پیوند دو دریا🤍
خورشید شعاع هایش را جمع کرد تا در سوی دیگر زمین بگستراند تا اذان اما هنوز دقایقی مانده بود. عروس و داماد را به خانه ام سلمه آوردند. پیامبر ﷺ از ام سلمه خواست تا فاطمه(س) را بیاورد
امّ سلمه دست فاطمه (س) را گرفت، در حالی که لباسش بر زمین کشیده میشد و از خجالت عرق برچهره اش نشسته، بود پیش حضرت پدر آورد. از شدت شرم پایش لغزید پدر برایش دعا کرد:
" خداوند تو را از لغزشهای دنیا و آخرت نگه دارد! "
دست علی را گرفت چادر را از صورت فاطمه (س) کنار زد. سپس دست آن دو را در دست یکدیگر گذاشت
📚: #فاطمه_علی_است
📍مزار #شهدای_گمنـــام تکاب
🔊 @PAGEGOMNAM
مزار شهدای گمنام تکاب
پیوند دو دریا🤍 خورشید شعاع هایش را جمع کرد تا در سوی دیگر زمین بگستراند تا اذان اما هنوز دقایقی م
.
ولنتاین بچه مذهبی ها فقط ۱ ذیالحجه
سالروز ازدواج پدرمون امیرالمؤمنین(ع)
و مادرمون حضرت زهرا(س)😍♥
مزار شهدای گمنام تکاب
پیوند دو دریا🤍 خورشید شعاع هایش را جمع کرد تا در سوی دیگر زمین بگستراند تا اذان اما هنوز دقایقی م
عٰاقدشگفت:
که مهریه او آبشود...
وقـراراست که او
مـٰادرِ اربـٰاب شـود...♥️
مداحی آنلاین - روایتی شنیدنی از خواستگاری حضرت علی - استاد حامد کاشانی.mp3
2.78M
🌸 #ازدواج_حضرت_علی_حضرت_فاطمه
♨️روایتی شنیدنی از خواستگاری حضرت علی(ع)
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎙حجت الاسلام #شهاب_مرادی
📍مزار #شهدای_گمنـــام تکاب
🔊 @PAGEGOMNAM
📸 همسر شهید #صیاد_شیرازی درگذشت
🔹️«عفت شجاع» همسر سپهبد شهید علی صیاد شیرازی پس از طی یک دوره بیماری دارفانی را وداع گفت و به همسر شهیدش پیوست.
📍مزار #شهدای_گمنـــام تکاب
🔊 @PAGEGOMNAM
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چگونه تهمت میزدند!
چگونه آبروی میبردند!
چگونه تخریب می کردند !
به خیالشون به آبروی تو چوب حراج میزنن
حال آنکه تو را خدا خرید بود
#شهید_جمهور
📍مزار #شهدای_گمنـــام تکاب
🔊 @PAGEGOMNAM
✍ ضمن عقد نکاح زوجه شرط کرد که زوج تا پنج سال آینده با هزینه خود نسبت به خرید تعداد یکصد و ده جلد کتاب آخرین نماز در حلب اقدام نماید و جهت ترویج فرهنگ نماز بین جوانان و نوجوانان توزیع کند که زوج این شرط را قبول کرد و شرط دیگری ندارد.
💚 #ازدواج_به_رنگ_شهدا 💞
#خاطره #سند_ازدواج_شهدایی
#راه_شهدا_ادامه_دارد
📍مزار #شهدای_گمنـــام تکاب
🔊 @PAGEGOMNAM
hamed_zamani_eshghe_paak 128.mp3
2.95M
چه صاف و ساده شروع شد:)))♥️
حکایت دوتاعاشق،دوتادریا💕🎀
◽️ #سالروز_ازدواج | #مولودی
📍مزار #شهدای_گمنـــام تکاب
🔊 @PAGEGOMNAM
و عشق
میتواند
دو بال پرواز باشد
از زمین خاکی تا عرش خدا
اگر یار خدایی باشد ...
#روز_ازدواج
#عروسی_خوبان
#شهید_علیرضا_کیمیاجو
📍مزار #شهدای_گمنـــام تکاب
🔊 @PAGEGOMNAM
آقای داماد با لباس سپاه !
آنچه میبینید، تصویری از مراسم عروسی خودمانی شهید مصطفی رضازاده در فروردین ۱۳۶۴ است. پاسدار شهید مصطفی رضازاده یک سال بعد در تاریخ ۲۳ فروردین ۱۳۶۵ در منطقه فاو به شهادت رسید.
#عروسی_خوبان
#ازدواج_به_سبک_شهدا
📍مزار #شهدای_گمنـــام تکاب
🔊 @PAGEGOMNAM
#یادداشتی_برای_پدر
گزیدهای از یادداشت عارف بالله و سالک الیالله #شهید_علی_کبودوندی برای پدر بزرگوارشان در مورد مکاشفهای که برای ایشان در دوم محرم سال ۱۴۰۰ اتفاق افتاده.
شرح موضوع در تصویر
📍مزار #شهدای_گمنـــام تکاب
🔊 @PAGEGOMNAM
شلمچه یعنی شهیدی که
تازه 💍حلقه ازدواج و نامزدی
دستش کرده بود ...!
📍مزار #شهدای_گمنـــام تکاب
🔊 @PAGEGOMNAM
✍🏻 وصیت نامه جوان مؤمن انقلابی، شهید مدافع حرم، عباس دانشگر
🌹شهید عباس دانشگر
🗓 تولد: ۱۳۷۲/۰۲/۱۸ (سمنان)
🗓 شهادت: ۱۳۹۵/۰۳/۲۰
🗺 محل شهادت: حومه جنوبی حلب، سوریه
📍مزار : امامزاده علی اشرف سمنان
بسم الله الرحمن الرحیم
آخر من کجا و شهدا کجا، خجالت میکشم بخواهم مثل شهدا وصیت کنم، من ریزهخوار سفرهی آنان هم نیستم. شهید شهادت را به چنگ میآورد، راه درازی را طی میکند تا به آن مقام می رسد اما من چه؟! سیاهیِ گناه چهرهام را پوشانده و تنم را لخت و کسل کرده. حرکت جوهرهی اصلی انسان است و گناه زنجیر. من سکون را دوست ندارم، عادت به سکـون بـلای بزرگ پیروان حق است.
سکونم مرا بیچاره کرده، در این حرکت عـالم بهسمت معبود حقیقی، دست و پـایم را اسـیر خود کرده. انسان کر میشود، کور میشود، نفـهم میشود، گنگ میشود و باز هم زندگـی میکند، بعد از مدتی مست میشود و عادت میکند به مستی، و وای به حالمان اگر در مستی خوش بگذرانیم و درد نداشته باشیم.
درد را انسان بیهوش نمیکشد، انسان خواب نمیفهمد، درد را، انسان باهوش و بیـدار میفهمد. راستی...! دردهایم کو؟ چرا من بیخیال شدهام؟ نکند بیهوشم؟ نکند خوابم؟ مثل آب خوردن چندین هزار مسلمان را کشتند و ما فقط آن را مخابره کردیم. قلب چند نفرمان به درد آمد؟ چند شب خواب از چشمانمان گریخت؟ آیا مست زندگی نیستیم؟ خدایا؛ تو هوشیارمان کن، تو مرا بیـدار کن، صدای العطش میشنوم، صدای حرم میآید، گوش عالم کر است. خیام میسوزد اما دلمان آتش نمیگیرد.
مرضی بالاتر از این؟ چرا درمانی برایش جستوجو نمیکنیم؟ روحمان از بین رفته، سرگرم بازیچه دنیاییم، الَّذِینَ هُمْ فِی خَوْضٍ یَلْعَبُونَ، ما هستیم. مردهام، تو مرا دوباره حیات ببخش، خوابم، تو بیدارم کن خدایا! بهحرمت پای خستهی رقیه(س)، بهحرمت نگاه خستهی زینب(س)، بهحرمت چشمان نگران حضرت ولی عصر(عج)؛ به ما حرکت بده.
✍🏻عباس دانشگر
۹۵/۰۲/۰۲
📍مزار #شهدای_گمنـــام تکاب
🔊 @PAGEGOMNAM
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خصوصیات معنوی و ایمانی ماه ذیحجّه
خصوصیّت هر یک از دهههای ماه ذیحجّه از زبان رهبر معظم انقلاب
📍مزار #شهدای_گمنـــام تکاب
🔊 @PAGEGOMNAM
💫مناجاٺــــ شھـــــدا
✨خدايا
دلـــــم تنگ است
هم جاهلـــــم هم غافـــــل
نہ در جبهۂ سخـــــت، مےجنگـــــم
نہ در جبهۂ نـــــرم!!!
كربلاے حسيـــــن(ع)
تماشاچے نمیخواهد
يا حقـــــے يا باطــــل
راستے من ڪجا هستـــــم؟؟
#شهیـد_عبـــــاس_دانشگـــــر
۲۰خرداد ماه سالروز شهادت
📍مزار #شهدای_گمنـــام تکاب
🔊 @PAGEGOMNAM
- امروز سالروز شهادت تازه داماد خانواده #شهید_عباس_دانشگر هستش. 🕊🤍
• عباس اقا بین همه شهدا برای
شما بیشتر از همه طراحی کردیم...
• وصیت نامت دیوونم میکنه، هرچی میخونم سیر نمیشم. انقدر قشنگ و کامل نوشتی
دلم نمیاد طرح نزنم برات مشتی... 🌱
📍مزار #شهدای_گمنـــام تکاب
🔊 @PAGEGOMNAM
💚بازنشر به مناسبت سالروز نورانی ترین پیوند هستی، ازدواج امیرالمؤمنین و فاطمه زهرا علیهما السلام
#روز_ازدواج
📄 ماجرای سند ازدواج ...💞
✍خاطره خانم سليمي از استان فارس
بسم الله الرحمن الرحيم
زندگي من پس از آشنايي با يك شهيد جور ديگه اي شد و شهيد دستم را در زندگي گرفت.
من تجربه انتخاب يك شهيد به عنوان برادر و همراه در زندگي ام را نداشتم؛ نمي دانستم تا اين اندازه مفهوم شهدا زنده اند را مي توانم در زندگي ام احساس كنم.
در فضاي مجازي تصوير زيباي شهيد عباس دانشگر را ديدم و مجذوب لبخند زيبايش شدم و اين مقدمه اي شد تا دنبال آشنايي با اين شهيد بروم.
زندگي نامه و وصيت نامه پر محتوا و عميق اين شهيد ۲۳ ساله ، بيشتر من را جذب شخصيت او كرد.
در فضاي مجازي با كتاب هاي شهيد آشنا شدم و از طريق تلفن و پيامك از انتشارات شهيد كاظمي پيگيري كردم تا كتاب شهيد به دستم رسيد و مطالعه اين كتاب نقطه عطف زندگي من شد.
زماني كه اين كتاب را خواندم، بيشتر از قبل عاشق شخصيت اين شهيد شدم.
به توصيه سردار سليماني كه فرموده بودند هر ايراني يك شهيد را انتخاب كند تا رفيق شهيدش باشد؛ من هم شهيد عباس دانشگر رو به عنوان رفيق شهيدم در زندگي انتخاب كردم.
آشنايي با شهيد عباس به تدريج زندگي ام را متحول كرد؛ البته اين تحول را مديون دعاي خير پدر و مادرم هستم.
مدتي كه گذشت شهيد عباس دانشگر رو نه تنها به عنوان رفيق شهيدم، بلكه مثل داداش خودم مي دانستم و از اون به بعد شهيد را داداش عباس صدا مي زدم.
من كه در ارتباطم با خدا و خواندن نماز اول وقت خيلي اهل دقت نبودم، با الگو قرار دادن داداش عباس، به گونه اي ديگر با خدا مأنوس شدم.
رفتارم با اطرافيان هم، رفته رفته تغيير كرد.
نوع رفتارم با پدر و مادرم به مراتب بهتر شد.
انگار تازه فهميده بودم كه چطور بايد فرزند بهتري باشم و احترام آن ها رو آن گونه كه خدا دوست دارد، حفظ كنم.
يكي ديگر از برجستگي هاي اين شهيد، برنامه هفتگي جالب او بود كه من چندين بار آن را خواندم و تصميم گرفتم تا جايي كه مي توانم به اين برنامه عمل بكنم.
برنامه اين شهيد در زندگي اش به من آموخت كه بايد در زندگي ام اهل نظم و برنامه ريزي باشم و چقدر بهتر و زيباتر مي توانم به زندگي نگاه كنم.
در نهايت، اين همه تغيير و حس خوب باعث شد كه تصميم گرفتم رفيق شهيدم را به دوستان و آشنايان معرفي كنم تا آن ها هم داداش عباس رو سرلوحه زندگي خودشان قرار بدهند تا شهيد از آن ها هم دستگيري كند و زندگي آن ها را متحول بكند.
بعد از آن، شب و روز در فكر بودم كه از چه راهي مي توانم دوستانم را با شهيد آشنا كنم.
تصميم مهمي گرفتم: خريد كتاب درباره شهيد و هديه به ديگران.
با چند نفر از نزديكانم صحبت كردم، هر كدام، مبلغي براي خريد كتاب كمك كردند و من هم كل پس اندازم رو براي خريد كتاب در نظر گرفتم.
خدا رو شكر شماره تلفن پدر شهيد به دستم رسيد و بعد از تماس با ايشان متوجه شدم كه خيلي ها مثل من در سراسر كشور و حتي خارج از كشور داداش عباس را به عنوان رفيق شهيدشون انتخاب كردند و افراد زيادي از شهيد محبت ديدند و شهيد هدايتگر آن ها در مسير مستقيم الهي شده است.
پدر شهيد وقتي از نيّت خير من آگاه شدند؛ با انتشارات شهيد كاظمي صحبت كردند تا چندين جلد كتاب آخرين نماز در حلب را با تخفيف ويژه براي من ارسال كنند.
به لطف خدا كتاب ها را به صورت هديه در گردش به دوستانم هديه دادم و الحمدلله بعد از مدتي در برخوردهايي كه با آن ها داشتم متوجه شدم بعضي از آن ها، داداش عباس رو به عنوان رفيق شهيد خودشون انتخاب كرده بودند و از خواندن نماز اول وقت شهيد و شجاعت او برايم تعريف مي كردند.
وقتي در مسجد حاضر مي شدم، حضور پر رنگ دوستانم را در اثر آشنايي با شهيد مي ديدم.
بعد از اين همه اتفاق خوب، سجده شكر به جا آوردم كه خداوند متعال به من توفيق داد تا در شرايطي كه دشمن در فضاي مجازي، باورهاي اعتقادي جوانان را تضعيف مي كند، توانستم در معرفي شهدا به جوانان و البته در عرصه جهاد تبيين قدمي بردارم.
اين تغيير در ديگران من را به وجد مي آورد، تقريباً همه به خاطر هديه اين كتاب ارزشمند از من تشكر مي كردند.
چه بركت عجيبي داشت هديه اين كتاب به ديگران و چقدر از دوستانم بازخورد عالي گرفتم.
اين نشان دهنده تاثير مثبت حضور شهيد در زندگي آن ها بود.
شهيد مثل چراغ روشني در زندگي آنان درخشان شده بود.
كم كم شهيد را در زندگي ام احساس مي كردم.
در اين حال و هوا بودم كه جواني متدين و بسيجي و بي آلايش به خواستگاري ام آمد؛ انسان شريفي به نظر مي رسيد.
با بررسي دقيق خودم و خانواده و با شناختي كه از ايشان و خانواده اش پيدا كردم، با توكل به خدا و اجازه پدر و مادرم قبول كردم با ايشان ازدواج كنم.
در جلسات آشنايي مان تا توانستم از شهيد عباس گفتم و اثرات حضور او را در زندگي ام توضيح دادم و از بركات معرفي اين شهيد به ديگران برايش تعريف كردم...
... در بين صحبت هاي با همسرم متوجه شدم كه رفيق شهيد ايشان، عباس دانشگر است، باور كردني نبود. به قدري خوشحال شدم كه مي خواستم از خوشحالي بال در بياورم.
انگار خدا از قبل اتفاقات آينده زندگي ام را اين گونه رقم زده بود كه بعد از آشنايي با شهيد عباس دانشگر، همسرم هم عاشق شهدا باشد و از بين اين همه شهيد، او هم داداش عباس را به عنوان رفيق شهيدش انتخاب كرده باشد.
با اين اتفاق، حضور شهيد در زندگي ام پر رنگ تر از قبل شد و شكر گذار خدا بودم كه شروع زندگي مان با حضور يك شهيد همراه شده تا ان شاء الله در ابعاد مختلف از اين شهيد و شهدا الگو بگيريم و زندگي مان رنگ خدايي بگيرد.
در فكر بودم كه يك كار بزرگ فرهنگي در شهر به نيّت شهيد انجام بدهم تا شهيد را به افراد بيشتري معرفي كنم. گاهي تصميمي مي گرفتم بعد متوجه مي شدم كه هزينه آن در توان من نيست.
مدت ها ذهنم درگير پيدا كردن راهي بود كه كار ماندگار خوبي انجام دهم.
بالاخره به لطف خدا يك شب جرقه اي به ذهنم رسيد.
در جلسات قبل از ازدواج، با صحبت هايي كه خانواده ما و خانواده همسرم انجام داده بودند، سر مهريه به توافق رسيده بوديم كه مهريه ۱۴ سكه بهار آزادي باشد.
با همسرم صحبت كردم و به ايشان گفتم كه اين ۱۴ سكه را من فعلا از شما نمي خواهم ولي يك خواسته معنوي را مطرح مي كنم تا رنگ و بوي شهدا در زندگي مان بيشتر بشود و خداوند متعال و ائمه اطهار ما را به صورت ويژه نگاه كنند.
به همسرم گفتم از شما درخواست دارم كه در سند ازدواج مان خريد و هديه ۱۱۰ جلد كتاب آخرين نماز در حلب درباره شهيد عباس دانشگر قيد شود تا به ۱۱۰ دختر خانم هديه بدهم و اثر مطالعه اين كتاب و تغيير و تحول در زندگي آن ها مثل نماز و ساير اقدامات خير و اتفاقات خوب، در زندگي مان تاثير مثبت بگذارد.
ايشان تعجب كرد و من هم به او حق مي دادم، چون نيت اين كار خير فرهنگي براي شناساندن يك شهيد را در مهريه، خودم هم نشنيده بودم ولي به آن اصرار داشتم.
خدا رو شكر قبول كردند.
مي دانستم كه معرفي شهيد با اين روش به ديگران باعث سرازير شدن خير و بركت در شروع زندگي مشترك مان مي شود.
از خداوند متعال مي خواهم كه همه جوان ها مثل من و همسرم زندگي شان را با يك شهيد پيوند بزنند تا لطف خدا و عنايت اهل بيت(ع) و عنايت شهدا شامل حال زندگي شان بشود.
📸 تصویر اين سند 👇
هدایت شده از مزار شهدای گمنام تکاب
✍ ضمن عقد نکاح زوجه شرط کرد که زوج تا پنج سال آینده با هزینه خود نسبت به خرید تعداد یکصد و ده جلد کتاب آخرین نماز در حلب اقدام نماید و جهت ترویج فرهنگ نماز بین جوانان و نوجوانان توزیع کند که زوج این شرط را قبول کرد و شرط دیگری ندارد.
💚 #ازدواج_به_رنگ_شهدا 💞
#خاطره #سند_ازدواج_شهدایی
#راه_شهدا_ادامه_دارد
📍مزار #شهدای_گمنـــام تکاب
🔊 @PAGEGOMNAM