eitaa logo
روابط عمومی پلیس
5.8هزار دنبال‌کننده
55.4هزار عکس
15.6هزار ویدیو
202 فایل
لینک کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️ فرمانده سپاه قدس: امروز جبهه مقاومت، قوی‌تر و موفق‌تر از همیشه است https://eitaa.com/PR_Police
🔹فضای مجازی،فضای آشوب دل هاست 🔹اینجا ذهن ها برای انفجار آماده است 🔹اینجا دل ها برای خارج شدن ازمسیر تقوا با وسوسه شیطان سبقت میگیرند! اینجا عرصه نبرد است نبرد با نفس و نبرد با دشمن.. https://eitaa.com/PR_Police
11.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️اظهارات قابل تامل خسرو معتضد، کارشناس تاریخ: 💧در زمان رضا شاه آب‌های آشامیدنی مردم با فاضلاب قاطی بود! # وجوب جهاد تبیین https://eitaa.com/PR_Police
7.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 این چه منطق غلطی است؟ ✳️ ایرانی بمانیم 🔰 نباید از فرهنگ، آداب و رسوم و رفتار غلط تقلید کرد https://eitaa.com/PR_Police
🌹خاطره رهبر معظم انقلاب از موشکباران دزفول 🔰بعد از آنى که در شهر دزفول مردم بى‌پناه و بى‌دفاع مورد تجاوز سلاحهاى دورزن مزدوران عراقى قرار گرفتند که ما همان شب اتفاقا در دزفول بودیم، من صبح وارد شهر شدم و در خیابانها حرکت مى‌کردم، شب را در پایگاه نیروى هوایى گذراندیم که خارج شهر است، روز گفتم بروم ببینم با این حادثه‌ى فاجعه‌آمیزى که در این شهر رخ داده است و شاید بیش از صد نفر زن و مرد و کودک بى‌گناه و بى‌دفاع نیمه‌ شب کشته شدند، بروم ببینیم روحیه‌ مردم چگونه است. در این شهر نشانه‌اى از حیات ایمانى و عزم و تصمیم به چشم مى‌خورد. در مقابل عظمت و شجاعت این مردم – چه زنشان و چه مردشان و چه جوانشان و چه پیرشان – انسان مبهوت مى‌ماند. رژیم مزدور عراق براى این‌که دزفول را تخلیه بکند از مردم و نیروهاى انقلابى را از آن‌جا خارج کند دست به این توطئه‌ رذالت‌آمیز و پست زده است، مردم شهر را هدف موشکهاى دورزن قرار مى‌دهد … اما مردم مثل این‌که هیچ اتفاقى در شب گذشته در شهرشان نیفتاده است. البته جوانهاى پرشور شعار مى‌دادند مى‌گفتند به ما سلاح بدهید تا ما برویم انتقام بگیریم. من براى مردم صحبت کردم عصر همان روزى که شبش آن حادثه اتفاق افتاده بود هزاران نفر جمعیت، با شور، با هیجان، در مسجد جامع شهر دزفول جمع شدند، من سپاس و شکرانه‌ خودم را از این همه شجاعت به عنوان یک انسانى که علاقه‌مند به شجاعت است، علاقه‌مند به ایمان است، علاقه‌مند به مردم فداکار است، به آن مردم فداکار عرض کردم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
5.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📍جریان شیرازی به دنبال تسویه حساب با مداحان انقلابی است، نقدی هم باشد، ما باید بکنیم، نه شما که در مراسمات‌تان معلوم نیست چه خبر است! شما که به اسم عیدالزهرا و رفع القلم که هیچ سندی ندارد، رقص و شوخی های مبتذل جنسی را هم در مراسمات خود عادی سازی کردید از ابتذال صحبت نکنید، شما مجسمه ابتذال هستید، مشخصا مشکل شما با امثال حسین طاهری به خاطر انقلابی بودنش است. 📍 جریان شیرازی همه را به خط کرده تا را به خاطر مواضعش بزنند، ما در جبهه انقلاب مراقب باشیم که در پازل آنها بازی نکنیم. 🔻 قطعا هیچکس از انتقاد مصون نیست و همه باید مراقبت کنند ولی باید برای نسل جدید هم فکری کرد، امروز در میان این همه محصولات دشمن با سبک های قدیمی نمیشه جواب گرفت، یه زمان هم به سید جواد ذاکر حمله میشد، او هم اشکالاتی داشت ولی جوانی بود که انقلاب و رهبری را دوست داشت و هزاران جوان را از پای گناه به سفره امام حسین وصل کرد و این مسئله مهمی است و امروز همه این مداحان مدیون زحمات سیدجواد هستند، امروز هم باید فکری کرد و با یک کار اشتباه نیروهای خودمان را تخریب نکنیم، اصل کار درست بود ولی چون این کارها جدید است و الگوی قبلی ندارد، اشتباه عادی است. 🔻 به جای تخریب باید به این جوان انقلابی مشاوره داد تا در کارهای بعدی با مدیریت بهتری برنامه ها اجرا شود. یاعلی..‌
🔺اگر‌ می خواهیم نذری‌کنیم، فقط‌ گناه‌ نکنیم! ❌ مثلا نذر کنیم یڪ‌ روز گناه‌ نمی‌کنم ❇️ هدیه‌ به آقا صاحب‌ الزمان 'عج' از طرف‌ خودم! 🔶 یعنی‌ از طرفِ‌ خودمان‌ عملی‌ را برای‌ سلامتی و تعجیل‌ در فرجِ‌ آقا‌ امام‌ زمان 'عج' انجام‌ می دهیم ڪه‌ یکی‌ از محبوبترین‌ کارها‌ برای‌ آقا است. 🌹روابط عمومی پلیس🌹 🆔@PR_Police
✍️ 💠 از حیاط خانه که خارج شدیم، مصطفی با همان لحن محکم شروع کرد :«ببخشید زود بیدارتون کردم، اکثر راه‌های منتهی به شهر داره بسته میشه، باید تا هوا روشن نشده بزنیم بیرون!» از طنین ترسناک کلماتش دوباره جام در جانم پیمانه شد و سعد انگار نمی‌شنید مصطفی چه می‌گوید که در حال و هوای خودش زیر گوشم زمزمه کرد :«نازنین! هر کاری کردم بهم اعتماد کن!» 💠 مات چشمانش شده و می‌دیدم دوباره از نگاهش می‌بارد که مصطفی از آیینه نگاهی به سعد کرد و با صدایی گرفته ادامه داد :«دیشب از بیمارستان یه بسته آنتی‌بیوتیک گرفتم که تا همراه‌تون باشه.» و همزمان از جیب پیراهن کِرِم رنگش یک بسته کپسول درآورد و به سمت عقب گرفت. سعد با اکراه بسته را از دستش کشید و او همچنان نگران ما بود که برادرانه توضیح داد :«اگه بتونیم از شهر خارج بشیم، یک ساعت دیگه می‌رسیم . تلفنی چک کردم برا بعد از ظهر پرواز تهران جا داره.» و شاید هنوز نقش اشک‌هایم به دلش مانده بود و می‌خواست خیالم را تخت کند که لحنش مهربان‌تر شد :«من تو فرودگاه می‌مونم تا شما سوار هواپیما بشید، به امید همه چی به خیر می‌گذره!» 💠 زیر نگاه سرد و ساکت سعد، پوزخندی پیدا بود و او می‌خواست در این لحظات آخر برای دردهای مانده بر دلم مرهمی باشد که با لحنی دلنشین ادامه داد :«خواهرم، ما هم مثل شوهرت هستیم. ظلمی که تو این شهر به شما شد، ربطی به نداشت! این حتی ما سُنی‌ها رو هم قبول ندارن...» و سعد دوست نداشت مصطفی با من هم‌کلام شود که با دستش سرم را روی شانه‌اش نشاند و میان حرف مصطفی زهر پاشید :«زنم سرش درد می‌کنه، می‌خواد بخوابه!» از آیینه دیدم نگاهش شکست که مرا نجات داده بود، چشم بر جرم سعد بسته بود، می‌خواست ما را تا لحظه آخر همراهی کند و با اینهمه محبت، سعد از صدایش تنفر می‌بارید. او ساکت شد و سعد روی پلک‌هایم دست کشید تا چشمانم را ببندم و من از حرارت انگشتانش حس خوشی نداشتم که دوباره دلم لرزید. 💠 چشمانم بسته و هول خروج از شهر به دلم مانده بود که با صدایی آهسته پرسیدم :«الان کجاییم سعد؟» دستم را میان هر دو دستش گرفت و با مهربانی پاسخ داد :«تو جاده‌ایم عزیزم، تو بخواب. رسیدیم دمشق بیدارت می‌کنم!» خسته بودم، دلم می‌خواست بخوابم و چشمانم روی نرمی شانه‌اش گرم می‌شد که حس کردم کنارم به خودش می‌پیچد. تا سرم را بلند کردم، روی قفسه سینه مچاله شد و می‌دیدم با انگشتانش صندلی ماشین را چنگ می‌زند که دلواپس حالش صدایش زدم. 💠 مصطفی از آیینه متوجه حال خراب سعد شده بود و او در جوابم فقط از درد ناله می‌زد، دستش را به صندلی ماشین می‌کوبید و دیگر طاقتش تمام شده بود که فریاد زد :«نازنین به دادم برس!» تمام بدنم از می‌لرزید و نمی‌دانستم چه بلایی سر عزیزدلم آمده است که مصطفی ماشین را به سرعت نگه داشت و از پشت فرمان پیاده شد. بلافاصله در را از سمت سعد باز کرد، تلاش می‌کرد تکیه سعد را دوباره به صندلی بدهد و مضطرب از من پرسید :«بیماری قلبی داره؟» 💠 زبانم از دلشوره به لکنت افتاده و حس می‌کردم سعد در حال جان دادن است که با گریه به مصطفی التماس می‌کردم :«تورو خدا یه کاری کنید!» و هنوز کلامم به آخر نرسیده، سعد دستش را با قدرت در سینه مصطفی فرو برد، ناله مصطفی در سینه‌اش شکست و ردّ را دیدم که روی صندلی خاکستری ماشین پاشید. هنوز یک دستش به دست سعد مانده بود، دست دیگرش روی قفسه سینه از خون پُر شده و سعد آنچنان با لگد به سینه کوبید که روی زمین افتاد و سعد از ماشین پایین پرید. 💠 چاقوی خونی را کنار مصطفی روی زمین انداخت، درِ ماشین را به هم کوبید و نمی‌دید من از نفسم بند آمده است که به سمت فرمان دوید. زبان خشکم به دهانم چسبیده و آنچه می‌دیدم باورم نمی‌شد که مقابل چشمانم مصطفی در خون دست و پا می‌زد و من برای نجاتش فقط جیغ می‌زدم. سعد ماشین را روشن کرد و انگار نه انگار آدم کشته بود که به سرعت گاز داد و من ضجه زدم :«چیکار کردی حیوون؟ نگه دار من می‌خوام پیاده شم!» و از دلش فرار کرده بود که از پشت فرمان به سمتم چرخید و طوری بر دهانم سیلی زد که سرم از پشت به صندلی کوبیده شد، جراحت شانه‌ام از درد آتش گرفت و او دیوانه‌وار نعره کشید :«تو نمی‌فهمی این بی‌پدر می‌خواست ما رو تحویل نیروهای امنیتی بده؟!»...
39.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ شهدا توسط خانم فاطمه کردلو از فرزندان کارکنان انتظامی استان زنجان تهیه شده