eitaa logo
معراجی ها
247 دنبال‌کننده
5هزار عکس
1.2هزار ویدیو
124 فایل
جهت ارتباط با ادمین کانال پایگاه معراج: @Maranjan
مشاهده در ایتا
دانلود
برگزاری میز کتاب در سالگرد شهید سلیمانی در حسینیه مسجد قبا درپردیسان همزمان با مراسم بزرگداشت سردار سلیمانی به همت معاونت علمی پایگاه معراج میز کتاب در حسینیه مسجدقبا چیده شد و همه کسانی که در مراسم سردار شرکت کرده بودند، از این سفره متنعم شدند. خانم کرخی معاونت علمی پایگاه گفت: کتاب ها مانند غذاها طعم های متفاوت دارند، بعضی شیرین هستند و بعضی تلخ و بعضی شور... و همانند غذاهای فست فودی، کتابهای کوچک که سریع خوانده میشود را فست بوک نامیدند. ایشان روی میز کتاب در بین کتابها، خوراکی هایی با طعم های مختلف قرار داده بود و بازدیدکنندگان با آن پذیرایی می شدند. در پایان نمایشگاه هم از همه شرکت کنندگان با لقمه ای از کتاب پذیرایی شد، به این ترتیب که مطلب جالبی از کتاب های مختلف را در برگه های کوچک تایپ شده جلوی افراد میگرفتند و آنها با لقمه ای از کتاب پذیرایی می شدند.
🍂خوشا آنانکه با عشق به الله، عليه کفر جنگيدند و رفتند... 🍂خوشا آنانکه بهر ياری دين به خون خويش غلطيدند و رفتند... 🍂خوشا آنانکه با شور حسينی، شهادت را پسنديدند و رفتند... 🍂خوشا آنانکه در اين نهضت حق، به سهم خويش کوشيدند و رفتند... 🍃 پنجشنبه و‌‌ یاد‌شهدا با ذکر صلوات🍃 @pmerag🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از رشیدی_ عبدالی
هدایت شده از رشیدی_ عبدالی
هدایت شده از رشیدی_ عبدالی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♦️️‌ ﷽ سلام امام زمانم ﷽ 🔹 ‌ روے هر لب نام زیباے تو وقتے بشڪفد️ 🔹 ‌ زندگے گـل مے‌دهد عطر نفس‌هاے تو غوغا میڪند تو بیا یابن الحسن دنیا گلســـتان میشود 🔹 ‌ صبح بخیر مهدی جانم️ ‌ اللهم عجل لولیـک الفـرج @pmerag
کوهی است که ایستاده در جا محکم سروی است که قامتش نخواهد شد خم با سنگ پرانی شما بی تردید هرگز نشود ز هیبت دریا کم @pmerag
حاجیه خانم فاطمه عباسی ورده (مادر مكرمه شهيدان؛ «احمد»؛ «علي»؛ «يونس» و «محمّد» جوادنيا) آروم و با هیبت وارد شد عصا ور می داشت و قدم میزد اومد جلو و سلام کرد گفت مادر جون اینا برا کمک به جبهه النگو هاشو در آورد گذاشت رو میز... داشتم مینوشتم دیدم داره میره گفتم مادر صبر کن بهتون رسید بدم یه لحظه ایستاد، با همون نگاه خسته ی با هیبتش یه لبخند زد و گفت : مادر جون چهار تا پسرم شهید شدن رسید نگرفتم برا این چهار تا النگو رسید بگیرم یه لحظه خشکم زد خودآگاه زیر لب گفتم : یا ام البنین ♻️ @pmerag