eitaa logo
قائـم'🌿|🇮🇷 𝐐𝐀𝐄𝐌 🇵🇸
984 دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
83 فایل
❏بِسـم‌ِرَب‌ِّنآمَــت‌ْڪِھ‌اِعجٰآزمیڪُنَد•• ❍چِہ‌میشَۅدبـٰاآمَدَنت‌این‌ پـٰآییزرابَھـٰارکُنۍآقـٰاۍقَلبَم +شرط؟! _اگربرای‌خداست‌چراشرط...؟:)🔗🌿 @alaahasan_na !.....آیدی‌جهت‌تبادلات
مشاهده در ایتا
دانلود
❗️ 🌺 شهادت 🌺 مادر بزرگ شهید جهاد مغنیه می گفت:↓↓ مدت طولانی بعد شهادتش اومد به خوابم🕊 بهش گفتم:چرا دیر ڪردی⁉️ منتظرت بودم! گفت:دیر کردیم... طول ڪشید تا از بازرسی ها رد شدیم 🚧 گفتم :چه بازرسی؟! گفت:بیشتر از همه سر بازرسی وایستادیم... بیشتر از همه درباره "نماز صبح" میپرسند...☝️ ⚠️ اللهــــم عجـــل لولیک الفــــرج ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌ 🌹🌹 به شهید بی سر بپیوندید🌹🌹 💕🌟......🔮......🌟💕 @shahidesarboland 💕🌟......🔮......🌟💕
قائـم'🌿|🇮🇷 𝐐𝐀𝐄𝐌 🇵🇸
💝زندگینامه #شهید_محسن_حججی 💝 💥#قسمت_نهم💥 #شغل دولتی و رسمی را دوست نداشت. خوشش نمی آمد. بهم میگفت
💥 💥 چند باری من را با خودش برد سر مزار .😍 آن هم با ماشین یا اتوبوس یا مثل این ها. هوندایش شرایط آتیش می کرد و از می کوبید می رفت تا اصفهان.😎 یک ساعت یک ساعت و خوردهای توی راه بودیم به که می‌رسیدیم دو سه متر قبل از مزار حاج احمد می ایستاد.😇 دستش را به سینه می گذاشت، سرش را خم می کرد و به حاج احمد می داد.🤗 بعد آرام آرام می رفت جلو.می نشست کنار قبر. اول یک دل سیر میکرد. بعد می رفت توی عالم خودش انگار دیگر هیچ چیز و هیچ کس را دور و برش نمی دید. عشق میکرد با حاج احمد. کسی اگر نمی دانست که فکر می‌کردم محسن آمده سر قبر بابایش. اصلا نمی فهمیدمش.😳🙄 با خودم می گفتم یعنی چه جور میشود آدم با کسی که توی قبر از بیشتر باشد تا آنهایی که زنده اند و هر روز می بیندشان؟🙄 وقتی هم می خواستیم برگردیم دوباره دستش را به سینه می گذاشت و همانطور عقب می‌آمد انگار که بخواهد از حرم امامزاده‌ای بیرون بیاید. نمی فهمیدمش واقعا نمی فهمیدمش.😞 ♥♥♥♥♥ مسئول بزرگی توی اصفهان بودم یک بار آمد پیشم و گفت: "ببخشید من دوست دارم این هیئت بشم. ممکنه؟"🤩✌🏻 سخت گیری خاصی داشتم روی انتخاب خادمین هیئت هر کسی را قبول نمی‌کردم. اما محسن را که دیدم بلافاصله قبول کردم.😍 و از توی صورتش می‌بارید نیاز به سوال و تحقیق و اینجور چیزها نبود. رو کرد به من و گفت: "ببخشید فقط دو تا تقاضا." گفتم: "بفرمایید."😯 گفت: "لطفاً توی هیئت کارهای و رو به من بدید. بعد هم اینکه من رو بزارید برای کارهای . نمیخوام توی دید باشم." توی تمام کلمات پیدا بود. قبول کردم. ماه که می شد هر شب با ماشینش از نجف آباد می کوبید و می‌آمد اصفهان هیئت.😯 ساعت‌ها خدمت می‌کرد و می ریخت غذا درست می کرد. چای درست میکرد. نظافت می‌کرد. کفش را جفت می کرد. ☺️ یک تنه اندازه ۱۰ نفر کار می‌کرد تا آخر شب ساعت ۱۱ دوازده می نشست توی ماشینش را خسته و کوفته راه افتاد سمت نجف آباد.😶 تا ۴۰ شب کارش همین بود بعضی وقت ها بهش می گفتم: "آقا محسن همه کارهای سنگین رو که تو انجام میدی خیلی داری اذیت میشی."😅 نگاهم میکرد لبخند می زد و می گفت: "حاجی اینا کار نیست که ما برای امام حسین علیه السلام انجام میدیم برای امام حسین علیه السلام فقط باید داد!!!😔 ✍🌼🍃🌼🍃🌼 🍃ادامه دارد... ✍لطفا فقط با ذکر کپی شود ↘ ┅°•°•°•°═📚═°•°•°•°┅↙ 🖋https://eitaa.com/joinchat/2166358030Cf45cc55346 ↗ ┅ °•°•°•°═📚═°•°•°•°┅↖
سلام ای غزل عاشقانه ی بی سر.. غریب مانده میان هجوم یک لشکر تویی که عشق حسین است تار و پود دلت.. سرت نشسته به دامان حضرت مادر.. لبان تشنه ی تو پایان خشکسالی هاست.. که هدیه داده به این مصر.. چشم هایی تر.. چقدر آخرِ کارت شبیه ارباب است.. سلام ما به سری که جدا شد از پیکر.. ↯ کـــــانال شهیـــــــد بــے سر را دنبال کنید↯ شهــــید محســـــن حججے 👇🏻 •🍃• #ʝøɪɴ ↷ ╭─❤️〰🥀〰♥️─╮ @shahidesarboland ╰─♥️〰🥀〰♥️─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الر حمن الرحیم
خوش اومدید به روضه مادر حضرت ماه قمر منبر بنی هاشم
با دعای فرج شروع میکنیم
روضه با نوای اقای مطیعی
کمی با هم سینه بزنیم👇👇