فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ شبهه
از زمانی که بشر توانست وقایع را ثبت و ضبط کند، دیگر نه عصا مار شد ، نه دریا شکافت ، نه کودکی بی پدر متولد شد ، نه مرده ایی زنده شد ، نه انسانی در دل ماهي رفت ، نه انسانی با حیوان سخن گفت ، نه انسانی سوار بر قالیچه پرواز کرد ، نه آتشی گلستان شد ، نه پیامبری ظهورکرد
✅ پاسخ را در این کلیپ ببینید
🌏 ghorbanimoghadam.ir
بسم رب الشهداء
🔴🌷در تشییع شهداء، آرمان و وصایای شهدا _بویژه ولایتمداری و وصیت آنان نسب_ت به حجاب و عفاف، همانند دشمن ستیزی_، تبیین گردد
✍در سالروز شهادت حضرت فاطمه زهراء سلام الله علیها، در سراسر ایران اسلامی شهدای بازگشته به وطن تشییع شدند و در تهران بزرگ، ۲۰۰ شهید گلگون کفن مهمان دستهای امت شهید پرور بودند.
☝️اما در این میان، دوباره خبرنگار با بدحجابان مصاحبه می نماید، شاید به این توجیه که اینها استکبار ستیزند و با شهدا همراه‼️
👈اما به قول ما طلبه ها، ذَکَرتَ شیئاً و غابَ عنکَ اَشیاء. یک چیز را یاد نمودی و چیزهایی از تو پنهان ماند‼️
☝️اصحاب رسانه همیشه یادشان هست که بگویند: این هنجارشکنان بدحجاب همراه نظامند و استکبار ستیز
👈اما از ذهن برخی خبرنگاران و اصحاب رسانه پنهان مانده که:
آرمان ها و ارزشهایی که شهدا جان عزیزشان را فدای آن نمودند، چه بوده⁉️
☝️آیا پس از سالها، پیکر شهدا از زیر خروارها خاک تفحص شد، تا تشییع گردد و فقط یاد و خاطره آنان زنده گشته، دوباره غریبانه و گمنام دفن گردند⁉️
👈آیا نباید اصحاب رسانه وصیت شهدا و بویژه آرمان آنان را _که حفظ ارزشهای انقلاب و اسلام است_، تبیین نموده و بر آن پایبند باشند⁉️
☝️آیا نباید قضیه ی مهم حجاب و عفاف را که شهدا با دور اندیشی و بصیرتشان، بر آن تاکید داشته _و حتی برخی شان در وصیت نامه نوشته اند: ما سر پل صراط جلوی بدحجابان را می گیریم_، مورد توجه و تذکر قرار گیرد⁉️
☝️آیا زندگی شهدایی نباید بیش از این، در برنامه های تلویزیونی و بویژه فیلم و سریالها به تصویر کشیده شود⁉️
اگر چنین می بود، وضع چنین نبود#162
طلبه حوزه علمیه قم
sajam.eadl.ir
🌸 ۱۷ توصیه مقام معظم رهبری برای بالا رفتن از نردبان امر به معروف و نهی از منکر
1⃣ بدانید که کجا و چگونه باید امر به معروف و نهی از منکر کرد!
2⃣ معروف و منکر را بشناسید!
3⃣ در متن مسائل کشور باشید و اتفاقات جامعه برایتان مهم باشد.
4⃣ تذکر همیشه اثر دارد، شک نکنید، به دنبال بررسی احتمال تاثیر نباشید، که تذکر شما فایده ای نداشته باشد، بگویید!
وظیفه شما فقط تذکر با زبان است، هیچ وظیفهی دیگری ندارید.
5⃣ دایره معروفها و منکرها را به حجاب و چند کار جزئی محدود نکنید! جامع و کلان ببینید.
6⃣ با اخلاق خوب، محبت و مدارا تذکر دهید ولی تمنا نکنید!
7⃣ یک کلمه بگویید آقا، خانم، برادر این منکر است، این معروف است، این بد است این خوب است.
8⃣ شکستن دل مردم، تمسخر، اسراف، گرانفروشی، غیبت، زورگویی، تهمت و... همه از انواع منکرهاست!
9⃣ درس خواندن، ورزش کردن، محبت، عبادت، دفاع از نظام اسلامی، صدقه، همکاری جمعی و .... همه از انواع معروف هاست!
0⃣1⃣ اگر به شما فحش دادند به خاطر خدا تحمل کنید.
1⃣1⃣ در دلتان از آن منکر بدتان بیاید و به آن معروف علاقهمند باشید.
2⃣1⃣ زبان گزنده نداشته باشید، سخنرانی هم نکنید!
3⃣1⃣ خجالت نکشید، نترسید، دچار ضعف نفس نشوید، منتظر دستگاههای دولتی هم نباشید.
4⃣1⃣ به هیچ عنوان حق اِعمال خشونت یا برخورد فیزیکی ندارید، به هیچ عنوان!
5⃣1⃣ اگر حرفتان اثر نکرد دفعه های بعد از گفتن ناامید نشوید.
6⃣1⃣ دیگران را وادار کنید به امر به معروف و نهی از منکر، تاثیر چند نفر خیلی بیشتر است.
7⃣1⃣ باهوش باشید، نگذارید کسی به نام این فریضه چهره مومنین را تخریب کند!
ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥﻫﺎﯼ ﺳﻪ ﺷﻬﯿﺪ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻓﻦ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺷﻬﺮ میبرﻧﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺣﯿﺎﻁ ﯾﮏ ﻣﺴﺠﺪ ﺑﻪ ﺧﺎﮎ ﻣﯿﺴﭙﺎﺭﻧﺪ . ﺯﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻫﻤﺴﺎﯾﮕﯽ ﻣﺴﺠﺪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻓﻠﺠﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻭ ﺯﺑﺎﻥ ﺑﻪ ﺷﮑﻮﻩ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﺤﻠﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ
ﺗﺒﺪﯾﻞ ﮐﺮﺩﯾﺪ ﺑﻪ ﻗﺒﺮﺳﺘﺎﻥ ﻭ ﺍﺯ ﻓﺮﺩﺍ ﻗﯿﻤﺖ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻣﯿﺂﯾﺪ ﻭ .... ﺷﺐ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺑﺪ ﻣﺮﺩﯼ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺑﺶ ﻣﯿﺂﯾﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ : ﻣﻦ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺳﻪ ﺷﻬﯿﺪ ﻫﺴﺘﻢ، ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩﻩ
ﺍﻧﺪ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺣﺎﻝ ﻃﻮﺭﯼ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﯾﻢ ﻭ ﺩﺭ ﺭﺳﻢ
ﻫﻤﺴﺎﯾﮕﯽ ﺩﺭﺳﺖ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺍﺯ ﻣﺎ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ
ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﺒﺮﺍﻥ، ﺷﻔﺎﻋﺖ ﻓﺮﺯﻧﺪﺕ ﺭﺍ ﭘﯿﺶ ﺧﺪﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯾﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺍﺫﻥ ﺧﺪﺍ
ﺍﻭ ﺷﻔﺎ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﯾﺎﻓﺖ . ﺑﻠﻨﺪ ﺷﻮ ﻭ ﺑﺎﯾﺴﺖ ﻭ ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﺻﻠﻮﺍﺕ ﺑﻔﺮﺳﺖ ﻭ
ﻓﺮﺯﻧﺪﺕ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﮐﻦ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺍﺫﻥ ﺧﺪﺍ ﺷﻔﺎ ﯾﺎﺑﺪ .
ﻭﻗﺘﯽ ﻓﺮﺯﻧﺪﺕ ﺷﻔﺎ ﯾﺎﻓﺖ ﺑﺪﺍﻥ ﮐﻪ ﻧﺎﻡ ﻣﻦ ﻓﻼﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ
ﻭﺳﻄﯽ ﺁﺭﻣﯿﺪﻩ ﺍﻡ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎ ﺩﺭ ﮐﺎﺷﺎﻥ ﺩﺭ ﻓﻼﻥ ﻣﺤﻠﻪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻧﺎﻡ ﭘﺪﺭﻡ
ﻓﻼﻥ ﺍﺳﺖ ﺧﺒﺮ ﻣﺤﻞ ﺩﻓﻨﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺮﺳﺎﻥ .
ﺯﻥ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻭ ﺷﻔﺎﯼ ﻓﺮﺯﻧﺪﺵ ﺭﺍ ﻣﯿﺒﯿﻨﺪ ﻭ ﯾﻘﯿﻦ ﭘﯿﺪﺍ
ﻣﯿﮑﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺁﺩﺭﺱ ﻣﯿﮕﺮﺩﻧﺪ .
ﺑﻪ ﮐﺎﺷﺎﻥ ﻣﯿﺮﻭﻧﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﭘﺪﺭ ﺷﻬﯿﺪ ﻣﯿﮕﺮﺩﻧﺪ ﻭﻗﺘﯽ
ﺍﻭ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﻤﯿﮑﻨﻨﺪ ﻧﺎﺍﻣﯿﺪ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮕﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺩﺭ ﺍﺑﺘﺪﺍﯼ ﺟﺎﺩﻩ
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩﯼ ﺭﺍ ﻣﯿﺒﯿﻨﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻣﯿﭙﺮﺳﻨﺪ ﮐﻪ ﻓﻼﻥ ﮐﺲ ﺭﺍ ﻣﯿﺸﻨﺎﺳﯽ؟
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﺏ ﻣﯿﺪﻫﺪ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻫﺴﺘﻢ، ﺁﻧﻬﺎ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ ﮐﻪ
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻣﯿﭙﺮﺳﻨﺪ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺍﯼ؟
ﻣﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺗﻮ ﮔﺸﺘﯿﻢ، ﻣﺮﺩ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ ﮐﻪ ﺩﯾﺸﺐ ﺧﻮﺍﺏ
ﭘﺴﺮﻡ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺖ ﭘﺪﺭ ﺟﺎﻥ ﻓﺮﺩﺍ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺧﺒﺮﯼ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﻣﯽ
ﺁﻭﺭﻧﺪ . ﻣﻦ ﻧﯿﺰ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺁﻣﺪﻡ ﻭ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺧﺒﺮ ﺑﻮﺩﻡ.
وآن کسی نیست جز شهیدسید میرحسین امیره خواه
شهید گمنام سلام... خوش اومدی...😔
به احترام شهدای گمنام این روایت رو برای دوستانتان ارسال کنید و برای شادی روح تمامی شهدای گمنام ۵صلوات بفرستید🌹🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 نماهایی متفاوت از تشییع ۲۰۰ شهید گمنام دفاع مقدس دیروز در تهران
سردار حاتمی۳۰آذر۱۴۰۱.MP3
42.19M
پرسشگری و مطالبات امام و امت
🚨 اعتراف فرخ نژاد به خوشبختی ایران ⭕️ این آدما تا اونور رو نبینن تا از نزدیک با افکار و رفتار اپوزی
و خدا را شکر که احمق های بی بصیرت مغروری مثل این... با خواست الهی _و بظاهر به اختیار خودشان_، دستشان از خزانه ی ملت کوتاه و چهره ی پس نقابشان آشکار گشت و از در رانده شدند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️🎥 حجتالاسلام عالی: منظور اغتشاشگران از آزادی، آغوش رایگان و آزاد است
حجتالاسلام و المسلمین عالی: شعار زن زندگی آزادی برای انبیا و اسلام است؛ این اسلام بود که برای زن، زندگی آورد و آزادیهای معقولی که باعث تعالی میشود را نیز فراهم کرد.
اغتشاشگران مقصودشان از آزادی آغوش رایگان و آزاد است.
🔴شهدا شرمنده ایم...
اون کانال و خبرگزاری انقلابی که از انتشار این عکس خوشنود هست، باید از خجالت نزد شهدا بمیرد!
شهدا رفتند که #حجاب بماند، نه اینکه یک بی حجاب با وقاحت در کشور #امام_زمان بیاید و زیر تابوتشان را هم بگیرد!!
ما به این تصاویر نه عادت خواهیم کرد و نه به این جماعت ولگردِ خیابانی اجازه خواهیم داد ایران را تبدیل به ترکیه کنند!
👤 آنتی صهیون
🔴 #بیداری_ملت 👇
@bidariymelat
خزانهداری کل کشور: هیچ پولی گم نشده است
🔹وزارت اقتصاد: براساس اعلام خزانهداری کل کشور پول نقدی معامله بلوک ۱۲ درصدی شرکت پتروشیمی خلیج فارس به مبلغ حدود ۳۲.۵ هزار میلیارد تومان در تاریخ ۱۴۰۱/۹/۸ در ساعت ۱۵ به حساب شماره ۲۴۱ خزانه نزد بانک مرکزی بهطور کامل واریز شده و ادعای دروغ گم شدن این مبلغ کذب محض است.
🔹درپی انتشار دروغ گم شدن ۳۶ هزار میلیارد تومان قسط اول معامله بلوک ۱۲ درصدی پتروشیمی خلیج فارس از سوی روزنامه اعتماد، وزارت اقتصاد به اتهام نشر اکاذیب از این روزنامه شکایت کرد.
هدایت شده از 📝 گاهنوشتههای من
💠 نترس و برو
«زمان شاه در محلهی ما یکی از افسران ارتش زندگی میکرد. آدم بیقیدی بود و برای فرزندش یک معلم موسیقی گرفته بود. هر شب رأس یک ساعتی شروع به تمرین موسیقی میکردند و صدای موسیقی کل محله را برمیداشت. همهی همسایهها از دستش در عذاب بودند، اما کسی جرأت نمیکرد اعتراضی کند. یک بار مرحوم پدرِ ما به او گفته بود: این ساز و نوایی که هر شب شما راه میاندازید، هم به خودی خود حرام است و هم بخاطر آزار همسایگان حرمتش مضاعف است. بر شما لازم است این بساط موسیقی را جمع کنید. او در پاسخ گفته بود: من هر کاری دلم بخواهد انجام میدهم. تو هم هیچ کاری نمیتوانی بکنی. برو پی کارت پیرمرد. پدر ما هم گفته بود باشد پس من تلاشم را میکنم جلویت را بگیرم. ببینیم میتوانم یا نه. مرحوم ابوی که امام جماعت مسجد محل بود و هر شب بعد از نماز عشاء برای مردم سخنرانی میکرد در سخنرانی شب بعدش دربارهی اهمیت و ضرورت دینی امر به معروف و نهی از منکر برای مردم سخنرانی کرد و به آنها یادآوری کرد که شما به عنوان مسلمان اجازه ندارید در مواجهه با ترک واجب یا فعل حرام بیتفاوت باشید. حداقلِ امر به معروف و نهی از منکر هم تذکر لسانی است. بگویید و بروید. حال من از شما میخواهم انجام این واجب الهی را از همین امشب که از مسجد خارج میشوید شروع کنید. ایشان به جریان همسایه اشاره کردند و از آنها خواستند یکی پس از دیگری به در خانهی آن مرد بروند و دربارهی صدای موسیقیای که هر شب از خانهاش بلند میشود تذکری بدهند. مردم هم که نفس گرم مرحوم ابوی بر آنها اثر گذاشته بود به توصیهی ایشان انجام وظیفه کردند. از آن شب دیگر صدایی از آن خانه بلند نشد و چند روز بعد، آن مرد با خانوادهاش از آن محل رفتند. غرض اینکه این وظیفه را نباید سَرسَری بگیریم و بیتفاوت از کنار ترک واجب یا ارتکاب حرام گذر کنیم. همین که تذکر بدهیم و عبور کنیم خودش تأثیر دارد. لازم نیست بایستیم و جر و بحث کنیم.»
با شنیدن این خاطره از حاج شیخ نصرالله به این فکر میفتم که چرا من و بچههای کانون که آنها هم پای منبر شیخ حضور دارند ، از همین امشب شروع نکنیم؟ بعد از سخنرانی، بچهها را در صحن مسجد جمع میکنم و میگویم بیایید ما هم امشب که از مسجد بیرون میرویم با هم یکدل شویم و انجام این واجب الهی را آغاز کنیم. استقبال میکنند و مثل یک تفریح برایش هیجان زده میشوند.
مسجد در یکی از خیابانهای اصلی و مهم شهر قرار دارد. در همین خیابان دویست متر پایینتر از مسجد یک مغازه صوتی تصویری وجود دارد که دائم صدای موسیقی از آن بلند است. بارها از کنارش رد شدهام و از موسیقیهای تند آن معذب شدهام اما از اینکه به مغازهدار سبیل کلفتش اعتراضی کنم همیشه ترسیدم. به بچهها میگویم: «دنبال من بیایید. من به سراغ آن مغازهدار میروم و از او میخواهم صدای موسیقیاش را کم کند. احتمالا اهمیتی نمیدهد. چند ثانیه بعد از من دو نفر از شما به او تذکر دهید. اگر توجهی نکرد چند ثانیه بعد دو نفر دیگر تذکر دهند و به همین ترتیب.»
به سراغ او میروم و میخواهم موسیقیاش را قطع کند. آنقدر صدای موسیقیاش بلند است که صدایم را نمیشنود. میگوید: «چی؟» حرفم را تکرار میکنم. باز نمیشنود. صدای موسیقی را قطع میکند و میگوید: «ببخشید متوجه نشدم، چی گفتید؟» میگویم: «هیچی.» لبخند میزنم. با سر اشاره میکنم به باند و میگویم: «همین رو میخواستم.» چند ثانیه مکث میکند و میخندد. میگوید: «رو چِشَم. دیگه صداش رو در نمیارم.» تشکر میکنم و میروم. یکی از بچهها میگوید: «چه آدم خوبی بود. به یک بار گفتن قطع کرد.» میگویم: «درسته. شاید خیلی از آدمهای دیگر هم همینطور باشند و با یک تذکر ساده بشود تغییر ایجاد کرد. اشکال از ماست که با ترس خود وظیفهای که بر عهده داریم ترک میکنیم. حالا بیایید یک مورد دیگر را امتحان کنیم. در همین مسیر ممکن است خانمی حجاب مناسبی نداشته باشد. این بار همان روش را در این مورد پیاده میکنیم، اما من پشت سر شما حرکت میکنم و با فاصله از هم راه میرویم. به هر خانم بد حجابی رسیدید لازم نیست چیزی بگویید. فقط جوری که متوجه شود با دست اشاره کنید حجابش را درست کند». دستهایم را به طوری که گویی شالی بر سر دارم و آن را جلو میکشم و مرتب میکنم نمایش میدهم و میگویم: «اینطوری.» بچهها با دقت نگاهم میکنند و همان گوشهی خیابان با هیجان یک بار تمرین میکنند. رهگذرانی که از کنارمان عبور میکنند متعجب نگاهمان میکنند. ادامه ... 👇
هدایت شده از 📝 گاهنوشتههای من
به راه میفتیم. اولین خانم بدحجاب جز بیرون بودن موهایش مشکل دیگری ندارد. جواد که جثهاش از همه درشتتر است اولین نفری است که به او اشاره میکند و رد میشود. زن متوجه میشود ولی اهمیتی نمیدهد. چند قدم بعد برادر کوچکش محسن به او اشاره میکند که حجابش را درست کند. این بار زن درحالی که از این وضعیت متعجب است روسریاش را جلو میکشد و موهایش را میپوشاند.
از اینکه زود به نتیجه رسیدیم خوشحالم. اما مورد بعدی اصلاً آسان نیست. دو دختر جوان حدود بیست و چند ساله بگو بخند کنان از روبرو میآیند که یکی از آنها شلواری زخمی با پاچههای کوتاه پوشیده، کفشهایش رو باز است و پاهایش بدون جوراب. دستهایش تا نزدیک آرنج بدون پوشش است. چهرهاش غرق آرایش و شالش از سرش رفته و پشت سرش روی کشی که به موهایش بسته متوقف شده. بالای مانتوی چسبانش باز است و گردنبندی به گردنش نمایان. آن دیگری هم وضعش چندان بهتر از او نیست. هنوز فاصلهشان از ما زیاد است. متحیرم چنین کسانی را چگونه میشود نهی از منکر کرد. اصلاً تذکر هم بدهیم، چگونه میخواهند خود را بپوشانند. لباس و شالشان به گونهای است که اگر بخواهند هم نمیتوانند پوشش خود را درست کنند. در مورد چنین افرادی با بچهها هماهنگ نکردهام. حالا میخواهند به چه و چگونه اشاره کنند؟ نمیدانم. در همین فکرها هستم که دختران جوان نزدیک میشوند. ساسان که حالا جلوتر از همه است، در مقابلشان قرار میگیرد تا نگاهش کنند. وقتی توجهشان جلب شد، با دست راستش به پا تا سر آنها اشاره میکند، سر میجنباند و یکباره به حالت این که خاک بر سرتان کنند دستش را تکان میدهد و میرود. خندهام میگیرد ولی لبانم را جمع میکنم و نمیگذارم خندهام جلوه کند. سعی میکنم جدی باشم. باید بعد از پایان مأموریت بابت این حرکت مواخذهاش کنم. دختران جوان جا میخورند ولی اعتنا نمیکنند. شاید اگر یک فرد بزرگسال این حرکت را انجام داده بود به او پاسخی میدادند، ولی ساسان فقط یک نوجوان 14 ساله با قدی کوتاه و صورتی ریزنقش است. به همین دلیل حرکتش را جدی نمیگیرند. حالا نوبت کامران و محمد است. کامران از همهی بچهها ریزتر است. بسیار نمکین است و بازیگوشی و شیطنت از چشمانش میبارد. محمد هم رفیق صمیمی و پایهی همیشگی شیطنتهای اوست. همینطور که به دختران نزدیک میشوند، آستینها و پاچههای شلوارشان را تا حد امکان بالا میکشند و به حالت خندهداری با ناز با هم صحبت میکنند و با عشوه در مقابل دختران حرکت میکنند. دختران که با این صحنه مواجه میشوند هم خندهشان میگیرد و هم از این که دو کودک، حجاب و رفتار نامتعارف آنها را به سخره گرفتهاند معذب میشوند و به اطراف نگاه میکنند. شرایط برای من با دیدن نمایش کامران و محمد خیلی سختتر شده است. عضلات شکمم از خنده منقبض شده و برای اینکه نخندم دهانم را باز میکنم، لپهایم را با دست فشار میدهم و نفس عمیق میکشم. سه نفر دیگر از بچهها بدون هیچ واکنشی سریع عبور میکنند و بعد بیصدا شروع به خندیدن میکنند. معلوم است که آنها هم مثل من گیج شدهاند و نمیدانند باید چکار کنند. آخرین نفر قبل از من وحید است. وحید چهرهی مظلومی دارد و از همه آرامتر و مؤدبتر است. لبخند زنان به مغازهها نگاه میکند و پیش میرود. حس میکنم نقشهای در سر دارد. منتظرم ببینم او چه میکند. نزدیکشان که میرسد او هم مثل سایرین در مقابلشان قرار میگیرد. دختران حساس شدهاند و انگار منتظر برخورد سوم هستند. نگاهش میکنند. همینطور که لبخند به لب دارد نگاهش را به سمت آنها میچرخاند، لبخندش تبدیل به اخم میشود. محجوبانه سرش را زیر میاندازد، گویی که خدا را متذکر میشود انگشت اشارهاش را به سمت آسمان نشانه میرود و تکان ریزی میدهد. خود را از مقابلشان کنار میکشد و آهسته عبور میکند. خدای من، وحید ضربهی نهایی را زد. دختران که تحتتأثیر قرار گرفتهاند، به هم نگاه میکنند. شال خود را جلو میکشند، موهای خود را میپوشانند و سعی میکنند کمی عفیفانهتر رفتار کنند.
خدا را شکر این مورد هم بخیر گذشت. کمی که از آنها فاصله میگیریم، بچهها را صدا میکنم و به یک لیوان آب هویج مهمانشان میکنم.
✍️#شیخ_رضا_احمدی
#رمان #داستان #داستان_کوتاه #داستانک #گاهنوشتهها
——————
📝 گاه نوشته های من را 👈 دنبال کنید 🌹