eitaa logo
پله پله تا خدا
141 دنبال‌کننده
319 عکس
234 ویدیو
7 فایل
یٰا قَریٖبِ لٰا یُبعدُ عَن القُلُوبْ ... حرف‌های نگفته‌ام را از سکوتم بخوان! یک جای دنج برای اهل #دل❤️
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷نـ👀ــگاه به بنده ضعیف ما بکنید🌷 🎯 روایت دارد نیمه شبی، (اگر شب مـ🌙ــاه رمضان باشد دیگر بهتر) مؤمن که سر به سجده گزارد، در سجده خوابش ببرد از عالم اعلی ندا بلند می شود:📢 ای ملائکه نـ👀ــگاه به بنده ضعیف ما بکنید. 🌸 یعنی ای ملائکه! اگر تمام شما در حال سجده باشید تضاد در وجود شما نیست، 👈اما این مؤمن ما چُرت و خستگی دارد، مع الوصف ببینید چطور خواب بر چشمش حرام کرده، از بستر بلند شده، به در خانه آمده است. 👈ببینید چگونه ما را می خواند، شما بگوئید با او چگونه معامله کنم؟  💬می گویند: «پروردگارا! مغفرتک» بیامرزش. ندا می آید: آمرزیدیم، دیگر به او چه بدهیم؟خدا کریم است، دستگاه هم وسیع است. 💬 عرض می کنند: «پروردگارا! جنتک» بهشتش بده. ندا می رسد: بهشتش نیز دادیم، دیگر چه بدهیم؟ 🔸حاصل روایت آن است که ملائکه می گویند: پروردگارا دیگر ما بالاترش را نمی فهمیم. بالاتر از بهشت نمی دانیم. ندا می رسد ما خودمان می دانیم، ✅ «جمال آل محمد صلی الله علیهم اجمعین» را نشانش می دهیم. ✅ فاصله بین او و اهل بیت را برمی داریم، ✅ مظهر جمال خود را به او نشان می دهیم. 💕 یا ارحم الراحمین💕 🌺🍃پله پله تا خدا 👇 @Pelle_Pelle_ta_Khodaa
🌹باید بندگی خدا کرد👌 🎯ابومنصور سامانی وزیر سلطان طغرل بود. عادت داشت پس از نماز صبح بر سر سجاده نشیند و دعا کند تا آفتـ☀️ــاب طلوع کند. آنگاه به خدمت سلطان می رفت. صبحگاهی از طلوع آفتـ☀️ــاب برای امر مهمی سلطان، کسانی را به طلب وزیر فرستاد. 🎯آنان آمدند و او را به حضور خواندند وزیر چون ادعیه و ذکرهایش تمام نشده بود به فرمان شاه التفات نکرد و به دعا و مناجات ادامه داد. 🎯آنان نزد سلطان آمده وی را از عدم توجه وزیر آگاه کردند. 👤وزیر چون دعایش تمام شد به خدمت سلطان آمد. 🔹سلطان با نهایت خشم و غضب گفت: تو را چه شده که به گفته ما اعتناء نمی کنی و چون فرمان ما به تو رسد تاخیر می اندازی؟  👤وزیر گفت: شاها، من بنده خدایم و چاکر شما. تا از بندگی خدا فارغ نشوم به چاکری نتوانم پرداخت. این کلمه در سلطان چنان اثر کرد که گریان شده و وزیر را تحسین نمود و گفت: 🍃بندگی خدا را بر چاکری ما مقدم دار تا به برکات آن سلطنت ما پابرجا باشد. 🌺🍃پله پله تا خدا 👇 @Pelle_Pelle_ta_Khodaa
🌺خداوندا این عمل برای رضای تو است🌺 پهــلوانی به نام پوریا به تمام شهرها رفته و با پهلوانان دست و پنجه نرم کرد و بر همه غالب شده بود. آینه ای سر زانو بسته بود که این علامت آن است که هنوز به زمین نخورده است. وقتی به اصفهان وارد شد، با همه پهــلوانان کشتی گرفته و آنان را به زمین زد و همگان بازوبند او را مهر کردند. نوبت به پهــلوان دربار رسید. اعلام عمومی صادر شد. تمام مردم شهر برای دیدن قهرمانان روز جمعه در میدان شاه اصفهان (میدان امام فعلی) حاضر شدند. شب جمعه فرارسید. ادامه در پست بعدی👇👇👇 🌺🍃پله پله تا خدا 👇 @Pelle_Pelle_ta_Khodaa
🌹پوریا که در یکی از اطاق های میدان منزل داشت، کنار اطاق نشست. پیرزنی را دید که یک ظرف حلوا در دست گرفته به مردم می داد و می گفت:  حاجتی دارم دعا کنید. آنگاه مقابل پوریا رسید. پوریا از پیرزن سئوال کرد، پیرزن چه حاجت داری؟  پیرزن گفت: پسرم پهــلوان پایتخت است، قرار شده فردا با پهلوانی که تمام پهــلوانان را به زمین زده کشتی بگیرد. چون اداره زندگی چند نفر زن و بچه با اوست، نذر کردم که پسرم از دست او زمین نخورد که در نتیجه حقوقش قطع بشود. پوریا قدری حلوا خورد و سپس پیرزن رفت. 🕗روز موعد رسید. سلطان برای مشاهده در محل نمایش زورآزمائی قهرمانان در جایگاه مخصوص قرار گرفته. مردم ازدحام کردند. پهلوانان در وسط میدان ایستادند. پوریا دست پهــلوان پایتخت را گرفته، حرکتی داد، دید متاسفانه هیچ تاب و مقاومتی ندارد. زمین کوبیدن او احتیاج به زور ندارد. آنگاه پیرزن یادش آمد که زمین خوردن این پهــلوان باعث بریدن نان چندین نفر خواهد شد، با خود گفت:  پوریا تو قهرمان را به زمین زدی، امروز برای خدا از دست این پهــلوان به زمین بخور. چنانچه او را به زمین بزنی با ناله آن پیرزن چه می کنی؟ شروع کرد کشتی گرفتن که یک مرتبه خود را به زمین انداخت.پهــلوان پایتخت روی سینه اش نشست و با زانو به سینه او می زد. در آن هنگام گفت: خداوندا این عمل برای رضای تو است، از من بپذیر. پس از مرگ ، پوریا هم برای یک مجاهده با نفس، آثارش جاوید و برای همیشه نام پوریای ولی باقی است. 🔸وَالَّذینَ جاهَدوا فینَا لَنَهْدیَنَّهُم سُبُلَنا وَ اِنَّ الّلهَ لَمَعَ المُحْسِنینْ. 🔹 و آن افرادی که درباره ما جد و جهد نمایند ما حتماً آنان را رد راه های خودمان هدایت خواهیم کرد و یقینا خدا با نیکوکاران است. 🌺🍃پله پله تا خدا 👇 @Pelle_Pelle_ta_Khoda
🔸كلام كوتاه 🌹 🏝نه هیچ انسانی دوست توست و 🏖نه هیچ انسانی دشمن توست؛ 🎯بلکه هر انسانی معلم توست. 🔸پس غرور و تعصب را کنار بگذار و آنچه را که هر انسانی باید به تو آموزش دهد یاد بگیر. 🔰تا تمام درسهایت را بیاموزی و آزاد و رها شوی. 👈رنج برای پیشرفت انسان ضروری نیست ؛ 👈رنج حاصل تخلف از قانون معنویت است. ✍اما تنها عده اندکی از انسانها می توانند روح خفته خود را بدون رنج برخیزانند. 🌺🍃پله پله تا خدا 👇 @Pelle_Pelle_ta_Khodaa
🏝 #تقسیم_هستی 🏝 🏖روز قسمت بود . خدا هستی را قسمت می کرد. ⛱خداوند چنین گفت: چیزی از من بخواهید هرچه باشد شما را خواهم داد. سهمتان را از هستی طلب کنید زیرا خداوند بخشنده است . و هر کسی چیزی طلبید. یکی بــــــالی برای پریـــدن دیگری پایی برای دویـــ👣دن یکی جثـــ👨⚖ـه ای بزرگ خواست آن یکی چشـــ👀ـمانی تیز . یکی دریـ🌊ــــا را طلب کرد و آن یکی آسمـــان را. 🏜 در این میان کرمی کوچک جلو آمد  رو به خدا کرد و گفت : خدایا من چیز زیادی از این هستی نمی خواهم . نه چشمانی تیز نه جثه ای بزرگ نه بالی ، نه پایی، نه آسمان  و نه دریا  تنها کمی از خودت را به من ارزانی دار و بس ! و خدا کمی نــ☀️ــور به او داد . نام او کـــ🐛ــرم شب تاب شد . 🏡خدا گفت : آن که نوری با خود دارد بزرگ است حتی اگر به قدر ذره ای باشد . تو حالا همان خورشیـــ☀️دی که گاهی زیر بـــ☘ـرگـی کوچک پنهان می شوی ! و رو به دیگران کرد و گفت : کاش می دانستید که این کرم کوچک #بهترین را خواست . زیرا که از خدا جز خدا نباید طلبید #روز_تون_سرشار_از_یاد_خدا 🌺🍃پله پله تا خدا 👇 @Pelle_Pelle_ta_Khodaa
چرا را نمی کنی⁉️ 🎯 هنگامی که در آفریقای غربی واقع شد، عده زیادی در این کشته شدند. 🔸پس از پایان راهبی که در آن نواحی بود از خویش بیرون آمد و چشمش به مـ👨‍🚀ـردی افتاد که مانند مُرده ای بر روی زمین خوابیده است. 🔹نزدیک او رفت. پس از دقت زیاد او را زنده یافت و با زحمت فراوان به خودش منتقلش کرد. 🔸مدتی به معالجه او اشتغال داشت تا اینکه بهبودی حاصل نمود. 🔹راهب در مدت معالجه بنا به عادت خود و رسوم مذهبی شبانه روز را به نماز و دعا و مناجات می گذرانید. 🔸ولی سـ👩‍🚀ــرباز مجروح پس از بهبودی هم هیچ گونه عملی از اعمال دین را انجام نمی داد. 🔹روزی راهب پرسید: تو چرا را عبادت نمی کنی⁉️ 🔸سرباز جواب داد: آیا موهومی را که وجود ندارد کنم؟ 🔹راهب از شنیدن این سخن ساکت شد و هیچ نگفت تا مدتی گذشت. 🔸یک روز برای گردش از خارج شدند و در میان بیابان قدم می زدند. چشـ👀ـم راهب بر اثر قـ👣ـدم های حیوانی افتاد. 🔹پرسید: این چه اثری است؟ 🔸سرباز جواب داد: محل پای حیوانی است. 🔹راهب گفت: در این بیابان من حیوانی ندیده ام.  🔸سـ👩‍🚀ــرباز مجروح جواب داد: غیرممکن است همین اثر کافی است در اینکه ثابت کند قطعاً در اینجا حیوانی بوده و از این محل عبور کرده است. 🔹راهب گفت: اثر پائی بر وجود حیوان دلالت می کند، آیا این آثار بدیعه و این مخلوقات محیرالعقول و این ک🌎رات درخشان و ستارگان فروزان و رفت و آمد شـ🌗ـب و روز بر قادری توانا و صانعی حی و دانا دلالت نمی کند؟  🔸سـ👩‍🏭ــرباز مجروح شرمنده شد و ایمان آورد و از حسن راهنمائی راهب تشکر کرد. 🌺🍃پله پله تا خدا 👇 @Pelle_Pelle_ta_Khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅فرزند شیخ خیاط میگوید پدرم چیزهایی می دید که دیگران نمی دیدند. یکی ازدوستان پدرم نقل میکرد. یک روز با جناب شیخ به جایی میرفتیم که دیدم جناب شیخ با تعجب و حیرت به زنی که و لبـاس شیـکی داشـت نگـاه میکند ⭕️از ذهنم گـذشت که شیـخ به ما می‌ گوید چشمتان رااز برگردانید و خود ایشان اینطور نگاه می‌کند! ✴️نگاهی به من کرد و فرمـود: توهم میخواهی ببینی من چی میبینم؟ ببین! ☑️نگاه کردم دیـدم همینطور از بـدن آن زن مثل سُرب گـداخته ، آتش و سرب مذاب به زمین می‌ریزد و آتش او به کسانی که هایشان به دنبـال اوست سـرایت میکند . ⭕️ شیخ رجبعلی فرمـود این زن راه میـرود و روحـش یقـه مـرا گـرفته او راه میـرود و مردم را همینطور با خـودش به آتش جهنـم می بَرَد . 📚کتاب بوستان حجاب صفحه ۱۰۹ 🌺🍃پله پله تا خدا 👇 @Pelle_Pelle_ta_Khodaa
✨﷽✨ 🌹دوستی گفت من رژیم دارم گفتم : شما وزن متعادلی دارید نیاز به رژیم نیست ! او گفت : رژیم تغذیه نیست رژیم تفکر و رفتار است... ✍در این رژیم اجتناب می کنم از : 🎯 افکار منفی 🎯 آدمهای منفی 🎯 کسانی که لبخند را از من می گیرند. 🎯 آنهایی که باعث میشوند سایه غم و حسرت بر نگاهم چیره شود . 🎯 آنها که باعث می شوند اعتماد به نفسم را از دست بدهم . 🎯 آنهایی که چوب لای چرخ زندگیم می گذارند. 💠 او گفت : اگر یک ماه این رژیم را رعایت کنم سه کیلو از بیماریهای تفکر و رفتارم کم میشود و سه کیلو کیفیت زندگیم بالا میرود .... 💥امتحان کنیم بنظر رژیم خوبی است 🌺🍃پله پله تا خدا 👇 @Pelle_Pelle_ta_Khodaa
animation.gif
2.11M
ﭼﻪ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎیی ﻛﻪ ﺩﺭ ﺯﻣﻴﻦ، ﻣﺸﻬﻮﺭ ﻭ ﻣﻌﺮﻭﻓﻨﺪ، ﻭلی ﻧﺰﺩ خدا، بی ﻧﺎﻡ ﻭ ﻧﺸﺎﻥ، ﭼﻪ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎیی ﺩﺭ ﺯﻣﻴﻦ بی ﻧﺎﻡ ﻭ ﻧﺸﺎﻧﻨﺪ ! ﻭلی ﻧﺰﺩ خدا ، ﻣﻌﺮﻭﻑ ﻭ ﺻﺎﺣﺐ ﻧﺎﻡ ، ﻣﻌﻴﺎﺭ ﺳﻨﺠﺶ ﻧﺰﺩ خدا ، ﺗﻘﻮﺍ ﻭ ﭘﺮﻫﻴﺰﮔﺎﺭﻳﺴﺖ، ﻧﻪ ﺯﻭﺭ ﻭ ﻗﺪﺭﺕ ، ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﻭ ﮔﺮﺍمی ﺗﺮﻳﻦ ﺷﻤﺎ ﻧﺰﺩ خدا، ﭘﺮﻫﻴﺰﮔﺎﺭﺗﺮﻳﻦ ﺷﻤﺎﺳﺖ. 🌺🍃پله پله تا خدا 👇 @Pelle_Pelle_ta_Khodaa
و (آیت الله محمد علی شاه ابادی)  🍃🌸حکایات عرفای برجسته🌸🍃 🔸 چنانکه آورده اند پزشکى که در همسایگى ایشان «آیت الله محمد علی شاه آبادی» بود با آوردن معلم موسیقى و وسایل آن ، موجبات ناراحتى ایشان و همسایگان را فراهم کرده بود و چون حضرت آیه الله شاه آبادى از او خواست که از این عمل شیطانى دست بردارد قبول نکرد! 🔸آیت حق در سخنرانى شب جمعه فرمود: 🍃🌸(خوب است از این پس هر کسى از جلو مطب این دکتر مى گذرد با خوشرویى از او بخواهد که از این عمل دست بردارد.) 🔸چند روز گذشت . پزشک هر روز با دهها مراجعه کننده مواجه مى شد که همگى بدو تذکر مى دادند که دست از این عمل بردارد. او چاره اى جز تعطیل کردن کلاس ندید و آنگاه که با آیه الله شاه آبادى مواجه شد گفت : 🍃🌸(آقاى شاه آبادى ! با قدرت ملت کار را تمام کردى … من جواب مراجع قضایى و قانونى را مى توانستم بدهم ولى هرگز درباره این روش مردمى نیندیشیده بودم .) 🔸آرى ، بر اثر تلاش خستگى ناپذیر ایشان و دیگر مؤ منان کلیه مراکز فساد در مدت کوتاهى از آن منطقه برچیده شد.👌 ◽️گلشن ابرار ج۲/جمعی از پژوهشگران حوزه علمیه قم و 🌺🍃پله پله تا خدا 👇 @Pelle_Pelle_ta_Khodaa
🍃🌸گزیده ای از سخنان شیخ رجبعلی خیاط🌸🍃 #خدمت_به_خلق #شیخ_رجبعلی_خیاط #خوشبختی #عاقبت_بخیری #برکت #ثروت 🌺🍃پله پله تا خدا 👇 @Pelle_Pelle_ta_Khodaa
🌸🍃ابتکار #گنجشک ها🌸🍃 🔸روزی سرد، در بیرون شهر بر فراز کوه های نزدیک، کوه پیمائی می کردم، در مسیر خود گنـ🕊ـجشک هایی را دیدم که روی #برکه یـ❄️ـخ بسته نشسته اند و می کوشند تا با سوراخ کردن قشر یـ❄️ـخ، بوسیله منقار خود #آبی برای نوشیدن پیدا کنند. 🔸هر بار که جایی از یــ❄️خ را نوک می زدند، بر اثر کلفتی یـ❄️ـخ، نتیجه نمی گرفتند و به نوک زدن جای دیگر می پرداختند. ولی همه این تلاشها بر اثر کلفتی یـ❄️ـخ بی نتیجه بود. 👈ناگهان دیدم که یکی از گنـ🕊ـجشکها به روی یـ❄️ـخ خوابید، و گمان کردم که بیچاره آسیبی دیده و روی یـ❄️ـخ افتاده است، ولی گمان من به زودی باطل شد. 🔸زیرا طولی نکشید که گنـ🕊ـجشک مزبور از جای برخواست و گنـ🕊ـجشک دیگری بر جای او خوابید، پس از چند لحظه گنــجشک دومی برخواست، گنـ🕊ـجشک سوم به جای او نشست و سپس چهارمی و پنجمی و ششمی و به نوبت این روش را ادامه دادند. 🔸هر گنـ🕊ـجشکی با بدن گرم خود لحظه ای چند به روی یـ❄️خ می خوابید و سپس بر می خواست و جای خود را به دیگری می داد. 🔸و با این روش معلوم شد با گرمی بدن خود جایگاه خود را آب کرده و نازک و نازک تر می شد.👌 🔸سرانجام گنـ🕊ـجشک ها به قشر نازک یـ❄️ـخ هجوم کرده و با نوک های خود به سوراخ کردن پرداختند. 🔸سوراخی ایجاد شد به #آب دست یافتند همگی از آن نوشیدند و سیراب شدند.👌 براستی گنـ🕊ـجشکها این برنامه را برای دستیابی به #آب، از کدام کلاس آموخته⁉️ و این شعور را چه کسی به آنها الهام نموده است⁉️ شما خود قضاوت کن. #اتحاد #همدلی #خداوند #گنجشک #آب_و_یخ #امید 🌺🍃پله پله تا خدا 👇 @Pelle_Pelle_ta_Khodaa
🍃🌸اگر یک بار مرا می خواندند🌸🍃 🔻خداوند به دستور گرفتن را نازل کرد. 🔸حضرت موسی علیه السلام برای گرفتن زکات به مراجعه نمود، 🔹قارون امتناع ورزید. 🔸موسی از هزار گوسفند یکی و از هزار دینار یک دینار و از هزار درهم یک درهم راضی شد. 🔹قارون حساب کرد مقداری که لازم بود پرداخت نماید زیاد به نظرش آمد، باز راضی نشد. 📌در این هنگام به فکر افتاد که باید از ریشه و بن جلو این نحو پول دادن ها را گرفت. 🌸🍃بنی اسرائیل را جمع نمود و گفت: موسی هرچه امر کرد کردید، اینک می خواهد اموال شما را بگیرد، چاره ای بیندیشید. 💬گفتند: تو بزرگتر از مائی هرچه صلاح بدانی انجام می دهیم. 🔹قارون گفت: فلان را بیاورید تا جایزه ای برای او قرار دهم به موسی بزند، هزار دینـ💰ـار برایش تعیین کرد و وعده داد او را جزء بانوان خود در آورد. فردا صبح قارون بنی اسرائیل را جمع نموده و به حضرت موسی مراجعه نمود و گفت: مردم منتظر تشریف فرمائی شما هستند که آنها را پند و اندرز دهی. 🔸حضرت موسی از منزل خارج شد در میدانی شروع به کرد. حضرت در ضمن سخن گفت:  👈هرکه کند دست✋ــش را قطع می کنیم. 👈هرکس زند او را هشتاد تازیانه می زنیم، 👈کسی که زن نداشته باشد و مرتکب شود نیز هشتاد تازیانه می خورد، 👈اما آنکس که زن داشته باشد زنا کرده می شود تا بمیرد. 🔹قارون گفت: اگر این کار از خودت سر بزند. 🔸حضرت موسی جواب داد: آری. 🔹قارون گفت: بنی اسرائیل می گویند: با فلان زن زنا کرده ای . 🔶پرسید: من؟ پاسخ داد: آری.  امر کرد آن زن را بیاورند، وقتی حاضر شد . 🔹 قارون گفت: آنچه اینها می گویند صحیح است. زن در این موقع با خود اندیشید🤔 که بهتر این است توبه کنم و پیغمبر خدا را نیازارم. تصمیم گرفت واقع را بیان کند و در پاسخ گفت: دروغ می گویند، قارون برایم جایزه ای تعیین کرده تا تو را به اینکار تهمت بزنم. قارون از این پیشامد بی اندازه ناراحت شد و سر به زیر انداخت. 🔸حضرت موسی علیه السلام به شکرانه آشکار شدن واقع، سر به سجده رفت و خدا را سپاسگزاری نمود. با اشک جاری عرض کرد ؛ 🔻پروردگارا دشمن تو اراده داشت مرا رسوا کند، چنانچه من براستی پیامبر و از طرف توام، مرا بر او چیره گردان، 👈خطاب رسید، موسی سر بردار، زمین را در اختیارت گذاشتیم. 🔸حضرت موسی سر برداشته رو به اسرائیل کرد و فرمود: خداوند همانطور که نیروی هلاکت فرعون و فرعونیان را به من داد اینک نیز بر قارون مسلطم کرده، هرکه دوست دار قارون است با او باشد و هرکه او را نمی خواهد کناره بگیرد. به جز دو نفر کسی با قارون نماند. 🔸موسی علیه السلام زمین را امر کرد که پیکر قارون و همکارانش را بگیرد، تا ساق به زمین فرورفتند. دومین بار فرمود: تا زانو داخل زمین شدند، برای سومین مرتبه امر کرد تا کمر به زمین رفتند. در تمام این چند مرتبه قارون موسی علیه السلام را سوگند می داد و تضرع و التماس می نمود که از کیفرش بگذرد ولی موسی از شدت خشم توجهی ننمود. 🔸برای آخرین بار فرمود: زمین اینها را بگیر، تمام پیکر قارون و همراهانش در دل خاک جای گرفتند. 🔻خداوند به حضرت موسی علیه السلام وحی کرد چقدر سخت دلی. 70 مرتبه پناه آوردند تو رحم نکردی و از ایشان نگذشتی،اما 🌷«و عزتی و جلالی لو ایای دعونی مره واحده لو وجدونی قریبا مجیبا»🌷 🌼🍃به عزت و جلالم اگر یک بار مرا می خواندند، مرا نزدیک و جوابگو می یافتند.🍃🌼 🌺🍃پله پله تا خدا 👇 @Pelle_Pelle_ta_Khodaa
صندلی‌ها مربوط به یک جشن عروسی در لهستان در سال ۱۹۳۹است که بدلیل حمله آلمان نازی در آن سال، به حال خود رها شدند 🌳 سالها بعد از جنگ در حالی پیدا شدند که از بین بعضی از آنها درخت رشد کرده بود! 🌺🍃پله پله تا خدا 👇 @Pelle_Pelle_ta_Khodaa
و 🔺مــردی می خواست را خریداری کند. 🔻غلام گفت: از تو می خواهم این سه شرط را مراعات کنی:  ⏪ هنگامی که وقت نماز شد مرا از انجام نماز جلوگیری نکنی. ⏪روزها در خدمت تو باشم نه شب ها. ⏪برای من یک خانه و اطاق جداگانه ای که هیچ کس به آنجا نیاید تهیه کن. 🔺خریدار گفت: اشکالی ندارد این سه شرط را مراعات می کنم. اکنون این خانه ها را گردش کن، هرکدام را مایل هستی انتخاب کن. 🔻غلام خانه را دیدن کرد، در میان خانه ها یک خانه خرابه ای را انتخاب نمود. 🔺خریدار گفت: چرا خانه و اطاق خراب را برگزیدی؟!  🔻غلام گفت: آیا نمی دانی که خانه خراب، در صورت توجه به خدا آباد و باغستان است؟!  غلام شبها به آن اطاق خلوت رفته و با خدای خود راز و نیاز نموده و گریه ها می کرد . شبی مولای این غلام، مجلس بزم و شراب و ساز و آواز تشکیل داده و گروهی مهمان او بودند. پس از پایان شب نشینی شیطانی و رفتن مهمانان، بلند شد و در حیاط خانه گردش می کرد، ناگهان چشمش به اطاق غلام افتاد، دید نور از آسمان به اطاق غلام سرازیر است و غلام سر به سجده نهاده و با خدای خود می کند و می گوید: 🌼🍃الهی! اوجبت خدمه مولای نهارا و لولاه ما اشتغلت الا فی خدمتک لیلی و نهاری...فاعذرنی ربی🌼🍃 🌸🍃پروردگارا! بر من واجب نمودی در روز خدمت مولای خود را بکنم و اگر در روز بر من خدمت مولایم واجب نبود، شب و روز تو را پرستش می کردم، مرا معذور بدار.🍃🌸 مولا فریفته غلام شد و تا فجر او را نگاه می کرد و صدایش را می شنید. بعد از طلوع فجر دید نور ممتد از آسمان به اطاق غلام ناپدید شد و سقف اطاق به هم پیوست. با شتاب نزد زوجه و زن خود آمد و جریان را گفت و از شگفتی آن، هردو مبهوت و متعجب گشتند. وقتی که شب بعد شد، نیمه های شب مولا و همسرش از اطاق بیرون آمده و دیدند بالای اطاق غلام قندیلی، چراغی، از نور به آسمان کشیده شده و غلام در سجده در حال مناجات است، هنگامی که طلوع فجر شد، غلام را خواستند. 🔻غلام نزد مولا و همسرش رفت. 🔺مولا گفت: انت حر لوجه الله تعالی. تو را در راه خدا آزاد کردیم تا شب و روز و آن کسی خدا که از او عذرخواهی می نمودی باشی، و غلام را از قضیه و جریان دیدنی و شنیدنی خود با خبر کردند. 🔻هنگامی که غلام فهمید که آنها از حالش با خبر شدند، دستهایش را بلند کرد و چنین گفت: 🍃🌺الهی کنت اسالک ان لا تکشف سری و ان لا تظهر حالی، فاذا کشفته فاقبضنی الیک🍃🌺 🌷🍃خدایا! از درگاه تو مسئلت می نمودم که ِسرّ من آشکار نگردد و حالم ظاهر نشود اینک که حال و سر من هویدا نمودی مرگ مرا برسان 🌷🍃 🔸فخز میتا دعایش شد. همانجا افتاد و روحش به سرای جاویدان پرواز کرد. 🌺🍃پله پله تا خدا 👇 @Pelle_Pelle_ta_Khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃عملی که شیخ رجبعلی خیاط را به عرش رساند🍃🌸 مرحوم #آیت الله_مجتهدی #مجتهدی تهرانی 🌺🍃پله پله تا خدا 👇 @Pelle_Pelle_ta_Khodaa
🌈 نجار، یک روز کاری دیگر را هم به پایان برد. آخر هفته بود و تصمیم گرفت دوستی را برای صرف نوشیدنی به خانه‌اش دعوت کند. 🏡موقعی که نجار و دوستش به خانه رسیدند. قبل از ورود، نجار چند دقیقه در سکوت جلو درختی در باغچه ایستاد. بعد با دو دستش، شاخه‌های درخت را گرفت. چهره‌اش بی‌درنگ تغییر کرد. 🏠خندان وارد خانه شد، همسر و فرزندانش به استقبالش آمدند، برای فرزندانش قصه گفت، و بعد با دوستش به ایوان رفتند تا نوشیدنی بنوشند. از آنجا می‌توانستند درخت را ببینند. دوستش دیگر نتوانست جلو کنجکاوی‌اش را بگیرد، و دلیل رفتار نجار را پرسید. 🏡 نجار گفت: آه این درخــ🌳ـت مشکلات من است. موقع کار، مشکلات فراوانی پیش می‌آید، اما این مشکلات مال من است و ربطی به همسر و فرزندانم ندارد. وقتی به خانه می‌رسم، مشکلاتم را به شاخــه‌های آن درخت می‌آویزم. روز بعد، وقتی می‌خواهم سر کار بروم، دوباره آنها را از روی شاخه بر می‌دارم. جالب این است که وقتی صبح به سراغ درخت می‌روم تا مشکلاتم را بردارم‌، خیلی از مشکلات، دیگر آنجا نیستند‌، و بقیه هم خیلی سبکتر شده اند. 🌺🍃پله پله تا خدا 👇 @Pelle_Pelle_ta_Khodaa
#برادرم_به_فکر_خود_باش ! 💐برادرم ! به فکر خود باش و از خویشتن غافل مباش و همواره کشیک نفس بکش و کشیک نفس کشیدن کشکی نیست ، 🌱از خداوند توفیق بخواه ، با ابنای روزگار بساز و مرد تحمل باش و به مثل معروف که چه خوش مثلی است : آسیا باش درشت بستان و نرم باز ده ! 👤مرد فکر باش که فکر ، لب عبادت است . مناجات و راز و نیاز با دوست را قطع مکن قل ما یعبوا بکم ربکم لولا دعاءکم . 📙پندهای حکیمانه 🌿حسن زاده آملی 🌺🍃پله پله تا خدا 👇 @Pelle_Pelle_ta_Khodaa
#همت_را_از_کبوتر_آموختم یکی از عرفای بزرگ و نامی اسلام، ملا حسینقلی همدانی است. او می‌گوید: از این که در سیر و سلوک معنوی خود موفقیتی نداشتم سخت گرفته بودم 🌈 یک روز که در گوشه‌ای از شهر نجف نشسته بودم دیدم کبــ🕊ـوتری بر زمین نشست و پاره نان خشکیده‌ای را به منقار گرفت اما هر چه نوک می‌زد خورد نمی‌شد، نان را انداخت و پرواز کرد و رفت. ⏰ پس از ساعتی بازگشت و به سراغ آن تکه نان آمد و چندین بار آن را نوک زد و شکسته نشد، دوباره رفت و بعد از چندی آمد و بالاخره آن تکه نان را با منقارش خرد کرد و خورد. از این کبوتر الهام گرفتم که باید در رسیدن به هدف #همّت کرد. با اراده و همّت سیر و سلوک معنوی را ادامه دادم تا بعد از بیست و دو سال به نتیجه رسیدم. 🌺🍃پله پله تا خدا 👇 @Pelle_Pelle_ta_Khodaa
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 🍃🌺🍂🌼 🌿🍂 🌸 🌸🍃 وضو که از چشمه عشق گرفته شود زنگار را می زداید. (علت) اینکه وضو به چهار عضو سر ، رو ، دست و پا اختصاص یافت ، این است که ایزد تعالی چون نماز را واجب کرد نخواست که بندگان وی آلوده به خدمت آیند. ایشان را فرمود وضو کنند و به این چهار عضو مخصوص کرد. زیرا که آدم اول روی به درخت گندم کرد. به پای برفت . به دست از درخت باز کرد.بر سر نهاد و بر حوا آورد. ایزد تعالی بفرمود این چهار عضو گنهکار را به گاه خدمت بشستن و مسح کردن تطهیر کنند. این داستان بیان حال آدم و آدمی زاد است و همانند آن در آیات و روایات بسیار است. من هماندم که وضو ساختم از چشمه عشق چهار تکبیر زدم یکسره برهرچه که هست از چشمه عشق وضو ساختن همان و چهار تکبیر زدن همان. نظیر بیت دیگرش: عاشق آن دم که به دام سر زلف تو فتاد گفت کز بند غم و غصه نجاتم دادند ✍یعنی به دام زلف افتادن همان و از بند غم و غصه نجات یافتن همان. پس دیده بصیرت آدمی را حجابی جز حجاب کدورت نفس نیست و همین که در چشمه عشق پاک شد دیده بر آن پاک انداخت. اعنی تا این را ببرد آن را بدید. 📚 نامه ها و برنامه ها؛ علامه حسن زاده ╭┅──────┅╮ 🌺🍃پله پله تا خدا 👇 @Pelle_Pelle_ta_Khodaa ╰┅──────┅ ا🌺 ا🌿🍂 ا🍃🌺🍂 ا💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
🌸🍃نام خدا بر در قصر فرعون🌸🍃 در خبر است که: فرعون پیش از آن که ادعای خدایی کند امر کرده بود که بالای درب قصرش کلمه شریفه، 🍃🌹 بسم الله الرحمن الرحیم🌹🍃 را بنویسند و چون ادعای خدایی کرد و حضرت موسی (علیه السلام) از ایمان آوردن او نا امید شد از وی به خداوند شکایت نمود، از طرف پروردگار متعال خطاب رسید که، ای موسی! تو در کفر او نظر داری و هلاکت او را از من می خواهی، 🔸اما نظر من در آن کلمه عظیمه ای است که بالای قصر او نوشته شده است. 🎯 قسم به عزت و جلالم تا وقتی که آن نام در آنجا نوشته شده من او را عذاب نمی کنم.  🎯گویند چون خدای متعال خواست که فرعون را عذاب کند ابتدا آن نوشته را زایل گردانید و سپس عذاب را بر او فرستاد. منابع :👇 داستان هایی از بسم الله الرحمن الرحیم 1/14 13 به نقل از: سرای دیگر /23، نفایس الاخبار، 399، اطیب البیان، 1، 86، منهج الصادقین / 33. ***.  🔅جز خدا را بندگی حیف است حیف/ بی غم او زندگی حیف است حیف🔅 🔅جز به درگاه رفیعش سرمنه/ بهر غیر افکندگی حیف است حیف🔅 🌺🍃پله پله تا خدا 👇 @Pelle_Pelle_ta_Khodaa
🍃🌸نسخه درمان بیماری گناه🍃🌸 💠حضرت امیر، علی (علیه السلام)خدایت رحمت کند آیا برای درد گناه داروئی آورده ای؟ 👨‍🔬طبیب : مگر، گناه درد یا بیماری است. 💠حضرت امیر (علیه السلام): آری گناه بیماری است و مردم را به زحمت انداخته است.بلی از اینجا برخیز و به بوستان ایمان بـ🚶ـرو چون وارد شدی مقداری از ریشه درخـ🌴ـت نیت و دانه های پشیمانی و قدری از درخت توبه و تخم ورع و مــیوه فهم و اندوه از شاخه های یقین و مغز اخلاص و پوست اجتهاد و مقداری هم از ساقه های انابه و زهر برگردان تواضع گرفته همه را با حواس جمع و با دلی متوجه و فهمی سرشار، با انگشتان تصدیق و کف توفیق میان طشت تحقیق می ریزی و با آب چشـ👀ـمانت شستشو می دهی و آنگاه تمام را در میان دیگ امید ریخته و با آتــ🔥ـش اشتیاق می جوشانی، آنقدر تا مواد زائد در جوش جدا شده و عصاره و خامه حکمت بدست آید، سپس آن را گرفته در بشــقاب رضا و تسلیم ریخته و باد نفخ و نسیم استغفار بر آن می دمی تا بیشتر از آنکه فاسد شده، خنک شود و این برایت گوارا می شود. آنگاه در جائی که آدمی نباشد و جز خدا کسی ترا نبیند می نوشی. 🔸این است داروئی که درد گناهان را ساکت و جراحات معصیت را التیام می بخشد چنانچه اثری از آن باقی نمی ماند . 🍃یافعی در روض الریاض ص 42🍃 🌺🍃پله پله تا خدا 👇 @Pelle_Pelle_ta_Khodaa
#سگ_نگهبان_با_حیا 💥 شخصی که برای تحصیل به شهر پاریس رفته و چند سالی در آن‌جا زندگی کرده بود، پس از برگشت از فرانسه می‌گوید: در پاریس منزلی را کرایه کردم و سگی را برای نگهبانی بر درب منزل گماردم. شب‌ها درب منزل را می‌بستم و سگ کنار درب می‌خوابید و من به کلاس درس می‌رفتم و باز می‌گشتم و سگ همراه من به خانه وارد می‌شد. 💥 در یکی از شب‌های سـ❄️ــرد زمستانی به خاطر سردی هوا سر و صورت خود را پوشاندم و به منزل برگشتم وقتی خواستم درب را باز کنم سگ که مرا نشناخته بود به من حمله کرد و پایین پالتوی مرا به دندان گرفت، من به سرعت صورتم را باز کردم و سگ را صدا زدم، تا مرا شناخت و با نهایت شرمساری به گوشه‌ای از کوچه خزید. 💥درب خانه را باز کردم و برای وارد شدن سگ به درون منزل بسیار اصرار کردم اما سگ که از حمله به من شرمنده شده بود به منزل نیامد و من هم به ناچار درب را بستم و خوابیدم. 💥صبح که به سراغ سگ آمدم دیدم از شدت حیا جان داده است. ✍ اگر سگ این گونه در برابر صاحب خود حیا می‌کند انسان گنهکار چگونه باید به خاطر گناهان و مخالفت‌های خود با خداوند حیا کند و به گریه و پشیمانی و سوز و گداز روی آورد که حداقل از حیوانی چون سگ عقب نمانده باشد. #درسهایی_از_طبیعت 🌺🍃پله پله تا خدا 👇 @Pelle_Pelle_ta_Khodaa