eitaa logo
کانال پاتـــــوق دوستـــــان
2.4هزار دنبال‌کننده
119هزار عکس
84.4هزار ویدیو
263 فایل
سلام وعرض ادب واحترام خدمت شما سروران وبزرگواران کانال پاتوق بهترین جملات زیبا, مذهبی , واشعار وبهترین جملات ناب لینک کانال @Patoghedoostanha
مشاهده در ایتا
دانلود
حاج حسین یکتا: هرگاه مایل به بودی این سه نکته را فراموش مکـن: ⇦ خـــــدا می ‌بیند ⇦ مـــلائک می‌ نویسد ⇦ در هر حال مـــرگ می ‌آید. ؟! ☑️ شهدا حواسشون به اعمالشون بود.
❤️ روز اول ‌که نامَش را بردم... دلم آرام گرفت و... شیرین‌کام شدم! جان و جهانَ‌م... روح و روان‌م... خلاصه شد در او! روز و شب... شب و روز... و گاه و بی‌گاهِ من... شد عشق‌بازی با نامَ‌ش؛ و من... یک رفیق دارم... که با دنیا معامله‌اش نمی‌کنم! نامش است! و من... رفیق‌باز تَر از او ندیده‌ام! (ع)🌺 🌺
یه‌بندھ‌خدایی‌میگفت:همہ‌ دارندمیگن‌:شهدارفتن‌تامابمونیم ولی‌من‌میگم‌:شهدا؛ رفتن‌تاڪهـ‌مادنبالشون‌بریم‌!(: 🚶🏿‍♂💔..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ عواملی که سبب شد «مسیح علینژاد» تبلیغ بی‌حیایی کند، از زبان خودش...🤔
🌊 براستے ڪہ.. چه آرامشے بہ من دست میدهد وقتے ڪہ..غرق دررویاے تومے شوم وچه لذت بخش است پرسه زدن در خـــیال تــو 🖋 ❄️
🌊 تو باد و شڪوفه و میوه ای اے همه ے فصولِ من اے آسمان و درخت باغ من گل و زنبور و ڪندوے من با زمزمه ے تو اڪنون رخت به گستره ے خوابے خواهم ڪشیدڪه تنها رویاے آن تویے . 🖋 ❄️
🌊 تا که لبخندت نشیند روی لب میرود رنگ غم از سیمای شب میرسد «صبـح» امید و آرزو میدهد بر قلب من شور و طرب 🖋 ❄️
🌊 تو باد و شڪوفه و میوه ای اے همه ے فصولِ من اے آسمان و درخت باغ من گل و زنبور و ڪندوے من با زمزمه ے تو اڪنون رخت به گستره ے خوابے خواهم ڪشیدڪه تنها رویاے آن تویے . 🖋 ❄️
🌊 تا که لبخندت نشیند روی لب میرود رنگ غم از سیمای شب میرسد «صبـح» امید و آرزو میدهد بر قلب من شور و طرب 🖋 ❄️
🌊 چه مبارک است این غم ڪه تو در دلم نهادی به غمت ڪه هرگز این غم ندهم به هیچ شادی ز ڪدام ره رسیدے؟ ز ڪدام در گذشتی ندیده دیده ناگه به درون دل فتادی 🖋 ❄️
🌊 ڪسے ڪه روے تو دیدست حال من داند ڪه هر ڪه دل بہ تو پرداخت صبر نتواند ... 🖋 ❄️
🌊 و این شوریده احوالی که می‌بینی و آنرا عشق می‌نامند! تبی تند است که عمرش قدِ شبهای زمستان است،،، 🖋 ❄️
✍امیر المؤمنین علی عليه‌السلام: چه بسا نداری که از هر توانگری داراتر است 📚غررالحکم، ج۱، ص۴۷۷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ برای افرادی که بیماری یا ناراحتی قلبی دارند، توصیه نمی شود! 🔻دو دقیقه از لحظات وحشتناک به شهادت رساندن شیعیان مظلوم و بی دفاع که برای نماز جمعه در مسجدی در پیشاور پاکستان حضور داشتند، توسط داعشی های حرامی! 🔻با دیدن این فیلم دو دقیقه ای، نثار ارواح مطهر شهدا مخصوصاً حاج قاسم سلیمانی صلوات و فاتحه ای نثار کنیم که اگر نبودند هر روز در یکی از محله های خودمان شاهد چنین صحنه هایی بودیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وعده هر صبح همه با هم این دعارو بخوانیم 🌸✨اَلّلهُمَّـ؏عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ الفَرَج✨🌸
32.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💐 🎙با صدای شهيد حاج شيخ احمد كافے نسیم عشق وزیدن گرفت در جان‌ها بهار نور رسیده پس از زمستان‌ها خبر دهید به فطرس، سر آمده تبعید دوباره بال بزن بر فراز میدان‌ها ولادت با سعادت اباعبدالله الحسین(علیه السلام ) مبارک باد🌸
کشتی نوح نشد منتظرِ هیچ کسی..! این حسین است که با خود همه را خـواهـد بـرد ....:)♥️🪴
پاسدارِ آقا نمی ماند تا را ببیند..! می شود تا ظهور نزدیک شود :)🍃
⭐ درس امام حسین(ع) به امت اسلامی 🔺️ رهبر انقلاب: درس حسین‌بن‌علی علیه‌الصّلاةوالسّلام به امّت اسلامی این است که برای حقّ، برای عدل، برای اقامه‌ی عدل، برای مقابله‌ی با ظلم، باید همیشه آماده بود و باید موجودی خود را به میدان آورد. ۱۳۹۲/۰۳/۲۲
یک ساعت سپاهی شد، اشکش درآمد 🔹قدرت‌الله مهرابی از خاطرات دوران اسارتش در عراق می‌گوید که یک شب در آسایشگاه را باز کردند و دنبال پاسدارها می‌گشتند. به ارشد آسایشگاه گفتند: بگو کی پاسدار است؟ ارشد حرفشان را ترجمه کرد و آخرش هم گفت: بچه‌ها این‌ها دنبال شر هستند. یکی از بچه‌ها بلند شد و گفت: پاسدار به این راحتی‌ها اسیر نمی‌شود. اصلاً قیافه ما به پاسدارها نمی‌خورد. ارشد همه حرف‌ها را ترجمه کرد، اما فایده‌ای نداشت. 🔹۱۵ نفر را به‌ زور جدا کردند؛ یکی از آن ۱۵ نفر، واحدی بود. آدم ساده و شوخ‌طبعی بود. همه کارهای این رفیقم خنده‌دار بود. چند دقیقه بعد صدای فریاد این ۱۵ نفر بلند شد. همه دنبال صدای واحدی بودند؛ صدایش را که شنیدند از خنده ریسه رفتند. یک ساعت که گذشت به بازداشتگاه برگشتند. 🔹واحدی یک ساعت توی عمرش سپاهی شده بود؛ می‌گفت: چند بار به پدرم گفتم بگذار من بروم توی سپاه، اما قبول نکرد. می‌گفت: خطر دارد. بنده خدا چیزی می‌دانست. حالا خبر ندارد که من برای یک ساعت سپاهی شدم و پدرم در آمد. آن شب خیلی خندیدیم. با این خنده‌ها سختی‌های اسارت را تحمل کردیم.