فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو معشوق خدایی!♥️✨
-استادپناهیان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیشـعور نباشـیم‼️😣
- استاد دانشـمند -
6.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#امام_خامنه_ای:
شُما رِوایت کُنید حقایقِ جامعه خودتان و کشورِ خودتان و انقلابِتان را. 🇮🇷
اگر شُما رِوایت نُکُنید، دشمن رِوایت مےکُند.
شُما اگر انقلاب را رِوایت نَکُنید، دشمن رِوایت مےکُند.
شُما اگر حادثه دفاعِ مقدس را رِوایت نَکُنید، دشمن رِوایت مےکُند؛ هَرجور دلَش مےخواهد!
توجیه مےکُند.
دروغ مےگوید. (😑😒)
۱۸۰ درجه با این خَلافِ واقع، جاۍ ظالم و مظلوم را عوض مےکُند. 🔄
شُما اگر حادثه تسخیرِ لانه جاسوسے را رِوایت نَکُنید، کِه متأسفانه نَکَردید، دشمن رِوایت مےکُند و کَرده.
دشمن رِوایت کَرده، رِوایتهاۍ دروغ.
این کارے است کِه ما باید انجام بِدهیم.
این وظیفهۍ جوانهاۍ ما است. 🧑🏻🎓👨🏻🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آدما همیشه منتظرن...!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همیشه همه چی همونظور که میخوایم پیش نمیره...🖐
🌍 ایرانیان باستان تنها کسانی بودند که شلوار میپوشیدند👌
مردمان دیگر تمدن ها چون آشوریان، بابلیان و یونانیان شلوار نمیپوشیدند تا جایی که یونانیان به ایرانیان به دلیل پوشیدن شلوار کنایه میزدند.
بعد یسریا با بی حجابی دم از آریایی بودن میزنن😏🖐
#خودگهچیمیخوایمشتـے
#مدیر_محمد
#حدس_بزنید
https://eitaa.com/joinchat/4294049878C36a789d74a
♡﷽♡
#قسمت22☘
#رمان_رؤیاےوصال❤️
زهره خانم و مادرش داد میزدند .
_ای خدا بدبخت شدیم ، یا حسین
داعشی اند
یا قمر بنے هاشم بہ دادمون برس
زهره خانم نگاهے بہ من کرد و به صورتش زد و با جیغ گفت:
واااای دختر اگر تو رو ببییند ، یہ کارے کن تو رو نبینن .ای خدا ...یہ کارے کُن
با گفتن این حرف چیزے در درونم فرو ریخت .
یعنے اینجا آخر خط بود ؟ کاش اینجا آخر خط باشد...
تنها چیزے کہ داشتم روبنده ام بود ، با دستهاے لرزانم آن را درآوردم و به سرم بستم.
اینجا دیگر دعا فایده داشت ؟
چه بگویم ؟ چه چیزی از خدا بخواهم ؟
ندایی در درونم با خدا حرف میزد
"خدایا من از مردن نمیترسم ...
من ... من از ... فقط نزار ... نزار کسے بهم ...کسے بهم دست بزنه
ناگهان دلم پرکشید سمت یک زن که اسیر شده بود.
تمام وجودم طلب شد .
با زبانی که به سختی میچرخید لب گشودم و آرام گفتم:
یا زینب کبرے.
درِمینے بوس باز شد .صداے داد و فریاد می آمد. جلوی دهانم را گرفتم تا صدای هِق هقم بالا نیاید.
با اسلحہ تهدید میکردند
صداے مردے می آمد کہ بہ عربے میگفت: همہ باید بیایید پایین .
جلوتر آمدند و بہ صندلے ها می زدند وگفتند :
زنها هم بیان پایین.
پاهایم رمق نداشت هر آن احتمال بیهوش شدنم بود .سرم را بالا آوردم کہ نگاهم بہ مادر زهره خانم افتاد ، از حال رفتہ بود .
نمیدانستم باید چه کار کنم.مثلا پزشک بودم اما در این شرایط همه ی داشته هایم را فراموش کرده بودم.
دخترش به سر وصورتش میزد و میگفت مادرم ...
اقای محبے عصبانے شد بہ سمت یکی از آن ها حملہ کرد اما با صداے شلیکے ، عقب رفت و بہ زمین افتاد.
هین بلندے کشیدم و روی دو زانو بہ زمین نشستم.
چشم هایم را بستم کہ نبینم .
نبینم چه به سرمان می آید.
آن مرد فریاد میزد و میگفت: اگر کسی میخواهد جلو بیادی با یک گلوله تلَفش میکنم.
سید طوفان را دیدم کہ میخواست بلند شود ولے حاج آقا دستش را محکم گرفت و بہ پایین کشاندش.
راننده از ترس بہ التماس کردن افتاده بود. شوهرِ زهره خانم تمام نگاهش بہ همسر و مادر خانمش بود.
یکے از آن مردها بیرون رفت و با راننده وانت تویوتا صحبت کرد . وقتے داخل مینے بوس شد تفنگ را سمت راننده گرفت و دستور داد حرکت کند. راننده با ترس ولرز تمام پشت فرمان نشست و پشت سر وانت حرکت کرد.
سید طوفان خودش را به آقاے محبے رساند. خون زیادے از بدنش رفتہ بود...
یکے از آن مردها تفنگش را بہ سمتش گرفت ولے او بدون توجہ بہ آن ها درگیر حال آقاےمحبے بود.
هرچہ با او صحبت مے کرد جوابے نمے داد.بہ صورتش زد ولے تکان نمی خورد.
حدس زدم تمام کرده باشد.
در اتاق تشریح مرده دیده بودم ولے اینجا جلو چشم خودم مردن کسے را ندیده بودم.
خوشا بہ حالش شهید شد.
کاش من بہ جای او رفتہ بودم.
↩️ #ادامہ_دارد....