| پـٰاتـوقمهدویـون |
کاش این فایل برسه دست خیلیا که الان نیازشونه💔 جوانی دختـر باز.... #حتما_گوش_کنید
😞😔زهراجان دست هممونو بگیر
یه عمر داریم گناه میکنیم😭😭
اگه دلتون شکست التماس دعا داریم
🥀🥀
#کلام_شهید
دخترم:
با عفت و حجاب چادر خود دل حضرت زهرا سلام الله علیها را شاد میکنی. دخترم بدان که برای این چادر که هدیه حضرت زهرا سلام الله عليهاست، خون دلها خورده شده و برای حفظ آن خونهای بسیاری بر زمین ریخته شده است.
#شهید_مهدی_ایمانی_فردویی
#کلنا_عباسک_یا_زینب_سلام_الله_علیها
شهید مدافع حـــــ🕊ـــــرم حسن غفاري🌹☘
تاريخ تولد:1361/6/25
تاريخ شهادت:1394/4/1
محل زندگي:شهر ري
محل شهادت:سوريه (درعا)
گلزار شهداي بهشت زهرا (قطعه٢٦رديف۷۹شماره ١٥)
يه خاطره زيبا از شهيد غفاري
هر مو قع كه من باهاش به بهشت زهرا ميرفتم به هر بهونه اي منو ميبرد قطعه ٢٦ ميگفت اينجا مزار منه و آخر هم همونجايي كه ميگفت مزار منه همون جا هم به خاك سپرده شد.💔
#نحــــــــــوه_شهادت
شهید امرایی, حسن غفاری, محمد حمیدی هر سه باهم شهید شدند.
هرسه برای رفتن باز کردن معبر که به دست داعش اشغال شده بود عازم میشن.با یک تویوتا مواد منفجره. معبر اول بمب گذاری میشه
معبر دوم که داشتند مواد انفجاری میذاشتند شهید حمیدی توی ماشین بوده شهید امرایی و حسن غفاری مواد انفجاری کار میذاشتند که فاصله شهیدا با ماشین نیم متر بوده که با دوش پرتاپ کن ماشینو میزنند
که این سه تا شهید هر کدام چند تا تیکه از بدنشون برمیگرده به وطن😔
مدافعحریمعقیلهبنیهاشمحضرتزینب🕌
#شھیدحسنغفارۍ🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰🌿°| در روایت هست روز قیامت که بشه
◾#استاد_عالی🎙
◾#فاطمیه 🕯🥀💔
👌فوق العاده💯
🕌با ما هیئت را در خانههایتان به پا کنید
4_5897830467889007618.mp3
8.69M
🔊 #صوت_مهدوی ؛ #مداحی
📝 نزار که عادت بکنیم به غربت فراق تو
دنیا میفهمه آخرش باید بیاد سراغ تو...
👤 کربلایی محمد حسین پویانفر
♡﷽♡
#رمان_رؤیاےوصال❤️
#قسمٺ37☘
یڪ ساعت دیگر هم مثل برق و باد گذشت. ومن بہ سمت سرنوشت نامعلومم قدم برمیداشتم .حال دلم خوش نبود. حالت تهوع داشتم .نمیتوانستم چیزے بخورم.
وضو گرفتم و از اتاق بیرون رفتم .سید طوفان در حیاط داشت وضو میگرفت.
دقایقی بعد حاج آقا صدایمان زد ، همه وسط هال جمع شدیم.
عمامه اش که قبلا دستم بود و به او داده بودم را روے زمین پهن کرد .اشاره ڪرد ما دونفر رویش بنشینیم.
فرشتہ خانم رو به دخترش گفت: زهره مادر اون چادر نمازت رو بیار بده بہ حُسنا جان ، خوبیت نداره عروس سر عقد سیاه بپوشہ .
و من چہ شباهتے بہ عروس ها داشتم ؟
زهره خانم چادر نمازش را آورد و بہ دستم داد .
_ پاشو تو اتاق عوضش ڪن
چادرم را عوض ڪردم ، دم در ایستاده بود .
لبخند کم جونی زد.
یک لحظہ دلم گرفت ، بغضم ترکید و خودم را در آغوش زهره خانم انداختم .
مادرم ڪجاست؟
چرا من مثل عروسہاے دیگرنیستم؟ نہ لباس عروسی نه سفره عقدی
_مامانم ...ڪاش مامانم بود.
زهره دستی به سرم کشید و با بغض خانم گفت:الهے بمیرم برات مادر ،میدونم مادرِ خود آدم یہ چیز دیگہ است اما من بہ جاے مادرت . بیا برو بشین . گریہ نڪن .خوب نیست بسپار بخدا ... قسمتت تو هم این بوده دیگه. موقع خوندن صیغه عقد برا خودت دعا ڪن
چادرم را روے صورتم انداختم تا آثار بغض وگریہ ام پیدا نباشد.
رفتم ڪنارش نشستم .از این همہ نزدیکے رعشہ اے بہ بدنم وارد شد. بہ خودم لرزیدم .سردم شده بود .
محمود آقا قرآنی از اتاق برداشت و جلوی ما گذاشت .
نمیتوانستم دست ببرم و قرآن را بردارم.
سیدطوفان قرآن را برداشت و بوسید به نیت تفأل باز کرد، چند لحظہ روے صفحہ قرآن مکث کرد .
زیر لب گفت:
_سبحان اللہ!!!
دست بہ محاسنش ڪشید.
دوست داشتم ببینم چہ آیہ اے را می خواند .صفحہ قرآن باز شده را جلوی من گذاشت.
دست بردم و برش داشتم .نگاهم بہ صفحہ افتاد.
کل آیات را از بالا به پایین نگاه میکردم به دنبال یک نشانه ...
«وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِتَسْكُنُوا إِلَيْهَا وَجَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَةً إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ ﴿۲۱سوره روم ﴾
و از نشانه های قدرت و ربوبیت او این است که برای شما از جنس خودتان همسرانی آفرید تا در کنارشان آرامش یابید و در میان شما دوستی و مهربانی قرار داد؛ یقیناً در این کار شگفت انگیز نشانه هایی است برای مردمی که می اندیشند»
احساس ڪردم قلبم آرام گرفت. نمیدانم چرا اما هر چہ بود از برکات آیات نور بود.
حاج آقا از سیدطوفان اجازه وکالت گرفت و او بله را گفت.
نوبت بہ من رسید
_دخترم وکیلم ؟
اینجا نہ گلے بود و نہ گلابے و نہ زیر لفظے .
بہ یکباره تمام این چند روز دوباره مثل فیلم از جلو چشمانم رد شد .
باید چہ میگفتم ؟
ڪہ ادعاے عاشقے یا لجبازے مرا بہ اینجا کشانده .اگر آن روز اصرار نمیڪردم به رفتن ... الان اینجا نبودم .
_خدایا آرامم ڪن . وجودم را تماما به تو میسپارم. یا غیاث المستغیثین ...
از زیر چادر سرم را کمی متمایل کردم ، سرش پایین بود ، قرمز شده بود . اخمے گوشه ابرویش نشسته بود.
عرق کرده بودم .دستانم مے لرزید. با کمترین آوایے کہ از دهانم خارج شد لب گشودم
_با اجازه امام زمان... بلہ
↩️ #ادامہ_دارد....