🔴شناسایی و دستگیری گرداننده صفحه همجارشکن با بیش از 108 کا دنبال کننده
♦️ عوامل سازمان اطلاعات تهران بزرگ با انجام اقدامات فنی گرداننده صفحه اینستاگرامی که اقدام به انتشار تصاویر هنجارشکنانه می کرد را شناسایی و ضمن پاکسازی و حذف صفحه وی با تعداد دنبال کننده بیش از 108 در شبکه اجتماعی اینستاگرام نامبرده را نیز دستگیر و تحویل مراجع قانونی دادند
♦️ گفتنی است، دو باشگاه ورزشی که محل ضبط ویدئوهای هنجارشکنانه بودند نیز توسط مأمورین سازمان اطلاعات فراجا تهران بزرگ پلمپ گردیدند.
#برخورد_قاطع #حجاب
27.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 دستگیری پزشک زیبایی قلابی
🔻 این فرد برای جلب اعتماد بیماران از مهر دیگر پزشکان برای ارائه نسخهها استفاده میکرده و تا کنون ۵۰ شاکی دارد.
#حرفحساب👌
🏴 از قرآن سوخته دود بلند نمیشود؛ بلکه نور بلند میشود. اگر باور ندارید، از تنور خولی بپرسید...
#اهانت_به_قرآن
#امام_حسین
#جانم_فدای_قرآن
#پلیس_تراز_انقلاب
#پلیس_مجاهد
#تولیدی_عس_شهیدبهشتی
💢مراسم بزرگداشت شهدای محرم 1402 فرماندهی انتظامی استان کهگیلویه و بویراحمد
مهدی امینی مهر و سیروس درخشان فر
🔹زمان: چهارشنبه 4 مردادماه 1402 - ساعت 9:30 الی 11
🔹مکــان: شهر یاسوج- محمودآباد- مسجد فاطمه الزهرا(س)
#امنیت_اتفاقی_نیست
#پلیس_تراز_انقلاب
#شهدای_مدافع_وطن
#شهید_امینیمهر
#شهید_درخشانفر
#تولیدی_عس_کهگیلویهوبویراحمد
🌹شهادت ، هنر مردان خداست🌹
در ۴۸ ساعت گذشته شش شهید مظلوم ،فراجا تقدیم انقلاب کرد
امنیت اتفاقی نیست😔
#شهدای_مظلوم_فراجا
#امنیت_اتفاقی_نیست
#پلیس_ترازانقلاب
#تولیدی_عس_خراسان_رضوی
🏴حضور رییس عقیدتی سیاسی فرماندهی انتظامی استان اردبیل حجت الاسلام والمسلمین سیدکمال موسوی به عنوان کارشناس مذهبی در برنامه پخش زنده "حسین عاشیقلری" از شبکه استانی سبلان بمناسبت روز ششم ماه محرم
#پلیس_تراز_انقلاب_اسلامی
#پلیس_مجاهد
#جهاد_تبیین
#جنگ_شناختی
#عس_اردبیل
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شعر استاد کلامی در پاسخ اهانت به قرآن:
.
اوکه. توهین الیبر دینه
او که اهل غرض دی
یاندیرا قرآنی هرکس
اورگی غرق مرض دی
جوهر اسلامی ده دی
اجنبی لر رنگ عرض دی
اولسن ای الین ساحت قرآنه اهانت
جیره خوار سوئدی
ریشوه اندیشوه لعنت...!
🔴 #قرآن
#استاد_کلامی
#محرم
🏴اعلام زمان وداع و تشییع شهید مدافع وطن
🔶 آیین وداع و تشییع پیکر شهید مدافع وطن، ستوان دوم رضا شیخی امروز و فردا در استان برگزار میشود.
🔹آیین وداع با شهید ؛
ساعت ۱۵ در شهر پل سفید ، ۱۵:۳۰ در شهر زیراب ، عصر امروز در شهرستان قائمشهر و ساعت ۲۱ امشب در گلزار شهدای گمنام شهرستان نکا .
📌 پیکرپاک شهید ساعت ۹صبح فردا چهارشنبه، از مقابل سپاه ناحیه نکا (توپخانه سابق) تا گلزار شهدای این شهرستان تشییع و خاکسپاری خواهد شد.
#شهادت
#محرم
#شهدایمدافعامنیت
#شهید_رضا_شیخی
#پلیس_ترازانقلاب
#تولیدی_عس_مازندران
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺آتش سوزی در هتل محل اقامت زائران ایرانی در نجف
🔹منابع خبری از آتش سوزی در هتل شش طبقه قصر الشفاعه در منطقه قدیمی نجف خبر دادند که گفته میشود محل اقامت زائران ایرانی بوده است.
🔹سازمان آتش نشانی نجف اطفای حریق و خارج کردن زوار را آغاز کرده و تاکنون ۱۶۰ زائر از هتل خارج شده اند.
🔹تا این لحظه بیش از ۳۰ زائر به علت مشکل تنفسی به بیمارستان حکیم نجف انتقال داده شده اند که برخی از آنها از زائران ایرانی هستند.
🌹🍃
چند آيه زيبا : 👌👌👌
❤️گفتم: خدا آخه این همه سختی؟ چرا؟
گفت: «انَّ مع العسر یسرا»
"قطعا به دنبال هر سختی، آسانی است.(انشراح/6)
💛گفتم: واقعا؟!
گفت: «فإنَّ مع العسر یسرا»
حتما به دنبال هر سختی، آسانی است.(انشراح/7)
💚گفتم: خب خسته شدم دیگه...
گفت: «لاتـقـنطوا من رحمة الله»
از رحمت من ناامید نشو.(زمر/53)
💙گفتم: انگار منو فراموش کردی!
گفت:«اذکرونی اذکرکم»
منو یاد کن تا یادت باشم.
💜گفتم: تا کی باید صبر کرد؟!
گفت: « وَ ما یدریک لَعلَّ السّاعة تکون قریبا»
تو چه می دانی، شاید موعدش نزدیک باشد.(احزاب/63)
«انّی اعلم ما لاتعلمون»
من چیزایی میدونم که شما نمیدونید. (بقره/ 30)
❤️گفتم: تو بزرگی و نزدیکیت برای من کوچک، خیلی دوره!
تا اون موقع چی کار کنم؟
گفت: « و اتّبع ما یوحی الیک و اصبر حتی یحکم الله»
حرف هایی که بهت زدمو گوش کن، و صبر کن ببین چی حکم میکنم. (یونس/ 109)
💛ناخواسته گفتم: الهی و ربّی من لی غیرک
(خدایا آخه من غیر تو کیو دارم؟!)
گفت: «الیس الله بکاف عبده»
من هم برای تو کافی ام.(زمر/36)
هدایت شده از نظری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وداع با پیکر مطهر شهیدغریبی و شهید غلامی با حضور حماسی مردم ولایت مدار اهواز
#شهدای_فراجا
#فراجا_تسلیت
#پلیس_برای_امنیت
#امین_خوزستان
#امنیت_اتفاقی_نیست
#شهدای_مظلوم_امنیت_فراجا💔
هدایت شده از نظری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو رفتیو بی تو زندگی برام عذاب شد
#شهدای_فراجا
#فراجا_تسلیت
#پلیس_برای_امنیت
#امین_خوزستان
#امنیت_اتفاقی_نیست
#شهدای_مظلوم_امنیت_فراجا💔
هدایت شده از نظری
وداع فرمانده انتظامی خوزستان با پیکر دو همرزم شهیدش
شهید علی غلامی و شهید سلمان غریبی
#شهدای_فراجا
#فراجا_تسلیت
#پلیس_برای_امنیت
#امین_خوزستان
#امنیت_اتفاقی_نیست
#شهدای_مظلوم_امنیت_فراجا💔
هدایت شده از نظری
بابای خوبم شهادتت مبارک
#شهدای_فراجا
#فراجا_تسلیت
#پلیس_برای_امنیت
#امین_خوزستان
#امنیت_اتفاقی_نیست
#شهدای_مظلوم_امنیت_فراجا💔
هدایت شده از نظری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیین وداع با پیکر شهدای نظم امنیت ایذه در اهواز
#شهدای_فراجا
#فراجا_تسلیت
#پلیس_برای_امنیت
#امنیت_اتفاقی_نیست
#امین_خوزستان
#شهدای_مظلوم_امنیت_فراجا💔
هدایت شده از نظری
گل های بهشت سایبانت بابا
یک دسته ستاره ارمغانت بابا
دیگر چه کسی چشم به راهم باشد
قربان نگاه مهربانت بابا
#شهدای_فراجا
#فراجا_تسلیت
#پلیس_برای_امنیت
#امین_خوزستان
#امنیت_اتفاقی_نیست
#شهدای_مظلوم_امنیت_فراجا💔
هدایت شده از نظری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شادی بابای شهیدم صلوات
#شهدای_فراجا
#فراجا_تسلیت
#پلیس_برای_امنیت
#امین_خوزستان
#امنیت_اتفاقی_نیست
#شهدای_مظلوم_امنیت_فراجا💔
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_چهل_و_دوم
💠 از اینهمه دستپاچگی، مادرش خندید و ابوالفضل دیگر دلیلی برای پنهانکاری نداشت که با نمک لحنش پاسخ داد:«داداش من دارم میرم تو راحت حرفاتو بزنی،تو کجا میخوای بیای؟»
از صراحت شوخ ابوالفضل اینبار من هم به خنده افتادم و خنده بیصدایم مقاومت مصطفی را شکست که بیهیچ حرفی سر جایش نشست ومیدیدم زیر پردهای از خنده، نگاهش میدرخشد و بهنرمی میلرزد.
💠 مادرش به بهانه بدرقه ابوالفضل بهزحمت ازجا بلند شد، با هم از اتاق بیرون رفتند ودیگر برنگشت.
باران احساسش به حدی شدید بود که با چتر پلکم چشمانم را پوشاندم و او ساده شروع کرد:«شاید فکر کنید الان تو این وضعیت نباید این خواسته رو مطرح میکردم.»
💠 ومن از همان سحر حرم منتظر بودم حرفی بزند وامشب قسمت شده بود شرح #عشقش را بشنوم که لحنش هم مثل دلش برایم لرزید:«چند روز قبل با برادرتون صحبت کردم،گفتن همه چی به خودتون بستگی داره.»
نگاهش تشنه پاسخی به سمت چشمه چشمانم آمد و من در برابر اینهمه احساسش کلمه کم آورده بودم که با آهنگ آرمشبخش صدایش جانم را نوازش داد:«همونجوری که این مدت بهم اعتماد کردید، میتونید تا آخرعمر بهم اعتمادکنید؟»
💠 طعم #عشقش به کام دلم بهقدری شیرین بود که در برابرش تنها پلکی زدم و او از همین اشاره چشمم، پاسخش را گرفت که لبخندی شیرین لبهایش را ربود و ساکت سربه زیر انداخت.
در این شهر هیچکدام آشنایی نداشتیم که چند روز بعد تنها با حضور ابوالفضل و مادرش در دفتر #رهبری در زینبیه عقدکردیم.
💠 کنارم که نشست گرمای شانههایش را حس کردم و از صبح برای چندمین بار صدای تیراندازی در #زینبیه بلند شده بود که دستم را میان انگشتانش محکم گرفت و زیر گوشم اولین #عاشقانهاش را خرج کرد:«باورم نمیشه دستت رو گرفتم!»
از حرارت لمس احساسش، گرمای #عشقش در تمام رگهایم دوید و نگاهم را با ناز به سمت چشمانش کشیدم که ضربهای شیشههای اتاق را درهم شکست.
💠 مصطفی با هر دو دستش سر و صورتم را پوشاند و شانههایم را طوری کشید که هر دو با هم روی زمین افتادیم.
بدنمان بین پایههای صندلی و میز شیشهای سفره عقد مانده بود،تمام تنم میان دستانش از ترس میلرزید و همچنان رگبار گلوله به در و دیوار اتاق و چهارچوب پنجره میخورد.
💠 ابوالفضل خودش را از اتاق کناری رسانده و فریاد وحشتزدهاش را میشنیدم:«از بیرون ساختمون رو به گلوله بستن!»مصطفی دستانش را روی سر و کمرم سپر کرده بود تا بلند نشوم و مضطرب صدایم میکرد:«زینب حالت خوبه؟»
زبانم به سقف دهانم چسبیده و او میخواست بدنم را روی زمین بکشد که دستان ابوالفضل به کمک آمد.خمیده وارد اتاق شده بود و شانههایم را گرفت و با یک تکان از بین صندلی تا دراتاق کشید.
💠 مصطفی به سرعت خودش را از اتاق بیرون کشید و رگبار گلوله از پنجرههای بدون شیشه همچنان دیوار مقابل را میکوبید که جیغم در گلو خفه شد.
مادر مصطفی کنار دیگر کارکنان دفتر #رهبری گوشه یکی ازاتاقها پناه گرفته بود، ابوالفضل در پناه بازوانش مرا تا آنجا برد و او مادرانه در آغوشم کشید.
💠 مصطفی پوشیده در پیراهن سفید و کت و شلوار نوک مدادی دامادیاش هراسان دنبال اسلحهای میگشت و چند نفر از کارکنان دفتر فقط کلت کمری داشتند که ابوالفضل فریاد کشید:«این بیشرفها دارن با مسلسل و دوشکا میزنن، ما با کلت چیکار میخوایم بکنیم؟»
روحانی مسئول دفتر تلاش میکرد ما را آرام کند و فرصتی برای آرامش نبود که تمام در و پنجرههای دفتر را به رگبار بسته بودند.
💠 مصطفی ازکنار دیوار خودش را تا گوشه پنجره کشاند و صحنهای دید که لبهایش سفید شد،به سمت ابوالفضل چرخید و با صدایی خفه خبرداد:«اینا کیِ وقت کردن دو طرف خیابون رو باسنگچین ببندن؟»
من نمیدانستم اما ظاهراً این کار درجنگ شهری #دمشق عادت #تروریستها شده بود که جوانی از کارمندان دفتر آیه را خواند:«میخوان راه کمک ارتش رو ببندن که این وسط گیرمون بندازن!»
💠 و جوان دیگری با صدایی عصبی وحشیگری ناگهانیشان را تحلیل کرد:«هرچی تو حمص وحلب و دمشق تلفات میدن از چشم #رهبری ایران میبینن!دستشون به #حضرت_آقا نمیرسه، دفترش رو میکوبن!»
سرسام مسلسلها لحظهای قطع نمیشد،میترسیدم به دفتر حمله کنند وتنها زن جوان این ساختمان من بودم که مقابل چشمان همسروبرادرم به خودم میلرزیدم.
💠 چشمان ابوالفضل به پای حال خرابم آتش گرفته و گونههای مصطفی از #غیرت همسر جوانش گر گرفته بودکه سرگردان دور خودش میچرخید.
ازصحبتهای درگوشی مردان دفتر پیدا بودفاتحه این حمله را خواندهاند که یکیشان با تهران تماس گرفت و صدایش را بلندکرد:«ما ده دیقه دیگه بیشتر نمیتونیم #مقاومت کنیم!»
#ادامه_دارد
#دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_چهل_ودوم
#تولیدی_عس_زنجان