❲ خدایا عاشق آنقدر به معشوق عشق
می ورزد تا بمیرد من آنقدرعاشق تو هستم
که میخواهم در راه تو تکه تکه شوم...❳
#شهید_حجتالله_رحیمی♥️🕊
#هر_روز_با_یک_شهید🌼☘
#مثلالماس 💎•°
بہتمام
تازهچــــادرےهابگویید؛
◈فقطیڪنگاهبرایتان
مہمباشد🌱
آنهــمنگاهمادرانہ
حضرتزهرا(سلاماللهعلیها)❥
📙⃟🧡¦⇢ #چادرانہ🧕🏻
📔⃟🌸¦⇢ #منتقمسلیمانے𑁍᭄ꦿ᭄ꦿ
🔴 مهم ⚠️ تلنگـــر
⛔️ هرگز و هرگز و هرگز
به اسم خواهر و برادری در فضای مجازی خودمونو گول نزنیم و توجیه نکنیم‼️
واقعیت اینه که هرگز شما با نامحرم خواهر یا برادر نیستین و نخواهید شد!!
لطفا این خط قرمز رو در دنیای مجازی برای خودتون قرار بدین‼️
نود درصد دخترای مذهبی ابتدای ارتباط اشتباهشون با خطاب قرار دادن برادر یا داداشی به ناکجا آباد رسیدن!!😔
⬆معـرفے شهیـد⬆
💫شهیـد احمد مَشلَب💫
✨جـزء شهـداے مدافعحـرم✨
🌴ولادت⇦31آگوست سـال1995 (1374/6/9)🌿
🌴محـل ولادت⇦محله السرای_نبطیه_لبنان🌿
🌴شهـادت⇦29فوریه سـال2016 (1394/12/10)🌿
🌴محـل شهـادت⇦منطقه الصوامع ادلب_سوریه🌿
🌴نحـوه شهـادت⇦بر اثر برخورد بمب هارون60 و اعصابت ترکش های زیاد مخصوص به سر و پا(قطع تاندون و اعصاب پا) و دیگر اعضای بدن فالفور بـہ فیـض عظیـم شهـادت نائـل آمـد🥀🕊
نویسنــ✍🏻ــده:بانوےمحجبـه
کپےبـدوننـامنـویسنـدهحـرام🚫
#درخواستے📩
ـــــــــــــــ|••🦋🌿••|ـــــــــــــــ
#شهیدانه 🌹🍃
داعش در افغانستان ۷۰ نفر را کشت و زنان و دخترانشان را به اسیری برد . . .
همان لحظه چندین کیلومتر آنطرف تر ، شهید حججی را اسیر کردند !
گرفتی رفیق ؟!
اگه الان هنوز که هنوزه با امنیت سرت و میزاری رو بالشت ، اینم بدون که دین سنگینی رو دوشته . . .
آنها مدافع حرماند تو هم مدافع چادر باش :)
#مدافعینعشق •♥️•
+🙃🌱•
مَݩحَلالَٺڪَردھام🍭
چـوڹتوےِقُرآنخواندهام:📖
آیہ«شراًیَرَھ»بدجـوࢪجُبراڹمےکُند...⚡
/ʝסíꪀ➘
|❥ @Patoghemahdaviyoon ❥|
| پـٰاتـوقمهدویـون |
Part 105 #تنها_میان_داعـش شوم. پشت بشکه ها سرم را روی زانو گذاشته، خاطرات حیدر از خیالم رد میشد
Part 106
#تنها_میان_داعـش
نداشتم که نارنجک را روی زمین رها کردم، دستانم را به نشانه تسلیم بالا
بردم و نمیدانستم از کجای قصه باید بگویم که فقط اشک از چشمانم
میچکید. همه اسلحه هایشان را به سمتم گرفته و یکی با نگرانی نهیب زد
:»انتحاری نباشه!« زیبایی و آرامش صورتشان به نظرم شبیه عباس و
حیدر آمد که زخم دلم سر باز کرد، خونابه غم از چشمم جاری شد و هق
هق گریه در گلویم شکست. با اسلحه ای که به سمتم نشانه رفته بودند،
مات ضجهه ایم شده و فهمیدند از این پیکر بیجان کاری برنمی آید که
اشاره کردند از خانه خارج شوم. دیگر قدمهایم را دنبال خودم روی زمین
میکشیدم و میدیدم هنوز از پشت با اسلحه مراقبم هستند که با آخرین
نفسم زمزمه کردم :»من اهل آمرلی هستم.« و هنوز کلامم به آخر نرسیده،
با عصبانیت پرسیدند :»پس اینجا چیکار میکنی؟« قدم از خانه بیرون
گذاشتم و دیدم دشت از ارتش و نیروهای مردمی پُر شده و خودروهای
نظامی به صف ایستاده اند که یکی سرم فریاد زد :»با داعش بودی؟« و
من میدانستم حیدر روزی همرزمشان بوده که به سمتشان چرخیدم و
مظلومانه شهادت دادم :»من زن حیدرم، همونکه داعشی ها شهیدش
کردن!« ناباورانه نگاهم میکردند و یکی پرسید :»کدوم حیدر؟ ما خیلی
حیدر داریم!« و دیگری دوباره بازخواستم کرد :»اینجا چی کار میکردی؟«
با کف هر دو دستم اشکم را از صورتم پاک کردم و آتش مصیبت حیدر
Part 107
#تنها_میان_داعـش
خاکسترم کرده بود که غریبانه نجوا کردم :»همون که اول اسیر شد و
بعد...« و از یادآوری ناله حیدر و پیکر دست و پا بستهاش نفسم بند آمد،
قامتم از زانو شکست و به خاک افتادم. کف هر دو دستم را روی زمین
گذاشته و با گریه گواهی میدادم در این مدت چه بر سر ما آمده است که
یکی آهسته گفت :»ببرش سمت ماشین.« و شاید فهمیدند منظورم کدام
حیدر است که دیگر با اسلحه تهدیدم نکردند، رزمنده ای خم شد و با
مهربانی خواهش کرد :»بلند شو خواهرم!« با اشاره دستش پیکرم را از روی
زمین جمع کردم و دنبالش جنازه ام را میکشیدم. چند خودروی تویوتای
سفید کنار هم ایستاده و نمیدانستم برایم چه حکمی کرده اند که درِ
خودروی جلویی را باز کرد تا سوار شوم. در میان اینهمه مرد نظامی که
جمع شده و جشن شکست محاصره آمرلی را هلهله میکردند، از شرم در
خودم فرو رفته و میدیدم همه با تعجب به این زن تنها نگاه میکنند که
حتی جرأت نمیکردم سرم را بااا بیاورم. از پشت شیشه ماشین تابش
خورشید آتشم میزد و این جشن آزادی بدون حیدر و عباس و عمو، بیشتر
جگرم را میسوزاند که باران اشکم جاری شد و صدایی در سکوتم نشست
:»نرجس!« سرم به سمت پنجره چرخید و نه فقط زبانم که از حیرت آنچه
میدیدم حتی نفسم بند آمد. آفتاب نگاه عاشقش به چشمانم تابید و هنوز
صورتم از سرمای ترس و غصه میلرزید. یک دستش را لب پنجره ماشین
Part 108
#تنها_میان_داعـش
گرفت و دست دیگرش را به سمت صورتم بلند کرد. چانه گرفت و دست دیگرش را به سمت صورتم بلند کرد. چانه ام را به نرمی بالا
آورد و گره گریه را روی تار و پود مژگانم دید که نگران حالم نفسش به
تپش افتاد :»نرجس! تو اینجا چیکار میکنی؟« باورم نمیشد این نگاه
حیدر است که آغوش گرمش را برای گریه هایم باز کرده، دوباره لحن
مهربانش را میشنوم و حرارت سرانگشت عاشقش را روی صورتم حس
میکنم. با نگاهم سرتاپای قامت رشیدش را بوسه میزدم تا خیالم راحت
شود که سالم است و او حیران حال خرابم نگاهش از غصه آتش گرفته
بود. چانه ام روی دستش میلرزید و میدید از این معجزه جانم به لب رسیده
که با هر دو دستش به صورتم دست کشید و عاشقانه به فدایم رفت :»بمیرم
برات نرجس! چه بلایی سرت اومده؟« و من بیش از هشتاد روز منتظر
همین فرصت بودم که بین دستانش صورتم را رها کردم و نمیخواستم
اینهمه مرد صدایم را بشنوند که در گلویم ضجه میزدم و او زیر لب حضرت
زهرا را صدا میزد. هر کس به کاری مشغول بود و حضور من در این
معرکه طوری حال حیدر را به هم ریخته بود که دیگر موقعیت اطراف از
دستش رفت، در ماشین را باز کرد و بین در مقابل پایم روی زمین نشست.
هر دو دستم را گرفت تا مرا به سمت خودش بچرخاند و میدیدم از غیرت
مصیبتی که سر ناموسش آمده بود، دستان مردانه اش میلرزد. اینهمه
تنهایی و دلتنگی در جام جملاتم جا نمیشد که با اشک چشمانم التماسش
#ادامه_دارد.... 😊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠💠 با دیدن این کلیپ آدم خجالت میکشه وقتی یه سلبریتی میگه ما اسیریم. 💧برای برخیا، وقاحت و بیشرمی اصلاً حدّ و مرزی نداره. 🟣 واقعاً آزادی حرامتان باد.
رفقا !
امروز تولد حاجی نیس
تولد اصلی ایشون ۱فروردینه
این شناسنامه کاملا جعلیه
#صرفاً جهت اطلاع
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ولی تو همیشه خاصی برای دلها😍
🦋✨
#آیه_گرافی
رَبّ لْاَتذَرْنی فَرْدا
پروردگار من مرا تنها مگذار...
{ انبیاء،آیه۹۸ }🌱
قشنگهها..
اینڪہیهوبیهوابخرنت،ببرنت:)♥️
تصورشمقشنگہچہبرسہبہخودش:)
هدایت شده از جـٰامانده
گفتشکہاگہخـُدابرا²⁴ساعتگناهکردنو
آزادڪنه،چیکارمیڪنی!؟
هیفکرکردم...
فکرکردم...
دیدمچقدهمہگناهارودارمهمینالانشممیکنم!
همهچیهمینالانعادیه !
منالاهمهمہگناههاروانجاممیدم،
نیازیبهآزادکردنشنیس..(:💔
#خاڪعالمبهسرم..🚶🏿♂!
دلتوروشکستمخستمازخودمازگناه..💔'