هدایت شده از تبلیغات دخترونه💜
من سیروان خان یه #پسر_خوشتیپ_خوشکل #دخترکشم😁 و کوچکترین پسر خان دوتا برادر بزرگتر از خودم دارم که ازدواج کردن و داداشام هرکدوم پنج تا دختر دارن پدرم که منتظر نوهی پسری بود از برادرهام ناامید شد و پاپیچ من شد که باید زن بگیرم شاید از من بتونه صاحب نوهی پسری بشه ولی من ی مشکل خیلی بزرگ داشتم ی مشکل که درموردش با هیچکس نمیتونستم صحبت کنم.
این وسط خان و مادرم دست از سرم بر نمیداشتن و هرروز ی خانزاده رو بهم معرفی میکردن من رو هرکدوم ی عیب میزاشتم و ردشون میکردم در اخر مادرم که از دستم عاصی شد بود خودشو زد زمین که باید با دختر یخ فروش ده ازدواج کنم منم موقعیتو خوب دیدم قبول کردم(میتونستم دختره رو بپیچونم).گذشت تا تاریخ عروسی رسید مادرم ی عروسی مفصل تدارک دید و من با اکراه کنار عروسم نشستم خطبهی عقد خونده شد مادرم ازم خواست چارقد عروسو کنار بزنم دستم لبهی چارقد رسید... همینجور که چارقد بالا میرفت از جون من کم میشد تا عروسو دیدم دستم به لرزه افتاد وای خدای من چی میدیدم مادرم چیکار کرده بود اینکه.....
https://eitaa.com/joinchat/713753708C4897f32cbe