پیشاهنگ
«بسمربالمهدی» روزدوازدهـمچلهخودسـازی=۱۴۰۰/۱۲/۲۵🕶🤞🏿 ۱) دعایعهد ۲) نمازاولوقت ۳) کنترلنگاه ۴
«بسمربالمهدی»
روزسیزدهـمچلهخودسـازی=۱۴۰۰/۱۲/۲۷🕶🤞🏿
۱) دعایعهد
۲) نمازاولوقت
۳) کنترلنگاه
۴) کنترلزبان
۵) جهادعلمی
۶) دعایفرج
۷) صحبتکردنباامامزمان
۸) دوریازفضایمجازی
تنبیهامروزبهازایانجامندادنهرکدام=۳۰ذکریاغفار
همہگویند...
بہامیدظہورشصلوات..
ڪاشاینجمعہگویند...
بہتبریڪظہورشصلوات...!:)
پیشاهنگ
:)
و اسفند؛
آخرین آرزویش را...
در قابے از شکوفہهاے انتظار♥️
نوشت؛
و کنار سفرهے دلِ بهار...
گذاشت و رفت!
اے کاش بہ زودے...
فصل همیشہ بهارِ خدا بیاید!
و یکباره...
تمام شبهاے سردِ زمستانے...
در تمامِ جهان...
براے همیشه فروردین شود!
سلام؛ بهارےترین مظهرِ خدا!✨
سلامعلیکم..
ختـمصلواتداریمبهمناسبـتمیلـادآقا...!
هرچـهدروسعتـونهسـتدرپیویبندهاعلـامکنید
@jamande_roseah_315
از۱صلواتتا۵۰۰۰صلوات...
اجرکمعنداللهانشاءالله..
بروبـچببینـمچهمیکنیـد
نشـرواجب..!
💠 #خبر_جمعه
امروز عجب روزی بود! همه غافلگیر شدیم.
ما در خانه بودیم. پدر خواب بود. مادر در آشپزخانه مشغول پخت و پز. من و برادر کوچکم سر کنترل تلویزیون جرّ و بحث میکردیم!
که ناگهان آن صدای عجیب و دلنشین در خانه پیچید.
آیهای از قرآن.
به خیال اینکه شاید صدا از بیرون آمده، پنجره را باز کردم و دیدم که صدا در خیابان نیز به وضوح میآید.
صدایت آشنا و پُررنج بود؛ پدرم بیدرنگ از خواب پرید. مادرم با کفگیر به زمین تکیه داده بود. من و برادرم کنترل را به کناری پرت کردیم و سراپا گوش شدیم. اصلاً مجری تلویزیون و مهمانان آن هم از جای خود بلند شده بودند و با دهانی باز و چشمانی متعجب، آسمان را ورانداز میکردند. تو خود را معرفی کردی:
« ای اهل عالم! من بقیهالله و حجت و جانشین خداوند روی زمینم... »
باورمان نمیشد. آنجا بود که گُل از گُلمان شکفت و زیر لب سلام دادیم: «السلام علیک یا بقیهالله فی ارضه»
بعد با طنین محمدیات ما را خواستی:
«...در حقّ ما از خدا بترسید و ما را خوار نسازید، یاریمان کنید که خداوند شما را یاری کند. امروز از هر مسلمانی یاری می طلبم».
وصف نشدنی است. در پوست خود نمیگنجیدیم.
پدرم همان پایین تخت به سجدهٔ شکر افتاد.
مادرم سرش روی زانو بود و های های گریه میکرد و من و برادرم به خیابان دویدیم.
خودت دیدی که کوچه و خیابان غلغله بود!
مردم مثل مورچههایی که خانههایشان اسیر سیلاب شده، بیرون میریختند. یکی دکمه پیراهنش را بین راه میبست، دیگری گِرِه روسریاش را میان کوچه محکم میکرد، عدهای زیر بغل پیرزنی ناراحت را که پایه عصایش بخاطر عجله شکسته بود گرفته بودند و دیدی آن کودکی که به عشق تو کفشهای پدرش را با عجله پوشیده بود و هی میافتاد!
مردمی که روزی از سلام کردن به یکدیگر اکراه داشتند، خندان به هم تبریک میگفتند. قنادی، رایگان شیرینی پخش میکرد و دَم گلفروشیِ سر خیابان، مردم صف بسته بودند برای خرید گل ولو یک شاخه برای تهنیت به گل نرگس!
ماشینها بوقزنان و بانوان کِلکشان و گلابپاشان، پشت سر جمعیت عظیمی از جوانان به راه افتادند. جوانانی که دست می افشاندند و با شور میخواندند:
«صلّ علی محمد * حضرت مهدی آمد»
خیلی از نگاهها به ویترین یک تلویزیون فروشی در آن سوی خیابان دوخته شده بود تا اولین تصویر جمال زیبایت، مخابرهٔ جهانی شود.
نذر ۳۱۳ صلوات کردم مبادا اَجنبی چشم زخمت بزند. وقتی چهره دلربایت به قاب تلویزیون آمد، شیشهٔ مغازه غرق بوسه شد. یکی بلندبلند صلوات میفرستاد، دیگری قسم میخورد که تو را قبلاً در محلهشان دیده وخیلیها اشکهایشان
را با آستین پاک میکردند تا یک دل سیر تماشا کنند.
در این مدت که علائم ظهور یکی پس از دیگری نمایان میشد ، دل شیعیان مثل سیر و سرکه میجوشید !
اما کسی فکر نمیکرد به این زودی ها
ببیندت !!!
*سلامتی و فرج حضرت ولیعصر(عج) صلوات*
✍ #حسن_شجاع
پیشاهنگ
آقا جان دیگه طاقت دیدن عکس و استوری حرمت رو ندارم...!
دیگه طاقت تحمل دلتنگی رو ندارم...!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیاآرومدلها..💔🚶🏾♂
پیشاهنگ
بیاآرومدلها..💔🚶🏾♂
عزیـززهـراغـروبجمعـہدیگـریفـرارسیـد..!:)
آقـاجانقربـونقدوبالـاتبشـممـن...
وقـتاومدنـتنشـده؟!💔🚶🏿♂