امروز روز ، ملی عضو هاس تو فضای مجازی
🙈🙈🙈🙈🙈🙈🙈🙈🙈🙈🙈🙈
🤪
👚
👖
عضو ها دوستون داریم 😛😘
عضو ها دوستون داریم 😛😘
عضو ها دوستون داریم 😛😘
عضو ها دوستون داریم 😛😘
عضو ها دوستون داریم 😛😘
عضو ها دوستون داریم 😛😘
عضو ها دوستون داریم 😛😘
عضو ها دوستون داریم 😛😘
عضو ها دوستون داریم 😛😘
عضو ها دوستون داریم 😛😘
عضو ها دوستون داریم 😛😘
عضو ها دوستون داریم 😛😘
عضو ها دوستون داریم 😛😘
عضو ها دوستون داریم 😛😘
عضو ها دوستون داریم 😛😘
عضو ها دوستون داریم 😛😘
عضو ها دوستون داریم 😛😘
عضو ها دوستون داریم 😛😘
عضو ها دوستون داریم 😛😘
عضو ها دوستون داریم 😛😘
عضو ها دوستون داریم 😛😘
عضو ها دوستون داریم 😛😘
عضو ها دوستون داریم 😛😘
عضو ها دوستون داریم 😛😘
عضو ها دوستون داریم 😛😘
عضو ها دوستون داریم 😛😘
عضو ها دوستون داریم 😛😘
عضو ها دوستون داریم 😛😘
_♡♡♡__________
اینو تو همه جا پخش کنید 💋🗽
و مدیرا اینو پخش کنیدو به عضواتون تبریک بگید چون اگه نباشن مدیری یا کانالی یا گروهی هم نیست 💋😘
ممبر هـــاے گلم عاشقتــونم
♡ @Pooyagirls ♡
هدایت شده از ~●○•نَِدَِآَِیَِ😷دَِوَُِسَِتَِ•○●~
سلام دوستان ✋✋
دنبال یه کانال میگردی که مذهبی باشه
مطالب خوب داشته باشه ☺️
توش رمان مذهبی هم باشه🧕
تاریخ نجومی چی اونم باشه🗺
تاریخ تحلیلی چی🗺
حرف هایی درباره ی زمان اسلام هم داره🤩
داستان های آموزنده📝 و تلنگر های مذهبی هم می خوای که روت تاثیر بزاره😏
دنبال مطالب درباره کرونا هستی😞
دنبال خنده در این روز های کرونایی هستی😂😁
در این روز ها دنبال دعای روز های رمضان و سحر میگردی😉
تازه یه گروه هم داره😍
ولی هیچ کدوم از این ها رو پیدا نمیکنی فقط کافیه بزنی تو لینک زیر تا همه ی چیزایی که گفتم و براتون بیاره
لینک کانال 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1502806061C2c22e91dbf
لینک گروه👇👇
https://eitaa.com/joinchat/653918257C1083167002
منتظر حضور شما هستیم
لطفا ما رو همراهی کنید🙏
🌈قاصدک🌱
🌈یه کانال دلی💝
🌈پر از متن و دلنوشته 🤤
🌈یه کانال حِســــــ محور💫💯
بیا ببین چ خبرررررره🤩🤩🤩
🔥🔥داغ داغ🔥🔥
‼️تازه تاسیسه‼️
😁😁😁😁
اینم آیدی:👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
~•| @Ghasedakkkkk |•~
بیا ببینم چ میکنیاااا👆🏻👆🏻👆🏻👆🏻👆🏻
یه کانال زدیم
چه کانالی😋
دخترانه،برای شما که خیلی جیگرین😘
همه جور چیزی میزاریم...
{پروفایل،دلنوشته،معرفی کتاب،شهیدانه و...}
خوشحال میشم عضو بشین😊
@dokhtaranehayedaregoshy
بزن رو اینا ببین چی میاد برات
😍🤩😍🤩😍
👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
🐣🦋🐣🦋🐣🦋🐣🦋🐣🦋🐣🦋🐣🦋🐣🦋🐣🦋🐣🦋🐣🦋🐣🐣🦋🐣🦋🐣🦋🐣🦋🐣🦋🐣🦋🐣🦋🐣🦋🐣🦋🐣🦋🐣🦋🐣🦋🐣🦋🐣🦋🐣🦋🐣🦋🐣🦋🐣🦋🐣🦋🐣🦋🐣🦋🐣🦋🐣🦋🐣🦋🐣🦋🐣🦋
بزن رو قارچا ببین چی میاد برات🤩🤩🤩
مواظب باش دستت به کاکتوسا نخوره😜😁😁
🍄🌵🍄🌵🍄🌵🍄🌵🍄🌵🍄🌵🍄🌵🍄🌵🍄🌵🍄🌵🍄🌵🍄🌵🍄🌵🍄🌵🍄🌵🍄🌵🍄🌵🍄🌵🍄🌵🍄🌵🍄🌵🍄🌵🍄🌵🍄🌵🍄🌵🍄🌵🍄🌵🍄🌵🍄🌵🍄🌵
💎دنبال یه کانال میگردی که استیکر داشته باشه🤨
💎دوستات همش استیکرای جذاب و خاص میزارن؟! 🤔
💎مخوای یه کانال پر از استیکرای خوشگل بهت بدم؟! 🧐
انواع و اقسام استیکرارو داره 😋😋😋
بیشتر استیکراروهم ادمین درست میکنه🤩🤩🤩
تمام سفارشات هم کاملا رایگانه 😍💯💫
بدو بیا تا دیر نشددددده🌈☂💫
🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥
‼️داغ داغ‼️
اینم لینک 😇👇🏻👇🏻👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2863464498Ccd28c8d75e
برادر من💁🏻♂
خواهر من💁🏻♀
چرا در و دیوار رو نگاه میکنی؟؟! 🤨
بپر تو کانال دیگه🤪🏃🏻♀🏃🏻♀🏃🏻♂🏃🏻♂
﷽
🌹🌹🌹
دخترونه هاىِ #چادری😌💒💜
🌸عكسـ هايِ پس زمينه🍭🌈😻 و پروفايل چادری دخترونه و ........💖
🌸مطالب انگیزشی
🌸مخصوص دختراااااان زهرایی و فرشتگان چادری❤
🌸چالش های ناب+جایزه
🌸کلیپ های خلاقیت
🌸مداحی های ناب
🌸ایده نقاشی و......
🌸ایده های ناب
🌸آستوری های جالب
🌸تم های زیبا وجذاب
🌸وا از همه مهم تر ادمین های خوب و مهربان
بــِ دنياى رنگی و با دختران زهرایی خوش اومدين 😍🌈🙈
🌺🌺@Rooman_1399🌺🌺
🌺🌺@Rooman_1399🌺🌺
🌺🌺@Rooman_1399🌺🌺
به جمع کانال دختران زهرایی به پیوندید🌹
کپی بنر ممنوع🚫🚫
🔻 اَین عمار ....
رهبرم گفت این عمار ،
یعنی باید عمارش باشیم !
هرکس مرد راه است بسم الله .
🔻چه در کانال ما میگذرد:
کوته نوشت هایی از بیانات رهبری🌸
تلنگر های شهدایی🌱
اخبار روز📺
صوت های ارزشی 📼
پروفایل های معنا دار 📄
و..
💠لطفا وارد شوید ...
@amaryaser313 🌱
منتظر حضورشماهستیم ☺
💙حضرتـــ∞ بـاراݩـــ∞💙
سلـامــ رفیق جانمـــ🙌
یڪ ڪاناݪ برات آوردمـ کہ لذتـــ😇ــش و ببرے❣
یڪ ڪاناݪ محشـــ🙃ـــر
مے دونے چرا میگمـ محشره🤔
چوݩ واقعا محشره😉
دنباݪ یڪ کاناݪ براے امامـ عصرت هستے؟ ولے پیدا نمے کنے😞
مݩ یڪ ڪاناݪ آوردمـ فقط و فقط براے امامـ زمانہ😍
دوست دارے بدونے ڪاناݪ امامت چہ چیز ها کہ نداره؟"!!😁
مــا اونجا همہ چے داریمــ😄ـــ :
#پروفایـــ☺️ـــل هاے خوشگـــ❤️ــــل و مذهبـ💚ـے
#رمـــ😍ـــاݩ هاے زیـــــ😌ـــــبا و عاشـقـ❣ــــانہ از جنس مذهبـــ💞ـــے
#مطالبـــ جالـــ🧐ـــب و خوندنـــ👀ــــے
#فیلمـ هاے جــ💛ـــذاب و باحالـــ
#بیـوڱرافے {💞}
#مداحے {💕}
#وصیت_نامہـ_شهدا {❣}
#سخرانے {💗}
دیگہ بقیش رو خودت باید بیاي و ببینے😘
با صلوات رو لینک زیر کلیلک کن. مطمئن باش پشیمون نمیشے👇👇👇❤️
https://eitaa.com/joinchat/1211564069C796564b2e1
#پیشنهاد_عضویت👆👆😉
یڪ امتحانے بکن دوست نداشتے یڪ صلوات بر حضرت عشق بفرست و لف بده.🌺
❣این یڪ دعوت نامه است بہ شما❣ ڪانال امامـ عصر💝
هدایت شده از محصولات فرهنگی هنری زیفا
⚜⚠️یه کانال پر از محصولات فرهنگی و جدید⚜
⚜⚠️پر از دستبندای به روز و پیکسلای جورواجور⚜
⚜⚠️و چیزایی که فکرشو نمیکنی⚜
✅با قیمت باورنکردنی✅
🔰با کلی تخفیف و چالشای جورواجور🔰‼️
🛑💯و صد البته ایرانی👌💯🛑
پس از دستش نده همین الان دستتو بزار روی لینک و بیا کانالمون😘🚶♀
خوشحالی شما افتخار ماست❤️
لینک کانالمون👇😎
@zifa_farhangi
لینک گروهمون👇😎
https://eitaa.com/joinchat/49217581Caff8e372f4
ارتباط با ادمین ها:👇👇
@foroozan_5
@ftm_a83
#محصولات_فرهنگی_هنری_زیفا🇮🇷
📚 رمـــــــــــــان 📚
╬💫 « قسمت من » 💫╬
رمــانی #عاشقونه_و_جذاب❤🤩
برای اولین بار نوشته شده 😍 👌
همراه با #عکس_شخصیت های رمان 😱🙈
مخصوص علاقه مندان و خوانندگان #رمـــان های ناب 📕📗📙
👑 نویسنده : ♡«ℳ£みЯムŋム»♡
#خلاصه : داستان دختری به نام ماناست . که تا به حال عاشق نشده و طعم خوش عاشقی رو نچشیده ، ولی رقیبان عشقی بسیاری داره که خواهان بدست اوردنشن ، اما این دختر لجباز هیچ کدومو قبول نمیکنه . تا اینکه عاشق میشه اما قسمت اون چیزویو ک میخواد براش رقم نمیزنه و کل زندگیش تغیر میکنه .... پایانی خوش .❣🕊
ادامه رمان و تو چنل زیر دنبال کنید😍👇
زود بیایین تا دیر نشه😉🍃
https://eitaa.com/joinchat/2252341279C569d99b46c
دخٺراݩپویا/քօօʏaɢɨʀʟs
#نیمهیپنهانعشق💔 #پارت۱۴🍃 نویسنده: #سییـنبـاقـرے باقری☺ تشخیص صدای مردونه ای که اسمم رو صدا زد
،#نیمهیپنهانعشق💔
#پارت۱۵🍃
نویسنده: #سییـنبـاقـرے ☺
استاد بدون اینکه کوچکترین نگاهی به سمتم بندازه فقط گفت: وقت ندارم خدانگهدار
دستپاچه شدم و با عجله پشت سرش رفتم..
+استاد خواهش میکنم چند لحظه..
بدون توجه به حرفم دستگیره ی در رو گرفت که بره بیرون..
+استاد باهاتون کار فقط چند لحظه استاااد!!
یکم که صدام رفت بالا،استاد مکث کرد..
پشت سرش بودم و تمام حرکاتشو ریز به ریز میدیدم..
یکم سرشو بالا گرفت!
مطمین بودم چشماشو بسته و دندوناشو سفت روی هم قرار داده..
و مطمین بودم الان برمیگرده سمتم و با عصبانیت کنترل شده میگه: چیه خانوم درویشان پور!
و همینطور هم شد!!
نگاهم که کرد استرس گرفتم و شروع کردم با بند کوله م وَر رفتن!!
+استاد میخواستم بپرسم ببخشید البته میخواستم..
-خانوووم من وقت ندارم به من من کردنای شما گوش بدم..
به سرعت از دهنم پرید:
+استاد سحر کجاست؟!!!
بیتفاوت گفت: به شما ربطی نداره!
کوتاه نیومدم!
+استاد دوستمه الان چندین ماهه بیخبرم زنگ میزنم رد میده استاد توروخدا بگین!
اصلا استاد چرا شما این شکلی شدین!
بی هوا "هیین" کشیدم و زدم روی دهنم!
استاد هم با تعجب نگاهم کرد!
چی از دهنم پرید ای خدا..
اشک تو چشام جمع شده بود..
استاد هم عمیق نگاهم میکرد..
+کارتون تموم شد؟؟!!
عقب گرد کرد که بره..
-استااد؟!
سحر کجاست؟؟؟!!
همونطور که پشتش بهم بود نفس عمیقی کشید و آروم گفت:
باهام بیا..
شت سرش رفتم..
هرجا رفت رفتم، عین جوجه اردکی که دنبال مادرش بره..
خیلی تو محوطه ی دانشگاه جا به جا شدیم..
تو راه زهرا گفت کجا با اشاره بهش فهموندم بعد میگم..
آقای پارسا شاید محزون نگاهم کرد ، اهمیت ندادم و نگاه باقی بچها..
بلاخره استاد جوون بود و مجرد و این نگاه ها طبیعی بود!
کم کم داشتیم میرفتیم بیرون از دانشگاه..
دلهره گرفتم!!
+استاد؟!
صدام لرزید!! انگاری فهمید که بدون نیم نگاهی گفت: میتونی نیای!!
+نه نه میام!
سوییچشو در آورد و دکمه ی ریموتشو زد..
سانتافه ی سفید رنگی از گوشه ی خیابون چراغاش روشن و خاموش شد!
دلهره م بیشتر شد یعنی باید میرفتم باهاش، اونم جایی که نمیدونستم کجاست، با مردی که تنها عنوانش چهار واحد کلاس درسی بود!
یه دلشوره ی بدی تو دلم جوش خورد..
نمیرفتم خیلی ضایه بود!
میرفتم چی؟!
استاد تردیدم رو که دید، با پوزخندی سوار ماشینش شد و استارت زد!
نمیدونم چرا اما "توکل" کردم و سوار شدم!!
هرچند خودم به توکلم پوزخند زدم!
کوله پشتیم رو محکم گرفته بودم روی پام..
گوشیش زنگ خورد!
+دارم میرم جایی!
نمیتونم!
خودت باهاش برو!
نمیتونم گفتم بحث نکن!
گوشیشو کوبوند داشبورد جلوی ماشین!
ترسیدم کشیدم عقب..
داشت وارد فضای شلوغ شهر میشد!
خیالم کمی راحت تر شد..
شاید نیم ساعت ۴۵ دقیقه ای همینطور به سکوت گذشتـ..
کنار پیاده رویی توقف کرد!
+پیاده شو!
فورا پریدم بیرون و با نگاه کردن به سمت مخالف خیابون تابلوی بزرگی دیدم و استاد هم داشت میرفت سمت همون تابلو
"بیمارستان فوق تخصصی حافظ"
٭٭٭٭٭--💌 #ادامه_دارد 💌 --٭٭٭٭٭
#@Pooyagirls
دخٺراݩپویا/քօօʏaɢɨʀʟs
،#نیمهیپنهانعشق💔 #پارت۱۵🍃 نویسنده: #سییـنبـاقـرے ☺ استاد بدون اینکه کوچکترین نگاهی به سمتم بند
#نیمهیپنهانعشق💔
#پارت۱۶🍃
نویسنده: #سییـنبـاقـرے ☺
بیمارستان فوق تخصصی چرا..
یعنی سحر اینجاست؟!
چرا سحر اینجا باشه؟!
دلم طاقت نیوورد..
+استاد؟!
با دندون قروچه گفت:هیچی نگو!
چرا این انقدر با روزای اول فرق داشت چرا انقدر بی اعصاب شده بود انگاری یه روانی..
رسیدیم بخش اطلاعات..
استاد رفت سمت نگهبان و گفت: اتاق سحر دوران!
قلبم ریخت..
پس سحر اینجا بود!
تیر خلاص وقتی بود که نگهبان گفت همون دختری که خودکشی کرده چند روزه بیهوشه؟!
هضم این اتفاق اونقد سنگین بود برام که یه لحظه نفهمیدم چیشد، ته گلوم تلخ شد کنار دیوار سـُر خوردم..
افتادم زمین و دیگه نفهمیدم چیشد..
+خانوم درویشان پور!؟
سها خانوم!؟
ای خدا عجب گیری افتادیم!!
صدای استاد بود. چشمامو باز کردم. قیافه ی عصبانیشو که دیدم شاید ازترس زیاد بود که بی توجه به سِرُم توی دستم بلند شدم و آخم رفت هوا..
+حواست کجاست خانوم چخبرته اخه!!
سوزن سرم اومده بود بیرون خون از دستم میچکید..
+ببخشید استاد ، نفهمیدم چیشد!!
-خیلی خب بیا اینو بخور فقط پاشو بریم که دیگه بُریدم..
آبمیوه ای داد دستمو رفت کنار پنجره ی اتاق ایستاد..
آبمیوه رو تا تهش خوردم،اونقدی که صدای خالی شدنش در اومد..
استاد با تعجب برگشت سمتم..
خندم گرفت سرمو انداختم پایین..
+میدونستم، دوتا میووردم!
-ممنون..
یادم به سحر افتاد..
+استاد سحر کجاست؟!
لبخند زد..
اونقدر قشنگ که یادم افتاد اون روز رو..
دوباره جون گرفت احساسی که چند ساعتی بود یادم رفته بود..
-سحر به هوش اومده!!
میتونی بری ببینیش!
ولی هیچ سوالی ازش نپرس ،روانی شده باز میزنه به سرش!!
+چشم..
نزدیکای اتاق سحر بودیم که آقا رضا رو دیدم!
بدون کوچکترین توجهی از کنارمون رد شد..
برگشتم به استاد نگاه کردم که با حرکت سر بهم فهموند که مهم نیست..
سحر تنها بود..
نگاهش تو سقف بود که با ورود ما یکمی چرخید سمتمون..
+سحر خانوم ببین رفیق شفیقت اومده پیشت..
خودمو رسوندم به تختش..
-سلام سحری!
چیزی نگفت!
+لوس شده دخترمون یکم، مگه نه سها!؟
تو این گیر و دار چرا اسممو میگی آخه؟!
استاد منتظر تایید من بود و من نگاهم به چشمایی بود که اسممو صدا زده بود!
با دستی که جلوی چشمام تکون داد به خودم اومدم و گفتم: آ بله یعنی چیزه آره سحری ببین اومدم پیشت، کلی دلم برات تنگ شده بود..
صدای استاد رو شنیدم که گفت: اینم خل شد...
و رفت بیرون..
هرچی فحش مناسب بود تو دلم نثار روحش کردم..
دست سحر رو گرفتم آروم نوازش کردم..
شاید بیست دقیقه ای به سکوتمون گذشت که سحر بی مقدمه زد زیر گریه..
و گفت:
سهاااا؟؟ رضا رو از دست دادمممم
نفسم حبس و نگاهم روی لباش ثابت موند، یعنی چی؟!
رضا که اینجابود..
+چی میگی سحر آقا رضا همینجا بودن که!!!
-یک ماهه طلاق گرفتیم!!!!
+واااای چرااااااااا!؟؟؟
لب باز کرد که برام بگه؛ یه خانومی شکر خدا گویان وارد اتاق شد..
وقتی گفت: سحر مامان دردت به جونم؛ فهمیدم اقایی که پشت سرش میاد هم پدرشه و اون پسر تقریبا ۱۷-۱۸ ساله برادرش!!
سحر نتونست برام تعریف کنه و من باید برمیگشتم خوابگاه..
+خانوم درویشان پور،هیچکس از دانشگاه از این موضوع با خبر نمیشه هیچکس!
همونطور که سرم پایین بود با بند کیفم بازی کردم گفتم:چشم!
زیر لب گفت امیدوارم و راه افتاد سمت دانشگاه..
کل مسیر و قبل و خوابم اون شب درگیر یه صدای بمی بود که اسم کوچیکم رو به زبونش آوورد" مگه نه سها"
٭٭٭٭٭--💌 #ادامه_دارد 💌
--٭٭٭@Pooyagirls