May 11
🌷خاطرات شهدا 🌷
🌷شهیدی که در سایه نام برادر گمنام ماند
🌷شهید مجید زین الدین🌷
🌷 بی نهایت عشق
🌷دلش نمی خواست کارهایش جلوی دید باشد، مدتی را که در جبهه بود، اجازه نداد حتی یک عکس یا فیلم از او تهیه شود.
🌷آخرین بار که به مرخصی آمده بود، قبل از رفتن همه ی عکس هایش را از بین برد تا پس از شهادت چیزی از او باقی نماند.
🌷همین طور هم شد و برای شهادتش حتی یک عکس هم در خانه نداشتیم.
🌷همیشه پنهان کار بود. حتی زخمی شدنش را هم از دیگران پنهان می کرد.
🌷یک بار که به مرخصی آمده بود، احساس کردم هنگام بلند شدن به سختی حرکت می کند، ولی چیزی را بروز نداد.
🌷وقت نماز شد. وضو که گرفت، رفت توی اتاق و در را قفل کرد. از این کارش تعجب کردم، خواهرش که کنجکاو شده بود، از بالای در، داخل اتاق را نگاه کرد و متوجه شد که مجید نماز را به صورت نشسته می خواند .
🌷مجید از ناحیه ی پا مجروح شده بود، اما اجازه نداد حتی ما که خانواده اش بودیم متوجه شویم.
#معاونت_ایثارگران_شهدا_پایگاه_شهدای_خیبر
#یادشهداباذکرصلوات
باسلام
خسته نباشید
سالن ورزشی فوتسال
ویژه اعضای محترم شورا و کلاس شهید سید باقر حسینی
✅شنبه ساعت ۱۹ الی ۲۱
✅مبلغ:۱۰تومان
🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔵
عزیزان که قصد شرکت دارند ساعت ۱۹جلو درب مسجد جامع حضور داشته باشند.
✅09378716081 شماره تماس بابت هماهنگی معاونت تربیت بدنی پایگاه شهدای خیبر
#فرماندهی_ پایگاه شهدای خیبر
#معاونت_ بازرسی پایگاه شهدای خیبر
هدایت شده از عصر روشنگری
11.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
--------◇«🕊»◇----------
کــــوچــــک بـــــودی امــــــا.... 🌱
داســـتــان هـــایــت عـــجــیـــب بـــوی بـــزرگ مــــردی مـــی دهـــد.... 🥀🍂
پیشنهادی برای دانلود.... ✨👌
#رهبر_سیزده_ساله
#فرزند_ایران
#انیمیشن
@hadiisnegar
1_1825117226.attheme
94.2K
.
روی این فایل بزنید و وقتی اجرا شد ، تاییدش کنید
پس زمینه ایتاتون ، تصویر شهید قاسم سلیمانی می شود
جالبه . امتحان کنید
22.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 رودروشدن یک اغتشاشگر با یک نیروی ضد شورش
یه معترض خیابانی رو با یه نیروی ضدشورش رو به رو کردن، اتفاقی افتاد که خودشونم فکرشو نمیکردن...
﷽
.
با سلام وقت بخیر
لیست مکبری، مسجد جامع خزانه بخارایی
🔺 دوستانی که غیبت زیاد داشته باشند حذف میشوند
#معاونت_فرهنگی
#بسیج_مسجد_جامع_محله_شهید_بخارایی
#پایگاه_مقاومت_بسیج_شهدای_خیبر
#مسجد_جامع_محله_شهید_بخارایی
هدایت شده از عصر روشنگری
📚 داستان کوتاه
▫️پسربچه ای پرنده زيبايی داشت و به آن پرنده بسيار دلبسته بود.
▫️حتی شبها هنگام خواب، قفس آن پرنده را كنار رختخوابش میگذاشت و میخوابید.
▫️اطرافيانش كه از اين همه عشق و وابستگی او به پرنده باخبر شدند، از پسرڪ حسابی كار میكشیدند.
▫️هر وقت پسرڪ از كار خسته میشد و نمیخواست كاری را انجام دهد، او را تهديد میڪردند كه الان پرندهاش را از قفس آزاد خواهند كرد و پسرڪ با التماس میگفت: نه، كاری به پرندهام نداشته باشيد، هر كاری گفتيد انجام میدهم.
▫️تا اينڪه یڪ روز صبح برادرش او را صدا زد كه برود از چشمه آب بياورد و او با سختی و كسالت گفت، خستهام و خوابم مياد.
▫️برادرش گفت: الان پرندهات را از قفس رها میڪنم، كه پسرڪ آرام و محكم گفت: خودم ديشب آزادش كردم رفت، حالا برو بذار راحت بخوابم، كه با آزادی او خودم هم آزاد شدم.
▫️اين حكايت همه ما است. تنها فرق ما، در نوع پرنده ای است كه به آن دلبستهایم.
▫️پرنده بسياری پولشان، بعضی قدرتشان، برخی موقعيتشان، پارهای زيبایی و جمالشان، عدهای مدرڪ و عنوان آكادمیڪ و خلاصه شيطان و نفس، هر كسی را به چيزی بستهاند و ترس از رها شدن از آن، سبب شده تا ديگران و گاهی نفس خودمان از ما بيگاری كشيده و ما را رها نكنند.
▫️پرندهات را آزاد ڪن!
👳 @hadiisnegar 👳