشرف با اعجاب بسیار شدید علما و طلاب روبرو شد پس از چند روز كه از بازدید بحر العلوم خبرى نشد.
🍃باز نراقى به دیدار او شتافت و سید مثل مجلس اول شاید كمى سردتر با نراقى برخورد كرد مجلس دوم هم بدون اینكه در وجود نراقى اثر سوء بگذارد تمام شد باز هم سید بحرالعلوم به بازدید نراقى نرفت سفر نراقى رو به پایان بود در روزهاى آخر سفر باز هم به دیدار سید میل كرد و براى بار سوم به زیارت بحرالعلوم شتافت چون وارد مجلس شد علما و طلاب دیدند كه بحرالعلوم با حال عجیب تا درب منزل به استقبال نراقى شتافت و آنجناب را چون بندهاى در برابر مولاى در آغوش گرفت و عجیب نسبت به آن حضرت رعایت ادب و احترام كرد و او را داخل منزل برد و در كمال خضوع از آن حضرت پذیرایى كرد.
🍃پس از پایان مجلس سبب برخوردهاى اول و دوم را از بحرالعلوم برسیدن نراقى چه بود جواب داد و گفت: من كتاب با عظمت جامع السادات را مطالعه كردم و آن را در نوع خود بىنظیر دیدم آرزو داشتم مولف آن را ببینم و او را آزمایش كنم كه آیا آنچه در آن كتاب در باب فضایل اخلاق نوشته و در خود او هست یا نه كه او را در آن مجلس امتحان كردم و دیدم از ایمان و اخلاق و حلم و تواضع و صبر بالایى برخوردار است از این جهت در مجلس سوم كمال احترام و ادب و خضوع را نسبت به وى مراعات كردم كه او مرد دین و پیكر اخلاق و مجسمه عمل صالح است.
📚منبع: عرفان اسلامى ج 10، ص 263
🌹🍃✨🌹🍃✨🌹🍃✨🌹🍃
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
✨﷽✨
✅غرب زدگی و مدگرایی
✍از حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) نقل شده که ایشان درباره ی یکی از اوضاع بد مردم آخر الزمان فرمودند :
«آنگاه اگر شنیدید که مردمی از شرق به سوی شما می آیند و آنها ظاهری جور واجور دارند که باعث جلب توجه همه می شوند و آنها اسم و رسمی دارند و مردم از دیدن آنها ، شیفته ظاهر و فرم گوناگون آنها می شوند پس آنوقت است که مردم به گمراهی می روند»
📚الملاحم و الفتن، ص 28
نعیم یکی از راویان حدیث است و او از قول حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) نقل می کند که امت آن حضرت در آخرالزمان شیوه و روش بد و گمراه کننده امتهای دیگر را پیش می گیرد و از آنها پیروی می کند چون آن حضرت می فرماید : «به یقین که امت من در تمام زمینه ها وجب به وجب از امتهای دیگر شیوه و رفتار و کردار آنها را فرا می گیرد. مردی پرسید : یعنی از بیگانگان و رومی ها پیروی می کنند؟ فرمودند: بله ، آیا جز این چیز دیگری هم هست و مردم دیگری هم هستند؟»
📚الملاحم, ص 77
【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
🔴🔴نحوه عذاب شمر ملعون😱
💫علامه امینی(رحمه الله علیه) فرمودند:
🔰مدتها فکر میکردم که خداوند چگونه شمر ملعون را عذاب میکند؟ و جزای آن تشنه لبی و جگر سوختگی حضرت سیدالشهدا(ع) را چگونه به او میدهد؟
🍃تا این که شبی در عالم رویا دیدم که امیرالمؤمنین(ع) در مکانی خوش آب و هوا، روی صندلی نشسته و من هم خدمت آن جناب ایستادهام، در کنار ایشان دو کوزه بود، فرمود: این کوزهها را بردار و برو از آنجا آب بیاور و اشاره به محلی فرمود که بسیار باصفا و با طراوت بود، استخری پرآب و درختانی بسیار شاداب در اطراف آن بود که صفا و شادابی محیط و گیاهان قابل بیان و وصف نیست. کوزهها را برداشته و رو به آن محل نهادم آنها را پرآب نموده حرکت کردم تا به خدمت امیرالمومنین(ع) باز گردم.
🍃ناگهان دیدم هوا رو به گرمی نهاده و هر لحظه گرمی هوا و سوزندگی صحرا بیشتر میشد، دیدم از دور کسی به طرف من میآید و هرچه او به من نزدیکتر میشد هوا گرمتر می شد گویی همه این حرارت از آتش اوست، در خواب به من الهام شد که او شمر، قاتل حضرت سیدالشهدا(ع) است، وقتی به من رسید دیدم هوا به قدری گرم و سوزان شده است که دیگر قابل تحمل نیست، آن ملعون هم از شدت تشنگی به هلاکت نزدیک شده بود، رو به من نمود که از من آب بگیرد، من مانع شدم و گفتم: اگر هلاک هم شوم نمی گذارم از این آب قطرهای بنوشد.
🍃حمله شدیدی به من کرد و من ممانعت می نمودم، دیدم اکنون کوزهها را از دست من میگیرد لذا آنها را به هم کوبیدم، کوزهها شکسته و آب آنها به زمین ریخت چنان آب کوزهها بخار شد که گویی قطره آبی در آنها نبوده است، او که از من ناامید شد رو به استخر نهاد، من بیاندازه ناراحت و مضطرب شدم که مبادا آن ملعون از آب استخر بیاشامد و سیراب گردد، به مجرد رسیدن او به استخر، آب استخر خشک شد چنان که گویی سالها است یک قطره آب در آن نبوده است. درختان هم خشک شده بودند او از استخر مأیوس شد و از همان راه که آمده بود بازگشت، هرچه دورتر میشد، هوا رو به صافی و شادابی و درختان و آب استخر به طراوت اول بازگشتند!
🍃به حضور امیرالمؤمنین(ع) شرفیاب شدم، فرمودند: خداوند متعال این چنین آن ملعون را جزا و عقاب میدهد، اگر یک قطره آب آن استخر را مینوشید از هر زهری تلخ تر و هرعذابی برای او دردناک تر بود. بعد از این فرمایش از خواب بیدار شدم.
📚منبع: یادنامه علامه امینی، ص 13 و 14
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
✨﷽✨
❤️↻جوانی به حکیمی گفت: وقتی همسرم را انتخاب کردم، در نظرم طوری بود که گویا خداوند مانندش را در دنیا نیافریده است. وقتی نامزد شدیم، بسیاری را دیدم که مثل او بودند. وقتی ازدواج کردیم، خیلیها را از او زیباتر یافتم. چند سالی را که را با هم زندگی کردیم، دریافتم که همه زنها از همسرم بهتراند.
♥️↻حکیم گفت: آیا دوست داری بدانی از همه اینها تلختر و ناگوارتر چیست جوان گفت: آری.
❤️↻حکیم گفت: اگر با تمام زنهای دنیا ازدواج کنی، احساس خواهی کرد که سگهای ولگرد محله شما از آنها زیباترند. جوان با تعجب پرسید: چرا چنین سخنی میگویی؟
♥️↻حکیم گفت: چون مشکل در همسر تو نیست. مشکل اینجا است که وقتی انسان قلبی طمعکار و چشمانی هیز داشته باشد و از شرم خداوند خالی باشد، محال است که چشمانش را به جز خاک گور چیزی دیگر پر کند. آیا دوست داری دوباره همسرت زیباترین زن دنیا باشد؟ جوان گفت: آری.
❤️↻حکیم گفت: مراقب چشمانت باش
┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
💎 میگویند روزی حکیمی با ملانصرالدین قراری داشت تا با هم به مناظره بنشینند.
هنگامی که حکیم به خانه ملا رسید او را در خانه نیافت و بسیار خشمگین شد.
تکه گچی برداشت و بر دَرِ خانه ملا نوشت: نادان_احمق
ملانصرالدین به خانه آمد و این نوشته را دید و با شتاب به منزل حکیم رفت و به او گفت: قرار ملاقات را فراموش کرده بودم.
مرا ببخشید.
تا به منزل آمدم و اسم شما را بر در منزل دیدم به یاد ملاقاتمان افتادم.
🌸🌸🌸🌸
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
زیر عُرف له نشید!
چون به اکثر مردم توی مهمونی خوش میگذره، حتما قرار نیست به شما هم خوش بگذره!
چون سیگار و مشروب به اکثر مردم حال میده، قرار نیست به شما هم حال بده!
نرید مهمونی چون همه میگن مهمونی خوبه!! اگه واقعا بهتون خوش میگذره برید؛ خیلیا مهمونی بهشون خوش نمیگذره، ولی چون از بچگی بهشون تحمیل کردن که مهمونی خوش میگذره، میرن مهمونی و بعد احساس افسردگی بهشون دست میده؛ میگن من حتی توی مهمونی هم بهم خوش نمیگذره!!
تو افسرده نیستی، مدلت اینه!
یه سریا با تنهایی حال میکنن، یه سریا تو جمع و یه سریا... هر کسی اخلاق خاص خودش رو داره!
زیر عرف له نشید!
کاری که واقعا خوشحالتون میکنه رو بکنین، نه کاری که از بچگی بهتون گفتن آدمها رو خوشحال میکنه!
۷ میلیاد آدم و ۷ میلیارد شخصیت متفاوت... هرکس بهش یه طوری خوش میگذره...
⚫️⚫️⚫️⚫️
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
🍀نقل است جوانی نزد شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی آمد و گفت:
سه قفل در زندگیام وجود دارد و سه کلید ازشما میخواهم!
قفل اول این است که دوست دارم یک ازدواج سالم داشته باشم،
قفل دوم اینکه دوست دارم کارم برکت داشته باشد
وقفل سوم اینکه دوست دارم عاقبت بخیر شوم.
🍀شیخ نخودکی فرمود: برای قفل اول، نمازت را اول وقت بخوان. برای قفل دوم نمازت را اول وقت بخوان. و برای قفل سوم هم نمازت را اول وقت بخوان!
جوان عرض کرد: سه قفل با یک کلید؟!
🍀شیخ نخودکی فرمود: نماز اول وقت «شاه کلید» است.
🌸🌸🌸🌸
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
هدایت شده از سخنرانی های عالی
🍁⛅️
#مهدے_جان
روز ما بی گل روی تو شب تار شده
حال و احوال همه پر غم و بیمار شده
هیچ کس فکر غریبی شما نیست دگر
طعنه بر منتظران تو چه بسیار شده
#سلام_بر_مهدی