وقتی نگاه چپ به وطن شد
دختران ما هم مردانه ایستادند ...
#دفاع_مقدس
_________
#Patoghemahdaviyoon
#پاتوق_مهدویون
'♥️
بزرگےمیگفت :
هروقتخواستۍدربارھ ڪسۍنظربدۍ
یااونوقضاوتڪنے!!
اولباخودتبگومنخودمڪۍهستم!؟🌱
#تلنگࢪ
#پاتوق_مهـدویون
🌱|@Patoghemahdaviyoon
| پـٰاتـوقمهدویـون |
--
•.🕊
سلام مۍدهم و دلخوشم کھ فرمودید
هر آنکہدر دل خود یاد ماست زائر ماست...🚶🏿♂💔
#صلیاللهعلـیکیـااباعبداللـه
#پاتوق_مهـدویون
🌱|@Patoghemahdaviyoon
| پـٰاتـوقمهدویـون |
--
بَردَردِفِراقِمـٰا؛
جُزاَشڪدَۅایۍنیستحُـسِینجـٰان…🚶🏿♂💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- رفیقِآسمونـے💛. .
~🕊
#شهیدانہ
روزاعـزامبـابـاشبـهـشگـفت:
دارےمـیـرے...
یـادامـامحـسـینافـتـادم...
ڪہبـہعـلےاڪـبـرشگـفت:
جـلـومراهبـرو
بـہعـلیـرضـاگفت:
بـابـایـےیـڪمجـلـومراهبـرو
مـےخـوامسـیرنـگـاتڪـنم:)💔
✍🏻بھ ࢪوایت همࢪزم
#شهید_علی_بیات
@Patoghemahdaviyoon🌱
~🕊
#عاشقانه_شهدا🙃🍃
⚘یوسف بعد از مدتها خرید کرده بود. بهم گفت: خانوم! ناهار مرغ درست میکنی؟ هنوز آشپزی بلد نبودم. اما دل رو زدم به دریا و گفتم: چشم… مرغ رو خوب شستم و انداختم توی روغن. سرخ و سیاه شده بود که آوردمش سرِ سفره.
⚘یوسف مشغول خوردن شد. مرغ رو به دندون گرفته بود و باهاش کلنجار می رفت. مرغ مثلِ سنگ شده بود و کنده نمی شد. تازه فهمیدم قبل از سرخ کردن باید آبپزش می کردم. کلی خجالت کشیدم. اما یوسف می خندید و می گفت: فدای سرت خانوم!
📚 کتاب ۳۶۵خاطره برای ۳۶۵ روز، ص۵۷
#شهید_یوسف_سجودی
@Patoghemahdaviyoon🌱