eitaa logo
| پـٰاتـوق‌مهدویـون |
2هزار دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
8.4هزار ویدیو
187 فایل
[ وقف ِلبخند آسیدمهدی💚 ] . _سعی داریم مفید باشیم! . کپی؟ حلالت مؤمن👀 . آیدی جهت ارتباط و تبادل : @R_Aa_8y . گوش شنوای حرفاتون🌚🫀 : https://daigo.ir/secret/1796928
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتی نگاه چپ به وطن شد دختران ما هم مردانه ایستادند ... _________
'♥️ بزرگےمیگفت : هروقت‌خواستۍ‌دربارھ ڪسۍنظربدۍ یااونوقضاوت‌ڪنے!! اول‌باخودت‌بگومن‌خودم‌ڪۍهستم!؟🌱 🌱|@Patoghemahdaviyoon
| پـٰاتـوق‌مهدویـون |
--
•.🕊 سلام مۍدهم و دلخوشم کھ فرمودید هر آنکہ‌در دل خود یاد ماست زائر ماست...🚶🏿‍♂💔 🌱|@Patoghemahdaviyoon
| پـٰاتـوق‌مهدویـون |
--
بَر‌دَرد‌ِ‌‌فِراق‌ِ‌مـٰا؛ ‌‌جُز‌‌اَشڪ‌‌دَۅایۍ‌نیست‌حُ‌ـسِین‌جـٰان…🚶🏿‍♂💔
~🕊 روز‌اعـزام‌بـابـاش‌بـهـش‌گـفت: دارےمـیـرے... یـاد‌امـام‌حـسـین‌افـتـادم... ڪہ‌بـہ‌عـلےاڪـبـرش‌گـفت: جـلـوم‌راه‌بـرو بـہ‌عـلیـرضـا‌گفت: بـابـایـےیـڪم‌جـلـوم‌راه‌بـرو مـےخـوام‌سـیر‌نـگـات‌ڪـنم:)💔 ✍🏻بھ ࢪوایت همࢪزم‌ @Patoghemahdaviyoon🌱
هدایت شده از .
~🕊 🙃🍃 ⚘یوسف بعد از مدتها خرید کرده بود. بهم گفت: خانوم! ناهار مرغ درست میکنی؟ هنوز آشپزی بلد نبودم. اما دل رو زدم به دریا و گفتم: چشم… مرغ رو خوب شستم و انداختم توی روغن. سرخ و سیاه شده بود که آوردمش سرِ سفره. ⚘یوسف مشغول خوردن شد. مرغ رو به دندون گرفته بود و باهاش کلنجار می رفت. مرغ مثلِ سنگ شده بود و کنده نمی شد. تازه فهمیدم قبل از سرخ کردن باید آب‌پزش می کردم. کلی خجالت کشیدم. اما یوسف می خندید و می گفت: فدای سرت خانوم! 📚 کتاب ۳۶۵خاطره برای ۳۶۵ روز، ص۵۷ @Patoghemahdaviyoon🌱