♥️🍃
آدمهایی را دیده ام که هر روز حال خوب خیرات می کنند.
همانهایی که غصه هایشان را برای خودشان نگه می دارند و شادی هایشان را تقسیم می کنند، ترجیح می دهند هر روز صبح انرژی های مثبتشان را زودتر از خود بیدار کنند و انرژی های منفی شان را رها کنند تا بخوابند.
از قلب مهربانشان، پرنده ها کنارپنجره شان لانه میکنند و هر روز صبح برایشان از عشق می خوانند...
همانهایی که لبخندشان را از دختربچه ی ماشین کناری دریغ نمی کنند، از کنار پیرزن عابر بی تفاوت نمی گذرند.
حتی مورچه ها و گربه های کوچه شان هر روز از مهربانیشان سهم دارند.
گمان کنم خدا هرشب بالای سرشان اسپند دود میکند و صبح ها با نوازش پروانه ها بیدار میشوند..
• ناهید آقاطبا🍊
@Patoghedoostanha
❖
ميليون ها "درخت" 🍃🌺
در *جهان* به طور اتفاقی
توسط سنجابهايی *کاشته شدند*...
که دانه هایی را *خاک* کردند
و جای آن را *فراموش* کردند...
*خوبی کن* و *فراموش کن*...
روزی *رشد* خواهد کرد... 🍃🌺
سلام عصرتون بخیر👏😍
@Patoghedoostanha
زیبایی عصر ✨
از عصر بخیر های توست 💖
خورشـــــ🌞ـــــید
هم رنگی دیگر می شود 😍
با زمزمهٔ تــــو 💖
💓 عصرتون کنار عشقتون عاشقانه 💓
@Patoghedoostanha
کشاورزى ساعت گرانبهایش را در انبار علوفه گم کرد. هرچه جستجو کرد، آن را نيافت.
از چند کودک کمک خواست و گفت هرکس آنرا پيدا کند جايزه میگيرد. کودکان گشتند اما ساعت پيدا نشد. تا اینکه پسرکى به تنهايى درون انبار رفت و بعد از مدتى بهمراه ساعت از انبار خارج شد.
کشاورز متحير از او پرسيد چگونه موفق شدى؟ کودک گفت: من کار زيادى نکردم، فقط آرام روى زمين نشستم و در سکوت کامل گوش دادم تا صداى تيک تاک ساعت را شنيدم. به سمتش حرکت کردم و آنرا يافتم.
حل مشکلات، نیازمند یک ذهن آرام است...
می گویند سال ها پیش در جزیره ای
آهو های زیادی زندگی می کردند.
خوراک فراوان و نبود هیچ خطری
باعث شد که تحرک آهوها کم
و به تدریج تنبل و بیمار شده
و نسل آنها رو به نابودی گذارد.
برای حل این مساله تعدادی گرگ
در جزیره رها شد. وجود گرگ ها
باعث تحرک دوباره آهوان گردید
و سلامتی به آنها باز گشت.
ناملایمات، مشکلات و سختی ها
هم گرگهای زندگی ما هستند که ما را
قوی تر می کنند و باعث می شوند پخته تر شویم.
جدی دوست داشتن خیلی حس عجیبیه؛
هرجا میری هرکاری میکنی با هرکی حرف میزنی به صورت مجزا یه جایی تو بدنت حضور داره.
یه چیز تو مایه های نفس کشیدن از یه جایی به بعد یه بخش اضافه نیست یه قسمت همیشگی از خودته...
🥀
کانال دوستان پاتوق
💠♥️💠 ♥️💠 💠 #part103 بابات گفته نه،سیاوش اصرار کرده... نتیجه اش چیشد؟ یه سیلی تو گوش سیاوش... بعد،
💠♥️💠
♥️💠
💠
#part104
نگران باباته..
:_یعنی چی میشه عمو؟
عمو نفسش را بیرون میدهد
:+درست میشه... من خیلی خسته ام نیکی..میخوام تا بابات بیاد یه
کم بخوابم،اشکالی که نداره؟
:_معلومه که نه
عموچشم هایش را میبندد.
خودم را با کتاب هایم مشغول میکنم،اما فکرم جاي دیگریست..یک
ساعتی میگذرد و من بی هدف به یک صفحه از قانون جزا خیره شده
ام...
صداي موبایلم بلند میشود،سریع برش میدارم مبادا عمو از خواب
بپرد.
فاطمه است،جواب میدهم و آرام حرف میزنم.
:_الو سلام فاطمه
:+سلام چطوري؟چرا این همه آروم حرف میزنی؟
:_عمووحید خوابیده،نمیخوام بیدار بشه.
فاطمه هم مثل من صدایش را پایین میآورد،انگار او هم اینجاست!
:+عه رسیدن؟به سلامتی:_سلامت باشی
:+خب چه خبر؟
:_هیچی...همونایی که صبح بهت گفتم...
:+نیکی نگران نباش...مطمئنم همه چی درست میشه
:_چی بگم؟
:+مزاحمت نمیشم..کاري نداري؟
:_نه دستت درد نکنه
عمو چشمانش را باز میکند و میگوید:سلام برسون
:_عه شما بیدارین؟
فاطمه میگوید
:+چی شده نیکی؟
مشکوك به عمو نگاه میکنم و بلند میگویم
:_هیچی عموم بیداره
فاطمه همچنان آهسته صحبت میکند
:+عه از صداي ما بیدار شدن؟ از طرفـ من معذرت خواهی کن.
:_نه فکر کنم بیدار بودن،تو چرا آروم حرف میزنی حالا!!؟؟
فاطمه میخندد
:+برو به کارت برس،خداحافظ
#ادامه_دارد
#فراری
💠
♥️💠
💠♥️💠