گزارش تصویری از برگزاری نمایشگاه کشفیات طرح مبارزه با سرقت پلیس البرز
نمایشگاه کشفیات طرح مبارزه با سرقت پلیس استان با حضور سردار "حمید هداوند" فرمانده انتظامی استان البرز برگزار شد.
#پلیس_ترازانقلاب
#تولیدی_عس_البرز
💢رهبر معظم انقلاب:
🔹دو حقیقت، یعنى حقیقت نصب امیرالمومنین بهعنوان امامت بعد از پیغمبر، و مسئلهى پرداختن به حکومت و سیاست و امامت و ادارهى امت بعد از پیغمبر، در مسئلهى غدیر وجود دارد.
#پلیس_مجاهد
#اقتدار_امنیت
#جهاد_تبیین
#پلیس_تراز انقلاب
#تولیدی_عس_مرزبانی گیلان
📸 آیین افتتاحیه بیست و هشتمین دوره مسابقات استانی قرآن کریم کارکنان پایور و وظیفه و پنجمین دوره مسابقات استانی قرآن کریم خانواده های کارکنان فرماندهی انتظامی آذربایجان شرقی
#مسابقات_استانی_قرآنکریم_فراجا
#پلیس_قرآنی
#پلیس_مکتبی
#پلیس_مومن
#تولیدی_عس_آشرقی
#بسماللهالرحمنالرحیم
🌺🍃محبوبیّت، محصول ایمان و عمل شایسته است. هرگاه دیدیم چشمۀ محبوبیّتمان خشک شده، به عقیده یا عملكرد خود شک کنیم.
📖سوره مریم آیه ۹۶
#پلیس_ترازانقلاب
#تولیدی_عس_البرز
حجت الاسلام ادیانی نمایندا ولی فقیه در فراجا : غدیر ، مایه وحدت مسلمانان است.
#عید_غدیر_خم
#دهه_ولایت
#پلیس_تراز_انقلاب
#تولیدی_آغربی
ناکامی قاچاقچیان مواد مخدر در انتقال بیش از 330 کیلو حشیش و تریاک در هرمزگان
با تلاش شبانه روزی ماموران انتظامی استان هرمزگان در 72 ساعت گذشته 332 کیلو مواد مخدر کشف و ضبط شد .
فرمانده انتظامی استان هرمزگان در گفت و گو با خبرنگار پایگاه خبری پلیس گفت: در ادامه طرح های پاکسازی و به منظور مبارزه جدی با قاچاقچیان مواد مخدر و سوداگران مرگ و به منظور پاسخگویی به مطالبات و درخواست های مردمی در جهت ارتقا امنیت اجتماعی، با اقدامات اطلاعاتی و اشرافیت کامل پلیس بر کلیه محورهای مواصلاتی، طرح پاکسازی نقاط آلوده به مدت 72 ساعت در استان اجرا شد.
وی افزود: مأموران انتظامی استان در این مدت ضمن شناسایی و توقیف 3 دستگاه خودرو حامل مواد مخدر جمعا 332 کیلو موادمخدر حشیش و تریاک کشف و ضبط کردند.
این مقام ارشد انتظامی استان تصریح کرد: در این طرح با تلاش همه جانبه مأموران ، 3 قاچاقچی مواد مخدر و 21 خرده فروش و توزیع کننده مواد شناسایی و در عملیات های جداگانه دستگیر شدند.
#پلیس_هوشمند
#برخورد_قاطع
کلاهبرداری با ترفند آموزش آنلاین
رئیس پلیس فتا استان هرمزگان از شناسایی فردی که با درج آگهی جعلی آموزش آنلاین و دریافت بیعانه از شهروندان کلاهبرداری می کرد، خبر داد.
سرهنگ " احسان بهمنی "در گفتگو با خبرنگار پایگاه خبری پلیس در تشريح اين خبر گفت: در پي شكايت احدی از شهروندان مبني بر اينكه در سایت آموزش آنلاین با شخصی که خود را استاد معرفی نمود جهت کلاس آنلاین بیعانه پرداخت نموده و فایلی در اختیار ایشان قرار نگرفته، پرونده در دستور كار اين پليس قرار گرفت.
اين مقام انتظامي ادامه داد: شاكي در سایت آموزش آنلاین با آگهی خدمات آموزش آنلاین مواجه شده كه جهت خرید با فردی که خود را استاد دوره معرفی نموده ارتباط برقرار نموده و تماس گرفته سپس وی با ارائه شماره کارت و دریافت بیعانه جهت ارائه خدمات اعتماد مشتری را جلب نمود.
وی افزود: مالباخته پس از واریز وجه به حساب معرفی شده در ساعت مقرر نه تنها هیچ فایل آموزشی دریافت نکرد، حتی فروشنده از پاسخگويی به تماس فرد امتناع نمود با بررسي مستندات و اظهارت شاکی و انجام اقدامات فني و تخصصي متهم شناسایی و جهت سير مراحل قانوني تحويل مراجع قضايي شد.
رئیس پلیس فتا استان هرمزگان گفت: بر اساس هشدارهای ارائه شده جهت خرید از سایت های اینترنتی به اینماد توجه نمود صرف دیدن نماد قابل اعتماد نمی باشد ممکن است عکس نماد روی سایت قرار گرفته باشد روعلامت اینماد کلیک نموده و از صحت مجوز آن سایت جهت فعالیت مطمئن شوید .
رئيس پليس فتا استان هرمزگان تاکید کرد: پلیسفتا به صورت شبانهروزی آماده پاسخگویی به شهروندان و کاربران بوده و شهروندان میتوانند مشکلات خود را در خصوص فضای مجازی با مراجعه حضوری به پلیس فتا و یا استفاده از سایت پلیسفتا به نشانی www.cyberpolice.ir و تماس با مرکز فوریتهای سایبری به شماره 096380 با ما در میان بگذارند.
#پلیس_فتا
#کلیک_امن
🌹🌷🌹روزشمار عید غدیر خم🌹🌷🌹
🌷🌷 ۳ روز تا عید غدیر خم🌷🌷
امام علی علیه السلام در خطبه روز غدیر فرمودند: وقتی که به همدیگر رسیدید همراه سلام مصافحه کنید، و در این روز به یکدیگر هدیه بدهید، این سخنان را هر که بود و شنید، به آنکه نبود برساند.
#عید_غدیر_خم
#عید_ولایت
#پلیس_تراز_انقلاب
#تولیدی_عس_ثامن_الائمه_مشهد
✳️ دیدار مسئولین مرکز آموزش ثامن الائمه علیه السلام فراجا با خانواده شهید والامقام محمد جمالزاده و تجلیل از این خانواده محترم
✅ حجت الاسلام فیروزی نیا رئیس عقیدتی این مرکز آموزش در این دیدار بیان داشت:در قیامت همه عرشیان و فرشیان بر مقام بلند شهدا غبطه میخورند و این جایگاه رفیعی است که خداوند برای از جان و تن گذشتگان در راه خویش، منزلت و اجر ویژه ای در نظر گرفته است.
ایشان در ادامه صبر و استقامت خانواده شهدا را ستودنی و قابل ستایش دانست.
#شهید_محمد_جمالزاده
#پلیس_تراز_انقلاب
#مرزبان_مجاهد
#تولیدی_عس_ثامن_الائمه_مشهد
حضرت امام هادی(ع)
إنّ الله تعالی لم یجعله لزمان دون زمان و لالناس دون ناس، فهو فی کلّ زمان جدید، و عند کلَّ قوم غضّ إلی یوم القیامه
خدای سبحان قرآن را برای زمان خاص بدون زمان دیگر، و برای مردمی خاص بدون مردم دیگر، قرار نداده است. از این رو، قرآن تا قیامت در هر زمان نو، و نزد هر ملتی تازه است
#ولادت_امام_هادی
#پلیس_تراز_انقلاب_اسلامی
#تولیدی_عس_انتظامی_گیلان
برگزاری ایستگاه صلواتی وموکب شهدا فراجا ومراسم جشن عید غدیر خم ودهه ولایت وامامت وپخش شربت درب یگان های انتظامی شهرستان دزفول استان خوزستان
#برپایی_ایستگاه_صلواتی
#دهه_امامت_و_ولایت
#قربان_تا_غدیر
#پلیس_ترازانقلاب
#تولیدی_عس_خوزستان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 ببینید و ثانیه های آخر را با تمام وجود بشنوید..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ گزیده برگزاری مسابقات قرآن کریم (مرحله استانی) کارکنان و خانواده محترم آنان
در ستاد فرماندهی انتظامی استان خراسان رضوی
#مسابقات_قرآن_کریم
#پلیس_ترازانقلاب
#تولیدی_عس_خراسان_رضوی
☘ #شهید_امروز
شهید رضا شهرکی میرانی
🔸 تاریخ شهادت : 1396/10/14
🔸 محل شهادت : خاش
🔸 علت شهادت : درگیری با قاچاقچیان مواد مخدر
🔹 سوداگران مرگ موضع مناسبی داشتند و رضا و رفقایش در خطرناکترین وضعیت ممکن . ناگهان از سه طرف به سمت ماموران فراجا تیراندازی شد. شلیک ها به صورت رگبار بود و فرصتی برای جابجایی به قربانیان نداد. دو نفر همراه رضا شهید شدند و خودش مجروح و خون آلود پشت فرمان ماشین افتاده بود. او هنوز داشت با یکی از قاچاقچی ها حرف می زد که دیگری از پشت سر آمد و به او تیر خلاص زد. بعد هم ماشین رضا را با هر سه سرنشین شهیدش به آتش کشیدند تا همه بفهمند مبارزه با مواد مخدر چه هزینه هایی دارد!
🌱 یاد و خاطرش گرامی
#شهدای_فراجا
#شهدای_امنیت
#عس_سیستان_و_بلوچستان
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_سی_ام
💠 دوسال پیش به هوای هوس پسری سوری رو در روی خانوادهام قرارگرفتم و حالا دوباره عشق سوری دیگری دلم را زیر و رو کرده و حتی شرم میکردم به ابوالفضل حرفی بزنم که خودش حسم را نگفته شنید، هلال لبخند روی صورتش درخشید و با خنده خبر داد:«یه ساعت پیش بهش سرزدم، به هوش اومده!»
از شنیدن خبر سلامتیاش پس از ساعتها لبخندی روی لبم جا خوش کرد و سوالی که بیاراده از دهانم پرید:«میتونه حرف بزنه؟» و جوابم در آستین شیطنتش بود که فیالبداهه پاسخ داد:«حرف میتونه بزنه، ولی #خواستگاری نمیتونه بکنه!»
💠 لحنش بهحدی شیرین بود که میان گریه به خنده افتادم و او همین خنده را میخواست که به سمتم آمد، سرم را بوسید و برادرانه به فدایم رفت:«قربونت بشم من! چقدر دلم برا خندههات تنگ شده بود!»
ندیده تصور میکرد چه بلایی از سرم رد شده و دیگر نمیخواست آسیبی ببینم که لب تختم نشست، با دستش شکوفههای اشکم را چید و ساده صحبت کرد:«زینب جان! #سوریه داره با سر به سمت جنگ پیش میره! دو هفته پیش دو تا ماشین تو #دمشق منفجر شد، دیروز یه ماشین دیگه، شاید امروز یکی دیگه! سفرای کشورهای خارجی دارن دمشق رو ترک میکنن، یعنی غرب خودش داره صحنه جنگ رو برای #تروریستها آماده میکنه!»
💠 از آنچه خبر داشت قلبش شکست، عطر خنده از لبش پرید، خطوط صورتش همه در هم رفت و بیصدا زمزمه کرد:«#حمص داره میفته دست تکفیریها، #شیعههای حمص همه آواره شدن! #ارتش_آزاد آماده لشگرکشی شده و کشورهای غربی و عربی با همه توان تجهیزش کردن! این تروریستهام همه جا هستن، از کنار هر ماشین و آدمی که تو دمشق رد میشی شاید یه انتحاری باشه، بهخصوص اینکه تو رو میشناسن!»
و او آماده این نبرد شده بود که با مردانگیِ لحنش قد علم کرد:«البته ما آموزش نیروهای سوری رو شروع کردیم، #سردار_سلیمانی و #سردار_همدانی تصمیم گرفتن هستههای #مقاومت مردمی تشکیل بدیم و به امید خدا نفس این #تکفیریها رو میگیریم!»
💠 و دلش برای من میتپید که دلواپس جانم نجوا کرد:«اما نمیتونم از تو مراقبت کنم، تو باید برگردی #ایران!»
سرم را روی بالشت به سمت سِرُم چرخاندم و دیدم تقریباً خالی شده است، دوباره چشمان بیحالم را به سمتش کشیدم و معصومانه پرسیدم:«تو منو بهخاطر اشتباه گذشتهام سرزنش میکنی؟»
💠 طوری به رویم خندید که دلم برایش رفت و او دلبرانه پاسخ داد:«همون لحظهای که تو حرم #حضرت_زینب (علیهاالسلام) دیدمت، فهمیدم #خدا خودش تو رو بخشیده عزیزدلم! من چرا باید سرزنشت کنم؟»
و من منتظر همین پشتیبانی بودم که سوزن سِرُم را آهسته از دستم کشیدم، روی تخت نیمخیز شدم و در برابر چشمان متعجب ابوالفضل خجالت کشیدم به احساسم اعتراف کنم که بیصدا پرسیدم:«پس میتونم یه بار دیگه...»
💠 نشد حرف دلم را بزنم، سرم از #شرم به زیر افتاد و او حرف دلش را زد:«میخوای بهخاطرش اینجا بمونی؟»
دیگر پدر و مادری در ایران نبود که به هوای حضورشان برگردم، برادرم اینجا بود و حس حمایت مصطفی را دوست داشتم که از زبانش حرف زدم:«دیروز بهم گفت بهخاطر اینکه معلوم نیس سوریه چه خبر میشه با رفتنم مخالفت نمیکنه!» که ابوالفضل خندید و رندانه به میان حرفم آمد:«پس خواستگاری هم کرده!»
💠 تازه حس میکرد بین دل ما چه گذشته که از روی صندلی بلند شد، دور اتاق چرخی زد و با شیطنت نتیجه گرفت :«البته این یکی با اون یکی خیلی فرق داره! اون مزدور #آمریکا بود، این #مدافع_حرم!»
سپس به سمتم چرخید و مثل همیشه صادقانه حرف دلش را زد:«حرف درستی زده. بین شما هرچی بوده، موندن تو اینجا عاقلانه نیست، باید برگردی ایران! اگه خواست میتونه بیاد دنبالت.»
💠 از سردی لحنش دلم یخ زد، دنبال بهانهای ذهنم به هر طرف میدوید و کودکانه پرسیدم:«به مادرش خبر دادی؟ کی میخواد اونو برگردونه خونهشون #داریا؟کسی جز ما خبر نداره!»
مات چشمانم مانده و میدید اینبار واقعاً #عاشق شدهام و پای جانم درمیان بود که بیملاحظه تکلیفم را مشخص کرد:«من اینجا مراقبش هستم، پول بلیط دیشبم باهاش حساب میکنم، برا تو هم به بچهها گفتم بلیط گرفتن با پرواز امروز بعد از ظهر میری #تهران انشاءالله!»
💠 دیگر حرفی برای گفتن نمانده و او مصمم بود خواهرش را از سوریه خارج کند که حتی فرصت نداد مصطفی را ببینم و از همان بیمارستان مرا به فرودگاه برد.
ساعت سالن فرودگاه #دمشق روی چشمم رژه میرفت، هر ثانیه یک صحنه از صورت مصطفی را میدیدم و یک گوشه دلم از دوریاش آتش میگرفت. تهران با جای خالی پدر و مادرم تحمل کردنی نبود،دلم میخواست همینجا پیش برادرم بمانم و هر چه میگفتم راضی نمیشد که زنگ موبایلش فرشته نجاتم شد...
#ادامه_دارد
#دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_سی_ام
#تولیدی_عس_زنجان
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_سی_و_یکم
💠 به نیمرخ صورتش نگاه میکردم که هرلحظه سرختر میشد و دیگر کم آورده بود که با دست دیگر پیشانیاش را گرفت و بهشدت فشار داد.
از اینهمه آشفتگیاش نگران شدم، نمیفهمیدم از آن طرف خط چه میشنود که صدایش در سینه ماند وفقط یک کلمه پاسخ داد:«باشه!»و ارتباط را قطع کرد.
💠 منتظر حرفی نگاهش میکردم و نمیدانستم نخ این خبر هم به کلاف دیوانگی سعد میرسد که از روی صندلی بلند شد،نگاهش به تابلوی اعلان پرواز ماند و انگار این پرواز هم از دستش رفته بود که نفرینش را حواله جسد سعد کرد.
زیر لب گفت و خیال کرد من نشنیدهام،اما بهخوبی شنیده و دوباره ترسیده بودم که از جا پریدم و زیرگوشش پرسیدم:«چی شده ابوالفضل؟»
💠 فقط نگاهم میکرد، مردمک چشمانش به لرزه افتاده و نمیخواست دل من را بلرزاند که حرفش را خورد و برایم دلبری کرد:«مگه نمیخواستی بمونی؟این بلیطت هم سوخت!»
باورم نمیشد طلسم ماندنم شکسته باشد که ناباورانه لبخندی زدم و او میدانست پشت این ماندن چه خطری پنهان شده که پیشانی بلندش خط افتاد و صدایش گرفت:«برمیگردیم بیمارستان، این پسره رو میرسونیم #داریا.»
💠 ساعتی پیش از مصطفی دورم کرده و دوباره میخواست مرا به بیمارستان برگرداند که فقط حیرتزده نگاهش میکردم. به سرعت به راه افتاد و من دنبالش میدویدم و بیخبر اصرار میکردم:«خب به من بگو چی شده!چرا داریم برمیگردیم؟»
💠 دلش مثل دریا بود و دوست داشت دردها را به تنهایی تحمل کند که به سمت خط تاکسی رفت و پاسخ پریشانیام را به شوخی داد:«الهی بمیرم، چقدرم تو ناراحت شدی!»و میدیدم نگاهش از نگرانی مثل پروانه دورم میچرخد که شربت شیرین ماندن در #سوریه به کام دلم تلخ شد.
تا رسیدن به بیمارستان با موبایلش مدام پیام رد و بدل میکرد و هر چه پاپیچش میشدم فقط با شیطنت از پاسخ سوالم طفره میرفت تا پشت در اتاق مصطفی که هالهای از اخم خندهاش را برد، دلنگران نگاهم کرد و به التماس افتاد:«همینجا پشت در اتاق بمون!»و خودش داخل رفت.
💠 نمیدانستم چه خبری شنیده که با چند دقیقه آشنایی، مصطفی مَحرم است و خواهرش نامحرم و دیگر میترسد تنهایم بگذارد. همین که میتوانستم در #سوریه بمانم، قلبم قرار گرفته و آشوب جانم حس مصطفی بود که نمیدانستم برادرم در گوشش چه میخواند.
در خلوت راهروی بیمارستان خاطره خبر دیروز، خانه خیالم را به هم زد و دوباره در عزای پدر و مادرم به گریه افتادم که ابوالفضل در را باز کرد، چشمان خیسم زبانش را بست و با دست اشاره کرد داخل شوم.
💠 تنها یک روز بود مصطفی را ندیده و حالا برای دیدنش دست و پای دلم را گم کرده بودم که چشمم به زیر افتاد و بیصدا وارد شدم.
سکوت اتاق روی دلم سنگینی میکرد وظاهراً حرفهای ابوالفضل دل مصطفی را سنگینتر کرده بود که زیر ماسک اکسیژن، لبهایش بیحرکت مانده و همه #احساسش از آسمان چشمان روشنش میبارید.
💠 روی گونهاش چند خط خراش افتاده بود، گردنش پانسمان شده و از ضخامت زیر لباس آبی آسمانیاش پیدا بود قفسه سینهاش هم باندپیچی شده است که به سختی نفس می کشید.
زیر لب سلام کردم و او جانی به تنش نبود که با اشاره سر پاسخم را داد و خیره به خیسی چشمانم نگاهش از غصه آتش گرفت.
💠 ابوالفضل با صمیمیتی عجیب لب تختش نشست و انگار حرفهایشان را با هم زده بودند که نتیجه را شمرده اعلام کرد:«من ازشون خواستم بقیه مدت درمانشون رو تو خونه باشن!»
سپس دستش را به آرامی روی پای مصطفی زد و بامهربانی خبر داد:«الانم کارای ترخیصشون رو انجام میدم ومیبریمشون داریا!»
💠 مصطفی در سکوت، تسلیم تصمیم ابوالفضل نگاهش میکرد و ابوالفضل واقعاً قصد کرده بود دیگر تنهایم نگذارد که زیرگوش مصطفی حرفی زد واز جا بلند شد.
کنارم که رسید لحظهای مکث کرد ودلش نیامد بیهیچ حرفی تنهایم بگذارد که برادرانه تمنا کرد:«همینجا بمون،زود برمیگردم!»و به سرعت از اتاق بیرون رفت و در را نیمه رها کرد.
💠 از نگاه مصطفی که دوباره نگران ورود غریبهای به سمت در میدوید، فهمیدم ابوالفضل مرا به او سپرده که پشت پردهای از شرم پنهان شدم.
ماسک را از روی صورتش پایین آورد، لبهایش از تشنگی و خونریزی، خشک و سفید شده و با همان حال، مردانه حرف زد:«انتقام خون پدر و مادرتون و همه اونایی که دیروز تو #زینبیه پَرپَر شدن،از این نامسلمونا میگیریم!»
💠 نام پدرومادرم کاسه چشمم را از گریه لبالب کرد و او همچنان لحنش برایم میلرزید:«برادرتون خواستن یه مدت دیگه پیش مابمونید!خودتون راضی هستید؟»
نگاهم تا آسمان چشمش پرکشید و دیدم به انتظار آمدنم محو صورتم مانده و پلکی هم نمیزند که به لکنت افتادم:«براچی؟»..
#ادامه_دارد
#قسمت_سی_ویکم
#دمشق_شهرِ_عشق
#تولیدی_عس_زنجان
#نهج_البلاغه
🪐إِنْ أُعْطِىَ مِنْهَا لَمْ یشْبَعْ، وَإِنْ مُنِعَ مِنْهَا لَمْ یقْنَعْ
🌎از کسانى مباش که) اگر چیزى از دنیا به او برسد سیر نمى شود و اگر نرسد هرگز قانع نخواهد بود
✍اشاره به این که در زندگى قانع باش.
🔷 اگر گرفتار محرومیت شدى صابر و اگر مواهب الهى شامل حالت شد شاکر باش.
🔶 نه مانند دنیاپرستان که هرگز از دنیا سیر نمى شوند و هرقدر بیشتر از مواهب دنیا در اختیارشان قرار بگیرد تشنه تر مى گردد، همان گونه که در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) آمده است: «مَثَلُ الدُّنْیَا کَمَثَلِ مَاءِ الْبَحْرِ کُلَّمَا شَرِبَ مِنْهُ الْعَطْشَانُ ازْدَادَ عَطَشاً حَتَّى یَقْتُلَه; مَثَل
❇️دنیا همچون آب #شور دریاست که هر قدر تشنه اى از آن بیشتر بنوشد بیشتر گرفتار #عطش مى شود تا او را در کام مرگ فرو برد»
#قانع_بودن
#حکمت_۱۵۰
#انس_با_نهج_البلاغه
#همه_باهم_مبلغ_باشیم
#فرمایشات_امیرالمومنین_علی_ع
#تولید_ع_س_فارس_شهرستان_جهرم
📡 لطفادرصورت ممکن برای☝️نفر ارسال نمایید.
✅کانال روابط عمومی پلیس
┄┅┅┅┅❁🇮🇷❁┅┅┅┅┄
🆔@PR_Police