eitaa logo
روابط عمومی پلیس
5.7هزار دنبال‌کننده
55.3هزار عکس
15.6هزار ویدیو
202 فایل
لینک کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
📸 هم اکنون آغاز مراسم تشییع پیکر مطهر شهید والامقام فراجا سرهنگ شهید محمدرضا اسدالهی در مسجد امام حسین علیه السلام بیرجند 🌹روابط عمومی پلیس🌹 🆔@PR_Police
🌹روابط عمومی پلیس🌹 🆔@PR_Police
مقام معظم رهبری(مدظله‌العالی) اگر بنیه‌ی معنوی شما مستحکم باشد، در برخورد با حوادث دوران زندگی، شجاعانه، سربلند و پُرافتخار به پیش خواهید رفت؛ هم افتخار دنیوی پیدا میکنید، هم افتخار معنوی و عزّت الهی پیدا میکنید. بیانات در مراسم جشن تکلیف دانش‌آموزان ۱۳۹۵/۰۹/۲۳ 🌹روابط عمومی پلیس🌹 🆔@PR_Police
✍️ 💠 هیاهوی مردم در گوشم می‌کوبید، در تنگنایی از به خودم می‌پیچیدم و تنها نگاه نگران سعد را می‌دیدم و دیگر نمی‌شنیدم چه می‌گوید. بازوی دیگرم را گرفته و می‌خواست در میان جمعیتی که به هر سو می‌دویدند جنازه‌ام را از زمین بلند کند و دیگر نفسی برای ناله نمانده بود که روی دستش از حال رفتم. از شدت ضعف و ترس و خونریزی با حالت تهوع به هوش آمدم و هنوز چشمانم را باز نکرده، زخم شانه‌ام از درد نعره کشید. کنار دیواری سیاه و سنگی روی فرشی قرمز و قدیمی افتاده بودم، زخم شانه‌ام پانسمان شده و به دستم سِرُم وصل بود. 💠 بدنم سُست و سنگین به زمین چسبیده و نگاه بی‌حالم تنها سقف بلند بالای سرم را می‌دید که گرمای انگشتانش را روی گونه‌ام حس کردم و لحن گرم‌ترش را شنیدم :«نازنین!» درد از روی شانه تا گردنم می‌کشید، به‌سختی سرم را چرخاندم و دیدم کنارم روی زمین کز کرده است. به فاصله چند متر دورمان پرده‌ای کشیده شده و در این خلوت فقط من و او بودیم. 💠 صدای مردانی را از پشت پرده می‌شنیدم و نمی‌فهمیدم کجا هستم که با نگاهم مات چشمان سعد شدم و پس از سیلی سنگینش باور نمی‌کردم حالا به حالم گریه کند. ردّ روی پیراهن سفیدش مانده و سفیدی چشمانش هم از گریه به سرخی می‌زد. می‌دید رنگم چطور پریده و با یک دست دلش آرام نمی‌شد که با هر دو دستش صورتم را می‌کرد و زیر لب می‌گفت :«منو ببخش نازنین! من نباید تو رو با خودم می‌کشوندم اینجا!» 💠 او با همان لهجه عربی به نرمی صحبت می‌کرد و قیل و قال مردانی که پشت پرده به فریاد می‌زدند، سرم را پُر کرده بود که با نفس‌هایی بریده پرسیدم :«اینجا کجاس؟» با آستینش اشکش را پاک کرد و انگار خجالت می‌کشید پاسخم را بدهد که نگاهش مقابل چشمانم زانو زد و زیر لب زمزمه کرد :«مجبور شدم بیارمت اینجا.» 💠 صدای امام جماعت را شنیدم و فهمیدم آخر کار خودش را کرده و مرا به عُمری آورده است و باورم نمی‌شد حتی به جراحتم رحمی نکرده باشد که قلب نگاهم شکست و او عاشقانه التماسم کرد :«نازنین باور کن نمی‌تونستم ببرمت بیمارستان، ممکن بود شناسایی بشی و دستگیرت کنن!» سپس با یک دست پرده اشک را از نگاهش کنار زد تا صورتم را بهتر ببیند و با مهربانی دلداری‌ام داد :«اینجام دست کمی از بیمارستان نداره! برا اینکه مجروحین رو نبرن بیمارستان، این قسمت مسجد رو بیمارستان کردن، دکتر و همه امکاناتی هم اوردن!» 💠 و نمی‌فهمید با هر کلمه حالم را بدتر می‌کند که لبخندی نمکین نشانم داد و مثل روزهای خوشی‌مان شیطنت کرد بلکه دلم را به دست آورد :«تو که می‌دونی من تو عمرم یه رکعت نخوندم! ولی این مسجد فرق می‌کنه، این مسجد نقطه شروع مبارزه مردم بوده و الان نماد مخالفت با شده!» و او با دروغ مرا به این کشانده بود که به جای خنده، چشمانم را از درد در هم کشیدم و مظلومانه ناله زدم :«تو که می‌دونستی اینجا چه خبره، چرا اومدی؟» با همه عاشقی از پرسش بی‌پاسخم کلافه شد که گرمای دستانش را از صورتم پس گرفت و با حالتی حق به جانب بهانه آورد :«هسته اولیه انقلاب تو تشکیل شده، باید خودمون رو می‌رسوندیم اینجا!» 💠 و من از اخبار بی‌خبر نبودم و می‌دیدم درعا با آمادگی کامل به سمت جنگ می‌رود که با همه خونریزی و حال خرابم، با صدایی که به سختی شنیده می‌شد، بازخواستش کردم :«این چند ماه همه شهرهای تظاهرات بود! چرا بین اینهمه شهر، منو کشوندی وسط میدون جنگ درعا؟» حالت تهوع طوری به سینه‌ام چنگ انداخت که حرفم نیمه ماند و او رنگ مرگ را در صورتم می‌دید که از جا پرید و اگر او نبود از تنهایی جان می‌دادم که به التماس افتادم :«کجا میری سعد؟» 💠 کاسه صبرم از تحمل اینهمه در نصفه روز تَرک خورده و بی‌اختیار اشک از چشمانم چکید و همین گریه بیشتر آتشش می‌زد که به سمت پرده رفت و یک جمله گفت :«میرم یه چیزی برات بگیرم بخوری!» و دیگر منتظر پاسخم نماند و اگر اشتباه نکنم از شرّ تماشای اینهمه شکستگی‌ام فرار کرد. تازه عروسی که گلوله خورده و هزاران کیلومتر دورتر از وطنش در غربتِ مسجدی رها شده، مبارزه‌ای که نمی‌دانستم کجای آن هستم و قدرتی که پرده را کنار زد و بی‌اجازه داخل شد. 💠 از دیدن صورت سیاهش در این بی‌کسی قلبم از جا کنده شد و او از خانه تا اینجا تعقیبم کرده بود تا کار این را یکسره کند که بالای سرم خیمه زد، با دستش دهانم را محکم گرفت تا جیغم در گلو گم شود و زیر گوشم خرناس کشید :«برای کی جاسوسی می‌کنی ؟»... 🌹روابط عمومی پلیس🌹 🆔@PR_Police
19.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴رهایی گروگان گلستانی پس از ۷۵ روز/ غوغای مردم در تقدیر از پلیس استان گلستان/تجمع صدها نفر در تقدیر از اشراف اطلاعاتی و عملیاتی پلیس 🔸سردار سعید دادگر فرمانده انتظامی گلستان گفت : 🔺آدم ربایان که چهار فرد جوان هستند ششم اسفند پارسال با انگیزه دریافت 5 میلیارد تومان پول نقد از خانواده گروگان او را ربودند. 🔺وی افزود: از لحظه دریافت گزارش مفقودی و گروگانگیری و با اشراف اطلاعاتی مشخص شد که متهمان فرد گروگان را در استان دیگری زندانی کرده اند. 🔺 فرمانده انتظامی گلستان گفت: سرانجام با تلاش بی وقفه پلیس محل نگهداری فرد ربوده شده در زیرزمینی در حاشیه شهرستان شهریار شناسایی و در عملیاتی غافلگیرکننده فرد گروگان آزاد و گروگانگیران دستگیر شدند. سردار دادگر خاطرنشان کرد: مردم و خانواده فرد آزاد شده از اقدام پلیس استان بشدت شادمان بوده و از فرزندان خود در مجموعه انتظامی تقدیر کردند. ✅گفتنی است شب گذشته و در استقبال از فرد رها شده از دست گروگانگیران، صدها نفر از اهالی گرگان و روستای محل سکونت وی غوغایی به پا کرده و ضمن ابراز شادمانی از عوامل انتظامی و سردار دادگر، فرمانده انتظامی استان گلستان تقدیر کردند. ✅همچنین مقامات و مسوولان استانی و محلی نیز ابراز رضایت و خوشحالی خود و شهروندان را از اشراف اطلاعاتی و عملیاتی پلیس در شناسایی و دستگیری متهمان و آزادی فرد ربوده شده به فرمانده انتظامی استان گلستان منعکس کردند. 🌹روابط عمومی پلیس🌹 🆔@PR_Police
11.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رهایی گروگان گلستانی پس از ۷۵ روز/ غوغای مردم در تقدیر از پلیس استان گلستان 🌹روابط عمومی پلیس🌹 🆔@PR_Police
5.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اعزام دومین کاروان زیارتی کربلایی اولی های فرماندهی انتظامی استان قم شنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ 🌹روابط عمومی پلیس🌹 🆔@PR_Police
51.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸 پادکست 🍃 🌸سخنان سرتیپ دوم پاسدار محمد بهرامی 🌸معاون تبلیغات و روابط عمومی ساعس فراجا ✨توجه به قرآن و سواد قرآنی،اهمیت قرآن در فراجا 🌹روابط عمومی پلیس🌹 🆔@PR_Police
♦️‏تیر خانم رستمیان به هدف نشست! هم مدال نقره را دشت کرد و هم باعث زخمی شدن آن‌هایی شد که چشم دیدن موفقیت‌های دختران وطن را ندارند! زیر سایه پرچم سه رنگ بدرخشید، دخترانِ ایران! ⁦🇮🇷 🌹روابط عمومی پلیس🌹 🆔@PR_Police
ادب یعنی: به همسرت امنیت، به فرزندنت محبت، به پدر و مادرت خدمت و به دوستانت شادی را هدیه کنی. برای خداوند، بنده ای خوب   و برای جامعه نعمت باشی. هر کجا و هر که هستی.🌺 🌹سلام صبح بخیروحال دلتون خوب خوب خوب   ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌ 🌹روابط عمومی پلیس🌹 🆔@PR_Police
📣 جسد یک سرهنگ جانباز نیروی انتظامی برای فعالیت‌های علمی به دانشکده پزشکی یزد اهدا شد سرپرست دانشگاه علوم پزشکی شهید صدوقی یزد: 🔸️برای نخستین بار در این استان پیکر مرحوم محمود حبیبی‌نیا سرهنگ بازنشسته نیروی انتظامی و جانباز دوران دفاع مقدس در راستای ترویج علم به بخش کالبدشناسی و تشریح دانشکده پزشکی این دانشگاه اهدا شده است. 🔸️مرحوم محمود حبیبی‌نیا در وصیت خود خواستار اهداء جسدش برای کمک به آموزش، پژوهش و پیشرفت علم پزشکی به بخش کالبد شناسی و تشریح دانشکده پزشکی این دانشگاه شده بود. 🔸️این جانبار سرافراز و سرهنگ بازنشسته ساکن یزد در سن ۹۱ سالگی دارفانی را وداع گفت و طبق وصیت قبلی و با موافقت همسر و فرزندان وی، پیکر آن مرحوم به دانشکده پزشکی یزد اهداء شد.