919K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خیلی نامردیم😔💔
@Patoghemahdaviyoon
4.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•
.
#استوری🌹
.
ڪاشڪے تموم بشه دوری
برگرد عــزیــز زهــرا🙂💚
#سهشنبههایِدلتنگے :)
.
🦋|@Patoghemahdaviyoon •°
#یڪجرعہمعرفٺ🎈
اگر جوانانِ يک جامعه
به سویِ راه ثواب حرکت کردند
کل جامعه به سمتِ صلاح و ثواب
حرکت میکند :)🌼🍃
#امامخمینی
🧡|• @Patoghemahdaviyoon •°
Part 57
#تنها_میان_داعش
کشید :»نرجس جان! میتونی چند روز دیگه تحمل کنی؟« از سکوت
سنگین و غمگینم فهمید این صبر تا چه اندازه سخت است که دست دلم
را گرفت :»والله یه لحظه از جلو چشمام کنار نمیرید! فکر اینکه یه وقت
خدای نکرده زبونم لال...« و من از حرارت لحنش فهمیدم کابوس اسارت
ما آتشش میزند که دیگر صدایش بالا نیامد، خاکستر نفسش گوشم را پُر
کرد و حرف را به جایی دیگر کشید :»دیشب دست به دامن امیرالمؤمنین ع شدم، گفتم من بمیرم که جلو چشمت به فاطمه س جسارت کردن!
من نرجس و خواهرام رو دست شما امانت میسپرم!« از توسل و توکل
عاشقانه اش تمام ذرات بدنم به لرزه افتاد و دل او در آسمان عشق
امیرالمؤمنین ع پرواز میکرد :»نرجس! شماها امانت من دست
امیرالمؤمنین ع هستید، پس از هیچی نترسید! خود آقا مراقبتونه تا من
بیام و امانتم رو ازش بگیرم!« همین عهد حیدری آخرین حرفش بود، خبر
داد با شروع عملیات شاید کمتر بتواند تماس بگیرد و با چه حسرتی از هم
خداحافظی کردیم. از اتاق که بیرون آمدم دیدم حیدر با عمو تماس گرفته
تا از حال همه باخبر شود، ولی گریه های یوسف اجازه نمیداد صدا به صدا
برسد. حلیه دیگر نفسی برایش نمانده بود که عباس یوسف را در آغوش
کشید و به اتاق دیگری برد. لب های روزه دار عباس از خشکی تَرک خورده