#قسمت_2
دوماه بعد..
دو ماه گذشت و من همچنان ب قولی ک از شهید بابک نوری گرفته بودم پایبند بودم اخه روی دیدن صورت بی گناه و چشم هایی لبریز از شوق زندگی ک جانش را برای اسایش برای ناموس کشورش فدا کرد رو نداشتم...
دو روز بود ک بابک رو فراموش کرده بودم توی همین دو روز دست ب یه گناه خیلی بزرگ زدم و ی جورایی میشه گفت افراط نسبت ب اون کار پیدا کرده بودم..
صفحه اول گوشیم عکس این شهید عزیز بود یهو ب خودم اومدم و گفتم من توی این دو روز چیکار میکردم وای وای وای..😭
باز هم شرمندگی باز هم خجالت باز هم با گناه قلب اقا امام زمان رو هدف گرفتم و تیری در چله کمان ب طرف او پرتاب کردم خجالت امون رو بریده بود عرق سرد روی پیشانیم نشست ولییی این خجالت با خجالت های گذشته فرق میکرد این خجالت صد هزار برابر بیشتر و بیشتر میشد..
خیلی ب هم ریخته بودم خیلی باورش هم برام سخت بود ک من دست ب این کار زدم منی ک ادعای مسلمانی و محجبه بودن و مذهبی بودن میکردم برام باورش هم سخت بود ک خدا منو بخواطر کار زشتی ک کردم ببخشه همه فکرم پر کشید ب سمت اون بالا سری باز هم گریه بازم آه. آهی از شرمندگی آهی از اشتباهی بزرگ و بزرگ با هزار حول و ولا سرم و رو بالشت گذاشتم و اروم اروم چشمامو بستم و ب خواب عمیقی فرو رفتم
ادامه دارد...
سه صلوات میدیم ب نیت شهیدبابک نوری هریس
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃
┗╯\╲
@shahidesarboland
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃
┗╯\╲
#قسمت_3
چشمام گرم شد و خواب رفتم..
خواب دیدم دارم وسایلمو اماده میکنم ک برم عروسی وسایل ارایشی برداشتم بدو بدو رفتم تو یکی از اتاقای خونه پدربزرگم نشستم تا دستمو میبردم نزدیک ک ارایش کنم یکی منو صدا میزد. و منم میرفتم چندین بار این اتفاق افتاد و منم قید ارایش کردنو زدم خیلی خسته شده بودم چون همه جا رو خودم برا عروسی تمیز کرده بودم عرق از سر و صورتم میبارید و لباسام ازرنگ مشکی ب سفید تبدیل شده بودن خیلی کثیف بودم خاک رو لباسام نشسته بود..
دیدم لباس هم برا عروسی ندارم ک بپوشم و چیزی تا شروع عروسی هم نمونده بود خسته و کوفته رفتم ی گوشه ای از همون اتاق کز کردم طبق همیشه دستامو دور پاهام حلقه کردم و سرم روی پاهام گذاشتم و اروم اروم چشمامو بستم بعد از چند دقیقه یا ساعت دقیق نمیدونم ک چشمامو باز کردم دیدم ی جای دیگه هستم و اون لباس کثیف هم تنم نیست خسته هم نبودم بلند شدم و با چشمام اطرافم رو دید زدم قدم های کوچیکم رو برداشتم و همینطور مستقیم جلو رفتم خوب ک اطرافم رو نگاه کردم فهمیدم ک توی گلزار شهدا و قبرستونم خیلی هوا روشن بود خیلی زیاد همینجور ک داشتم اطرافم رو نگاه میکردم یهوووو🤦🏻♀️
ادامه دارد...
☆~☆~》💖🌸《~☆~☆
@shahidesarboland
☆~☆~》💖🌸《~☆~☆
#قسمت_4
که یهوو متوجه یه جسم با لباس سفید خط خطی شدم اما هنوز مطمئن نبودم ک ایا انسانه یا اشیا که حس درونم گف برووو تو بایدد بری خیلی وقته منتظر توئه این فلانیهه ولی بازم توجهی بش نکردم اماحرکت پاهام دست خودم نبود منو ب سمت خوش جذب میکرد مث این بود ک دو اهنربای نا همنام ب هم جذب میشن خیلی سریع وقتی ب خودم اومدم دیدم دو متریش قرار گرفتم یکم شکه شده بودم یا ترس نمیدونم ولی قدم هایی ک بر میداشتم خیلی اروم و ی جورایی با ترس ولی ب ثانیه نکشید ک جای این ترس یک امید و نور در دلم خانه کرد الان دقیقا بالای سرش از پشت سرایستاده بودم لباس سفید خط خطی تنش بود چون توی قبرستون بودم فکر میکردم ک مرده است و تکون نمیخوره دستم رو اروم اروم ب طرف شانه چپش نزدیک کردم و و وقتی دسم روی شانش گذاشتم احساس کردم خون تو رگام ب جریان افتاد چن بار تکونش دادم و صداش کردم این بار ب ندای قلبم گوش گوش گرفتم و اسمی ک گفت رو چندین بار تکرار کردم و هم زمان شونش رو تکون دادم
ولی هنوز هم ب حسم شک داشتم اون از درون من فریاد میزد خودشه چرا نمیفهمی..
بیخیالش شدم چون یک بار حرفشو گوش گرفتم یکم پروشده🤦🏻♀️
رفتم جلوش عین خودش نشستم هنوز هم اعتقاد داشتم ک این جسم ن تکون میخوره ن حرف میزنه صورتم رو نزدیکتر بردم تا بتونم ببینمش فقط فقط برا یه لحظه سرش رو اورد بالا ولی سریع باز ب حالت اولی خودش برگشت و حالا این من بودم ک شکه شده و ب لکنت افتاده بودم عین دیوونه ها از درون داشتم با خودم حرف میزدم
من:ای..ن باب..که ای..ن وای خدای من امکان نداره مگ من ازش قول نگرفتم ک هیچوقت ب خوابم نیاد چرا چرا ینی چ چیزی باعث شده ک شهید بابک نوری قول شکنی کنه ینی اینقد مهم بوده اخ..ه اخه من چیکار کردم ک
ادامه دارد...
☆~☆~》💖🌸《~☆~☆
@shahidesarboland
☆~☆~》💖🌸《~☆~☆
#قسمت_5
خیلی با خودم کلنجار رفتم خیلی زیاد ک چی باعث و بانی این قول شکنی شده همون یک لحظه صورت معصوم و چشمان بی گناه شهید بابک رو دیدم یه غم خیلی خیلی خیلی بزرگ توی چشماش بود بزرگتر از اونی ک فکرش میکنی من کلا از ی طرف کپ کرده بودم واز طرف دیگه خجالت و شرمندگی امون رو بریده بود قفلی بزرگ ب دهانم زده شده بود و دیگه رمقی برایم یاقی نمانده بود بابک با ان صدای سرشار از ارامش اما با موجی از غم وبغض شروع ب حرف زدن کرد میدونی چی گف اینجا انگشتام یاری نمیکنه ک تایپ کنم..
با هر کلمه ک از دهانش خارج میشد آب میشدم دلم می خواست همونموقه زمین ک هیچ اسمون بیاد رو سرم ک ان بغض دل شکستگی شهید رو نبینم و نشنوم نبینم چطوری بخواطر کاری کردم کمرش خم شده و نای بلند کردن سرش رو نداره😭😭 دوس داشتم منی روی این کره خاکی وجود نداشته باشه دوس داشتم محو بشم نابود بشم و این غم رو نبینم..😭😔😔
ادامه دارد...
☆~☆~》💖🌸《~☆~☆
@shahidesarboland
☆~☆~》💖🌸《~☆~☆
❤️بسم الله الرحمن الرحیم❤️
#قسمت_6
با غم بزرگی ک در صدایش ب رقص در امده بود شروع ب حرف زدن کرد
می..دونی چی گف ک دلم اتیش گرفت میدونی
شهید گفت:«من توی دنیا خیلی ارزو داشتم خیلی خیلی زیاد»
قلبم برای لحظه ای از تپش ایستاد داشتم میسوختم و میمردم
یهو خود ب خود ارزوهاش توی ذهنم مجسم شد بدون اینکه چیزی بگه
«ندای درون: خیلی چیزا دوس داشتم ک بهشون دست پیدا کنم درسمو ادامه بدم جاهایی ک نرفتم رو برم ولی همه این ارزوها در کنج دلم دفن کردم زمین خوردم تا تو زمین نخوری از ارزوهام گذشتم تا تو ب ارزوهات برسی رفتم تا تو بمونی چون ناموس کشورم ارامش کشورم برام مهمتر از جان خودم بود چون حضرت زینب در خطر بود رفتم تا تو نری تو چنگال ی مشت داعشی نیفتی »
حالا هر دومون ساکت ساکت شده بودیم بغضی ک توی صداش موج میزد حالمو دگرگون کرده بود میخولستم داد بزنم کاش نرفته بودی تا من تو چنگال این داعشی های پست فطرت افتاده بودم و منو تیکه تیکه کرده بودم چون اونوق ن بغض تورو میدیدم و ن شرمندگی خودم...😭😭
ادامه دارد...
#صلوات
☆~☆~》💖🌸《~☆~☆
@shahidesarboland
☆~☆~》💖🌸《~☆~☆
#قسمت_7
بعد از چند دقیقه این سکوت مرگ بار رو شکستم و شروع ب حرف زدن کردم گفتم:قول میدم بهت ک از این ب بعد ب خودت افتخار کنی افتخار ب اینکه خاک کردن ارزوهات ارزششو داشت بت قول میدم ک هیچوقت چادرمو از سرم در نیارم قول میدم هیچ رنگی ب صورتم نپاشم (ارایش) قو..ل قول میدم اد..م خوبی بشم همونی ک تو میخوای😔 میدونی در جواب بهم چی گف
گفت:من ارزومه ک تو چادربپوشی و از سرت در نیاری.
بلند شد ایستاد منم ب تبعیت از او بلند شدم و رو بروی هم ایستاده بودیم همونوقت یهو ی نفر چادر سرم کرد ک نفهمیدم کی بود گفت وقت رفتنه بریم؟ گفتم بریم باهم رفتیم و هر چ بیشترمیرفتیم ب ی نور خیره کننده نزدیک تر میشدیم تا اینکه هر دو توی اون نور گم شدیم...
ادامه دارد...
☆~☆~》💖🌸《~☆~☆
@shahidesarboland
☆~☆~》💖🌸《~☆~☆
#قسمت_8
حالا از خواب بیدار شدم از خودم متنفر شده بودم نمیدونستم چیکار کنم از خجالت دوس داشتم خودمو بکشم ولی همون حس بهم گف تو هنوز هم وقت داری توبه کن توبه کن توبه کن
شروع کردم با خدا و شهید نوری حرف زدن گفتم:خدا جونم تمام داراییم توی دنیا توویی پس ای تموم دار و ندارم منو ببخش از تو غافل شده بودم و مرگ رو فراموش ای معبود من بهت قول میدم ک عبد تو بودن رو یاد بگیرم و دیگه باعث ناراحتی بنده های خوبت نشم. تمام
عزیزای من ب ظاهر نیست ب چادری و محجبه بودن نیست ب فهم بالا نیست و.. میدونی ب چیه ب عمله ما باید ب چیزایی ک میدونیم عمل کنیم همین دختری ک این خواب رو دیده محجبه و حجابیه اما نماز نمیخوند خدا رو قبول نداشت فقط شهید بابک رو میشناخت که این شهید عزیز باعث شد هم نماز خون بشه و هم مهر خدا ب دلش بچسپه شهدا زنده هستن و مارو میبینن رفتار و کردار ما
پس خیلی باید مراقب رفتار و کارامون باشیم ک دلشون رو ب درد نیاریم.. ما باید راهشون رو ادامه بدیم شهدا از اون بالا هم تمام خودشون رو ب اب و اتش میزنن ک ب ما کمک کنند پس با کارامون کمک اونا رو پس نزنیم هر چقدر هم بد باشیم ولی بنده خداوند مهربونیم و خدا هم توبه نشون ما داده پس برای توبه کردن هیچوقت دیر نیست...
تمام.😇😇
☆~☆~》💖🌸《~☆~☆
@shahidesarboland
☆~☆~》💖🌸《~☆~☆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸بسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ🌸
الهی💞
بهترین آغازها آنست که
با تکیه بر نام و حضور تو باشد💞🌸
🌸با توکل به اسم اعظمت
آغاز میکنیم روزمان را،
الهی💞
هر جا که تو باشی
نگاه ها مهربان💖
کلامها محبت آمیز💕
رفتارها سرشار از مهر میشوند 💖
الهی💞
تو باش تا همه چیز سامان یاید🌸🍃
🎉🎊🎀🎈🎉🎊🎀🎈
🌺🍃 @shahidesarboland
دارو به چه کار آید
لبخندتان تسکین است ...❤️
صدای خنده های شما
افتادن تکه های یخ است
در لیوان #بهار_نارنج🌱
بخندید😍
میخواهم گلویی تازه کنم...
#شهید_قاسم_سلیمانی
#شهید_حسین_پور_جعفری #منتظر.../❣️ اللهم عجل لولیک الفرج 🌹🌹به شهید بی سر بپیوندید🌹🌹
@shahidesarboland
#حرف_قشنگ🌱🌼
💠دخترخانوم خوشگل !
💠آقا پسر خوشتیپ !
لطفا ڪنار آینہ اتاقت بنویس:
طورے آرایش ڪن؛
لباس بپوش؛
و تیپ بزن ڪہ؛
"امام زمـــــان" نگاهت ڪنہ نہ مردم ♡
ترڪ_یڪ_گناه_به_نیت_فرج🙃🙃❤️
اللهــــم عجـــل لولیک الفــــرج
🌹🌹 به شهید بی سر بپیوندید🌹🌹
•┄═•🕊🌹🕊•═┄•
@shahidesarboland
•┄═•🌹🕊🌹•═┄•۰
•.داشت میگفت:
"خدایا بمیرم برات"
یهڪم نگاهش ڪردم تو سجدھ بود،
آرومخندید و گفت:
"خدایا بمیرم برات یعنیهمون شھید شدنااااا :)
ما لاتیاش ڪردیم..."
خدارو خوب فھمیدھ بود ڪه مُرد براش
.
#برایخدایخودبمیرید
خدایــااامےخوامبراتبمیرم ♡♡...
اللهــــم عجـــل لولیک الفــــرج
🌹🌹 به شهید بی سر بپیوندید🌹🌹
•┄═•🕊🌹🕊•═┄•
@shahidesarboland
•┄═•🌹🕊🌹•═┄•۰
❤️عاشق اهل بیت❤️
مے نويـسݦـــــــ عۺقـــــــ ...❤️
مےخۋانمــــ حسینـــــــ ...
یہ ڪاناݪــــــ مڋاحےبراے همہ
عاشقا....
همہ حسینے ها....
همہ حیدرے هاا...
اینجا،یہ جایےکہ هر ڪےاومده...
دیگہ برنگشتہ...
اینجا مالــــــ همگیہ.....
مالہ هر کی کہ عاشقہ...
عاۺقہ امام حسینشـــــ ...
عاشقہ همہ اهݪ بیتــــ ....
https://eitaa.com/joinchat/2778791986C2661c48c31
بزنــــــــــــــــ روشـــــــ😍👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆
معطلـــــــــــ نکنـــــــ❤️
زودـــــــــــــــــــــ...........
دیر کنے دیگه فرصتے نیســـــــ🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
https://eitaa.com/joinchat/2778791986C2661c48c31