#چادرانــه💚🍃
آنها چفیه بستند تا بسیجی وار بجنگند🕊
من چادر می پوشم تا زهرایی زندگی کنم🙃
آن ها چفیه را خیس می کردند تا نفس هایشان آلوده شیمیایی نشود👌
من چادر می پوشم تا ازنفس های آلوده دور بمانم😇
#منتظر_المهدی 🌥
•┈┈••✾☘️🕊☘️✾••┈┈•
@Patoghemahdaviyoon
•┈┈••✾☘️🕊☘️✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#Story🌱
{•🌙•}
مآ عاشق جهادیم:))💔
@Patoghemahdaviyoon
| پـٰاتـوقمهدویـون |
مراسمعقدانجامشد.✨
بعدازمراسمآقاعبداللھخواسٺ
تابامنحرفبزند. 'اولینبرخورد
زندگیمشترکمانبود.♡'🌿
قبلازصحبٺازمنخواستتایک
مهربرایشبیاورم.چونروحیه ایشانرامیشناختمازبابشوخی
گفتم:"مهر؟مهربرایچی؟مگرحاج آقاتااینموقعنمازشانرانخوانده اند؟"دیدمحالعجیبیدارد.نگاهی بھمنکردوگفت:"حالاشمایکمهر بیاورید."امامندستبردارنبودم. گفتم:"تانگوییدمهربرایچهمی خواهید،نمیآورم."گفت:"میخواهم
نمازشکر بخوانموازاینکہخداوند چنینهمسریبہمندادهازاو تشکرکنم."دیگرحرفینزدم.رفتم و بادوجانمازبرگشتم.😌🌱
[بھ روایٺ همسر شهید عبداللھ میثمی]
#حوالےعاشقانہ 💕
#عاشقانه _ مهدوی
@Patoghemahdaviyoon
"شڪرانہایازجنسنیاز"
بایدهمچوشهیدعبداللھمیثمی،
بہشکرانهیوجودنازنیٺدرکنار
خویش،نمازیبجایآورم ...
#حوالےعاشقانہ
#شاخھنبآت✨
-💛 @Patoghemahdaviyoon
دوستان اگر آهنگ های انقلابی
خواننده های انقلابی
می خواهید🙃
(حامد زمانی)
(علی اکبر قلیچ)
و....
در لینک ناشناس به ما بگید☺️
منتطر حضور گرمتونیم😍
https://harfeto.timefriend.net/16106124122695
| پـٰاتـوقمهدویـون |
💔خب رفقا بیاید بسی درد و دل💔 تا حالا دلتـون شکسته؟؟؟💔 چــطوری و کی؟؟؟😔💔 مهدوی های عزیز لطفا درست و
یعنی واقعا دلتون نشکسته؟!
همــش فقط یه مهدوی توضیح دادن که ان شاءالله میذارم که خیلی ناراحت کنندع هم هست اما منتظر حرف دل شما هستیم😔😊
#تلنگرانه🌸
گمنامے!
تنهابراۍ"شهدا"نیست☺️
میتونے
زندهباشےوسربازحضرتزهرا ۜ باشے💚
امایہشࢪطداره!
بایدفقطبراۍخداکاࢪکنے
نہخلقخدا
وچہقشنگاستگمنامے...🌿
#تلنگرانه
@Patoghemahdaviyoon
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پدر یعنی گرمی یک خانه
پدر یعنی شونه مردانه
پدر یعنی اشک پنهانی
پدر یعنی قلبِ بارانی 💔💔💔💔💔
چقدر سخته که دختری از پدر دور باشد 💔
#شهیدانه
شهید محمود رضا بیضائی
@Patoghemahdaviyoon💎
4_5791910591480203283.mp3
2.76M
اَلسَلاماےیارا❥
اَلسَلاماےجانا...!
تو زندگـیممهمہ:))
قالَجواد الائمہ🌱↓
#فرواالےالحسیـن🕊🖤
°•|@Patoghemahdaviyoon
Part 23
# تنها میانِ داعش
را ادب کند که دیگر مزاحم ناموسش نشود. اما رفت تا من در ترس تنهایی
و تعرض دوباره عدنان، غصه نبودن حیدر و دلشوره بازگشتش را یک تنه
تحمل کنم و از همه بدتر وحشت اسارت فاطمه به دست داعشی ها بود. با
رفتن حیدر دیگر جانی به تنم نمانده بود و نماز مغربم را با گریه ای که
دست از سر چشمانم برنمیداشت، به سختی خواندم. میان نماز پرده گوشم
هر لحظه از مویه های مظلومانه زن عمو و دخترعموها میلرزید و ناگهان
صدای عمو را شنیدم که به عباس دستور داد :»برو زن و بچه ات رو بیار
اینجا، از امشب همه باید کنار هم باشیم.« و خبری که دلم را خالی کرد
:»فرمانداری اعلام کرده داعش داره میاد سمت آمرلی!« کشتن مردان و
به اسارت بردن زنان، تنها معنی داعش برای من بود و سقوط آمرلی یعنی
همین که قامتم شکست و کنار دیوار روی زمین زانو زدم. دستم به دیوار
مانده و تنم در گرمای شب آمرلی، از سرمای ترس میلرزید و صدای عباس
را شنیدم که به عمو میگفت :»وقتی موصل با اون عظمتش یه روزم
نتونست مقاومت کنه، تکلیف آمرلی معلومه! تازه اونا سُنی بودن که به
بیعتشون راضی شدن، اما دستشون به آمرلی برسه، همه رو قتل عام
میکنن!« تا لحظاتی پیش دلشوره زنده ماندن حیدر به دلم چنگ میزد و
حالا دیگر نمیدانستم تا برگشتن حیدر، خودم زنده میمانم و اگر قرار بود
زنده به دست داعش بیفتم، همان بهتر که میمُردم! حیدر رفت تا فاطمه
Part 24
# تنها میانِ داعش
به دست داعش نیفتد و فکرش را هم نمیکرد داعش به این سرعت به
سمت آمرلی سرازیر شود و همسر و دو خواهر جوانش اسیر داعش شوند.
اصلا با این ولعی که دیو داعش عراق را میبلعید و جلو می آمد، حیدر زنده
به تلعفر میرسید و حتی اگر فاطمه را نجات میداد، میتوانست زنده به
آمرلی برگردد و تا آن لحظه، چه بر سر ما آمده بود؟ آوار وحشت طوری بر
سرم خراب شد که کاسه صبرم شکست و ضجه گریه هایم همه را به هم
ریخت. درِ اتاق به ضرب باز شد و اولین نفر عباس بود که بدن لرزانم را در
آغوش کشید، صورتم را نوازش میکرد و با مهربانی همیشگی اش دلداری ام
میداد :»نترس خواهرجون! موصل تا اینجا خیلی فاصله داره، هنوز به
تکریت و کرکوک هم نرسیدن.« که زن عمو جلو آمد و با نگرانی به عباس
توصیه کرد :»برو زودتر زن و بچه ات رو بیار اینجا!« عباس سرم را بوسید
و رفت و حالا نوبت زن عمو بود تا آرامم کند :»دخترم! این شهر صاحب
داره! اینجا شهر امام حسنِ علیه السلام»! و رشته سخن را به خوبی دست عمو داد
که او هم کنار جمع ما زن ها نشست و با آرامشی مؤمنانه دنبال حکایت را
گرفت :»ما تو این شهر مقام امام حسن علیه السلام رو داریم؛ جایی که حضرت ۱۴۰۰ سال پیش توقف کردن و نماز خوندن!« چشم هایش هنوز خیس بود
و حالا از نور ایمان میدرخشید که به نگاه نگران ما آرامش داد و زمزمه
کرد :»فکر میکنید اون روز امام حسن علیه السلام برای چی در این محل به
Part 25
# تنها میانِ داعش
سجده رفتن و دعا کردن؟ ایمان داشته باشید که از ۱۴۰۰سال پیش واسه
امروز دعا کردن که از شر این جماعت در امان باشیم! شما امروز در پناه
پسر فاطمه علیه السلام هستید!« گریه های زن عمو رنگ امید و ایمان گرفته و
چشم ما دخترها همچنان به دهان عمو بود تا برایمان از کرامت کریم اهل
بیت علیه السلام بگوید :»در جنگ جمل، امام حسن علیه السلام پرچم دشمن رو سرنگون
کرد و آتش فتنه رو خاموش کرد! ایمان داشته باشید امروز شیعیان آمرلی
به برکت امام حسن علیه السلام آتش داعش رو خاموش میکنن!« روایت عاشقانه
عمو، قدری آراممان کرد و من تا رسیدن به ساحل آرامش تنها به موج
احساس حیدر نیاز داشتم که با تلفن خانه تماس گرفت. زینب تا پای تلفن
دوید و من برای شنیدن صدایش پَرپَر میزدم و او میخواست با عمو
صحبت کند. خبر داده بود کرکوک را رد کرده و نمیتواند از مسیر موصل
به تلعفر برسد. از بسته بودن راه ها گفته بود، از تالشی که برای رسیدن به
تلعفر میکند و از فاطمه و همسرش که تلفن خانه شان را جواب نمیدهند
و تلفن همراهشان هم آنتن نمیدهد. عمو نمیخواست بار نگرانی حیدر را
سنگین تر کند که حرفی از حرکت داعش به سمت آمرلی نزد و ظاهراً حیدر
هم از اخبار آمرلی بیخبر بود. میدانستم در چه شرایط دشواری گرفتار شده
و توقعی نداشتم اما از اینکه نخواست با من صحبت کند، دلم گرفت. دست
خودم نبود که هیچ چیز مثل صدایش آرامم نمیکرد که گوشی را برداشتم
# ادامه دارد...😍
ســـــــلام علـــیکم حــال دلتـــون مهـــدوی❤
ازتــــون دلگــــیرم ، واقعـــا روی همتون حـــساب بـــاز کـــرده بــــودم اما دریــغ از یِ همــــــراهــــی:(
چــــالشـــی که سنجاق شـــده ، دل شکسته ترینش بنده و باقیِ خادمین بودن ، چون ۲۲۴ نفر همزمان دل شکستن💔
واقـــعا دمتون گـــرم..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
# خیالتان راحت فرزندان سیدعلے💚
#مدافع
@Patoghemahdaviyoon