eitaa logo
کانال دوستان پاتوق
2.7هزار دنبال‌کننده
122.2هزار عکس
88.2هزار ویدیو
266 فایل
سلام وعرض ادب واحترام خدمت شما سروران وبزرگواران کانال پاتوق بهترین جملات زیبا, مذهبی , واشعار وبهترین جملات ناب لینک کانال @Patoghedoostanha
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸‏او را میشناسید؟ 💓💓شهید رضا اسماعیلی اولین شهید بی سر ‎، داعشی ها در حالیکه او را اسیر کردند بیسیم اش را روبروی دهانش گرفته همزمان سر از بدنش جدا میکردند تا با صدای ناله های او روحیه همرزمانش را تضعیف کنند؛ در حالیکه او تا لحظه آخر پشت بیسیم ‎ میگفت...👌 🔴شهادت جوان افغانی
هر انسانی اگر بپرسد که من برای چه به دنیا آمده ام؟ می گویم: برای تلاش پرنبرد و پر رنج، در راه تکامل خویشتن و انسانیّت!  شهید بهشتی @Patoghedoostanha
🌙 هر شب دل پر خونم بر خاک درت افتد باشد که چو روز آید بروی گذرت افتد زیبد که ز درگاهت نومید نگردد باز آن کس که به امیدی بر خاک درت افتد @Patoghedoostanha
🦋 خدایا؛ هرکسی به دنبال گمشده خود می‌رود هرکسی برای نجات خود راهی می‌اندیشد هرکسی به امیدی زندگی می‌کند اما من امید و آرزویی ندارم جز تو گمشده‌ای نمی‌شناسم و جز تو راه نجاتی نمی‌یابم همه را فراموش می کنم و یکه و تنها به سوی تو می‌آیم ... شهید مصطفی چمران @Patoghedoostanha
نپرسیم و با خود بمانیم. و درونِ خویش را آب پاشی کنیم و در آسمانِ خود بتابیم و خویشتن را پهنا دهیم و اگر تنهایی از نفس افتاد در بگشاییم و یکدیگر را صدا بزنیم. شبتون بخیر🌈 @Patoghedoostanha
💠♥️💠 ♥️💠 💠 خدمتکارها برایم میوه میآورند. یک سینی پر از گیلاس هاي مشروب دور میز میچرخانند. به من میرسد:ممنون نمیخورم. فریبرز پوزخند میزند،پسر بیست و پنج ساله ي آقاي حمیدي :چیه نیکی؟فک کنم دیگه به سن قانونی رسیده باشی سعی میکنم روي اعصابم مسلط باشم :بستگی داره منظورتون کدوم قانون باشه ملینا،که کنار فریبز نشسته،میگوید:حالا این چیه سرت کردي؟نکنه کچل شدي؟ و صداي خنده ي همه بلند میشود . دستانم به وضوح میلرزند،در هم قفلشان میکنم. قبل از اینکه جواب او را بدهم،فرنگیس میگوید:چی کارش دارین بچه ها؟ خب شاید میخواد سهمیه اي چیزي بگیره،راحت بره دانشگاه. دیگر نمیگذارند من حرف بزنم. انگار تخم کفتر خورده اند،هرکس حرفی میزند و متلکی میپراند. :_قبلا ها خوشگل تر لباس میپوشیدي! :_السلام علیک خواهر :_نیکی لباستو از کجا خریدي؟میخوام واسه خدمتکارمون بخرم. :_حاج خانم؟حجت الاسلام نیکی،حکم نوشیدن مشروب چی است؟:_حرام است،مگه ندیدي نیکی لیوانشو برنداشت :_آخه قبلا میگفت بابام گفته تا هجده ساله نشی نمی تونی مشروب بخوري،الآن چی؟ بلند میشوم،دیگر تحمل ندارم. سرشان گرم است،به خاطر چیزي که نوشیده اند.حرف می زنند و متوجه من نمیشوند. به طرف خروجی میروم. سعی میکنم جلوي اشک هایم را بگیرم. من باید قویباشم،قوي تر از هروقت دیگر. نباید با این حرفها غصه بخورم. آنها چه میدانند شیرینی ایمان چگونه است؟غرق شده اند در دو روز دنیا و یادشان رفته عهدي که با خدا بستیم. }الم اعهد الیکم یا بنی آدم ان لاتعبدوا الشیطان..انه لکم عدو مبین{ پناه من!کمکم کن... نیکی،آغوش قدرتمند و مطمئنت را میخواهد. ضعیف تر از آنم که دوري تو را تحمل کنم.. از ساختمان خارج میشوم. انبوه ماشین هاي لوکس خارجی کنار هم ردیف شده اند. سرم را بلند میکنم،اکسیژن را با تک تک سلول هاي ریه ام میبلعم. هواي تازه، آرامم می کند. سوز سرماي آخرین روز زمستان،می لرزاندم. با دست هایم خودم را بغل میگیرم شاید کمی گرمم شود. ناگهان سنگینی و گرماي چیزي را روي شانه هایم حسمیکنم،سرم را پایین میآورم. یک پالتوي مردانه،روي شانه هایم....سریع برمیگردم. دانیال،پشت سرم ایستاده. پسر آقاي رادان،صاحب ویلا. نگاهم میکند:سلام ماتم برده،نمیدانم چه بگویم. از دیدنش شوکه شده ام. :_سلام چشمانش را میبندد و نفس عمیق میکشد:چقدر خوبه که اینجا از دود و دم تهران خبري نیست... نگاهم میکند:خیلی عوض شدي... پالتویش را از روي شانه ام برمیدارم و به طرفش میگیرم:آره،خیلی.. پالتو را پس میزند:بپوش سرده :_ممنون،دیگه بهتره برم تو سالن،بگیریدش لطفا پالتو را روي دستش میاندازم و راه میافتم. صداي نسبتا بلند و عصبانیاش از پشت سرم بلند میشود. مجبور میشوم بایستم. :+کدوم سالن؟همونی که اون همه آدم منتظرن بري تو و مسخرت کنن؟ :_خود تو هم یکی از اونایی:+آره ولی تو هم جزو ما بودي به طرفش برمیگردم:آره بودم،ولی دیگه نیستم. نمی خوام که باشم. میخواهم بروم که بازویم را میگیرد،حس میکنم خون در رگ هایم منجمد میشود:به من دست نزن دستم را به شدت عقب میکشم. میگوید:باشه باشه،فقط یه سوال،چرا؟ :_چی چرا؟ :+چرا حاضر شدي پشتِ پا بزنی به پدر و مادرت و دوستات و همه چی رو فراموش کنی و بشی یه آدم دیگه؟ :_فقط فکر کردم :+به چی؟ :_به خدا :+نیکی...بس کن :_هرطور مایلی،میخواي باور نکن... دوباره میخواهم بروم که میگوید:قبلا ما خیلی با هم صمیمی بودیم،یادته که؟ :_بودیم...الآن خیلی چیزا عوض شده :+من عوض نشدم 💠 ♥️💠 💠♥️💠
کانال دوستان پاتوق
💠♥️💠 ♥️💠 💠 #part60 خدمتکارها برایم میوه میآورند. یک سینی پر از گیلاس هاي مشروب دور میز میچرخانند
💠♥️💠 ♥️💠 💠 :_بس کن دانیال لبخند میزند:خدارو شکر،فکر کردم اسمم رو هم فراموش کردي... (یک قدم به طرفم میآید) نیکـــی...من همون دانیالم...هنوز همونقدر دوسِت.... :_بسه..لطفا.... و به سرعت به طرف ساختمان حرکت میکنم. به طرف میزها میروم. بچه ها،جفت شده اند و میخواهند برقصند... خدایا،من میان این همه تفاوت چه میکنم... فریبرز،لایعقل شده،تلوتلو میخورد:نیکی...قبلا که خیلی خوب میرقصیدي،الآن چی؟ دانیال بالاي سرم میایستد،به پسرها اشاره میکند تا فریبرز را ببرند. کنارم مینشیند. :_میدونم خیلی فرق کردي نیکی میخواهم بلند شوم اما کیفم را میگیرد:بشین... :+علاقه اي به شنیدن حرفات ندارم... :_نمیبینی...هیچکس تو حال خودش نیست...من که اینجا باشم نمیتونن اذیتت کنن،تحملم کن. به خاطر خودت...من اصلا حرف نمیزنم....راست میگوید،اینجا امن نیست.... ناچار مینشینم... میزهاي اطراف تقریبا خالی شده اند...صداي موزیک،از دور میآید.. دانیال میگوید:شنیدم...رفتی لندن :_آره یه مدت اونجا بودم... :+چی شد یه دفعه رفتی؟بی خبر؟ :_یهویی شد دیگه :+پیش عمومحمودت رفته بودي؟ :_عمومحمود؟؟نه عمو وحیدم..مگه عمومحمود منو میشناسی؟ :+آره،مگه کسی هست که نشناسدش؛یکی از مهم ترین سرمایه داراي بخش خصوصیه، مثل بابات،مثل بابام... :_شما الآن چی کار میکنی؟ لبخند میزند،گرم،صمیمی:خوبه که یادت افتاد از منم بپرسی..هیچی تو این دو سال درسم تموم شد، الآن پیش بابا،تو کارخونه مشغولم... :_موفق باشید :+ممنون،تو چی؟یادمه اون موقعها نمیدونستی تو دانشگاه چی بخونی!خانم وکیل یا خانم فیلسوف؟ :_نمیدونم.... لبخند میزند.یکی از خدمه جلو میآید و به دانیال میگوید:آقاي مهندس با شما کار دارن. :_الآن میام.. بلند میشود:من الآن میام،از اینجا تکون نخوري. سري تکان میدهم. همین که دانیال میرود،پریا کنارم مینشیند:چی شد؟ :_چی؟ :+دانیال چی بهت میگفت؟؟ :_چیز خاصی نگفت... :+نیکی چرا خودت رو زدي به اون راه؟؟ از وقتی تو رفتی دانیال پاشو تو یه مهمونی هم نذاشت،مدام این طرف و اونطرف دنبالت میگشت. چون مامان و بابات هیچی به کسی نمیگفتن. واسه این مهمونی هم،سه چهار بار مامان و بابام زنگ زدن به مامانتینا، خواهش کردن هرطور شده تو رو بیارن.البته مامان و بابات نمیدونن اصرار ما،به خاطر دانیال بود. وقتی بهش گفتم تو اومدي،کم مونده بود پرواز کنه. :_چی میگی پریا؟؟ :+دیدم چقدر سرد باهاش حرف میزدي. اذیتش نکن؛این دو سال 💠 ♥️💠 💠♥️💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_401644107203608591.mp3
1.22M
📜دعــاے_عهـــد» 🎤 محسن فرهمند 📝عهد بستم همه ی نوکری و اشکم را 💥نذر تعجیل فرج،هدیه به ارباب کنم قرائت دعای فرج به نیت تعجیل در (عج الله تعالی فرجه الشریف)هر روز صبح @Patoghedoostanha
یا صاحب الزمان! جوانان برای خرسندی ات جان در دایره ي شهادت گذاشتند و مردان مان موی در ساحت انتظار، سپید کردند و پیران مان بی تاب لحظه ي دیدارت از سرای دنیا کوچیدند؛ و دریغا کـه نیامدی 😔 یا صاحب الزمان عج الله تعالی فرجه الشریف! @Patoghedoostanha
🌹جانم اباعبدالله الحسین علیه السلام سلام حضرت آقا سلام حضرت عش️ق چه کرده ای که به پاکرده ای قیامتِ عشـق.. نشودصبح اگر عرض ‌ارادت نکنیم نام زیبای تو را صبح تلاوت نکنیم.. 🌹صلی اللَّه عَلَيْك یا اَباعَبْدِاللَّهِ الحسین(علیه السلام) @Patoghedoostanha
📜آیه ای از کلام نور 🔴خود_ستایی_از_نتایج_عجب_است ✍خودستایی عبارت است از اینكه: آدمی در مقام اثبات كمال و نفی نقص از خود برآید؛ كه آن از نتایج عجب است. انسان نباید ازخودش حرف بزنه ،یکی ازصفات زشت وناپسند اخلاقی است که در آیات وروایات نهی شده. 📗سوره نساءآیه 49 : 🍃أَ لَمْ تَرَ إِلىَ الَّذِینَ یُزَكُّونَ أَنفُسَهُم بَلِ اللَّهُ یُزَكىِّ مَن یَشَاءُ وَ لَا یُظْلَمُونَ فَتِیلاً🍃 «آیا ندیدى كسانى را كه خودستایى میكنند؟!(این خودستایی ها، بی ارزش است) بلكه خدا هر كس را بخواهد، ستایش میكند و كمترین ستمى به آنها نخواهد شد.» @Patoghedoostanha
📃کلام مولا امیرالمومنین علی علیه السلام 🔹«كسى كه توفيق دعا يابد از اجابت محروم نمى گردد» 📚 نهج البلاغه حکمت ۱۳۵ @Patoghedoostanha
صبح است نهانخانهٔ دل را بتکانید بر چهره عزیزان گُلِ لبخند نشانید از عشق بگویید و دل از غصه بشویید بیرون بجهید ازغم و در پیله نمانید . . . صبح روز چهارشنبه اتون بخیروشادی @Patoghedoostanha
📆تقویم روز امروز‌ چهارشنبه 🌞 4 تیرماه 1399 ه‌جری شمسی 🌙۰۲ ذیقعده 1441 هجری قمری 🌲24 ژوئن 2020 میلادی 📿ذکر روز یا حی یا قیوم @Patoghedoostanha
چقدر به پولی که قرض میدید بعنوان پس انداز (چه در و چه در ) نگاه میکنید!؟ 🍃امیرالمؤمنین علیه السلام 🔺اغتنم من استقرضك في حال غناك ليجعل قضاءه في يوم عسرتك 🔰غنيمت بشمار كسي را كه در حال توانگري از تو وام خواهد، كه پرداخت آن را در روز تنگدستي تو قرار دهد. 📙غررالحکم،باب القرض @Patoghedoostanha
🌹🌿باشهدا: ✅مهریه ام را داد این گفته ی حضور شهدا وزندگی آنها بعد از شهادت، در طول زندگی با شهید برایم محقق شد. دو ماه بعد از شهادت آقا سجاد عازم سفر مشهد شدیم که برای خداحافظی، به گلزار شهدا رفتیم.بر روی مزار شهید سیرت نیا « شهادت ایشان به فاصله دو هفته بعد از شهادت آقا سجاد بود» دسته گل نرگسی وجود داشت. با مشاهده گل نرگس ها داغ دلم تازه شد...« مهریه من 14 سکه به همراه 314شاخه گل نرگس است».🌷 همیشه به آقا سجاد می گفتم مهریه ام را برایت بخشیده ام اما گل نرگس ها را باید برایم بخری.☺️ البته کل مهریه ام را بخشیدم حتی آن گل های نرگس را...اما در فصل گل نرگس به دلیل علاقه زیاد من به این گل، برایم می خرید.🌸 فردای آن روز وقتی به مشهد رسیدیم بعد از کمی استراحت، به سمت حرم امام رئوف حرکت کردیم. بعد از شهادت آقا سجاد تنها جایی که آرامش پیدا میکنم، یکی حرم حضرت معصومه(س) و یکی حرم امام رضا(ع) است. برای خروج از درِ باب الرضا ،آقایی را باسه شاخه گل نرگس در دست دیدم. که از این سه شاخه،یکی را به فاطمه رقیه،یکی را به پدر شوهرم و دیگری را به من داد.بلافاصله فاطمه رقیه و پدر شوهرم گلهایشان را به من دادند و هر سه شاخه گل به من رسید. اینگونه بود که همسرم برایم پررنگ تر جلوه شد. راوی همسر 🌹شهید مدافع حرم سید سجاد طاهرنیا ای شهدا روحتان شاد،یادتان گرامی وراهتان پر رهرو باد.آمین جهت سلامتی وتعجیل در ظهور مولا صاحب الزمان(عج)وشادی ارواح مطهر وپاک شهدا صلوات. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم @Patoghedoostanha
برای این دل بی‌تاب من که راهی نیست به غیر سایه‌ی لطفش پناهگاهی نیست به سینه دست گذاشتم، سلام ای سلطان... سلام آنکه مرا جز درت پناهی نیست سلام_آقا جان✋ چهارشنبه های امام رضایی🕌😍 @Patoghedoostanha
گاهی اوقات یک لبخند🌸 و یا یک تعریف میتواند روح انسان را تا ارتفاع جدیدی بالا ببرد🌸 مهربانی رایگان است اما با ارزش🌸 جواب بدی ها بدی نیست🌸 @Patoghedoostanha
چه زیباست که چون صبح پیام ظفر آریم گل سرخ گل نور ز باغ سحر آریم چه زیباست چو خورشید درافشان و درخشان ز آفاق پر از نور جهان را خبر آریم صبح بخیر ❤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آوایی بسیار شاد برای یه روز قشنگ‌؛ با نماهایی از بهشت شالیزارهای شمال کشوراز گیلان تا گلستان... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @Patoghedoostanha
✍همیشه امیدتان به خدا باشد نه بندگانش؛ چون امید بستن به غیر خدا همچون خانه عنکبوت است : سست، شڪننده و بی اعتبار... خدا به تنهایی برایتان ڪافیست.. التماس به خدا جرأت است اگر برآورده شود ، رحمت است اگر برآورده نشود ، حکمت است... التماس به انسان خفت است اگر برآورده شود ، منت است اگر برآورده نشود ، ذلت است ... ✅در همه حال به او اعتماد ڪنید @Patoghedoostanha
خروج از خانه🏡بی‌اذن شوهر 🔴 پیامبر صلّی‌ الله‌ علیه‌ و آله وسلم : ✍ای حولاء! سوگند به کسی که مرا به حق به پیامبری برانگیخت، هیچ زنی بی اذن همسر از خانه بیرون نرود و در مجلس عروسی (و یا مهمانی) حاضر نشود، مگر آنکه خداوند لعنت از راست و چهل از چپ و لعنتی از پیش رویش بر او فرود آورد تا سراپای وجودش را لعنت فرا گیرد. 📕مستدرک وسایل‌الشیعه،ج۱۴،ص۲۴۵ @Patoghedoostanha
📜حکایت 💟⇦•روزی شیـخی می گفت من هر وقت ڪه نماز می خواندم ، از خـداوند حاجتی میخواستـم . یک روز گفتـم : بگذار یک بار برای خود خدا نماز بـخوانم و حاجتی نخواهم . ✳️⇦•همان شب شیـخ در عالم خواب دید که به او گفتنـد : چرا دیـر آمدی ؟! گفتـم منظورتان چیـست ؟ ✴️⇦• گفتنـد : یعنی تو باید سی سال پیش به فڪر این کار می افتـادی ، حالا سر پیـری باید بـفهمی و نماز بخوانی و حاجتی طلب نـکنی ! ⚡️ ما هر وقت با خـدا کار داریم خدا را صـدا می زنیم . ✳️⇦• چه قـدر خـوب است که وقتی هم که کاری نـداریم ، بگوییـم : خُـــ♥️ـــدا 👈 در عبـادات خـود تفڪر کنیـم . @Patoghedoostanha
لقمان حکیم گوید: ✍🏻روزی در کنار کشتزاری از گندم ایستاده بودم خوشه هایی از گندم که از روی تکبرسر برافراشته و خوشه های دیگری که از روی تواضع سر به زیر آورده بودند نظرم را به خود جلب نمودند و هنگامی که آنها را لمس کردم، 🌾شگفت زده شدم ! خوشه های سر برافراشته را تهی از دانه و خوشه های سر به زیر را پر از دانه های گندم یافتم با خود گفتم: در کشتزار زندگی نیز چه بسیارند سرهایی که بالا رفته اند اما در حقیقت خالی اند @Patoghedoostanha