eitaa logo
روابط عمومی پلیس
5.6هزار دنبال‌کننده
49.6هزار عکس
14.6هزار ویدیو
199 فایل
لینک کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
سالها می‌گذرد حادثه‌ها می‌آید‏ ‏‏انتظار فرج از نیمه خرداد کشم‏ 🖋...او کاری کرد که بماند...
کاروان سایه خورشید به ستاد انتظامی استان ایلام رسید در آستانه دهه کرامت و میلاد پر برکت امام رضا (ع)، خادمان حرم مطهر ثامن الحجج (ع) با پرچم متبرک رضوی و استقبال گرم سردار" جمال سلمانی " فرمانده انتظامی استان ، حجت الاسلام "محمد حسن شعبانعلی "ریاست محترم عقیدتی سیاسی فرماندهی انتظامی استان، معاونان و دیگر کارکنان انتظامی، در ستاد این فرماندهی حضور یافتند. به گزارش روابط عمومی عقیدتی سیاسی فرماندهی انتظامی استان ایلام ، صبح امروز با ورود خادمان حرم مطهر ثامن الحجج(ع) با پرچم متبرک رضوی، فضای ستاد فرماندهی انتظامی استان ایلام ، از عطر دل انگیز و یاد دلربای حضرت علی ابن موسی الرضا(ع) آکنده و دل های آسمانی کارکنان پلیس ایلام ، روانه بارگاه ملکوتی امام هشتم شیعیان جهان شد. 🌹🌹🌹روابط عمومی عقیدتی سیاسی فرماندهی انتظامی استان ایلام 🌹🌹🌹
🔶حجاب لباس فعالیت اجتماعی حجاب، به هیچ وجه مزاحم فعالیتهای سیاسی و علمی و اجتماعی نیست؛ شاید هنوز عده ای تعجب کنند که خانمی در سطح بالای علمی در هر رشته ای وجود داشته باشدکه خودش را با تعالیم اسلامی و از جمله مساله حجاب منطبق کند. 🔸مقام معظم رهبری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍️امر به معروف و نهی از منکر خادم حرم حضرت معصومه سلام الله علیها 🔵قبل از انقلاب يكى از خدّام حرم حضرت معصومه بنام آقاى عبدى مشاهده مى ‏كند كه: خانمى دركنار قبر حضرت نشسته است؛ ولى مواظب حجاب خود نيست. جلو مى ‏رود و مى‏گويد: خواهر! حجابت را رعايت كن! اينجا حرم حضرت معصومه است و حرمت دارد. زن اخم كرد، نزد شوهرش كه سرهنگ نظامى بود، مى ‏رود. مرد پس از مشاهده حال زنش، با غرور نظامى به سوى آقاى عبدى آمد. و مى ‏پرسد: تو چه كاره‏ اى كه به خانمم دستور پوشاندن سر و صورت را مى ‏دهى، به تو چه ربطى دارد؟ مگر تو فضولى؟ آنگاه دستش را بالا برد و سيلى محكمى به صورت خادم نواخت. اشك در چشمان او حلقه زد و بدون اينكه با كسى حرف بزند به سوى ضريح رفت و خطاب به حضرت معصومه عرض كرد: بى ‏بى! من به احترام حرم شما امر به معروف كردم و سيلى خوردم! آنگاه بغض گلويش تركيد و با صداى بلند شروع به گريه كردن نمود در همين لحظات، ناگهان فرياد گوش خراشى شنيده شد. عقربى پاى زن سرهنگ را نيش زده بود. سرهنگ عقرب را زير چكمه‏ هايش له كرد، و سراسيمه به اين سو و آن سو مى‏ دويد و از مردم كمك مى‏ خواست. خادم سيلى خورده به همراه يكى ديگر ازخادمين حرم، بيرون دويدند؛ درشكه‏ اى را گرفتند و داخل صحن آورده زن را سوار درشكه كردند. سرهنگ هم گريه كنان به طرف بيمارستان فاطمى رفتند. دكترها پس از ديدن پاى سياه شده زن، گفتند: ، اگر سمّ به بقيه قسمت‏هاى بدن سرايت كرده باشد مرگش حتمى است. پزشكان مشغول معالجه شدند و سرهنگ به طرف حرم حضرت معصومه عليهاالسلام آمد و كنار ضريح رفت و به حال گريه و زارى گفت: بى ‏بى! معذرت مى ‏خواهم، نفهميدم، غلط كردم، زنم مرا تحريك كرد. فرداى آن روز، زن در حالى كه بهبودى نسبى يافته بود، با پاى باندپيچى شده به حرم آمد. از حضرت معصومه پوزش طلبيد و سراغ خادم رفت و از او معذرت خواست. وقتى قرار شد، به شهر خودشان تهران بروند، سرهنگ، آدرس خادم را گرفت. بعد از آن هر ماه پانزده تومان به آدرس خادم مى‏ فرستاد. https://eitaa.com/PR_Police
🔆متن شبهه : چرا علیه السلام ، ولایت عهدی مامون رو پذیرفت؟ ایا این پذیرفتن به معنای تایید مامون نبود؟ 🔆 پاسخ شبهه: در کتاب سیره پیشوایان چنین امده است: به نظر می رسد عوامل زیر در پذیرش ولایت عهدی تأثیر داشت: 1️⃣ امام رضا هنگامی ولایت عهدى مأمون را پذیرفت كه دید اگر امتناع ورزد، نه تنها جان خویش را به رایگان از دست می دهدکه جان شیعیان را نیز در خطر می اندازد از این رو امام بر خود لازم دید كه جان خویش و شیعیان و هواخواهان را از گزندها برهاند، زیرا امت اسلامى به وجود آنان و آگاهى بخشیدنشان نیازدارد . اینان بایستى باقى مى ماندند تا براى مردم چراغ راه و و مقتدا در حل مشكلات و هجوم شبهه ها باشند. آرى ، مردم به وجود امام ویارانش نیاز بسیار داشتند، چه ، در آن زمان موج فكرى و فرهنگى بیگانه بر همه جا چیره شده و در قالب بحث هاى فلسفى و تردید نسبت به مبادى شناسى ، كفر و الحاد را به ارمغان مى آورد؛ از این رو بر امام لازم بود كه بماند و مسئولیت خویش را در نجات امت به انجام برساند و دیدیم كه امام نیز با وجود كوتاه بودن دوران زندگیش پس از ولایت عهدى چگونه عملاً وارد این كار زار شد. حال اگر او با رد قاطع و همیشگى ولایت عهدى ، هم خود و هم پیروانش را به دست نابودى مى سپرد، این فداكارى معلوم نیست همچون شهادت حیات بخش و گره گشاى سید شهیدان گرهى از كار بسته امت مى گشود. 2️⃣ علاوه بر این ، نیل به مقام ولایت عهدى اعتراف ضمنى از سوى عباسیان به شمار مى رفت دائر بر این مطلب كه علویان نیز در حكومت سهم شایسته اى دارند. 3️⃣ دیگر از دلائل قبول ولایت عهدى از سوى امام آن بود كه مردم خاندان صلوات الله علیه را در صحنه سیاست حاضر بیابند و به دست فراموشیشان نسپارند، و نیز گمان نكنند كه آنان همان گونه كه شایع شده بود فقط علما و فقهایى هستند كه در عمل هرگز به كار ملت نمى آیند. شاید امام نیز در پاسخى كه به سوال ابن عرفه داد، نظر به همین مطلب داشت . ابن عرفه از حضرت پرسید: اى فرزند ، به چه انگیزه اى وارد ماجراى ولایت عهدى شدى ؟ امام پاسخ داد: به همان انگیزه اى كه جدم علیه السلام را وادار به ورود در شورا نمود. 📚بحار الانوار،ج49 ص140 4️⃣ گذشته از همه اینها، امام در ایام ولایت عهدى خویش چهره واقعى مأ مون را به همه شناساند. همان گونه كه حوادث بعدى نشان داد، امام مى دانست كه هرگز از دسیسه هاى مامون و دار و دسته اش در امان نخواهد بود و گذشته از مقام ، جانش نیز از آسیب آنان محفوظ نخواهد ماند. امام بخوبى درک مى كرد كه مامون به هر وسیله اى كه شده در مقام نابودى وى جسمى یا معنوى ـ برخواهد آمد. امام رضا به صورتهاى گوناگونى براى خنثى كردن توطئه هاى مامون موضع گرفت كه مامون آنها را قبلاً به حساب نیاورده بود. اینک به دو مورد از موضع گیری های حضرت اشاره می کنیم: 1- امام تا وقتى كه در مدینه بود از پذیرفتن پیشنهاد مامون خود دارى كرد و آن قدر سرسختى نشان داد تا بر همگان معلوم بدارد كه مامون به هیچ قیمتى از او دست بردار نمى باشد. حتى برخى از متون تاریخى به این نكته اشاره كرده اند كه دعوت امام از مدینه به مرو با اختیار خود او صورت نگرفت و اجبار محض بود. اتخاذ چنین موضع سرسختانه اى براى آن بود كه دیگران بدانند كه امام دستخوش نیرنگ مامون قرار نمى گیرد و بخوبى به توطئه و هدف هاى پنهانیش آگاهى دارد. با این شیوه امام توانسته بود مردم را از ا هداف شوم حکو مت آ گاه سازد. 2- به رغم آنكه مامون از امام خواسته بود كه از خانواده‌ اش هركه را كه مى خواهد همراه خویش به مرو بیاورد، ولى امام با خود هیچ كس حتى فرزندش جواد را هم نیاورد، در حالى كه آن سفر و ماموریت بسی بزرگ و طولانى بود كه مى بایست امام طبق گفته مامون رهبرى امت اسلامى را به دست بگیرد. 📚سیره پیشوایان،مهدی پیشوایی،ص515 https://eitaa.com/PR_Police
💢 دبیرستانی بودم و مادرشون اومده بود خونمون برا تعیین روز خواستگاری تازه امتحانا رو داده بودیم و یه سفر مشهد گذاشته بودن تو دبیرستان ولی پدرم نگذاشته بود تنها یعنی بدون خانواده وبا مدرسه برم مشهد ولی یهو نظرش عوض شد. 🔹 مادرم به مدرسه تماس گرفت وگفتند مهلت تمام شده و جایی نیست برای ثبت نام ولی من تو دلم با امام رضا قرار گذاشته بودم که بیام پیشش بعد جواب مادر ایشون رو بدیم وبا خانوادشون بیان خواستگاری و... 🔹شاید باورتون نشه ولی مدرسه گفتن طلبیده امام رضا عجب طلبیدنی دقیقه ۹۰ یه جابرام تو اتوبوس واسکان مشهد جور شده بود 😭 🔹 من از امام رضا خواستم که اگر قسمت هم هستیم به هم برسیم زمانی که فرزنداولمون دنیا اومد قرار بود اسمش امیر حسین بزاریم ولی به خواسته پدر شهید اسمش رو رضا گذاشتیم. 🔹 چند سال گذشت س تایی رفتیم امام رضا علیه السلام حلقه ازدواجم رو انداختم تو حرم 😌 به نیت عاقبت به خیری وتضمین زندگیمون . 🔹خود ایشون هم بعد از آموزشی برای سر دوشی گرفتن رفته بودن امام رضا علیه السلام وهمون جا عکس یادگاری گرفته بودن وگفته بودن تو این جمع من شهید میشم 😭 🔹 امروز هم چهارشنبه هست ۱۰ خرداد تولد شهید دشتبانی همسر عزیزم وتولد آقام امام رضا هشتمین امام و ودهمین کشتی نجات.. 🔹راوی همسر شهید 🔹شادی روح شهید حجت الله دشتبان صلوات
📸 💠استاد انصاریان 🔸 از نشانه‌های کامل بودن عقل مسلمان در نگاه حضرت رضا(ع) این است که نیکی اندک دیگران را بسیار شمارد و نیکی بسیار خویش را ناچیز داند. 🌸ویژه ولادت امام رضا(ع)🌸 ►┅═۞﴾📖﴿۞═┅◄ https://eitaa.com/PR_Police
ف.انتظامی.ج.ا.ایران
🌹متبرک شدن کارکنان محترم ستاد فرماندهی انتظامی ج.ا.ا به پرچم گنبد مطهر حضرت امام رضا (ع)🌹 به گزارش روابط عمومی عقیدتی سیاسی ستاد ف.انتظامی.ج.ا.ایران به مناسبت میلاد با سعادت امام رضا (ع) ظهر روز چهارشنبه مورخ 1402/03/10 خادمان حرم مطهر ثامن الحجج علیه السلام به همراه پرچم متبرک بارگاه حرم مطهر امام رضا"علیه السلام" درستاد فرماندهی انتظامی جمهوری اسلامی ایران مورد استقبال مسئولین و کارکنان قرار گرفتند و کارکنان حاضر به زیارت بیرق و پرچم حرم مطهر اقدام و تبرک جستند. https://eitaa.com/Mesbahalhodaaa
امام بزرگوارروج جمهوری اسلامی است
💢دیدار فرمانده کل انتظامی کشور با خانواده شهید "سعید ربیعی" 🔻فرمانده انتظامی کل کشور با حضور در شهرستان کارون با خانواده شهید والامقام سعید ربیعی دیدار کرد. گفتنی است شهید انتظامی "سعید ربیعی" روز شنبه ( 16 اردیبهشت ماه 1402) در درگیری مسلحانه با قاتل فراری در شهرستان اهواز به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
حجت الاسلام ادیانی نماینده ولی فقیه در فراجا : ریاضت و عبادت برای پلیس همان تلاش شبانه روزی و مجاهدت برای تامین امنیت و آرامش مردم است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📸اعزام کارکنان فرماندهی انتظامی استان اردبیل به همراه خانواده به دومین دوره تربیت وتعالی درکربلای معلی
برپایی موکب پذیرایی از کارکنان خدوم انتظامی استان کرمان در محل ورودی ستاد انتظامی استان به مناسبت ولادت امام رئوف حضرت علی بن موسی الرضا (ع)
33.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 / حضور کاروان خدام و پرچم گنبد آستان قدس رضوی در جمع سبزپوشان فرماندهی انتظامی استان خراسان جنوبی
📌متبرک شدن ستاد انتظامی استان سیستان و بلوچستان به پرچم مطهر حرم امام رضا (ع) 🔺 همزمان با فرارسیدن سالروز ولادت امام رئوف علی ابن موسی الرضا علیه السلام طی مراسمی با حضور خادمان حرم مطهر ثامن الحجج (ع) ستاد فرماندهی انتظامی استان به پرچم مطهر این حرم متبرک شد (ع) و ب
🔴ماجرای نمازخانه اهل‌سنت در پونک چیست؟ 🔺ساختمانی که وثیقه‌ عبدالحمید شده است! ♦️عبدالحمید اسماعیل‌زهی مدتی است در خطبه‌های نمازجمعه مسجد مکی، درباره ماجرای نمازخانه‌ای متعلق به اهل‌سنت در محله پونک تهران درحال شایعه‌پراکنی است. ♦️مجتمعی که طبقه تحتانی آن تبدیل به نمازخانه اهل‌سنت شده بود اما اکنون برگزاری نماز در این مکان با مشکلاتی مواجه شده است. ♦️طبق پیگیری‌های خبرنگار تسنیم، این ساختمان ۱۴ واحد بوده که ۴ واحد همکف آن برای اقامه نماز و ایجاد نمازخانه تخریب شده بود؛ شرکتی متعلق به مولوی عبدالحمید و حافظ اسماعیل ملازهی، قراردادی تجاری به مبلغ ۶۰ میلیارد با یک مجموعه منعقد کرده بودند که ۷ واحد آن براساس این قرارداد وثیقه گذاشته بود و اکنون به‌دلیل عدم انجام تعهد، به مالکیت مجموعه‌ طرف قرارداد درآمده است. همچنین جریمه این قرارداد بیش از ۱۰۰ میلیارد بوده است که آن هم باید پرداخت شود.
✍️ 💠 حتی روزی که به بهای وصال سعد ترک‌شان می‌کردم، در آخرین لحظات خروج از خانه مادرم دستم را گرفت و به پایم التماس می‌کرد که "تو هدیه ، نرو!" و من هویتم را پیش از سعد از دست داده و خانواده را هم فدای کردم که به همه چیزم پشت پا زدم و رفتم. حالا در این دیگر هیچ چیز برایم نمانده بود که همین نام زینب آتشم می‌زد و سعد بی‌خبر از خاطرم پرخاش کرد :«بس کن نازنین! داری دیوونه‌ام می‌کنی!» و همین پرخاش مثل خنجر در قلبم فرو رفت و دست خودم نبود که دوباره ناله مصطفی در گوشم پیچید و آرزو کردم ای کاش هنوز نفس می‌کشید و باز هم مراقبم بود. 💠 در تاکسی که نشستیم خودش را به سمتم کشید و زیر گوشم نجوا کرد :«می‌خوام ببرمت یه جای خوب که حال و هوات عوض شه! فقط نمی‌خوام با هیچکس حرف بزنی، نمی‌خوام کسی بدونه هستی که دوباره دردسر بشه!» از کنار صورتش نگاهم به تابلوی ماند و دیدم تاکسی به مسیر دیگری می‌رود که دلم لرزید و دوباره از وحشت مقصدی که نمی‌دانستم کجاست، ترسیدم. 💠 چشمان بی‌حالم را به سمتش کشیدم و تا خواستم سوال کنم، انگشت اشاره‌اش را روی دهانم فشار داد و بیشتر تحقیرم کرد :«هیس! اصلاً نمی‌خوام حرف بزنی که بفهمن هستی!» و شاید رمز اشک‌هایم را پای تابلوی زینبیه فهمیده بود که نگاه سردش روی صورتم ماسید و با لحن کثیفش حالم را به هم زد :«تو همه چیت خوبه نازنین، فقط همین ایرانی و بودنت کار رو خراب میکنه!» حس می‌کردم از حرارت بدنش تنم می‌سوزد که خودم را به سمت در کشیدم و دلم می‌خواست از شرّش خلاص شوم که نگاهم به سمت دستگیره رفت و خط نگاهم را دید که مچم را محکم گرفت و تنها یک جمله گفت :«دیوونه من دوسِت دارم!» 💠 از ضبط صوت تاکسی آهنگ تندی پخش می‌شد و او چشمانش از عشقم خمار شده بود که دیوانگی‌اش را به رخم کشید :«نازنین یا پیشم می‌مونی یا می‌کُشمت! تو یا برای منی یا نمی‌ذارم زنده بمونی!» و درِ تاکسی را از داخل قفل کرد تا حتی راه خودکشی را به رویم ببندد. تاکسی دقایقی می‌شد از مسیر زینبیه فاصله گرفته و قلب من هنوز پیش نام زینب جا مانده بود که دلم سمت پرید و بی‌اختیار نیت کردم اگر از دست سعد آزاد شوم، دوباره زینب شوم! 💠 اگر حرف‌های مادرم حقیقت داشت، اگر این‌ها خرافه نبود و این رهایم می‌کرد، دوباره به تمام مؤمن می‌شدم و ظاهراً خبری از اجابت نبود که تاکسی مقابل ویلایی زیبا در محله‌ای سرسبز متوقف شد تا خانه جدید من و سعد باشد. خیابان‌ها و کوچه‌های این شهر همه سبز و اصلاً شبیه نبود و من دیگر نوری به نگاهم برای لذت بردن نمانده بود که مثل پشت سعد کشیده می‌شدم تا مقابل در ویلا رسیدیم. 💠 دیگر از فشار انگشتانش دستم ضعف می‌رفت و حتی رحمی به شانه مجروحم نمی‌کرد که لحظه‌ای دستم را رها کند و می‌خواست همیشه در مشتش باشم. درِ ویلا را که باز کرد به رویم خندید و انگار در دلش آب از آب تکان نخورده بود که شیرین‌زبانی کرد :«به بهشت خوش اومدی عزیزم!» و اینبار دستم را نکشید و با فشار دست هلم داد تا وارد خانه شوم و همچنان برایم زبان می‌ریخت :«اینجا ییلاق حساب میشه! خوش آب و هواترین منطقه !» و من جز فتنه در چشمان شیطانی سعد نمی‌دیدم که به صورتم چشمک زد و با خنده خواهش کرد :«دیگه بخند نازنینم! هر چی بود تموم شد، دیگه نمی‌ذارم آب تو دلت تکون بخوره!» 💠 یاد دیشب افتادم که به صورتم دست می‌کشید و دلداری‌ام می‌داد تا به برگردیم و چه راحت می‌گفت و آدم می‌کشت و حالا مرا اسیر این خانه کرده و به درماندگی‌ام می‌خندید. دیگر خیالش راحت شده بود در این حیاط راه فراری ندارم که دستم را رها کرد و نمی‌فهمید چه زجری می‌کشم که با خنده خبر داد :«به جبران بلایی که تو درعا سرمون اومد، ولید این ویلا رو برامون گرفت!» و ولخرجی‌های ولید مستش کرده بود که دست به کمر مقابلم قدم می‌زد و در برابر چشمان خیسم خیالبافی می‌کرد :«البته این ویلا که مهم نیس! تو آینده سوریه به کمتر از وزارت رضایت نمیدم!» 💠 ردّ خون دیروزم هنوز روی پیراهنش مانده و حالا می‌دیدم خون مصطفی هم به آستینش ریخته و او روی همین می‌خواست سهم مبارزه‌اش را به چنگ آورد که حالم از این مبارزه و انقلاب به هم خورد و او برای اولین بار انتهای قصه را نشانم داد :«فکر کردی برا چی خودمو و تو رو اینجوری آواره کردم؟ اگه تو صبر کنی، تهش به همه چی می‌رسیم!»...