🔰اعزام کاروان زیارتی ازشهرستان دیواندره(استان کردستان)باحضور کارکنان فرماندهی انتظامی وخانواده کارکنان، به حرم مطهر حضرت امام خمینی (ره) در سالروز رحلت آن امام عزیز
#السلام_علیک_یا_روح_الله
#پلیس_ترازانقلاب
#تولیدی_عس_کردستان
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سردار حاجیزاده: «فتاح» قابل انهدام نیست
فرمانده نیروی هوافضای سپاه: موشکی که امروز رونمایی شد، در دنیا کمنظیر است بهنحوی که با رونماییِ آن ایران جزو چهار کشور دارای این فناوری شد.
موشک فتاح بهدلیل فناوری که دارد هیچ ضد موشکی برای آن وجود ندارد درحالی که برای سایر سلاحها مانند تانک، ناو، هواپیما و غیره موشک ضد آن وجود دارد و حتی برای سایر موشکها هم ضدموشکهایی ساخته شده است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سخنان ارزشمند #سید_علی_خمینی نوه گرامی امام راحل در مراسم بزرگداشت حضرت امام(ره): اجازه ندهیم رهبری در بزنگاهها تنها بماند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اولین تصاویر از مراحل پرتاب تا اصابت موشک هایپرسونیک فتاح به هدف.
https://eitaa.com/PR_Police
مشخصات موشک هایپرسونیک ایرانی، موشک فتاح
🌍 #انتشار_حداکثری_با_شماhttps://eitaa.com/PR_Police
✍ این عکس و این سخنرانی رهبر ایران آن هم ۹ ماه بعد از یک جنگ تمام عیار رسانه ای ، دردناک ترین چیزی بود که دشمنان ایران میتوانستند ببینند...
https://eitaa.com/PR_Police
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ مراسم تجلیل از خانوادهی معظم شهداء و اعضای وابسته فراجا با حضور هئیت رئيسه انتظامی استان سیستان و بلوچستان در شهرستان "زابل"
#پلیس_مقتدر
#پلیس_خدمتگزار
#پلیس_قاطع_امنیت_ملی
#عس_سیستان_و_بلوچستان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 چطور بهش اعتماد کردی؟
کیفپولشو دیدم. عکس امام توش بود.
سکانسی از ماجرای نیمروز ۲
#استوری
#روح_الله
#اقتدار_امنیت
#غرب_استان_تهران
اینگونه پای امام خمینی ماندند!
ما تا کجا با امام خامنه ای می مانیم؟!😔
#راهتان_ادامه_دارد
#ترویج_فرهنگ_ایثار_و_شهادت
#پلیس_ترازانقلاب
#تولیدی_عس_خراسان_رضوی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷
🎥 #موشن_گرافیک | ایرانِ بعد از پیروزی انقلاب اسلامی...
https://eitaa.com/PR_Police
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اعزام کارکنان و خانواده های محترم فرماندهی انتظامی استان کرمانشاه به مرقد مطهر حضرت امام خمینی(ره)
#قیام_خونین
#مکتب_امام_روحالله
#پلیس_ترازانقلاب
#تولیدی_عس_کرمانشاه
مدافع حرم شهید محمد حسین عطری
حیا داشتن مرد و زن نمی شناسد؛ چه در رفتار و چه در گفتار. ما نباید فکر کنیم چون مرد هستیم می توانیم از هر گفتاری و یا از هر پوششی استفاده کنیم. از نظر بنده جوان با حیا کسی است که بالاتر مچ دستش را نامحرم نبیند. سفارش من به همسر و دخترم حفظ حجاب برتر است. از همسر بزرگوارم می خواهم که فرزندانم را همچون من مطیع رهبر عزیزمان پرورش دهد؛ زیرا آقا مایه افتخار و مباهات ما مسلمانان و همه ی مظلومان عالم است.
شهید محمد حسین عطری
ولادت : ۱۳۵۵/۵/۸
شهادت : ۱۳۹۲/۳/۱۴
محل شهادت : سوریه
مزار : مسجد سلیمان داراب رشت
#حجاب_بالندگی
#حجاب_و_عفاف
#حجاب_برتر
#حیا
#پلیس_تراز_انقلاب_اسلامی
#تولیدی_عس_انتظامی_گیلان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خود فروخته های غربزده ، حزب الهی ها به فرموده امام باید مملکت را از وجود این ها تصفیه کنند
#نه_به_مغزهای_پوسیده_غربزده
https://eitaa.com/rahehpasandideh
💢 یه روزی زبان دنیا بلدها اعتراض داشتند که چرا موقع مذاکرات سپاه موشک آزمایش میکنه
🔹 اما حالا همین امروز قراره سفارت ایران در عربستان بازگشایی بشه و ریاست جمهوری وسط مراسم رونمایی از موشک هایپرسونیک که میتونه دو دقیقه ای به اسرائیل برسه نشسته
🔹 زبان دنیا یعنی این وقتی اقتدار داشته باشی دنیا مجبوره زبانت رو یاد بگیره
✍️
✍ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_پانزدهم
💠 صورت بزرگ مرد زیر حجم انبوهی از ریش و سبیل خاکستری در هم رفت و به گریههایم #شک کرده بود که با تندی حساب کشید :«چرا گریه میکنی؟ ترسیدی؟»
خشونت خوابیده در صدا و صورت این زندانبان جدید جانم را به لبم رسانده بود و حتی نگاهم از ترس میتپید که سعد مرا به سمت خانه هل داد و دوباره بهانه چید :«نه ابوجعده! چون من میخوام برم، نگرانه!»
💠 بدنم بهقدری میلرزید که از زیر چادر هم پیدا بود و دروغ سعد باورش شده بود که با لحنی بیروح ارشادم کرد :«شوهرت داره عازم #جهاد میشه، تو باید افتخار کنی!»
سپس از مقابل در کنار رفت تا داخل شوم و این خانه برایم بوی #مرگ میداد که به سمت سعد چرخیدم و با لبهایی که از ترس میلرزید، بیصدا التماسش کردم :«توروخدا منو با خودت ببر، من دارم سکته میکنم!»
💠 دستم سُست شده و دیگر نمیتوانستم روی زخمم را بگیرم که روبنده را رها کردم و دوباره خون از گوشه صورتم جاری شد.
نفسهایش به تپش افتاده و در سکوتی ساده نگاهم میکرد، خیال کردم دلش به رحم آمده که هر دو دستش را گرفتم و در گلویم ضجه زدم :«بذار برم، من از این خونه میترسم...» و هنوز نفسم به آخر نرسیده، صدای نکره ابوجعده از پشت سرم بلند شد :«اینطوری گریه میکنی، اگه پای شوهرت برای #جهاد بلنگه، گناهش پای تو نوشته میشه!»
💠 نمیدانست سعد به بوی غنیمت به #ترکیه میرود و دل سعد هم سختتر از سنگ شده بود که به چشمانم خیره ماند و نجوا کرد :«بذارم بری که منو تحویل نیروهای امنیتی بدی؟»
شیشه چشمانم از گریه پر شده و به سختی صورتش را میدیدم، با انگشتان سردم به دستش چنگ زدم تا رهایم نکند و با هقهق گریه قسم خوردم :«بخدا به هیچکس هیچی نمیگم، فقط بذار برم! اصلا هر جا تو بگی باهات میام، فقط منو از اینجا ببر!»
💠 روی نگاهش را پردهای از اشک پوشانده و شاید دلش ذرهای نرم شده بود که دستی #چادرم را از پشت سر کشید و من از ترس جیغ زدم. بهسرعت به سمت در چرخیدم و دیدم زن جوانی در پاشنه درِ خانه، چادرم را گرفته و با اخم توبیخم کرد :«از #خدا و رسولش خجالت نمیکشی انقدر بیتابی میکنی؟»
سعد دستانش را از حلقه دستانم بیرون کشید تا مرا تحویل دهد و به جای او زن دستم را گرفت و با یک تکان به داخل خانه کشید.
💠 راهرویی تاریک و بلند که در انتهایش چراغی روشن بود و هوای گرفته خانه در همان اولین قدم نفسم را خفه کرد. وحشتزده صورتم را به سمت در چرخاندم، سعد با غصه نگاهم میکرد و دیگر فرصتی برای التماس نبود که مقابل چشمانم ابوجعده در را به هم کوبید.
باورم نمیشد سعد به همین راحتی رهایم کرده و تنها در این خانه گرفتار شدم که تنم یخ زد. در حصار دستان زن پر و بال میزدم تا خودم را دوباره به در برسانم و او با قدرت مرا به داخل خانه میکشید و سرسختانه نصیحتم میکرد :«اینهمه زن شوهراشون رو فرستادن #جهاد! باید محکم باشی تا خدا نصرت خودش رو به دست ما رقم بزنه!» و من بیپروا ضجه میزدم تا رهایم کند که نهیب ابوجعده قلبم را پاره کرد :«خفه شو! کی به تو اجازه داده جلو #نامحرم صداتو بلند کنی؟»
💠 با شانههای پهنش روبرویم ایستاده و از دستان درشتش که به هم فشار میداد حس کردم میخواهد کتکم بزند که نفسم در سینه بند آمد و صدایم در گلو خفه شد.
زن دوباره دستم را کشید و با غیظی که گلویش را پُر کرده بود، تحقیرم کرد :«تو که طاقت دوری شوهرت رو نداری، چطوری میخوای #جهاد کنی؟» میان اتاق رسیده بودیم و دستم هنوز در دستش میلرزید که به سمتم چرخید و بیرحمانه تکلیفم را مشخص کرد :«تو نیومدی اینجا که گریه کنی و ما نازت رو بکشیم! تا رسیدن #ارتش_آزاد به داریا، ما باید ریشه #رافضیها رو تو این شهر خشک کنیم!»
💠 اصلاً نمیدید صورتم غرق اشک و #خون شده و از چشمان خیس و سکوت مظلومانهام عصبی شده بود که رو به ابوجعده اعتراض کرد :«این لالِ؟»
ابوجعده سر تا پای لرزانم را تماشا کرد و از چشمانش نجاست میبارید که نگاهش روی صورتم چسبید و به زن جواب داد :«#افغانیه! بلد نیس خیلی #عربی صحبت کنه!» و انگار زیبایی و تنهاییام قلقلکش میداد که به زخم پیشانیام اشاره کرد و بیمقدمه پرسید :«شوهرت همیشه کتکت میزنه؟»
💠 دندانهایم از #ترس به هم میخورد و خیال کرد از سرما لرز کردهام که به همسر جوانش دستور داد :«بسمه! یه لباس براش بیار، خیس شده!» و منتظر بود او تنهایمان بگذرد که قدمی دیگر به سمتم آمد و زیر لب پرسید :«اگه اذیتت میکنه، میخوای #طلاق بگیری؟»...
#ادامه_دارد
#دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_پانزدهم
#تولیدی_عس_زنجان