eitaa logo
پله پله تا خدا
141 دنبال‌کننده
327 عکس
239 ویدیو
7 فایل
یٰا قَریٖبِ لٰا یُبعدُ عَن القُلُوبْ ... حرف‌های نگفته‌ام را از سکوتم بخوان! یک جای دنج برای اهل #دل❤️
مشاهده در ایتا
دانلود
AUD-20200501-WA0027.
3.37M
💐 گنج سعادت ... حجت الاسلام عالی...👆 ان شاءالله توفیق سحر خیزی نصیب همه ی ما بشه. 🌺🍃پله پله تا خدا 👇 @Pelle_Pelle_ta_Khodaa
👌"نیروی توکّل" توّکل کردن به خداوند ، آن یک هوشمندیِ سالکانه است. توکّل یعنی به خدمت گرفتن تمامی نیروهای غیب و شهود. آن که به خدا توّکل کند، هستی با تمام قوایش در خدمت اوست. چنین کسی تنها نیست اگر چه در بیابانی خشک و بی آب و علف باشد. و نشانه ی توّکل، پذیرش و تسلیم در برابر اراده ی اوست. و از آنجا که اراده ی او جز خیر و صلاح نیست، توکّل کننده همواره در حوزه ی خیر بسر می برَد. هر چه پذیرش و تسلیم بیشتر باشد، توکّل از اقتدار و نور بیشتری برخوردار است.❤️🙏🍃🌷🍃🌷🍃 🌺🍃پله پله تا خدا 👇 @Pelle_Pelle_ta_Khodaa
مناجات🙏 بارالها… از كوی تو بيرون نشود 🌺🍃 پای خيالم نكند فرق به حالم .... چه برانی، چه بخوانی … چه به اوجم برسانی چه به خاكم بكشانی … نه من آنم كه برنجم نه تو آنی كه برانی ... نه من آنم كه ز فيض نگهت چشم بپوشم، نه تو آنی كه گدا را ننوازی به نگاهی ... در اگر باز نگردد، نروم باز به جايی پشت ديوار نشينم چو گدا بر سر راهی كس به غير از تو نخواهم چه بخواهی چه نخواهی باز كن در كه جز اين خانه مرا نيست پناهی 🌺🍃 در پناه خدای مهربان باشید🌹❤ 🍃🌸🍃🌸🍃 🌺🍃پله پله تا خدا 👇 @Pelle_Pelle_ta_Khodaa‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌
5.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چرا خدا با من لج میکنه ؟چرا حاجتم و نمیده؟ یک کلیپ کوتاه و زیبا از 😍❤️👌 🌺🍃پله پله تا خدا 👇 @Pelle_Pelle_ta_Khodaa
🦋گاهی از همون جایی که فکر نمیکنی روزنه ای از امید، زندگی تو روشن میکنه اگر به خدا اعتماد کنی خدا دستت و میگیره و بلندت میکنه و تا خود خدا بزرگ میشی واسه خدا محیط و شرایط و امکانات مهم نیست اون فقط به ایمان و باور و امید تو نگاه میکنه هیچ وقت ناامید نشو ✌️ 🌺🍃پله پله تا خدا 👇 🆔 @Pelle_Pelle_ta_Khodaa
🍃دانشجویی به استادش گفت: استاد! اگر شما خدا را به من نشان بدهید عبادتش می کنم و تا وقتی خدا را نبینم او را عبادت نمی کنم. استاد به انتهای کلاس رفت و به آن دانشجو گفت: آیا مرا می بینی؟ دانشجو پاسخ داد: نه استاد! وقتی پشت من به شما باشد مسلما شما را نمی بینم. استاد کنار او رفت و نگاهی به او کرد و گفت: تا وقتی به خدا پشت کرده باشی او را نخواهی دید! 🌺🍃پله پله تا خدا 👇 🆔 @Pelle_Pelle_ta_Khodaa
گمان نیک به خدا.mp3
4.14M
#کلیپ_صوتی #استادعالی 🌺🍃سقف آرزوهایت اگر چکه می کند، بادبادک رویاهایت اگر بین زمین و آسمان گیر کرده و به یک درخت ناشناس گره خورده است، شمع زندگی ات اگر درست نمی سوزد، گوی خوشبختی اگر آن رویش را نشانت نداده است تو غصه ات نباشد تو فقط آرام باش. ❤️🍃به خدا گوش کن او همه چیز را خودش به زیبایی مرتب می کند، مرتب به زیبایی دانه های سرخ انار. ببین چقدر قشنگ آن ها را کنار هم چیده است. 😍 وقتی تمام آسمان مراقب توست تو فقط آرام باش، حتی اگر هیچ چیز به میل تو نیست، حتی اگر همه بر خلاف آن چه که دوست داری عمل می کنند. ❤️🍃 امتحان های الهی را خوب می شناسم، بعد از این روزهای بی تابی، یک شب رویایی نه هزاران شب رویایی در پیش است. همیشه صبر و اعتماد به خداوند زیبا ترین جواب های دنیا را می دهد. 🌺🍃پله پله تا خدا 👇 🆔 @Pelle_Pelle_ta_Khodaa
💠یکی از روزهای سال 1366، بعد از عبادت سحرگاهی در نمازخانه‌ام، وقتی نماز صبح را طبق معمول به همراه همسر و فرزندانم به جماعت خواندیم، قبل از روشن شدن هوا، درِ خانه‌مان به صدا درآمد. زماني كه در را باز کردم، پیرمرد کوتاه‌قد خمیده‌ای را دیدم. رو به من کرد و گفت: «اجازه می‌دهید که در خانه شما نماز بخوانم؟ مسجد دور است، نمی‌توانم به مسجد بروم.» پاسخ دادم: بفرمایید داخل. 💠وارد خانه شد؛ اما به جای نماز خواندن، شروع کرد به تعریف از شعر و شاعری و خواندن آیات قرآن. من که نسبت به رفتارش بسیار کنجکاو بودم و هوشیارانه اعمال او را زیر نظر داشتم، متوجه شدم که هر آنچه از شعر و آیات قرآن برای ما می‌گوید، همه را غلط یا برعکس می‌خواند. صبحت‌هایش که تمام شد، رو به من کرد و گفت: یک لیوان آب برایم بیاور. وقتی آب را آوردم، مقداری از آن را خورد و گفت: بقیه را به بچه‌هایت بده که بخورند. اما از آنجایی که به‌جهت برخی کارهایش نسبت به او شک داشتم، ابتدا «بسم الله الرحمن الرحیم» گفتم و بعد از آن، خودم قدري از آب را نوشیدم و سپس باقیمانده‌اش را به فرزندانم دادم تا آن‌ها نيم‌خورده مرا خورده باشند. وقتی آن پيرمرد این صحنه را دید، با چهره‌ای عصبانی به من نگاه کرد و از این عملم به‌شدت ناراحت شد. 💠به هر حال، هوا دیگر روشن شده بود. به او گفتم: من باید سر کار بروم. پاسخ داد: پس من هم می‌روم. آن‌گاه به اتفاق هم از خانه خارج شده و وارد کوچه شدیم. به‌جهت کهولت سنّی که داشت، خیلی آرام راه می‌رفت؛ به‌طوري كه حدود بيست دقيقه زمان بُرد تا سی چهل متر از خانه دور شديم. در صحبت‌هایش مدام از من به بدی یاد می‌کرد و می‌گفت: من از تو خیلی بدم آمده. سخنان او باعث شد که بیشتر به او شک کنم. از او پرسیدم: کجا زندگی می‌کنید؟ گفت: در اتاق باسکول، سر همین خیابان. وقتی این حرف را زد، بیشتر از پنجاه متر با باسکول فاصله نداشتیم. به او گفتم: دو سه دقیقه اینجا بنشينيد، من الآن برمی‌گردم. با سرعت به محل باسکول رفتم و از مسئول آنجا که با من آشنا بود، پرسیدم: آیا شب‌ها پیرمردی با این شکل و مشخصات، در اینجا می‌خوابد؟ او گفت: نه، شب‌ها درِ باسکول را می‌بندم و به خانه می‌روم. هیچ‌کس اینجا نمی‌خوابد. به‌سرعت هرچه تمام‌تر برگشتم؛ اما با کمال تعجب دیدم که هیچ اثری از آن پیرمرد نیست. هر چقدر کوچه‌پس‌کوچه‌های اطراف را گشتم و از دیگران هم پرس‌وجو نمودم، او را نیافتم. 💠گوشه‌ای نشستم و به فکر فرو رفتم که این چه ماجرایی بود و آن پیرمرد که بود؟ به نظرم می‌آمد که قبلاً او را جایی دیده‌ام. ناگاه به خاطرم آمد که این پیرمرد، همان کسی است که در دوران جوانی‌ام حدود سی‌سالگی او را در عالم رؤیا دیده‌ام. آن ایام در خواب مشاهده کردم که در صحرایی کویری و خشک و بی‌آب و علف، بی‌اراده به‌سوی مکانی بلند، بالا می‌روم؛ تا اینکه به یک کلبه رسیدم. وقتی درب آن را باز کردم، آن پیرمرد را داخل آن کلبه که مانند قهوه‌خانه‌ای‌ به هم ریخته و کثیف بود، مشاهده کردم. او به من یک استکان چای داد و بعد از خوردن چای، وقتی خواستم از آن مکان بیرون بیایم، رو به من کرد و گفت: برو به امید خودت؛ اما من گفتم: می‌روم به امید تو. از آن کلبه خارج شدم و در همین اثنا که رو به پایین در حال حرکت بودم، از خواب بیدار شدم. 💠در آن زمان، این رؤیا را برای یکی از دوستان بسیار مؤمنم، آقای نجفی که خیلی اهل قرآن و عبادت بود و شاگردان بسياري هم داشت، تعریف کردم. وقتی خوابم را شنید، با چهره‌ای عصبانی به من گفت: «آن پیرمرد، شیطان بوده!» هرچه برایم از آیات قرآن دلیل می‌آورد، من قانع نمی‌شدم و تعبیرش را نمی‌پذیرفتم. به او گفتم: اگر سخن شما درست باشد و من به امید شیطان از آنجا بیرون آمدم، یک نشانه دارد و آن اینکه الآن که من به مسجد و نماز و عبادت، بسیار اهمیت می‌دهم، در صورت شیطانی بودن این خواب، باید بعد از این، رفتارم تغییر کند و از اعمال عبادي ـ معنوی فاصله بگیرم. ایشان با شنیدن این صحبت، خیلی خوشحال شد و گفت: نظر خیلی خوبی است. 💠بعد از گذشت سه چهار ماه از این ماجرا، رفتارم به‌کلی عوض شد و نسبت به نماز و سایر اعمال عبادی بی‌اعتنا شدم. هنگامي كه متوجه تغییر رفتارم شدم، نزد همان دوست مؤمنم رفتم و او را از وضعیتم با خبر ساختم. در جوابم گفت: «دیدی گفتم که آن پیرمرد، بوده.» 📚منبع کتاب ✍به قلم عارف ربانی، هنرمند و نویسنده صاحبدل، استاد 🌺🍃پله پله تا خدا 👇 🆔 @Pelle_Pelle_ta_Khodaa
#خلوتی_با_خدا ✅ خدایا دنیا خیلی شلوغ است خودت میدانی عالمی که در آن زندگی میکنیم خیلی شلوغ است , می خواهم ده دقیقه بشینم خستگیم در برود . شب و روز به کار مشغولم , یا نماز می خوانم یا راه می روم یا برای فردا خیالات میکنم. همه وقت به کار مشغولم.... حتی در خواب هم کار میکنم. 🔺چند دقیقه اجازه بده در محضر تو بشینم. این را با خودتان بگویید و بنشینید و با خدای خودتان خلوت کنید. ممکن است در همین چند دقیقه خلوت کار چند هزار ساله را انجام بدهید . گاهی می بینید خداوند چیزهای بزرگ را در چیزهای کوچک قرار داده است. 📚 #حاج_اسماعیل_دولابی 🌺🍃پله پله تا خدا 👇 🆔 @Pelle_Pelle_ta_Khodaa
حکایت تامل برانگیز چقدر داری؟ مرد و زنی نزد شیوانا آمدند و از او خواستند برای بدرفتاری فرزندانشان توجیهی بیاورد. مرد گفت:“من همیشه سعی کرده ام در زندگی به معتقد باشم. همسرم هم همین طور، اما چهار فرزندم نسبت به رعایت مسائل اخلاقی بی اعتنا هستند و آبروی ما را در دهکده برده اند. چرا با وجودی که هم من و هم همسرم به خدا ایمان داریم، دچار این مشکل شده ایم؟ شیوانا به آن ها گفت:“ساختمان خانه خود را برایم تشریح کنید.” مرد با تعجب جواب داد:“این چه ربطی به موضوع دارد؟ حیاط بزرگ است و دیوارهای کوتاهی دارد. یک ساختمان بزرگ وسط آن قرار گرفته که داخل آن اتاق های بزرگ با پنجره های بزرگ، اثاثیه درون ساختمان هم بسیار کامل است. در گوشه حیاط هم انبار بزرگی داریم، آن سوی حیاط هم آشپزخانه و حمام و توالت قرار گرفته است.” شیوانا پرسید :“درون این خانه بزرگ چه قدر خدا دارید؟” زن با تعجب پرسید :”منظورتان چیست! مگر می توان درون خانه خدا داشت؟” شیوانا گفت:“بله ! فقط اعتقاد داشتن کافی نیست! باید خدا را در کل زندگی پخش کرد و در هر بخش از زندگی و فکر و کارمان سهم خدا را هم در نظر بگیریم. برایم بگویید در هر اتاق چه قدر جا برای کارهای خدایی کنار گذاشته اید؟ آیا تا به حال در آن منزل برای فقیران مراسمی برگزار کرده اید؟ آیا از آن آشپزخانه برای پختن غذا برای در راه مانده ها و تهی دستان استفاده ای شده است؟ آیا پرده ای که به پنجره ها آویخته اید نقشی خدایی بر آن ها وجود دارد؟ بروید و ببینید چه قدر در زندگی خودتان خدا را پخش کرده اید و رد پای خدا را در کجاهای منزلتان می توانید پیدا کنید. اگر چهار فرزند شما به بی راهه کشانده شده اند، این نشان آن است که در آن منزل، را کم دارید. اعتقادی را که مدعی آن هستید به صورت عملی در زندگی تان پخش کنید، خواهید دید که نه تنها فرزندان تان بلکه بسیاری از جوانان و پیروان اطراف شما هم به راه راست کشانده خواهند شد.” 🌺🍃پله پله تا خدا 👇 🆔 @Pelle_Pelle_ta_Khodaa
😈 به خدا عرض کرد: من چند فقره بحث و عرض دارم ولی از اظهار او می ترسم خطاب شد مترس و سئوال کن، عرض کرد: ☄من اعتراف و اقرار دارم بر اینکه خدای من قادر و عالم و حکیم است در افعال خود. او می دانست قبل از ایجاد من که چه می کنم چرا مرا خلق کرد؟ ☄دوم: این که چرا مرا امر کردی بر طاعت و عبادت خود و حال آنکه از اطاعت من نفعی به تو نمی رسید و چیزی بر خدائی تو نمی افزود و از نافرمانی من چیزی از سلطنت و خدائی تو کم نمی شد. ☄سوم: اینکه من ملتزم به طاعت و معرفت شدم چرا مرا امر کردی به آدم؟ ☄چهارم: این که چرا مرا به واسطه سجده نکردن لعنت کردی؟ و حال آنکه سالها بندگی کردم و به محض اینکه گفتم: غیر تو را سجده نمی کنم به من خشم کردی. ☄پنجم: اینکه چرا مرا در راه دادی که آدم را فریب دهم و اغواء کنم. ☄ششم: اینکه مرا با آدم می دانستی چرا مرا بر اولادش مسلط گردانیدی؟ ☄هفتم: اینکه چرا تا مهلت دادی؟ اگر مرا هلاک کرده بودی همه راحت بودند، این هفت بحث را کرد و یک جواب شنید: 🌺 خطاب شد: ای شیطان، مرا می دانی؟ شیطان گفت: بله. خداوند فرمود: پس تمام این بحث های تو بی جا است. 🌺🍃پله پله تا خدا 👇 🆔 @Pelle_Pelle_ta_Khodaa