🔰مثل علی باش…!
شخصی به نزد عالمی آمد و پرسید: با کدام استدلال، باور کنم وقتی در نماز، تیر از پای علی(ع) بیرون کشیدند، متوجه نشد؟
آن عالم به آیه 31 سوره یوسف اشاره کرد و گفت: چگونه زنان مصری با دیدن یوسف، دست خویش را بریدند و از خود غافل ماندند، در حالی که یوسف را ـ که بشری بیش نبود ـ می دیدند.
علی (ع) در نماز، محو تماشای خدای یوسف آفرین است. چگونه از خویشتن باخبر باشد؟ دانایان راز به شکوه نقاش می نگرند، نه زیبایی نقش
iD ➠ @Dastanhaykotah
🔰داستان تحول شهید نیری از زبان خودش
به نقل از دوستان شهید:
«یک روز با رفقای محل رفته بودیم دماوند. یکی از بزرگترها گفت احمد آقا برو کتری رو آب کن بیار… منم راه افتادم؛ راه زیاد بود؛ کم کم صدای آب به گوش رسید. از بین بوته ها به رودخانه نزدیک شدم. تا چشمم به رودخانه افتاد، یک دفعه سرم را انداختم پایین و همان جا نشستم. بدنم شروع کرد به لرزیدن، نمی دانستم چه کار کنم. همان جا پشت درخت مخفی شدم… می توانستم به راحتی گناه بزرگی انجام دهم. پشت آن درخت و کنار رودخانه چندین دخترجوان مشغول شنا بودند. همان جا خدا را صدا زدم و گفتم: «خدایا کمک کن. خدایا الان شیطان به شدت من را وسوسه می کند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمی شود اما خدایا من به خاطر تو از این گناه می گذرم.»
ادامه دارد.
iD ➠ @Dastanhaykotah
♥️﷽
💠✨داستان قضاوت حضرت علی(ع)
✍🏻روزی نزد عمر دو طفل را آوردند ڪه به هم جزیی چسبیده بودند. یڪی از آن دو مرده بود. از عمر پرسیدند، عمر گفت: با آهنی مرده را از زنده جدا کنید.
✍🏻قضاوت را نزد امیرالمومنین(ع) آوردند. امام فرمودند: اگر چنین کنید توان کنترل خونریزی نداشته باشید و احتمال مرگ طفل زنده نیز هست.
✍🏻امام در چاره امر فرمودند: طفل مرده را دفن کنید و زنده را مرتب همان جا سر قبر مرده شیر دهید. پس از 3 روز مرده از زنده جدا خواهد شد. چنین کردند و فرزند زنده سالم از مرده جدا شد.
♥️ @dastankm
آیت الله مجتهدے تهرانے(ره):
عاقبٺ بہ خیرے بہ ریش و عرق چین و عبا و عمامہ نیسٺ
انسان نباید بہ این چیزها اعتماد ڪند...
باید ببیند چه شد یک عده از سپاه عمر ابن سعد به امام حسین علیہ السلام ملحق شدند و و عاقبت به خیر شدند و یک که در رکاب سیدالشهدا(ع) آمده بودند از او جدا شدند و رفتند...
🕊خدایا عاقبٺ امر ما را خیر قرار بده.
🔰داستانک
مداومت به زیارت عاشورا
یكى از بزرگان مى فرمود: مرحوم آیة اللّه حاج حسین خادمى و حاج شیخ عباس قمى و حاج شیخ عبدالجواد مداحیان روضه خوان امام حسین علیه السلام را در خواب دیدم كه در غرفه اى از غرفه هاى بهشت دور یكدیگر جمع بودند. از آیة اللّه خادمى احوالپرسى كردم و گفتم : با هم بودن شما یك آیة اللّه و آقاى حاج شیخ عباس قمى یك محدث و حاج شیخ عبدالجواد روضه خوان، چه مناسبتى دارد كه با یكدیگر یك جا قرار گرفته اید؟
جواب دادند: ما همگى مداومت به زیارت عاشورا داشتیم و در مقدار خواندن زیارت عاشورا مثل هم بودیم .
🔰داستان تحول شهید نیری از زبان خودش
به نقل از دوستان شهید:
«یک روز با رفقای محل رفته بودیم دماوند. یکی از بزرگترها گفت احمد آقا برو کتری رو آب کن بیار… منم راه افتادم؛ راه زیاد بود؛ کم کم صدای آب به گوش رسید. از بین بوته ها به رودخانه نزدیک شدم. تا چشمم به رودخانه افتاد، یک دفعه سرم را انداختم پایین و همان جا نشستم. بدنم شروع کرد به لرزیدن، نمی دانستم چه کار کنم. همان جا پشت درخت مخفی شدم… می توانستم به راحتی گناه بزرگی انجام دهم. پشت آن درخت و کنار رودخانه چندین دخترجوان مشغول شنا بودند. همان جا خدا را صدا زدم و گفتم: «خدایا کمک کن. خدایا الان شیطان به شدت من را وسوسه می کند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمی شود اما خدایا من به خاطر تو از این گناه می گذرم.»
ادامه دارد.
iD ➠ @Dastanhaykotah
﷽
بزرگی میگفت ؛
زنده بودن حرکتی است افقی ،
از گهواره تا گور ......
اما زندگی کردن حرکتی است عمودی ،
از فرش تا عرش ......
زندگی یک تداوم بی نهایت اکنون هاست ...
ماموریت ما در زندگی
" بی مشکل زیستن " نیست ،
" با انگیزه زیستن " است ...
" سلطان دلها " باش ,
اما دل نشکن ...
پله بساز ،
اما از کسی بالا نرو ...
دورت را شلوغ کن ،
اما در شلوغی ها خودت را گم نکن .....
" طلا " باش ،
اما خاکی ..
iD ➠ @Dastanhaykotah
هرگاه خلافی مرتکب میشدم، مادرم نمیگذاشت در خانه کار کنم!
خدا رحمت کند مادرم را..
یکی از راه های تربیت وی این بود که هرگاه از ما خلافی می دید، دیگر کار به ما نمی داد! یعنی ظرف شستن و دوخت و دوز و مانند آنها را از ما سلب می کرد و از این طریق کار را پیش ما ارزشمند می ساخت.
امروزه بسیاری از ما دقیقاً کار را بالعکس می کنیم؛یعنی وقتی بچه خلافی کرد او را به کار وامی دارند یا اگر اذیت کرد، کار او را دوبرابر می کنند. در نتیجه، چنین بچه ای کار را تنبیه تلقی می کند، در حالیکه ما بیکاری را به عنوان تنبیه تلقی می کردیم.
iD ➠ @Dastanhaykotah
🔰داستانک
همسر ملانصرالدين از او پرسيد: فردا چه مي كني؟ گفت: اگر هوا آفتابي باشد به مزرعه مي روم و اگر باراني باشد به کوهستان مي روم و علوفه مي چينم.
همسرش گفت: بگو ان شاءالله
ملا گفت: ان شاءالله ندارد فردا يا هوا آفتابيست يا باراني!!
از قضا فردا در ميان راه به راهزنان رسيد و اورا گرفتند و كتك زدند و هرچه داشت با خود بردند . ملا نه به مزرعه رسيد و نه به كوهستان رفت. به خانه برگشت و در زد. همسرش گفت: كيست؟ ملا گفت: ان شاءالله كه منم!
همیشه ان شاءلله بگویید حتی در مورد قطعی ترین کار ها
خداوند در قران می فرماید:
هرگز درباره چیزی نگو فردا چنین می کنم* مگر اینکه بگویی اگر خدا بخواهد»
⚜تلنگــــــــــر
پدر میگفت:
ﭘﺴﺮ ﺟﺎﻥ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺑﺎ ﺁﺑﺮﻭﯼ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﯽ!!!
ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺩﺧﺘﺮ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺸﻪ ﭼﮏ ﻧﻮﯾﺲ ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺗﺖ!!!
ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺩﺭ ﺟﻮﺍﺏ ﻧﺼﯿﺤﺖ ﻫﺎﺵ، ﻧﯿﺸﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ:
ﺍﯼ ﺑﺎﺑﺎ؛ ﺩﻭﺭﻩ ﯼ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻓﺎ ﮔﺬﺷﺘﻪ
ﺩﺧﺘﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﺩﻭﺭﻩ ﺯﻣﻮﻧﻪ
ﺧﻮﺩﺷﻮﻥ ﭼﺮﺍﻍ ﺳﺒﺰ ﻣﯿﺪﻥ...
ﺧﻮﺩﺷﻮﻥ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﺷﻮﻧﻪ ...
📿ﭘﺪﺭﻡ ﺗﻮ ﭼﺸﻤﺎﻡ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﭘﺴﺮ ﺟﺎﻥ ﺯﻟـﯿـﺨـﺎ ﺯﯾﺎﺩﻩ ،
ﺗﻮ " ﯾـﻮﺳـﻒ "ﺑﺎﺵ
ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺟﻤﻠﻪ ﺭﻭ ﺷﻨﯿﺪﻡ
ﻣﻮ ﺑﻪ ﺗﻨﻢ ﺳﯿﺦ ﺷﺪ ﺯﺑﻮﻧﻢ ﺑﻨﺪ ﺍﻭﻣﺪ
ﺩﯾﮕﻪ ﻫﯿﭻ ﺟﻮﺍﺑﯽ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﮐﻪ ﺑﺪﻡ
ﻭﺍﻗﻌﺎ ﻫﻢ ﺣﻖ ﻣﯿﮕﻔﺖ
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺯﻟـﯿـﺨـﺎ ﺯﯾﺎﺩ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﻫﺴﺖ؛
ﺍﻭﻥ ﻣﻨﻢ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ " ﯾـﻮﺳـﻒ " ﺑﺎﺷﻢ.
تو زندگیت مرد باش... نامرد زیاده ....
iD ➠ @Dastanhaykotah
🔰داستانک
💠امام صادق (ع) در بازار مدینه بودند که از کنار مردی رد شدند.آن مرد قصد خرید کرد و دست در جیب برد تا مبلغ آن کالا را بپردازد که ناگاه دید کیسه زرش همراهش نیست.
به امام مشکوک شد و سراغ او دوید و به امام تهمت دزدی زد. امام پرسید چه قدر در کیسه داشتی؟ مرد گفت هزار دینار. امام به معطب فرمودند هزار دینار این مرد را بده.
مرد کیسه زر را گرفت و رفت و پس از لحظه ای با شرم برگشت و گفت: ای مرد کریم مرا ببخش تمام ثروت من در کیسه ای بود و آن را یافتم. حال از تو می خواهم اسائه ادب مرا بپذیری و کیسه زر خودتان را پس بگیرید.
امام تبسمی کردند وفرمودند: ما اهل بیت چیزی را که دادیم هرگز پس نمی گیریم، آن را ببر و خرج خود و عایله ات کن. وبدان ما خاندان وحی، همیشه کسانی را که به ما ستم کنند با عفو گذشت با آنان روبه رو می شویم.
iD ➠ @Dastanhaykotah
#داستانک
مداومت به زیارت عاشورا
یكى از بزرگان مى فرمود: مرحوم آیة اللّه حاج حسین خادمى و حاج شیخ عباس قمى و حاج شیخ عبدالجواد مداحیان روضه خوان امام حسین علیه السلام را در خواب دیدم كه در غرفه اى از غرفه هاى بهشت دور یكدیگر جمع بودند. از آیة اللّه خادمى احوالپرسى كردم و گفتم : با هم بودن شما یك آیة اللّه و آقاى حاج شیخ عباس قمى یك محدث و حاج شیخ عبدالجواد روضه خوان، چه مناسبتى دارد كه با یكدیگر یك جا قرار گرفته اید؟
جواب دادند: ما همگى مداومت به زیارت عاشورا داشتیم و در مقدار خواندن زیارت عاشورا مثل هم بودیم .
كرامات الحسینیه، على میر خلف زاده، ج 2.
iD ➠ @Dastanhaykotah
🔰کلام_عارفان
شیخ رجبعلی خیاط می گوید: در صبحی کار گناهی به ذهنم رسید ولی زود از انجام آن منصرف شدم.
به مقصد خارج از شهر حرکت کردم. کاروان شترها را دیدم که هیزم با خود به شهر می آوردند. یکی از شتر ها نزدیک من حرکتی انجام داد که اگر حرک پایش به من می خورد مرده بودم.
خیلی در حیرت ماندم که خدایا چرا شتر نزدیک من چنین حرکت ترسناکی انجام داد. سر نماز ظهر متوجه خطایم شدم. پرسیدم، من که فقط نیت گناه از ذهنم گذشت و کاری نکردم. گفتند، ما نیز پای شتر را فقط سمت تو بالا آوردیم، به بدن تو که نگذاشتیم برسد!!!
iD ➠ @Dastanhaykotah
🔰کلام_عارفان
شیخ رجبعلی خیاط می گوید: در صبحی کار گناهی به ذهنم رسید ولی زود از انجام آن منصرف شدم.
به مقصد خارج از شهر حرکت کردم. کاروان شترها را دیدم که هیزم با خود به شهر می آوردند. یکی از شتر ها نزدیک من حرکتی انجام داد که اگر حرک پایش به من می خورد مرده بودم.
خیلی در حیرت ماندم که خدایا چرا شتر نزدیک من چنین حرکت ترسناکی انجام داد. سر نماز ظهر متوجه خطایم شدم. پرسیدم، من که فقط نیت گناه از ذهنم گذشت و کاری نکردم. گفتند، ما نیز پای شتر را فقط سمت تو بالا آوردیم، به بدن تو که نگذاشتیم برسد!!!
iD ➠ @Dastanhaykotah
روزی فیل با سرعت از جنگل می گریخت!
دلیلش را پرسیدند گفت: شیر دستور داده تا گردن همه زرافه ها را بزنند!
گفتند: تو را چه به زرافه؟! تو که فیل هستی پس چرا نگرانی؟!
گفت: بله من میدانم که فیل هستم؛ اما جناب شیر، الاغ را به پیگیری این دستور مأموریت داده!!
وقتی مأموریت مهم را بر دوش افراد بیسواد و نادان میگذارند، نتیجه فاجعه بار خواهد بود!
iD ➠ @Dastanhaykotah
🔰داستانک
سوظن...بد گمانی
🔅مردي صبح از خواب بيدار شد و ديد تبرش ناپديد شده. شك كرد كه همسايه اش آن را دزديده باشد، براي همين، تمام روز او را زير نظر گرفت.
متوجه شد كه همسايه اش در دزدي مهارت دارد، مثل يك دزد راه مي رود، مثل دزدي كه مي خواهد چيزي را پنهان كند، پچ پچ مي كند ،آن قدر از شكش مطمئن شد كه تصميم گرفت به خانه برگردد، لباسش را عوض كند، نزد قاضي برود و شكايت كند.
اما همين كه وارد خانه شد، تبرش را پيدا كرد. زنش آن را جابه جا كرده بود. مرد از خانه بيرون رفت و دوباره همسايه اش را زير نظر گرفت و دريافت كه او مثل يك آدم شريف راه مي رود، حرف مي زند، و رفتار مي رود
☝️ مراقب افکارمان باشیم .
سوظن و بدگمانی راه نفوذ
افکار منفی و شیطان است.
iD ➠ @Dastanhaykotah
🔰حقیقت
🔰مذهبی_نما
متنفرم از این پیراهن های یقه آخوندی!
وقتی به جای یک طلبه جوان و مخلص و بی آلایش، بر تن یک مدیر غیرصالح می نشیند!
حقوق میلیاردی اش را او می گیرد و در خلوت به ریش همه می خندد و فحشش را آخوندی می خورد که تنها هدفش سربازی امام زمان و خدمت به خلق خداست!
حالم به هم می خورد از پینه پیشانی وقتی به جای اثر سجده یک پیرمرد نورانی و اهل دل
، بر جبین یک آدم هزارچهره می نشیند که تسبیح در دستش هست
ولی توی دلش برای کلاه گذاشتن سر مردم نقشه می کشد و بدنامی اش برای مسجدی ها و مذهبی ها می ماند!
کجا باید فرار کرد؟!!😭😭😭
هوشیار باشید همه را به یه چوپ نرانیم...
و به همه چوپ نامعتبر شدن نزنیم ....
iD ➠ @Dastanhaykotah
🔰داستانک
🔰سوظن...بد گمانی
مردي صبح از خواب بيدار شد و ديد تبرش ناپديد شده. شك كرد كه همسايه اش آن را دزديده باشد، براي همين، تمام روز او را زير نظر گرفت.
متوجه شد كه همسايه اش در دزدي مهارت دارد، مثل يك دزد راه مي رود، مثل دزدي كه مي خواهد چيزي را پنهان كند، پچ پچ مي كند ،آن قدر از شكش مطمئن شد كه تصميم گرفت به خانه برگردد، لباسش را عوض كند، نزد قاضي برود و شكايت كند.
اما همين كه وارد خانه شد، تبرش را پيدا كرد. زنش آن را جابه جا كرده بود. مرد از خانه بيرون رفت و دوباره همسايه اش را زير نظر گرفت و دريافت كه او مثل يك آدم شريف راه مي رود، حرف مي زند، و رفتار مي رود
☝️ مراقب افکارمان باشیم .
سوظن و بدگمانی راه نفوذ
افکار منفی و شیطان است.
iD ➠ @Dastanhaykotah
🔰نمک نشناسی مثل یک بیماریِ مزمن شیوع پیدا کرده است بینِ مردم!
مهم نیست تو چقدر خودت را خرجِ حالِ خوبشان کردی!
حالِشان که با تو خوب شد،دلیلِ حالِ بدت می شوند!
مهم نیست چقدر در گذشته کنارشان بودی!
می روند و شیفته ی آدم های جدیدِ زندگیِ شان می شوند.
مهم نیست تو چقدر دردشان را به جان خریدی!
درد می زنند به جانَت.
مهم نیست چقدر بارِ تنهایی شان را به دوش کشیدی!
در نهایت تنهایَت می گذراند.
لطفاً به فرزندانتان،
قدر شناس بودن را یاد دهید؛
اینجا زخمِ خیلی ها تازه ی
همان نمک دانی ست که شکست.
iD ➠ @Dastanhaykotah
🔰عبرت
« گویند: روزی خلیفه از محلی می گذشت ، دید که بهلول ، زمین را با چوبی اندازه می گیرد. پرسید: چه می کنی؟ گفت: می خواهم دنیا را تقسیم کنم تا ببینم به ما چه قدر می رسد و به شما چه قدر؟ هر چه سعی می کنم ، می بینم که به من بیشتر از دو ذارع (حدود یک متر) نمی رسد و به تو هم بیشتر از این مقدار نمی رسد.»(13)
🔻قبر آخرین منزل
iD ➠ @Dastanhaykotah
🔰داستانک
😍یاد بچگی
در یکی از روزها بچه ها توی کوچه مشغول بازی بودند. ملانصرالدین پشت دیواری ایستاده بود و یواشکی بازی آنها را نگاه می کرد. از قضا یکی از بچه ها ملا را زیر نظر گرفته بود و از پشت سر عمامه ملا را از سر او
برداشت و برای دوست دیگرش انداخت و به همین ترتیب عمامه ملا دست به دست شد و بچه ها با آن بازی کردند.
ملا هر چه دنبال بچه ها کرد نتوانست عمامه اش را پس بگیرد. عاقبت از خیر پس گرفتن عمامه اش گذشت و راه خانه را در پیش گرفت.
در بین راه عده ای ملا را دیدند و گفتند: ملا عمامه ات کو؟
ملانصرالدین گفت: عمامه من یاد بچگی اش افتاده، رفته پیش بچه ها بازی کند.
iD ➠ @Dastanhaykotah
🔰تلنگر
☑️سید عبد الکریم کفاش، هر هفته حداقل یک بار خدمت امام زمان (علیه السلام) می رسید.
♦️خودش می گفت: آقا از من سؤال کردند، سید کریم! اگر هفته ای یک بار ما را نبینی چه خواهی شد؟ عرض کردم: آقا جان می میرم.
🔘فرمود: همین است که ما را می بینی
iD ➠ @Dastanhaykotah
🔰داستانک
یکی از خاصان خلیفه از مسیری رد می شد.بهلول بی هوا تنه ای به او زد.آن فرد برآشفت و گفت:می دانی من کی هستم؟
بهلول گفت:بله خوب میدانم.چون قبلا هم تو را دیده ام!
پرسید:درکجا؟
بهلول گفت:در دارالمجانین
آن شخص فریاد زد که:دیوانه!من در بارگاه خلیفه هستم و از خاصان درگاه اویم.
بهلول گفت:من هم همین را گفتم!!
iD ➠ @Dastanhaykotah
"اجر بوسیدن پدر و مادر"
مردی به حضور پیامبر اکرم (ص)
رسید و پرسید:
«ای رسول خدا! من سوگند خورده ام
که آستانه ی در بهشت را ببوسم، اکنون چه کنم؟»
پیامبر(ص) فرمودند:
پای مادر و پیشانی پدرت را ببوس،
یعنی اگر چنین کنی،
به آرزوی خود در مورد بوسیدن
آستانه ی در بهشت می رسی
او پرسید:
اگر پدر و مادرم مرده باشند، چه کنم؟
پیامبر(ص) فرمودند:
#قبر آنها را ببوس...
iD ➠ @Dastanhaykotah
🔰داستانک
روزی مردی پیش امام سجاد علیه السلام رفت تا سوالات متعدد خود را ایشان بپرسد. امام علیه السلام همه آنها را بی کم و کاست جواب دادند.
مرد خداحافظی کرد و رفت، هنوز از در خانه بیرون نرفته بود که با خودش گفت بهتر است حالا که اینجا هستم سوالات دیگری هم بپرسم؛ شاید بعدها به دردم بخورند و برگشت.
مرد هنوز سوالش را نپرسیده بود که امام به او گفت: در کتاب مقدس انجیل نوشته شده از آنچه که نمی توانید به آن عمل کنید نپرسید، زیرا علمی که به آن عمل نشود باعث دوری او از خداوند می شود.
iD ➠ @Dastanhaykotah